خواب دیدم به اذن خدا به حجت الاسلام والمسلمین صدیقی تبدیل شدهام و دارم خطبههای نماز جمعه تهران را برای حضار میخوانم. داشتم میگفتم: «آمریکاییها فکر میکنند تحریم، لولوی جدیدی است که میتوانند با آن، ملّت ایران را بترسانند، امّا همین تحریم باعث شده که ما صاحب موشک شویم و شرکتهای دانشبنیان داشته باشیم و همه اینها به دست جوانان صاحب فکر و باانگیزه ما تولید شده است.»
به جوانان صاحب فکر و با انگیزه که رسیدم دیدم صدای ساز و دهل از بین نمازگزاران میاید. پایین نگاه را نگاه کردم. چه نمای خوبی بود. تازه فهمیدم نگاه از بالا به پایین به مومنین چه حس و حال خوبی دارد. میان جمعیت بابک زنجانی را دیدم که کلاه شاپو سرش گذاشته بود و داشت با چند دختر تاجیکی میرقصید.
یکی از مومنین نمازگزار بلند گفت:«تکبیر» و جمعیت تکبیر بلندی فرستادند تا فضای معنوی نماز جمعه حفظ شود. ریتم آهنگ بسیار جذاب بود و برای همین تصمیم گرفتم پایین پیش بابک اینا بروم و با آنها همراهی کنم. به فضل الهی چند لحظه بعد آن پایین بودم. دختران تاجیک تا من را دیدند جیغ کشیدند و پشت بابک پنهان شدند. بابک چشم و ابرویی آمد و گفت: «حاج آقا رعایت کنید اینا از شما میترسن.»
تازه یادم آمد که به حجتالاسلام والمسلین کاظم صدیقی تبدیل شدهام. بنابراین زدم زیر گریه. نمازگزاران هم همه باهم زدند زیر گریه. بابک گفت: «حاج آقا میدونم نگران تحریمید، اما بدونید که بابک تو زندانه، ولی بابکها هستن و ایشالله نظام از این تحریما رد میشه.»
در این لحظه گروه سرود نماز جمعه تهران به سرگردگی آقای محمد گلریز شروع به خواندن کرد: «راه بابک بسته نیست، گرچه زنجانی برفت.»
نمازگزاران تکرار کردند: «گرچه زنجانی برفت»
و حالت معنوی خاصی بر همه حضار رفت که مهراب قاسمخانی به فریاد آمد و گفت: «آمریکا در چه فکریه، ایران پر از زنجانیه» و همه نمازگزاران شعار را تکرار کردند و پس از آن من دوباره خودم را پشت تریبون نماز جمعه دیدم و در حالی که داشتم تلاش میکردم رقص بابک زنجانی و دختران تاجیک را به حضار یاد بدهم و از آنها میخواستم خانمها با موهایشان بازی کنند آقایان هم با هر چیزی که دم دستشان است از خواب پریدم.