در بخشهایی از این گفتوگو، به اختصار تورقی خواهیم کرد بر شعر و پیرامون شعر ایران در یک سال گذشته؛ شعر، قرنها «رسانه اول ایرانیان» بوده و زبان زنده هر عصر؛ این سالها و دههها اما، کمتر میتوان چنین صفتی را دربارهاش به کار زد. نه دیگر از آثار ماندگار -در معنای آنچه در نیم قرن گذشته تا پایان دهه هفتاد خورشیدی تولید شد-، چیز تازهای به چشم میآید و نه استقبال ایرانیان چون گذشته به شعر، پرحرارت و شورانگیز است. به تبع این وضعیت، رسانههای مرتبط با شعر هم حال و روز خوشی ندارند.
با این حال، میخواهیم ببینیم که در سال ۱۳۹۷ آیا همین وضعیت برقرار بوده یا تحولی، موجی، تکانی، حرکتی حتی اندک به چشم آمده است. از این رو از شاعری با چندین دفتر شعر و سالها عضویت در کانون نویسندگان -ساکن تهران- به این برنامه دعوت کردهام: «حافظ موسوی»؛ شاعری از اقلیم شمال ایران که با آنکه در سفری نوروزی به خطه زادگاهش بود اما دعوت مرا به رسم دوستی قدیم و مهر همیشگیاش پذیرفت. این گفتوگو البته به شعر سال گذشته محدود نماند و به حیطههای متعدد دیگری از شعر کشیده شد؛ که به گمانم همین، خواندنی/شنیدنیترش کرد. اما حرفهایمان را نخست، با شعر جدیدی از شاعر با ارجاعات بیرونی و اجتماعی ،و با صدای شاعر، آغاز میکنیم:
Your browser doesn’t support HTML5
«اسماعیل »
با تنی مکدّر از سنگپاره و شلاق،
حَسَنک است وُ ، حسنک نیست او ؛
حتی اگر بر دارَش کنید وُ
چندان بر دار بمانَد
که از تَنَش جز اسکلتی بر طناب نمانَد ،
در بیاض ِ زندگی اَش
هیچ لکّه سیاهی پیدا نمیکنید.
(از آن دست که بوالفضل در سیاهه زندگیِ حسنک شرح کرده است)
با جانی زخمخورده وُ ، دهانی دادخواه،
کاوه است وُ ، کاوه نیست او؛
اگرچه جامه کارگران بر نیزه کرده
از کشتزار وُ کارخانه گَرد برانگیخته،
اما نشانی از هوای فریدون در او پیدا نمیکنید.
با گلویی بخشنده وُ ، دلی عاشق،
اسماعیل است وُ ، اسماعیل نیست او ؛
حتی اگر به قربانگاه روانهاَش کنید
به تقدیر گردن نمینهد
و به دانایی، خنجر از دست ابراهیم میگیرد
و میکشانَدَش به پای میزِ محاکمه،
چونان که اکنون فراخوانده است شما را
به مناظره
#
خیلی خوش آمدی به برنامه «نمای دور نمای نزدیک» این شماره ما که عمدتاً ویژه مرور شعر ۹۷ است. اجازه بده از همین مقدمهای که پیش از این گفتم، آغاز کنیم. آیا شعر ما در سال گذشته تحولی حتی به قول شاملو «اندکک» به خود دید؟
ببینید! اگر منظور از اتفاق خاص، بیرون آمدن مجموعه شعری باشد که خیلی سروصدا کرده و تحول خاصی ایجاد کرده باشد، نه، این طور نیست. اما در مجموع، به نظرم اتفاقی در سه، چهار سال اخیر در شعر ما تا حدودی قابل مشاهده است که مقداری مضامین اجتماعی و سیاسی در آن پر رنگتر شده. یعنی اگر به دو، سه دهه گذشته نگاه کنیم، مقداری سیاستزدایی از شعر و ادبیات رایج بوده و مبالغه بیش از حد در فرم و زبان چشمگیر بوده، که این موج به نظر من حالا فروکش کرده و در شعری که سالهای اخیر منتشر میشود، نمودهای اجتماعی-سیاسی و توجه به بیرون و امر اجتماعی بیشتر به چشم میخورد.
فکر میکنی علتش چیست؟
علتش به نظر من ناشی از شکست بود. ببینید، آن دورهای که سرودن شعر بیشتر با درونگرایی و بیتوجهی به امر بیرونی و اجتماعی-سیاسی رخ میداد، تا حدی ناشی از شکست بود. یعنی یک انقلاب مردمی صورت گرفت و آمال و آرزوهایی را روشنفکران به زعم خود در جامعه پراکنده بودند. اما خب، آن بنبستهایی که همه شاهدش هستیم و نتایجی که به بار آورد، شاعران را بیشتر متوجه مسائل درونی کرد و تا حدی ارتباط گیری با متن جامعه، آن اهمیت دورههای پیشین خود را از دست داد.
به نظر من این جامعه در سالهای اخیر، یک جور به خودش میآید و به نوعی از بازاندیشی میرسد. و خب من فکر میکنم در ازای تحولاتی که -در این دوران متأخر-در جامعه ما شکل میگیرد، شعر و ادبیاتمان هم حالا بیشتر به بیرون توجه دارد.
اما ما این دورههای شکست را کم نداشتهایم. مثلاً به طور مشخص بعد از خلع مصدق و کودتای ۲۸ مرداد و...، این دورههای شکستِ رویا و آرمان برای روشنفکران و شاعران وجود داشت؛ اما شعر پسانیمایی در ایران در مواجهه با موقعیت، بلافاصله رویکردی اجتماعی-سیاسی، با زبانی تمثیلی و نمادین به خود گرفت. اینبار چرا در قبال شکستهای اخیرش، به سمت شعری زبانمحور و یا انتزاعی رفت؟
دلیلش این بود که آن موقع گرچه «شکست» پذیرفته شد -که مثلاً جلوه آشکارش را هم میتوان در شعر اخوان ثالث دید- اما خودِ رویاها و آرمانهایی که شاعران از آن سخن میگفتند، هرگز مورد تردید قرار نگرفت. در این دوره متاخر اما این طور بود که -از سوی شاعران و روشنفکران- کل آرمانهای پیشین مورد ظن و تردید واقع شد.
یک دلیلش شاید تحولاتی بود که در عرصه بینالمللی رخ داد و گسترش سیاستهای نئولیبرالی در سطح جهان. این سیاستها چشماندازهای متفاوتی را پیش چشم جهانیان گذاشتند. همین بحثهای اقتصاد بازار آزاد و رفاهی که قرار است از این طریق به دست بیاید. که البته نتیجهاش تبدیل شد به نوعی توحش در عرصه بینالمللی و فقر و فاقه برای مردم جهان، به ویژه در کشورهای جهان سوم که الان نتیجه اجرای سیاستهایش را در خود ایران داریم میبینیم.
این شکست در واقع یک طوری به نظر من، به احیای اندیشه چپ [منتهی شد]، تفکر چپ و تفکر رادیکالی که میخواهد وضع را به طرز بنیادین تغییر بدهد چنین تفکری را به نیرو رساند. مابهازای آن در ادبیات هم به نظرم رادیکال شدن نگاهها نسبت به امر اجتماعی و سیاسی بوده است.
خانم اورسولا لگویین، نویسنده و شاعر نامدار معاصر آمریکا که همین ژانویه گذشته هم درگذشت، جایی میگوید «مستبدان و دیکتاتورها از شاعران میترسند»!؛ این حرف چقدر به حقیقت نزدیک است؟
این حرف کاملاً درست است. من خودم در مجموعه مقالاتی که قرار است در نمایشگاه کتاب امسال با عنوان فرهنگ مدارا منتشر شود، مقالهای نوشتهام با این مضمون که چرا دیکتاتورها از شاعران میترسند. دلیلش به نظر من در درجه اول بر میگردد به ماهیت استعاری زبان شعر. یعنی زبان شعر، زبانی قابل تکذیب نیست. مثلاً مخالفین اقتصادی، مخالفین اخلاقی و سیاسی، میتوانند تزهایی ارائه کنند و دیکتاتورها پاسخ آن را با تزهای دیگر و تزهای قلابی بدهند. یعنی در واقع با همان زبانی که منتقدین در حوزه سیاست و اخلاق و غیره، با امر استبدادی برخورد میکنند، دیکتاتورها هم با همان زبان -به شکل تقلبیاش- به آنان جواب میدهند.
اما زبان شعر، زبانی قابل تکذیب نیست. ببینید، وقتی مثلاً نیما میگوید: «هست شب، آری شب» که یک دنیا هم انرژی اجتماعی دارد، دیکتاتورها میتوانند بیایند در پاسخ مثلاً بگویند نه، هست روز، آری روز!؟ خیلی بیوزن و اثر خواهد بود. یا مثلاً جایی که شاملو میگوید: «بر زمینه سربی صبح، سوار، خاموش ایستاده است و یال بلند اسبش در باد پریشان میشود! خدایا خدایا سواران نباید ایستاده باشند، هنگامی که حادثه اخطار میشود» یک دنیا انرژی برانگیزاننده در این سطرها هست، بی آنکه [شاعر] قصد اثبات و نفی چیز خاصی را داشته باشد. در واقع شاعران با وجدانیات مردم سروکار دارند. شاعران با عواطف و احساسات مردم سر و کار دارند، نه اینکه احساسات مردم را بخواهند فریب دهند و روی موج احساسی مردم حرکت کنند، اما حرفی که میزنند حرفی قابل تکذیب نیست.
یعنی در واقع میتوانیم این طور نتیجه بگیریم که امکانات ویژه شعر، این موقعیت را به آن میدهد که بیآنکه بشود مضامیناش را با ابزارهای معمول رد و محکوم کرد یا جلوش را گرفت، از چیزهایی حرف میزند که مستبد و دیکتاتور آن را نمیپسندند!
دقیقاً همین طور است. یعنی شاعران وارد بحث نمیشوند. نمونهاش حافظ، راجع به عمده مسائل مبتلابه روزگار خودش حرف میزند، اما انگار به عنوان یک ناظر بیطرف دارد صحبت و تصویر میکند. به واقع آنچه که هست، دیکتاتورها معمولاً به جای امر واقعی، امر مبتذل را نمایش میدهند. به هر حال جامعه نیاز به فرهنگ و رفاه و امنیت دارد. دیکتاتورها کارشان این است که شکل مبتذل این مفاهیم را عرضه میکنند و میگویند ببینید این همان چیزی است که شما میخواهید! در حالی که شاعران، پرده از واقعیت کنار میزنند و نسخه اصلی را نشان میدهند و خب هیچ کاریش هم نمیتوان کرد. نمیشود نسخه اصلی را تکذیب کرد.
و این توانایی شعر، شاعرانی را که به مسائل اجتماعی و سیاسی توجه میکنند -برای مستبد- به موجوداتی خطرناک تبدیل میکند؛ خطرناک برای کسانی که با همدلی روشنفکران با امر اجتماعی/سیاسی، سرِ سازش ندارند! اما چه نشانههایی برای این وحشت مستبدان از شاعران هست؟ آیا میشود گفت «سانسور» روشنترین عاملی است که نشان از این وحشت دارد؟
دقیقاً همینطور است. یعنی شما اگر به تاریخ ادبیات خود ما و هر جای دنیا نگاه کنید، -بگذریم از شاعران درباری و آن دورهای که مدیحهسرایی رایج بوده-، شاعران همواره کسانی بوده اند که بر اساس آنچه روش کار شعر و هنر است، انگار آبی را در زیر کاهی عبور میدهند که دیده نمیشود، اما به تدریج نشت میکند و همه جا را در بر میگیرد. و چنین است که در طول یک روند تاریخی، چیزهایی در جامعه تغییر میکند که تغییرش متأثر از شعر بوده؛ مثل تلقی ما از خودِ شعر، تلقی ما از عواطف، از دوستی، از عدالت و... خیلی مفاهیم دیگر.
البته همه تغییراتی که در زمان صورت میگیرند، -نمیخواهم بگویم همهاش کار شاعران بوده، اما شاعران کسانی بودهاند که این مفاهیم را- به صورت زیرپوستی به جامعه القا کردهاند. میشود کسانی را از گرایش به فلان حزب بازداشت. میشود جلوی فلان حزب را گرفت، آرای فلان سیاستمدار یا فیلسوف را به شکل مبتذلی قطع کرد یا هر چه!؛ اما کاری که هنرها انجام میدهند این است که با لایههای زیرین در ارتباط هستند و فرهنگ را با بنیانهایش به تدریج دستخوش تغییر میکنند. مثلاً ببینید دیکتاتورهای دوره پیشامدرن به راحتی میتوانستند بکشند و دهان بدوزند و...؛ اما در دوره مدرن، ظاهراً بحث این است که یک نوع دموکراسی یا گفتوگو، حداقل به شکل ظاهریاش پذیرفته شده است.
به گمانم از این صحبتها میشود نتیجه گرفت که «مسئولیت اجتماعی» شاعران بسیار سنگینتر از هر یک از واسطهای دیگر تولید هنری است! اما اجازه بدهید دوباره برگردیم به یکی از مسائل مرتبط با شعر در سال ۹۷؛ «سانسور» که از آن به عنوان یکی از نشانههای ترس مستبدان از شاعران در تمام جوامع غیردموکراتیک نام میبریم، در حوزه شعر ایران در سال گذشته چگونه بود؟
ببینید، سانسور که متأسفانه رویهای دیرسال در جامعه ماست. در طول این سالهای گذشته هم اگرچه افت و خیزهایی وجود داشته و گاهی سلیقه یک وزیری یا نماینده مجلسی ممکن است تغییراتی ایجاد کرده باشد، ولی کل ماجرا این است که سانسور به طور سیستماتیک در جامعه ما وجود دارد و عاملی بسیار خطرناک و بازدارنده است.
در واقع مسئله این است که شاعران بزرگ و هنرمندان بزرگ در هر دورهای انگشت میگذارند روی گره آن جامعه. یعنی یک طوری گره روح جامعه را شاعران پیدا میکنند و بر آن انگشت میگذارند. به نظر من در این دو-سه دههی اخیر، جامعه ما حداقل در دو حوزه مشخص، یکی «باورهای اخلاقی» و دیگری «باورهای دینی» دچار تردید و نوعی دگراندیشیدن شده است. این دو، حوزههایی است ممنوعه؛ یعنی شرایطی که ما در نوعی گسست در باورهای اخلاقی و دینی جامعه ایرانی هستیم. منظورم البته اصلاً این نیست که جامعه دارد به بیدینی گرایش پیدا میکند، یا بیاخلاقی. منظورم بازاندیشی در این معیارهای اخلاقی و باورهای دینی است.
اینها حوزههایی است که دقیقاً به سیاست گره خورده و به نظر من یکی از دلایلی که ادبیات ما نمیتواند خودش را به آن شکلی که ظرفیتش را دارد نشان بدهد، این است که مجاز نیست وارد این حوزهها بشود. این طور نیست که سانسور [در] این حوزهها بیاید و الزاماً بر هر مورد خاص انگشت بگذارد که این یا آن نباشد؛ یعنی این کار را میکند، اما مشکل اینجاست که به تدریج در طول دو-سه دهه، [سانسور] در خود ما هم درونی شده است و ناخودآگاه خود ما هم فکر میکنیم وارد شدن در چنین حوزههایی یعنی حذف شدن از صحنه قلم و نشر!؛ و اینها بدترین نوع سانسور است.
با این اوصاف میشود گفت دستگاه سانسور در سال ۹۷ همچنان به سیطره سیستماتیک خودش در حوزه شعر و ادبیات مکتوب ما ادامه داد!
دقیقاً همینطور است. در واقع این شکلی از سانسور که من از آن گفتم، صرف نظر از افت و خیزها، به «امری بنیادی در سیاست فرهنگی» ایران تبدیل شده، و مادام که این سیاست کلی تغییر نکند، با این تغییرات جزئی که مثلاً فلان کتاب را مجوز بدهند یا از چند مورد سانسوری آن صرف نظر کنند، کار به جایی نخواهد رسید.
اساس ماجرا این است که سانسور به طور کل یعنی جامعه باید بپذیرد -کما این که در دنیای مدرن تا حدود زیادی پذیرفته شده است- که همگان حق دارند راجع به همه چیز فکر بکنند؛ و فکرشان را هم بیان کنند. بنابراین به محض این که گفته شود یک بخشی از جامعه یا اصلاً کل جامعه حق ندارد راجع به فلان موضوع و فلان موضوع فکر کند و فکرش را منتشر کند، یعنی شما نیمی از تفکر و اندیشه جامعه را تعطیل کردهاید.
اجازه بدهید نگاهی هم بکنیم به آن چه در حوزه نشریات و تولید مجلات، جُنگها، فصلنامهها و حتی صفحات مختص ادبیات، به ویژه با تخصص «شعر» روی میدهد. واقعیت این است که سالهاست که در کشور ما، تولید نشریات مهم فرهنگی و ادبی و شعری در نوعی تاریکی و رخوت و محاق فرو رفته است. کوششهای پراکندهای هم اگر هست، به نظر میرسد که بسیار محدود و کم توان و کم اثر بودهاند. میخواهم بپرسم مشخصاً در سال ۹۷ در این حوزه بر شعر ما چه رفت؟
متأسفانه یکی از گرفتاریهای حوزه ادبیات از جمله شعر، نبود نشریات تخصصی فرهنگی و ادبیست. به جز در دههی ۶۰ و در ادامهاش در دههی ۷۰ و تا بخشی از دههی ۸۰، نشریات ادبی و فرهنگی نقش مهمی هم در تحول ادبیات ما و هم در شناساندن چهرههای جدید و مجموعه شعرهای تازه داشتهاند؛ این نشریات حتی در ایجاد طرحهای نو در اندیشههای ادبی در جامعه ما سهم بزرگی داشتند. متأسفانه میشود گفت در ده- پانزده سال اخیر، به طور کلی نشریات ادبی یا تعطیل و توقیف شدهاند، و یا در تنگنای مالی از سوی صاحبانشان دچار توقف انتشار شدهاند؛ و این یک ضایعه است.
البته الان نشریاتی هم مثل مجله «آزما» هستند که تلاش میکنند به روز باشند و به مباحث جدی بپردازند، ولی خب آن بازتابی را که نشریات فرهنگی و شعری در دورههای قبل داشتهاند پیدا نمیکنند.
به گمان شما چرا این افول بیسابقه بر قلمرو نشریات مرتبط با شعر مسلط شده؟
به نظر من یک «سیاست فرهنگی» بود که آگاهانه در جهتی حرکت کرد که تمام این نشریات را به تعطیلی بکشاند. تصور کسانی که چنین سیاستی را طرحریزی و اجرا کردند، این بود که اینها تریبونهای روشنفکری هستند و مٌبلغ نوعی نگاه پیشرو در جامعهاند، و حتی اگر به طور مشخص وارد حوزه سیاست هم نشوند، اما با ارائه نوعی از فرهنگ و بینش و نگرش به جهان هستی، بنیانهای ایدئولوژی دلخواه طراحان آن سیاستها را به خطر میاندازند.
بنابراین، این -افول نشریات روشنفکری و فرهنگی و ادبی در ایران-، اصلاً به گمان من تصادفی نبوده است. اتفاقاً اگر به یک ارزیابی حقوقی بپردازیم، اغلب این نشریات، از اولینِ آنها که ماهنامه «آدینه» بود بگیرید تا «کارنامه» که به نظر میآید آخرینِ آنها بوده باشد، تعطیل شدنشان همگی به دلایل بسیار سطحی و پیش پا افتاده بوده که در هیچ دادگاه و محکمهای قابل دفاع نیست. آنهایی که این نشریات را به تعطیلی کشانده یا توقیف کردند، به این نشریات به عنوان یک پایگاه روشنفکری نگاه میکردند؛ که به واقع هم اینطور بود. و خب چرا روشنفکر نباید پایگاهی -برای نوشتن از دغدغههایش- داشته باشد؟ در حالی که عمده رسانهها در کنترل و اختیار حامیان سیاستهای موجود است، چرا چند نشریه نباشند که آرای طیفی از روشنفکران را بازتاب بدهند؟
امیدوارم بعداً بتوانیم این بحث را در یک میزگرد ادامه بدهیم، چون به گمان من این داستان نشریات ادبی در عرض و طول توسعه فرهنگ و ادبیات و حتی شاعران و نویسندگان جوامع مدرن، موضوع بسیار مهمی است. اما میخواهم بسیار خلاصه و به اشاره، به نکته مرتبط دیگری با شعر بپردازم. میدانیم در فقدان «عرصه عمومی» برای شاعران، جلسات شعرخوانی -که عمدتاً در ایران به صورت خانگی برگزار میشده-، از جمله فضاهایی بودهاند که در دهه ۶۰و ۷۰ و تا حدی هم ۸۰، به پویاکردن جریانهای شعری و شاعران و مخاطبان شعر ما بسیار کمک کردند. آیا در سال ۹۷، با چنین نشستهای قابل تأملی هم مواجه بودیم؟
ببینید، به آن صورتی که در دهههای ۶۰ و ۷۰ ما جلسات تأثیرگذاری در آن مقاطع داشتیم، نشستهایی که مثلاً محمد مختاری، دکتر براهنی و دیگران برگزار میکردند یا آن شعرخوانیهای دهه هفتاد که خود ما به صورت منظم و گروهی برگزار میکردیم، دیگر جلساتی به آن شکل دیده نمیشود. اما به هر حال تعدادی همچنان هست. از جمله در مؤسسه خوانش، گروهی از دوستان با حمایت من جلساتی ماهانه برگزار میکنند که خب، هم بخشی از جوانان شعر میخوانند و هم در بخش اصلی عدهای سخنرانی میکنند، مثل مراد فرهادپور که در این جلسات درباره شعر حرف زد، آقای ضیا موحد، آقای باباچاهی، آقای مسعود احمدی و دیگران که آمدند و دیدگاههایشان درباره شعر را در این جلسات مطرح کردند.
اگرچه به آن شکل و صورت دهههای قبل نیست، که یک مقدارش به نظر من برمیگردد به پیچیدگی زندگی که در تهران ایجاد شده -چون من اینها را بیشتر در مورد تهران میگویم، که محل زندگی خودم است-، یک مقدار زیاد دیگرش هم به بیانگیزگیها بر میگردد. یعنی متأسفانه جامعه دچار یکجور بیانگیزگی شده. البته این را هم بگویم که گاه گداری ممانعتهایی هم وجود دارد. مثلاً هرگاه که کانون نویسندگان خواسته جلسه ترجمه و شعرخوانی برگزار کند -غیر از یکی دو مورد- ایجادِ مشکل شده. اخیراً حتی جلسه نقد و بررسی یک کتاب شعر در «شهر کتاب» باید برگزار میشد و خود من هم قرار بود به اتفاق یکی دو تا از دوستان در آن جلسه، کتاب را نقد کنیم، اما به مدیر آن مؤسسه گفتند نه! این جلسه نباید برگزار شود! ولی به هرحال و مجموعاً آن رونق گذشته را در این زمینه هم شاهد نیستیم.
برای پایان بخشیدن به این گفتوگو، اگر بخواهید چند اثر شاخص شعر- به سلیقه شخصیتان- به مخاطبان این برنامه پیشنهاد کنید، چه خواهد بود؟
درباره شعر چون الان متأسفانه در تهران نیستم و در روستایی هستم و به کتابخانهام هم دسترسی ندارم که نگاهی کنم، قطعاً از بین این سیصد، چهارصد عنوان کتابی که در آمده، کتابهایی هست که قابل خواندن است، از جمله مثلاً کتاب شعری از «علیرضا آبیز» که امسال برنده جایزه شاملو شد: «خط سیاه متروی لندن». به نظر من کتابی خواندنی است. دلیلش هم این است که شعرش به مسائل اجتماعی و فرهنگ متکی است. شعر با زبان ساده و بدون پیچیدگیهای زبانی -نه به عنوان امتیاز و نه به عنوان غیرامتیاز میگویم- نوشته شده. تجربههای یک انسان شرقی از زندگی در غرب است و این آدمِ پشت شعرها، انسانی فرهنگمند است که به جهان از همین زاویه فرهنگ نگاه میکند، و این به نظر من قابل ملاحظه است.
یک کتاب در نقد شعر هم پارسال خواندم از «تری ایگلتون» به نام «چگونه شعر بخوانیم؟» که این را «پیمان چهرازی» ترجمه کرده و «نشر آگه» منتشر کرده است که بسیار آموزنده است و از زوایای مختلف، روش خواندن یک شعر را توضیح میدهد.