(در قسمتهای قبلی - قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم - دیدیم که شاه برای کنترل اعتراضهای سال ۵۷ تصمیم گرفت نخستوزیری را به فردی از جبهه ملی بسپارد. مذاکرات او با غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی به نتیجه نرسید. گزینه اصلی بعدی شاپور بختیار بود.)
ظاهر ماجرا چنین است: غلامحسین صدیقی نخستوزیری را نپذیرفت چون شروط سختگیرانهای برای شاه داشت و شاه کوتاه نیامد. کریم سنجابی هم خواستار تأیید نخستوزیریاش از سوی آیتآلله خمینی بود که باز برای شاه قابل پذیرش نبود. وقتی بعد از این دو نفر قرعه به نام شاپور بختیار خورد، گویی همه چیز برای به قدرت رسیدن او آماده بود و شاه حاضر شد تمامی شروط این مبارز قدیمی جبهه ملی را بپذیرد.
اما جزئیات آنچه در پذیرش پست نخستوزیری از سوی بختیار رخ داد و موضعگیری جبهه ملی در برابر این ماجرا، نه تنها به این سادگی نیست بلکه پیچیدگیهای نامکشوفی دارد که در بحثهای داغ طرفداران دو طرف با اتهامزنیهای تند و دلخوریهای تاریخی، کماکان بیپاسخ میمانند.
دعوای اصلی میان کریم سنجابی است و شاپور بختیار. و روایتهای این دو بازیگر اصلی از آنچه در پاییز سال ۵۷ رخ داد، با هم تفاوتهایی کلیدی دارند.
اما در عین حال هر دو در روایتی که سالها بعد در تبعید بیان کردند، یک نقطه مشترک داشتند: هم سنجابی و هم بختیار دیگری را به جاهطلبی متهم کردند و معتقد بودند، دلیل مخالفت طرف مقابل نه بر سر اصول سیاسی، بلکه بر سر این بود که چه کسی نخستوزیر شود.
دو روایت
در روایت بختیار، شاه او را دعوت کرده و همه شروطش را پذیرفته است؛ شروطی مانند خروج از ایران، تن دادن به آزادیهای اساسی ملت، انحلال ساواک، اجرای کامل قانون اساسی مشروطه و سپردن قدرت کامل به دست نخستوزیر که همه اینها برای جبهه ملی یک پیروزی سیاسی فوقالعاده محسوب میشدند.
اما در روایت سنجابی که در کتاب «امیدها و ناامیدیها» نقل شده و نتیجه مصاحبهای است که او با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد انجام داده، بختیار بعد از مذاکره با شاه در جلسهای در حضور همه سران جبهه ملی دروغ گفته است. سنجابی مدعی است که بختیار به کلی پیشنهاد نخستوزیری را که از سوی شاه به او ارائه شده بود، از جبهه ملی مخفی کرده است.
سنحابی در این مصاحبه میگوید که بختیار بعد از دیدار با شاه خواستار برپایی جلسهای از سران جبهه ملی شد و در حضور اعضای بلندپایه جبهه ملی، درباره محتوای مذاکراتش با شاه چنین گفت:
«بختیار گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. اوگفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کردهام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تأیید کردند که پس مشکل ما از طرف شاه رفع شده است. باید مشکل از طرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلاً داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصاً با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند.»
سنجابی میگوید ابتکار او این بوده که با جلب حمایت آیتالله خمینی، به تظاهرات خیابانی مخالفان و اعتصابها پایان دهد و دولتی کارآمد تشکیل بدهد.
به گفته سنجابی در فاصله کمتر از ۲۴ ساعت بعد از این ملاقات و در حالی که او در تدارک ارتباط با آیتالله خمینی بوده، خبرگزاریها خبر نخستوزیری شاپور بختیار را اعلام کردهاند. او میگوید که به محض شنیدن خبر به بختیار زنگ زده.
سنجابی حزئیات این مکالمه تلفنی را چنین شرح داده است:
«بنده فوراً تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخستوزیری شما میدهد. گفت خب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکردهایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود.»
دعوا بر سر نخستوزیری
اما روایت آنسوی خط شباهتی به روایت سنجابی ندارد.
سیروس آموزگار، استاد دانشگاه و نویسندهای که دوست شاپور بختیار محسوب میشد و بعدتر در کابینه او نیز دو سمت وزیر مشاور و سرپرستی وزارت اطلاعات را برعهده گرفت، در این ساعات در کنار بختیار حضور داشت. او میگوید که برخی دوستان نزدیک بختیار از چند روز پیشتر از احتمال نخستوزیری او خبر داشتند و در زمان این مکالمه تلفنی، بختیار در تدارک انتخاب اعضای کابینه خود بوده است.
آموزگار میگوید وقتی سنجابی به بختیار تلفن کرد، او در نزدیکی بختیار بوده و به شکل تصادفی این مکالمه را شنیده است. او میگوید:
«من درست کنار دکتر بختیار نشسته بودم و آقای ابراهیمزاده و آقای دکتر مدنی هم روبهروی ما نشسته بودند. در همین موقع و به محض اینکه بیبیسی خبر نخستوزیری بختیار را اعلام کرد، تلفن زنگ زد و آقای بختیار گوشی را برداشت. نه اینکه من بخواهم استراق سمع کنم بلکه به شکل تصادفی شنیدم که آقای دکتر سنجابی با لحن تند و تشرآمیز به آقای دکتر بختیار گفت حالا که اعلیحضرت همایونی با شرایط ما موافقت فرمودند، من باید نخستوزیر بشوم نه شما. درست از همین الفاظ استفاده کرد. ولی ما اطلاع داشتیم که اعلیحضرت به آقای سنجابی پیشنهاد نخستوزیری کرده بود و ایشان به شکل مضحکی، پذیرش نخستوزیری را به موافقت آقای خمینی منوط کرده بود. ولی بعد از اینکه این حرف را زد که آقا من بایستی نخستوزیر میشدم نه شما، دکتر بختیار برافروخته شد و گفت حالا هم دیر نشده، شما تشریف بیاورید و کابینه را تشکیل بدهید و من هم آنچه را بتوانم انجام میدهم.»
یک روز بعد از این مکالمه تلفنی، سران جبهه ملی بار دیگر دور هم جمع شدند و با حضور شاپور بختیار، مسئله نخستوزیری او را بررسی کردند.
سنجابی در خاطراتش، آنچه در این جلسه گذشت را چنین شرح داده است:
«فردا صبح مجدداً در منزل آقای جهانگیر حقشناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان ]بختیار[ حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کردهام و اشکالی در این کار نمیبینم. مخصوصاً حقشناس فوقالعاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو میکنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا میکنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز میگویید منافات دارد، عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که میکنم و شما هرچه دلتان میخواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود.»
۲۴ ساعت بعد از این جلسه، سران جبهه ملی بدون حضور بختیار جلسهای تشکیل دادند و به اتفاق آرا، او را از جبهه ملی اخراج کردند.
دین و دولت
بدین ترتیب اگر اساساً ایده اصلی این بود که دولت به دست مخالفان سپرده شود تا معترضان کوتاه بیایند و اعتراضها خاموش شود و اعتصابها بشکند، در همان نخستین گام اینطور به نظر میرسید که این ایده شکست خورده است. با اخراج بختیار از جبهه ملی و عمیق شدن اختلاف او با یاران مصدق، عملاً همراهی نامهای آشنای این گروه سیاسی با بختیار منتفی بود.
از اینجا در دوگانه شاه و انقلاب، جبهه ملی به کلی مسیری متفاوت را در پیش گرفت و بختیار نیز به مسیر دیگری رفت. این روزها همان نقطه عطف تاریخی است که هماکنون قضاوت درباره آن آسان است چرا که نتیجه اقدامات و تصمیمات هرکدام از این اشخاص و گروهها روشن شده است.
سنجابی بعد از دیدارش با آیتالله خمینی در فرانسه، مصر بود که جبهه ملی در ائتلافی با این آیتالله محبوب شرکت نکرده است. اما در عمل آنچه رخ داد همراهی این گروه سیاسی بود با یک روحانی شیعه که میخواست نظام پادشاهی مشروطه را از بین ببرد و جمهوری اسلامی تأسیس کند.
مسئله دخالت آخوندها در سیاست و مقاومت روشنفکران جبهه ملی در برابر این مسئله، برای این گروه سیاسی تازگی نداشت. بسیاری از سران جبهه ملی در سال ۵۷، از جمله خود کریم سنجابی، تجربه دولت مصدق و اختلافنظرهایش با آیتالله ابوالقاسم کاشانی را در یاد داشتند. در نتیجه همین اختلافات بود که آیتالله کاشانی در ۲۸ مرداد جانب کسانی را گرفت که از سوی جبهه ملی «کودتاچی» توصیف میشدند.
حالا بعد از ۲۵ سال چه چیز تغییر کرده بود که سنجابی و همفکرانش در برابر یک آیتالله دیگر موضعی کاملاً مخالف با عقاید بنیادین جبهه ملی مبنی بر جدایی دین و سیاست اتخاذ کردند؟ عباس میلانی، رئیس گروه مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد معتقد است که در این مقطع، آنها دچار سوءمحاسبه شدند، ولی در مقابل بختیار و صدیقی به درستی از آینده با رهبری آیتالله خمینی بیمناک بودند. او میگوید:
«هنوز تمامی اسناد مربوط به آن جلساتی که اینها آن تصمیمات غریب را گرفتند منتشر نشده. اما به نظر میرسد که اینها – به طور اخص سنجابی و فروهر – فکر میکردند در دولت آیندهای که آقای خمینی تشکیل خواهد داد میتوانند سهم مهمی داشته باشند. فکر میکردند شاه رفتنی است و فکر میکردند کاری که صدیقی و بختیار میکنند یک شرط بندی غلط است. آنها به خصوص سنجابی فکر نمیکردند که خمینی بتواند قدرت را قبضه کند. فکر میکردند که آقای خمینی نیاز دارد که جبهه ملی را سرکار نگاه دارد. اسناد به خوبی نشان میدهد که آقای خمینی میدانست به جبهه ملی نیاز دارد تا آن را به عنوان دولت گذار به آمریکاییها نشان بدهد تا بگویند دولتی رادیکال سرکار نخواهد آمد و ارتش را قانع کنند که کودتا نکند.»
در نظر عباس میلانی، این نشانه درایت سیاستمدارانی چون شاپور بختیار و غلامحسین صدیقی بوده که فهمیده بودند، اگر آیتالله خمینی به قدرت برسد، سیاستمدارهای لیبرال و تحصیلکرده جبهه ملی را برنخواهد تابید و «به قول بختیار، در اولین فرصتی که بتواند دیکتاتوری نعلین را جانشین دیکتاتوری چکمه خواهد کرد».
این شاید مهمترین استدلال هواداران و دوستداران بختیار در تشریح چرایی پذیرش نخستوزیری توسط اوست.
بسیاری از نزدیکان بختیار که برخیشان در کابینه کوتاهمدت او نیز مشارکت کردند معتقدند که او نه از روی عطش قدرت و جذابیت پستی مانند نخستوزیری که از روی شهامت و اعتقاد اصولی به ناروا بودن مداخله روحانیون در سیاست این پست را پذیرفت. از آن جمله، منوچهر رزمآرا؛ پزشکی که از دهه ۴۰ خورشیدی با بختیار دوست بود و در سال ۱۳۵۷ به عنوان وزیر بهداری به کابینه او پیوست. او میگوید:
«آنچه بختیار واقعاً فکرش را نمیکرد این خنجر خیانتی بود که از دوستانش نظیر سنجابی و فروهر و بازرگان خورد. اینها از روی جاهطلبی و فرصتطلبی، تا دیدند باد از کدام طرف میوزد آمدند و آن خیانت تاریخی را کردند و بختیار را از جبهه ملی اخراج کردند. شکست بختیار دلایل مختلفی داشت اما در همان گام نخست، این ضربهای که از دوستانش در جبهه ملی خورد دیگر برای او امکان موفقیت برجای نگذاشت.»
در روز ۱۲ دیماه سال ۵۷، شاپور بختیار که دیگر یاران سابق را در جبهه ملی در کنار خود نمیدید در یک پیام معروف رادیویی خطاب به ملت ایران توضیح داد که با چه شروطی و برای چه هدفی پست نخستوزیری را میپذیرد.
او در این پیام قسم خورد که همه زندانیان سیاسی را آزاد کند، حکومت نظامی را لغو کند، به سانسور مطبوعات پایان دهد، به همه احزاب سیاسی اجازه فعالیت بدهد و از بازماندگان کسانی که در جریان اعتراضها کشته شدهاند، دلجویی کند.
او در انتهای پیام گفت که با اطلاع از وضعیت بحرانی موجود این مسئولیت را پذیرفته و هیچ تهدیدی نمیتواند مانع او شود.
بختیار این پیام را با یک بیت شعر به پایان برد:
«من مرغ توفانم، نیاندیشم ز توفان/ موجم، نه آن موجی که از دریا گریزد»