رفیقم کجایی؟

اکبر طبری، نفر دوم از سمت راست و نفر سوم از سمت چپ و نفر سمت راست لاریجانی که از طرف خود لاریجانی می‌شود نفر دست چپ!

طنزنوشته‌ای از جلال سعیدی: خواب دیدم رفته‌ام زندان. وکیل بندمان آقای طبری، معاون سابق قوه قضاییه، است و قاضی منصوری و قاضی قاسم‌زاده هم معاونین وکیل‌ بند هستند. سریع رفتم خودم را چسباندم به طبری. چپ‌چپ نگاهم کرد و داد زد: «مرتیکه منحرف مفسد، خجالت نمی‌کشی خودت رو به من می‌چسبونی!»

گفتم: «آخه من داشتم می‌اومدم زندان، پدربزرگم اومد به خوابم گفت اون‌جا رفتی، برو زود خودت رو بچسبون به حاج آقا طبری، چون خیلی رفیق‌باز و بامعرفته.»

لبخندی زد و داد زد:«منصوری! یه چایی برای آقا.»

هول کردم، گفتم: «قاضی منصوری، شما چرا؟ من می‌ریزم. ما اهالی رسانه به شما مدیونیم. راستی شما مگه خارج نبودین؟»

گفت: «هیس!» و یک چای برای من ریخت و ادامه داد: «اون که خارجه بدل منه، خوب دراومده، نه؟»

گفتم: «آره والله! بدل‌تون رو از کجا تهیه کردین؟ منم یه دونه می‌خوام.»

هر سه تا زدند زیر خنده. قاضی قاسم‌زاده داشت با موبایلش ور می‌رفت. گفت: «سگ تو روح پدر اونی که تلگرام رو فیلتر کرد!»

یواش گفتم: «مگه خودش نبود؟»

منصوری گفت: «این قاسم‌زاده نیست، بدلشه.»

گفتم: «یعنی شما اصل‌تون این‌جاست و بدل‌تون خارجه، قاسم‌زاده بدلش این‌جاست و اصلش خارجه؟»

طبری گفت: «آفرین! خوب فهمیدی.»

گفتم: «می‌شه بپرسم این بدل‌ها رو از کجا تهیه می‌کنید؟»

طبری بادی به غبغب انداخت و گفت: «از یک بدل‌فروشی معتبر تو لواسان. فقط هم یورو قبول می‌کنه.»

گفتم: «خب پس اون قضیه کنسله.»

طبری گفت: «به خاطر پدربزرگت به رفقام می‌گم یه خوبش رو برات ردیف کنن.»

گفتم: «وای باورم نمیشه. ممنونم!»

لبخندی زد و گفت «آماده باش می‌خوام نصیحتت کنم» و شلوارش را پایین کشید. تعحب کردم. منصوری فهمید و گفت: «می‌خواد شلوارش رو عوض کنه. معمولاً موقع نصیحت کردن شلوار تمیز می‌پوشه.»

گفتم: «آهان! فکر کردم شما به یک چیز دیگه می‌گین نصیحت.»

منصوری گفت: «این نصیحت‌ها رو یادداشت کن! ما هم از همین‌جاها شروع کردیم.»

در این لحظه ناگهان هاله‌ای دور طبری را گرفت که شبیه هیکل آملی لاریجانی بود. به شکلی که انگار طبری توی شکم لاریجانی قرار گرفته باشد و در حال زاییدن اوست. در این لحظه قاسم‌زاده موبایلش را گوشه‌ای انداخت و سمت لاریجانی داد زد: «پوش! پوش!»

منصوری داد زد: «فیلم زیاد می‌بینی‌ ها! فارسی رو پاس بدار!» و رو کرد به لاریجانی و گفت: «حاج آقا زور بزن! زور بزن!»

لاریجانی شروع به زور زدن کرد و جیغ کشید. حسابی ترسیده بودم. بعد از چند دقیقه به اذن خدا طبری به همراه ۶۳ لاریجانی کوچک از او بیرون آمدند و بعد خودش ناپدید شد. قاسم‌زاده گفت:«حاج آقا این‌دفعه ترکونده! کی می‌خواد اینا رو بزرگ کنه!»

منصوری خندید و گفت: «روزی بچه رو خدا می‌ده. حسابای قوه قضاییه هم هست.»

و شروع کرد به نوشتن چیزی روی یک کاغذ. گفتم:«حاج‌آقا، خاطره می‌نویسین؟»

سر تکان داد و گفت: «نه بابا! چند وقته حکم بازداشت روزنامه‌نگار ننوشتم، دارم به یاد قدیم یه تلاشی می‌کنم.»

این‌جا ناگهان قاسم‌زاده شلوارش را درآورد. دوباره تعجب کردم. گفتم:«می‌خواید نصیحت کنید؟»

خندید و یک شلوار جین پاره‌پوره پوشید و گفت: «من شام خونه آقای تاج، رئیس فدراسیون فوتبال، دعوتم. ویلموتس آقا هم هست.»

طبری گفت: «ویلموتس؟ کدوم ویلموتس؟»

قاسم‌زاده گفت: «حاجی، همون مربیه دیگه که یکی از رفقاتون یوروهاش رو براش جابه‌جا می‌کرد.»

طبری بغض کرد و ناگهان صدای محسن چاوشی از دهانش بیرون آمد که می‌خواند:

یه ویلای مَشت و زمینای دشت و
یه پنتهاوس ناب و یه بنز جوابو
یه دنیا دلارو یه عالم ریالو
یه هاوز قشنگو تو جیبم گذاشتی
رفیقم کجایی؟ دقیقاً کجایی؟
کجایی تو بی من؟ تو بی من کجایی؟

و بعد صدای منصوری تبدیل شد به صدای سینا سرلک و چهچهه زد: «آآآآآآآآآآآآآآی ای حبیبم...»

در حالی که جو خیلی احساسی شده بود و طبری داشت شلوارش را می‌‌کشید پایین تا باز هم من را نصیحت کند که قدر رفقایم را بدانم و منصوری داشت زیر صدای ما چهچهه می‌زد، با فریادِ «خدایا منم از منطقه رفیق‌پرور لواسان رفیق می‌‌خوام» از خواب پریدم.