با سردار و سیاست‌های تخمه‌ای سپاه

در خواب داشتم با میلاد محمدی بازیکن تیم ملی فوتبال به همین شکل می‌رقصیدم

که ناگهان دیدم سردار دکتر محسن رضایی میرقائد هم با لباس مقدس سرداری به همراه ما دارد می‌رقصد. لب و لوچه‌ای برچیدم و به محسن رضایی گفتم: «سردار از شما بعیده!»
گفت:«به مناسبت عملیات موشکی امروز سپاه قر تو کمرم فراوونه نمیدونم کجا بریزم؟»
میلاد محمدی داد زد: «همینجا! همینجا!»

دیدم کنترل اوضاع خوابم دارد از دستم خارج می‌شود که میلاد را فرستادم پرتاب اوت دستی ِ پرشی تمرین کند و به محسن رضایی گفتم: «آقا اینکه شما توی توییترت نوشتی گوشمالی اصلی در راهه یعنی چی؟»


اما او کماکان داشت قر می‌داد و می‌خواند: «هی این کمرو می‌جنبونه، نمیدونم کجا بریزم؟»
داد زدم: «علامتی که هم اکنون می‌شنوید، اعلام وضعیت قرمز و معنی و مفهوم آن، این است که...» و به اذن خدا آژیر قرمز در فضا پخش شد و محسن رضایی زیر دو خم من را گرفت تا آن زیر پناه بگیرد. گفتم: «سردار شوخی کردم. ول کن بابا!»

چند لحظه‌ای طول کشید تا بفهمد شوخی کردم و بلند شد و بد و بیراه‌های غیر قابل پخشی گفت و داشت می‌رفت. گفتم: «سردار سؤالمو جواب ندادیا!»
گفت: «چی؟ گوشمالی؟ اگه قرار بود بگم که گوشمالی نبود که، حالا می‌بینید.»

و لبخند زهر‌آلودی تحویلم داد و دندان نیشش یک جرقه کارتونی زد. گفتم: «سردار بیخیال! با این امروزیه که گوش‌مالی اصلی نبود دو تا موشکتون افتاده تو دور و بر کرمانشاه.»
گفت: «تخمه خوردی؟»
گفتم: «هان؟ چه ربطی داره سردار؟ دوباره آژیر پخش می‌کنما»
گفت: «ببین تخمه پوست داره، ولی تخم وسطش خوشمزه‌ است.»
گفتم: «خب چه ربطی داره؟»
گفت: «سیاست موشکی ما اینه که ۶-۷ تا موشک هوا می‌کنیم، دو سه تاش پوست تخمه‌ان که میخورن به اینور و اونور، سه چهارتاشم میخوره به هدف دیگه.»
و از جیبش یک مشت تخمه درآورد و شروع به تخمه شکستن کرد.

گفتم: «ببخشیدا ولی سیاست موشکی‌تون خیلی تخمه‌ایه.»
مشت تخمه‌ایش را به سمتم گرفت و گفت: «این آفتابگردونا رو اختصاصی برای جلسات مجمع تو دبیرخونه بو میدیم. بزن مز‌یّن شی.»
از تصور آیت الله جنتی در حال تخمه شکستن در مجمع تشخیص خنده‌ام گرفت. انگار فهمید به چه می‌خندم چون جواب داد: «برای معظم‌له میدیم آقای باهنر مغز میکنه میذاره دهنش.»
این را که گفت از خنده روده بر شدم و چند لحظه بعد در حالی که محسن رضایی میرقائد داشت زیر تلی از پوست تخمه آفتابگردان دفن می‌شد با فریاد «یا تخمه‌های شلیک شده سپاه» از خواب پریدم.