اگر تا پیش از شهریور ۱۴۰۱ شهروندان در تهران و سایر شهرهای بزرگ برای انتخاب کافه فقط به معیارهایی مثل تناسب قیمت و کیفیت و موقعیت مکانی توجه داشتند، از پاییز ۱۴۰۱ به این سو یک معیار دیگر هم به آنها اضافه شده است: اجباری نبودن حجاب در کافه.
همزمان با پدید آمدن این امکان درنتیجۀ نافرمانی مدنی زنان و نیز توافق نامکتوب میان شهروندان در فضاهای عمومی، سرکوب زنان در فضای کافهها و رستورانها و مراکز تجاری نیز از اواخر سال ۱۴۰۱ و ابتدای امسال بهگونهای متفاوت ادامه یافته است.
در یک سال اخیر اخبار پلمب کافهها، از بزرگ و زنجیرهای گرفته تا کافههای کوچک، مراکز خرید و رستورانها بهدلیل اینکه مشتریهایشان حجاب اجباری را رعایت نکردهاند، ازجمله اخبار اصلی رسانهها و نیز شبکههای اجتماعی بوده است.
اکنون که بیش از یک سال از اعتراضات سراسری «زن زندگی آزادی» و سرکوب آن میگذرد، وضعیت حجاب اجباری که جرقهٔ این اعتراضات را زد، در فضای کافههای تهران چگونه است و فشار حکومت برای حفظ حجاب اجباری بهعنوان «خاکریز نظام»، در مقابلِ مقاومت مدنی زنانی که حاضر به عقب نشستن از حداقلیترین دستاورد «جنبش مهسا» نیستند، چه فضایی را بهخصوص در کسبوکار کافهها ایجاد کرده است؟
آنچه میخوانید، گزارشی است که براساس تجربهها و روایت یک شهروند-روزنامهنگار در تهران نوشته و تنظیم شده است.
مبارزۀ خاموش در برابر سرکوب آشکار
تهران، اردیبهشت ۱۴۰۲
خانم میم (اسم مستعار) پس از چندین سال دوری از ایران و علیرغم اینکه فضای امنیتی ناشی از اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ شمار بسیاری از ایرانیان مهاجر را از سفر به کشور منصرف کرده، دل به دریا زده و به تهران برگشته تا با خانواده و دوستانش دیدار کند. تهران در روزهایی به سر میبرد که آرامشی نسبی در سطحیترین لایهٔ آن برقرار شده و جز تعطیلی دورهای کسبوکارها، مجتمعهای تجاری و کافهها، تنش داغی در جریان نیست.
برای دیدار با میم که از دوستان قدیم است، در مجتمع آ.اس.پ قرار میگذارم؛ جایی که اگرچه برای هر سلیقهای کافه و رستوران دارد، بیشتر بهعنوان پاتوقی برای جمع شدن نوجوانان و جوانان طبقهٔ متوسط به بالا شناخته میشود.
حضور نسل جوان اهل کافه برای کمک به سرپا ماندن کافهها در مواجهه با فشار حکومت به یک توافق جمعی نانوشته تبدیل شده است
کافهها و رستورانهای این مجتمع در سالهای گذشته، ازجمله در میانهٔ اعتراضات آبان ۱۳۹۸، بارها بهطور گسترده با تعطیلی و پلمب مواجه بوده است؛ وضعیتی که باعث شده حضور نسل جوان اهل کافه برای آنچه خودشان آن را کمک به سرپا ماندن این کافهها در مواجهه با فشار حکومت توصیف میکنند، به یک توافق جمعی نانوشته تبدیل شود.
محوطهٔ تجاری آ.اس.پ طبق معمول شلوغ است، آنقدر که ناچارند به کافهای اکتفا کنند که جای خالی دارد. با چشمهایی که از خوشنودی میدرخشد، فضای پر از رنگ و نشاط اطرافمان را از نظر میگذراند و میگوید: «باورم نمیشود زنهای ایران اینقدر شجاعاند. باورم نمیشود اینشکلی دارند مقاومت میکنند. من که امیدی به تغییر از خارج ایران ندارم، امیدم فقط به همین مقاومت زنهاست.»
لبخند تلخی میزنم و به او میگویم کاش همینقدر که او میگوید، ساده بود. همین هفتۀ پیش باید اینجا میبود تا ببیند که مأموران انتظامی همین جا چطور فضضای امنتی درست کردند و چقدر کافه و رستوران را جلوی چشم مردم پلمب کردند.
هنگام ورود به کافۀ موردنظرمان با لحنی مؤدبانه درخواست کردند اگر امکان دارد، پوشش اجباری سر را به هر نحوی که برایمان مقدور است حفظ کنیم وگرنه توسط مأموران سیار پلمب میشوند؛ مأمورانی که خودمان هم هنگام ورود به مجتمع شاهد رفتوآمدشان بودیم.
اعتراف به اینکه آن روز تسلیم شدم سخت بود، اما تسلیم شده بودم. کلاه هودیام را روی سرم گذاشته بودم و سفارش قهوه داده بودم. با این حال در همان لحظات از حایل شیشهای کافه و محوطه شاهد صحنهای غریب بودم که در حال شکل گرفتن بود. جمعیتی جوان و نوجوان، بدون حجاب اجباری بر سر، هریک با سلیقهٔ خاص خود در لباس و رنگ مو و مدل آرایش، دورِ حیاط بزرگ مجتمع در حال گردش بودند، اما داخل هیچ کافهای نمیشدند. گویا تنها هدفشان فقط همین اعلام حضور بود. انگار بخواهند به مأموران بیسیمبهدست بگویند «ما اینجا هستیم و خواهیم بود».
یک هفته بعد از آن روز به دوستم اعتراف کردم و گفتم «آن روز من هم میتوانستم به آن مبارزهٔ خاموش بپیوندم و آنقدر راحت تسلیم نشوم».
تهران، خرداد ۱۴۰۲
محلۀ جردن (خیابان نلسون ماندلا) قرار دوستانهای در کافهای بهنسبت جدید دارم که بهتازگی کشف کردهایم؛ کافهای با دیوارهای بلند شیشهای دلباز.این سبک از کافهها راهش را در سالهای اخیر به بسیاری از خیابانهای پرتردد شهر باز کرده و با به تماشا گذاشتن منظرهٔ جذاب داخل، عابران را به خود دعوت میکند. به محض وارد شدن، دختری سراسیمه میآید جلو که «امکانش هست ازتون خواهش کنم شال سرتون کنید؟»
هیچ شالی همراهم نیست و همین را در جواب میگویم اما، انگار از قبل آماده باشد، میگوید «ما شال اضافه داریم اینجا. اگه اجازه بدید، بیارم سرتون کنید».
این بار همراهم اعتراض میکند که «شاید دوست نداره شال سرش باشه. چرا اصرار میکنید؟» و جواب میشنویم که «ببخشید تو رو خدا. ما تازگی از پلمب دراومدیم. با هزار زحمت دوباره باز کردیم. الان هم چند روزی زیر نظریم. برای همین داریم احتیاط میکنیم».
برخی کافهها بارها پلمب شدهاند اما بازهم ترجیح میدهند از تحمیل فشار به مشتریان برای حفظ حجاب اجباری امتناع کنند.
سر تکان میدهیم و همانطور که از پشت سرمان صدای عذرخواهی میشنویم، از پلهها پایین میآییم و پیاده راه میافتیم برویم سراغ کافههای دیگر. این کافههای دیگر اغلب اوقات محدود میشود به کافههایی که بهصورت دورهای پلمب میشوند اما باز هم ترجیح میدهند از تحمیل فشار روی مشتریان برای حفظ حجاب اجباری امتناع کنند.
تعدادی از این کافهها زنجیرهای هستند و در سالهای اخیر با شعبههای متعددشان در سطح شهر به پاتوقهایی شناختهشده برای نسل جوان تبدیل شدهاند. اغلب خبر پلمبشدنشان را از طریق صفحههای مجازی به گوش مخاطبانشان میرسانند و اغلب مشتریهای همیشگیشان بهمحض بازشدنشان میروند سراغشان تا بهنوعی برای جبران روزهایی که بهاجبار تعطیل بودهاند، سهم خودشان را ادا کنند.
تهران، آبان ۱۴۰۲
کافهقنادی نقلی و کوچکی در خیابان ولیعصر شمالی هست که اکثر اوقات از آنجا شیرینی میگیرم. حوالی ساعت چهار بعدازظهر است و مسیرم جوری است که از کنارش رد میشوم.
حالوهوای متفاوت و پریشانی دارند. کرکرههای خودکار را اندکی پایین دادهاند و دختران مسئول فروش و پذیرایی با حالتی وسواسی با پوشش روی سرشان ور میروند. با پرسوجو میفهمم که قرار نیست برای پلمب بیایند، ولی ظاهراً قرار است از تعزیرات بیایند و کارمندها دارند برای آنها آماده میشوند.
طبق معمول حجاب اجباری بر سر ندارم. میگویم پس من زود میروم که برایشان دردسر نشود. چند روز بعد که دوباره از کنار کافه قنادی میگذرم، میروم تا بهبهانۀ چای دربارۀ آن روز بپرسم. میگوید: «پلمب نکردند. چیزی که خیلی برایشان مهم است، حجاب فروشندههاست. زیاد با مشتریها کار ندارند، مخصوصاً اگر توی دید نباشند.»
در یک سال گذشته همیشه تلاش کردهام بر تعهد شخصیام در تن ندادن به پوشش اجباری برای ورود به کافه و رستوران پایبند بمانم، اما بخشی از ذهنم همواره درگیر سؤالاتی بوده که بیپاسخ باقی مانده است.
اگر صاحب کسبوکار کافه و رستوران بودم، چه واکنشی به این وضعیت داشتم؟ حد مقاومتم در برابر فشارها و دخالت سیستماتیک حکومت برای برهم زدن توافق میان مردم تا کجا دوام میآورد؟ از منظر اقتصادی، کسبوکارم تا چند بار پلمب شدن طاقت میآورد؟
باخت حکومت یا بُرد مردم؟
طی ماههای اخیر تقریباً تمام رستورانها و کافههایی که به آنها رفتهام، ابتدای درِ ورودیشان استندهای بزرگی با محتوای لزوم رعایت حجاب و التزام به دستور اماکن برای حفظ پوشش اسلامی زدهاند تا در زمانهای حضور مأموران حکومتی کمترین میزان تنش با مراجع قانونی را داشته باشند.
اغلب زنان و دختران شاغل در کافه با سختگیری بسیار ملزم به رعایت حجاب موی سر شدهاند، بهگونهای که در یکی از کافههای زنجیرهای، پس از چند بار پلمب، حتی پای الزام استفاده از مقنعه هم به میان آمد.
تمهیدات ابتکاری
تقریباً تمام کافههایی که دیوارهای بلند شیشهای و دید وسیع از بیرون داشتهاند، دیوارهایشان را تا حد ممکن به انواع روشها از دیدرس عابران و البته خبرچینان طرفدار حکومت در سطح شهر پنهان کردهاند؛ از استفاده از پرده و سایهبان گرفته تا مات کردن شیشهها و چسباندن تابلو و...
تقریباً تمام کافههایی که دیوارهای بلند شیشهای داشتهاند، دیوارهایشان را تا حد ممکن به انواع روشها از دیدرس عابران در سطح شهر پنهان کردهاند.
تعداد زیادی از کافهها و رستورانها از گلوگلدان و پیچهها و حتی درختچههای بلند برای ایجاد دیوار و جلوگیری از دیده شدن فضای داخل استفاده میکنند. در بسیاری از خیابانهای شهر دیگر مانند قبل خبری از دیوارهای شیشهای دلباز برای دعوت شهروندان به داخل کافهها نیست.
مرور این تغییرات میتواند نشانگر اتفاقی جدید در تحولات مدنی باشد. در همزیستی تازه و مسالمتآمیز جامعه میان باحجابها و آنها که دیگر حاضر به تن دادن به حجاب اجباری روی سر نیستند، حکومت باخت و طردشدگی بزرگی را متحمل شده و بهرغم مداخلهٔ زورگویانه در این همزیستی نتوانسته است برندۀ این مبارزهٔ ناعادلانه با شهروندانی شود که میان خود توافق نانوشته بر همراهی و همدلی در موضوع حجاب دارند.
بنابراین بدیهی است که در این کشمکش ناعادلانه بخواهد جلوههای باخت را به روشهای دیگری پنهان کند.
اصرار بر انکار
مشاهدهپذیر شدن گسترش امتناع از حجاب اجباری، به عنوان نشانی از بُرد جامعه، برای حکومتی که بیش از ۴۰ سال بر طبل حجاب اجباری بهعنوان «اصل مسلّم دینی» کوبیده، قابل پذیرش نیست؛ پس تلاش میکند شهر را تا جای ممکن بازطراحی کند و به این شکل انتخاب متفاوت شهروندانش در رد پوشش اجباری را انکار کند.
در این میان، مداخلۀ زورگویانۀ حکومت وضعیت عجیب و بیسابقهای را نیز در فضای کسبوکار رقم زده است؛ وضعیتی که در آن مشتری، که عموماً عامل درآمد و رونق کسبوکار است، این روزها (اگر مطابق میل حکومت رفتار نکند) مزاحم و عامل توقف کسبوکار تلقی و حتی تبلیغ میشود.
عدهای این نوع مداخلۀ حکومت برای کنترل و سرکوب زنان را، هرچند ظاهراً تنها مستمسک حکومت برای مقابله است، هوشمندانه ارزیابی کردهاند. اما باید در نظر داشت که در تهران و برخی شهرهای بزرگ کشور، بهدلیل گستردگی، پیادهسازیِ تماموکمال «مقابله با بیحجابی» در اماکن عمومی و کسبوکارهایی مانند رستوران و کافهها عملاً غیرممکن به نظر میرسد.
تخصیص بودجه و امکانات نظارت و سرکوب همهجانبه و همیشگی در حال حاضر و با وضعیت اقتصادی فعلی که کشور به آن دچار است نیز دشوار و دور از دسترس به نظر میآید.
بازی دو سر باخت برای حکومت؟
از سوی دیگر، تعطیلی گسترده و متناوب کسبوکارها بهمعنای قفل شدن تجارت و درآمدسازی کمتر شهروندان است که خود این نیز از نظر نظام مالیاتی پیامدهایی برای خود حکومت دارد و هم به خودی خود آتش اعتراض و خشم را زیر خاکستر گرمتر نگه میدارد.
اعطای درجات و سطحی از آزادی اجتماعی به شهروندانی که بخش بزرگی از درآمدهای دولت را تأمین میکنند، انتخاب عقلانی بسیاری از کشورها در مسیر توسعه بوده است؛ انتخابی که توازنی ظریف را برای نگهداشت وضعیتِ ولو ظاهریِ برد-برد میان حکومت و شهروندان را ممکن میسازد.
بهنظر می رسد جمهوری اسلامی این روزها در این زمینه در تنگنای انتخابی تاریخی قرار دارد. دستبهدست شدن طولانیمدت لایحۀ موسوم به «عفاف و حجاب» در اجزای حکومت یکی از نشانههای همین تنگناست. با این حال، از شواهد چنین برمیآید که تصمیم حکومت نسبتی با تجربهٔ زیستهٔ جوامع مدنی نخواهد داشت.
در این میان، این سؤال مطرح است که آیا حکومت میتواند همزمان بیش از چند بازیِ برنده-بازنده را چه در محدود کردن آزادیهای اجتماعی و چه در حل بحرانهای اقتصادی و سیاسی تماماً با نتیجۀ بازنده بودن شهروندانش برنده شود و برنده بماند؟
نظرات نویسندگان در یادداشتها لزوماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.
بیشتر در این باره: وسمقی: در جمهوری اسلامی زنان با حجاب هم اختیار ندارند بیشتر در این باره: مهسا امینی؛ از وقتی به تهران رسید تا روزی که نامش نماد شد