از انتشار آلبوم «بر چله کمان اشک» تازهترین اثر محسن نامجو بیش از یک ماه میگذرد.
آلبومی که نه تنها به دلیل ساختار موسیقایی پیچیده و گستردگی نواها و آواهای به کار رفته در آن، اثری متفاوت از دیگر آثار او محسوب میشود، بلکه به دلیل روایت داستانی به ظاهر تلخ، که درماندگی جهان امروز را تصویر میکند و ارزشهای انسانی را به چالش میکشد، اثری قابل تأمل است. سفری موسیقایی که با گذر از ملل مختلف، به مرثیهای جهانی تبدیل میشود.
محسن نامجو هنرمندی است که در سالهای گذشته، همواره کنجکاوانه برای کشف مرزها و مفاهیم تازه به پژوهش پرداخته و دست به تجربیات نویی زده است. به بهانه انتشار تازهترین و شاید متفاوتترین تجربه محسن نامجو «بر چله کمان اشک» با او به گفتوگو نشستهایم.
محسن نامجو عزیز خوشحالم که با ما صحبت میکنید. قبل از اینکه به محتوای آلبوم بپردازیم، مایلم درباره چگونگی انتشار این آلبوم و به طور مشخص درباره کمپین یا کارزار جمعی تأمین مالی که نزدیک به ۶ ماه پیش برای فراهم کردن هزینههای ضبط و انتشار این آلبوم برگزار کردید برایمان بگویید. به عنوان هنرمند مستقلی که بیش از دیگران نیازمند اینگونه حمایتهاست، استقبال از این کمپین را چگونه دیدید؟
خیلی ممنون از توجه شما. پیش از هر چیز باید عرض کنم، استقبال عالی بود. من خودم به خاطر ویژگیهای شخصی که دارم در این چیزها آدم خیلی دست و پا دار یا اعتماد به نفسی نیستم. در برقراری این کمپین هم دوستانم خیلی مرا هل میدادند که این کار را انجام بدهیم.
من گمان میکردم که دلیلی ندارد مردم بخواهند بیایند به ما کمک کنند و انتظاری نداشتم. ولی واقعاً از حد انتظار بیشتر بود. البته ما این کار را برای دوتا آلبوم انجام دادیم که یک آلبومش هنوز در راه است، چند ماه دیگر بیرون میآید، یک آلبوم راک. اما خب از حد انتظارمان یک مقداری هم بیشتر بود، این خاصیت خود کشور آمریکاست، متأسفانه.
در کانادا یا در اروپا که شما خودتان بهتر شاهدید، به هرحال سازمانهای دولتی که مربوط به وزارت فرهنگ یا مؤسساتی که کمکهای دولتی میگیرند، فراوانند و کسانی که کار هنری میکنند، میتوانند استفاده کنند. به هر صورت برای کسی که می خواهد فعالیت هنری بکند، راه مستقلی وجود دارد تا بتواند از این کمکها بهره بگیرد.
ولی در آمریکا شما باید به اشخاص رجوع بکنید و یا از طریق همین جمعآوری کمک برای فعالیتهای مختلف اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی کمپین برگزار میکنند و به هر حال کسانی که به قول معروف دستشان به دهنشان میرسد و باید بخشی از درآمدهایی که دارند را به صورت مالیات به دولت فدرال برگردانند، میتوانند به این کمپینها کمک کنند و از این طریق، رضایت دوطرفه ای بوجود خواهد آمد.
من یکی دوتا طرح بزرگ صحنهای از نوجوانی در ذهنم هست که میشود گفت طرح اپرا مانند هستند. شاید اگر قرار باشد کار بزرگی انجام بدهیم، حتماً دوباره نیاز به برقراری کمپین خواهم داشت. ولی نمیدانم کی. احتمالاً از دو یا سه سال دیگر زودتر نخواهد بود.
بر چله کمان اشک، تازهترین آلبوم شما هم از نظر فرم و هم از بعد مفهومی با آثار دیگر شما فرق دارد و به دلیل فضای ویژهاش، به نظر مجموعهای از تأثیراتی که در این سالها از موسیقی ملل گرفتهاید را در خود گنجانده است. ایده خلق این آلبوم از کجا آغاز شد و چگونه شکل گرفت؟
این قصه را در دفترچهای هم که با خود آلبوم منتشر شده و به صورت دیجیتال موجود است خیلی خلاصه عرض کردهام، اینجا هم عرض میکنم. سال ۲۰۱۵ من یکی دوتا از صفحات آلبوم «پوست نارنگی» را برای خانم شیرین نشاط پخش کردم. ایده من برای همکاری با ایشان این بود که این قطعات در کنار ویدئوها یا عکسهای ایشان که به عنوان سبک و ویژگی بینالمللی کار ایشان شناخته میشود، از اسپیکرهای مختلف پخش شود. یعنی ایده مثل یک نمایشگاه صوتی، و صداهای بم و زیر بتوانند از این اسپیکرهای مختلف پخش بشوند و تماشاچی یا مخاطب آن نمایشگاه در میان این اسپیکرها دربرگرفته بشود.
یا ویدئوها یا عکسهای ایشان بتوانند با صداهای زیر و بمی که از آن اسپیکرها پخش میشوند به تناسبی معنایی برسند. یعنی خواننده از بم ترین فرکانس تا فرکانس خیلی زیر را که از ۱۲ تا ۱۶ اسپیکر پخش شود اجرا میکند. طبیعی است که چهره آن کسی که در اثر خانم نشاط تصویر شده است، خالق و نشاندهنده نسبتی است با صدایی که از اسپیکر متناسب با آن پخش میشود.
ولی بعد، ایشان که موضوع را با یک کارگردان و تهیه کننده تئاتر درایتالیا مطرح کرد، کار به یک اجرای صحنهای تبدیل شد، یعنی در واقع به تئاتر و کنسرت تبدیل شد. دیگر آن طرح اولیه ای که من در ذهنم بود، نبود، منتهی این باعث شد که من به مسیر دیگری رفتم و آقای فرانکو لایرا تهیهکننده ایتالیایی، بنده را با یک گروه آکاپلا ایتالیایی از شهر باری به اسم فاراولا آشنا کرد، آن خانمها ملودیهایی را که خواندند و فهمیدم که اشتراکات ذهنی بین ما وجود دارد، یعنی جشن گرفتن یا ارزش قائل شدن برای ایده مرگ، ایده که من هم به آن فکر میکنم.
بعدها که در یک گفتوگوی خصوصی با خانم نشاط و همچنین همسرشان آقای آذری که در کار همکاری داشتند، دیدم چه قدر جالب است که در ذهن آنها هم همین است. یعنی اساساً ایده زندگی و مرگ و سیاه و سفید کردن صحنه و بسیاری از کارهای قبلی ایشان هم نشاندهنده دغدغهاش نسبت به این موضوع است و از آنجا جریان کار من به این سمت رفت.
تغییر معنایی دیگری که در سال ۲۰۱۷ به وجود آمد، زمانی بود که ما کمپین را برگزار کردیم و من تصمیم گرفتم بخش صوتی این کار را تبدیل به آلبوم کنم. اینجا دیگر برایش به یک تعریفی رسیده بودم؛ شیرین چون خودش درگیر کار فیلم بود و هم اپرایی که در اروپا اجرا میکرد، کل پروژه را به خود بنده سپرد. ولی من یک جمله گفتم، گفتم من دارم به این فکر میکنم که یک جنازهای دارد از مغولستان، که اتفاقاً موسیقیشان و خوانندههایشان برگرفته از صداها و فرکانسهای بم هستند، به سمت شرق اروپا یا همان باری یا مدیترانه حرکت میکند و انگار هر قومی دارد بر این جنازه گریه و زاری میکند و با آوازها و تکنیکهای مختلفی که دارند، این جنازه را تشییع میکنند. و من برای خودم این وظیفه یا این چالش را، این ماجراجویی موسیقایی را در نظر گرفتم و تلاش کردم تا بتوانم تمام آن تکنیکها را خودم اجرا کنم. حاصل کار، این آلبومی شده که منتشر شده است.
بر چله کمان اشک، در ۷۵ دقیقه به هم پیوسته و ۲۲ قطعه و بر اساس خط دستانیاش مسیری رویاگونه و اندوهگین را از شرق به غرب طی میکند. اما در انتخاب و ترتیب قطعات انتخاب شده این خط جغرافیایی شکسته شده. یعنی پس از شندیدن قطعهای از سرزمین و ملیتی شرقی، شنونده قطعه از نقطهای دیگر به زبان سواحیلی هستیم. این چینش را چرا و چگونه انتخاب کردید؟
بله، اول راجع به قطعه سواحیلی بگویم که پیشنهاد حبیب مفتاح موزیسین خیلی خوب ساکن اروپا بود. قطعه دیگر هم قطعه خراسانی است که از شهر اصلی خود ما، تربت جام میآید «یار میگوید الله». آن قطعه را هم حبیب خیلی خوب نواخته است. من گمان کردم وقتی ما بخواهیم این سیر را خطی و به ترتیب برویم، از ابتدا قصه را برای مخاطب تعریف کردهایم. مثل یک فیلمنامهای است که تماشاچی آخرش را بداند.
به این دلیل در نظر داشتم و میخواستم که مخاطب و شنونده حتیالامکان تا آخر با این روند صوتی ۷۵ دقیقهای را همراهی کند. این است که برایش سورپرایز داشته باشم. بتوانم در هر لحظه بر روی شنونده به شکلی تأثیر بگذارم که انتظار ندارد.
اتفاقاً و لزوماً همه این قطعات، عین چیزی که از آن منطقه گرفته شدهاند، نباشند. بعضیهایشان تعابیر شخصی خود من، به عنوان موزیسینی که کار را انجام میدهم باشد. یعنی قطعه آن منطقه را بگیریم، یک شعر مدرن رویش بگذاریم، یا برعکس. تمام اینها در جهت این بود که این سیر... به زعم من، سیر دراماتیک داستان حفظ شود. یعنی ریتم ماجرا بتواند خودش را حفظ کند. خیلی لحظات سکوت دارد، خیلی لحظات نیاز به این دارد که ما منتظر بشویم یک اتفاقی که عموماً هولناک هم هست، از دور به ما نزدیک بشود. خیلی وقتها اتفاقاً در آن هلهله و شادی است، ریتم هست، ذکرگویی هست، و همه اینها.
این کار در پنج، شش استودیوی مختلف در اروپا، کانادا و آمریکا ضبط شده و در مجموع، تولید این کار یک سالی طول کشید. بعد از این که نُتها را میفرستادیم، من برای دوستان موزیسین تصویر میساختم، قصه تعریف میکردم. میگفتم تو فرض کن داری روی قایق کناری غرق میشوی، فرض کن این جهان از بین رفته، با یک بمب اتمی یا هر چیز دیگری و هیچ چیز دیگری وجود ندارد. حالا یک جوانه از توی یک مزرعهای بیرون زده و این جوانه صدای مثلاً سنتور توست و انگار یک کورسوی خیلی خیلی باریک از امید است. از این جهت تولید این موسیقی، ایدهآل من بود که موزیسینها بتوانند در یک فضای قصهگو و دراماتیک قرار بگیرند.
این آلبوم در مقایسه با دیگر آثار شما و به دلیل خط داستانی که دارد، آثاری بسیار تصویری و نمادین است. شما همچنین این آلبوم را به پناهجویانی که در دریای مدیترانه غرق شدند تقدیم کردید. این جسد که در داستان آلبوم شما، اقوام و ملل مختلف برایش سوگواری می کنند کیست؟ این سفر چه معنایی دارد؟
من اخیراً در دانشگاه یو اس سی راجع به علائق شعریام صحبت میکردم. آنجا بحث به این سمت کشیده شد و من این جمله را عرض کردم که آن کودک سوری را همه ما دو سه سال پیش دیدیم؛ کودک دو، سه سالهای که جسدش لب ساحل افتاده بود. همه ما هفت میلیارد در آن فاجعه مقصریم و مسئولیت داریم؛ کمتر یا بیشتر.
شاید سیاستمداران یا سازندگان اسلحه یا کسانی که دعوای سیاسی دارند بر سر آن منطقه، نقششان بارزتر و مستقیم تر باشد، ولی این تصویر مثل یک لکه ننگی بر پیشانی همه ماست. مثل یک نقطه سیاه است؛ یک ستاره است در پروندهمان. و از این رو باید که... خجالت بکشیم از انسان بودن خودمان. از بابت این که این راه به چه سمتی دارد میرود.
هیچ بوی بهبودی هم که به قول معروف از اوضاع جهان شنیده نمیشود. همهاش بدتر و بدتر میشود. درست است که خیلیها میگویند این برخورد من و امثال من ممکن است یک کم رمانتیک باشد، برای این که الان مدیا و خبررسانی زیادتر است و ما اخبار بیشتری داریم میشنویم، وگرنه بشر همیشه این قدر وحشی بوده. اما این توجیهکننده چیزی نیست.
این که انسان ذاتاً یک ویژگی گرگنما دارد. آدم با خودش فکر میکند که من برای این جهان کاری نمیتوانم انجام بدهم اما، برای آن کودک دوساله سوری، من به عنوان آرتیست یا شاعر یا موزیسین، اگر بخواهم بنشینم شعر بگویم هم انگار دارم به او خیانت میکنم. یعنی مثل این است که ما شب شعر برگزار میکنیم برای زلزلهزدگان، مثل این است که داریم به طرز طنزآمیزی خودمان و آن فاجعه و آن اتفاق و اصل واقعیت را به سخره میگیریم، داریم خودمان را دست میاندازیم.
آن اتفاق مرا به اصل فرم کشاند، خود نعره، خود اجرا، خود پرفورمنسی که میخواهد بنده را در کنار آن فاجعه بنشاند و با آن مرا به عمق یک تباهی برساند. هر کدام از ما، کمتر یا بیشتر، تجربه تباهی زندگی شخصی خودمان را داشتهایم، متوجه اصل سقوط بودهایم، متوجه اصل پایین رفتن، اصل نقصان یا چیزی که حاصلش جز از دست دادن نیست. ولی...
گرچه نعره زدن ما هم در فلان آلبوم در نهایت باز هم یک محصول شیک فرهنگی میشود که بیاید در بازار و یک سری آدم از آن بد بگویند یا تعریف کنند و کنسرت بدهیم و غیره ... دوباره در مسیری که باید زندگی را ادامه بدهیم، میدهیم. ولی آدم فکر میکند حتیالامکان، یعنی تا جایی که امکان دارد خودش را پاکدامنتر در برابر این ماجرا نگه دارد، یا کمتر مقصر نگه دارد، یا اگر میتواند در ایفای نقشش همدردی بیشتری داشته باشد تا نقشی دلقکوار و ناصادقانه آرتیستی که میخواهد مثلاً چهل صفحه مرثیه بگوید در رابطه با کودکان سوری که در دریا غرق شدهاند.
از دیدگاه ساختاری این آلبوم علاوه بر اینکه مجموعهای از آواهای اقوام دور و نزدیک رو دربر میگیرد، در زمینه تکنیکهای خوانندگی و آواز٬ مثل اجرای آواهای بسیار بم راهبهای بودایی و یا آواهای بسیار بالا که به جیغ و فغان تبدیل میشوند، تجربهای چالشبرانگیز به نظر میرسد. برای رسیدن به این توانایی چه کردید؟ با اساتیدی از موسیقی این نواحی در تماس بودید یا خودآموخته و تجربی بر روی آن کار کردید؟
چیزی که مشخصاً به خاطرش کلاس رفتم، یعنی چند جلسه پیش یک استاد رفتم و تلمذ کردم، آواز مغولی بود. نزد خوانندهای از یک گروه مغولی که هر سال به نیویورک میآیند و اجرا دارند. با اینکه ایشان خیلی به زبان انگلیسی مسلط نبودند من به هر حال با او ارتباط برقرار کردم. در چند جلسهای که من پیش او رفتم بسیار آموختم، با اینکه من به هیچ عنوان کار را در آن سطحی که آنها انجام میدهند حالا حالاها نمیتوانم انجام دهم.
شیاد چندان برای مخاطبانی که مثل شما موسیقی نمیدانند ملموس نباشد، اما در نتیجه این تمرینات، نتهایی که در این آلبوم شنیده میشود و توسط حقیر اجرا میشود، یک اکتاو از صدای بم خوانندههای ایرانی که ما میشناسیم و بم میخوانند بمتر است. نتهایی که کاملاً به بمترین کلاویههای پیانو میرسند. به فرکانس چهل هرتز و پنجاه هرتز میرسند، و دو سه جا پایینتر. این بود که راجع به آن آموزش مستقیم دیدم و خب به خاطر علاقهای که دارم این را احتمالاً در کارهای بعدی هم حفظ خواهم کرد. ولی بقیهاش از روی کارهای ضبط شده بود دیگر. یعنی هورهخوانی، شِروِهخوانی، مراسم عزاداری که قشقاییها دارند، مراسم عزاداری جنوبیها، و مازندران، خراسان خودمان، و همه اینها چیزهایی بوده که طی همه این سالها همیشه بر روی آنها کار کردهام. نه فقط عزاداریشان، اساساً موسیقیشان.
بخشی از این گذر موسیقایی که با یک یا دو بار گوش کردن به آلبوم در ذهن مخاطب میماند، گفتاری به زبان ایتالیایی است که بر روی بیشتر قطعات شنیده میشود. معنی آن گفتار چیست و چرا تکرار میشود؟
آن گفتار اتفاق افتاد. یعنی ما در اولین جلسه به غیر از گروه فاراولا، یک سری دعاخوان داشتیم. پیرزنهای دعاخوان ایتالیایی که اصلاً برخورد و تجربه آشنایی با آنها خودش خیلی لذتبخش بود. خانم نشاط از من خواست با آنها یک تمرین صحنهای انجام بدهم تا ببینیم صدایشان به درد این کار میخورد یا نمیخورد. از مترجم خواستم به آنها بگوید یک چیزی را بخوانند و آنها شروع کردند به خواندن. ریتم و آوای آوازشان بسیار تأثیرگذار بود. بعد از آن چند آواز دیگر هم خواندند. و ما آنچه را در ضبط صحنهای انجام داده بودیم بعداً در آلبوم استفاده کردیم.
اتفاقاً یک دوست ما آقای سلطاندوست زحمت ترجمه تمام این اوراد و اشعار را کشیده، در واقع یک بوکلِت و دفترچه فارسی برای آلبوم درست کرده و روی وبسایت ما هست یا به زودی گذاشته خواهد شد. ترجمه این دعاها در آن هست، یک سری دعا به زبان ایتالیایی.
«بر چله کمان اشک» نه تنها به علت استفاده از موسیقی ملل مختلف، بلکه به خاطر روایت داستانی انسانی و نگاه ویژهای که به موضوعاتی مثل جنگ و مهاجرت دارد، اثری جهانی است. با این همه مشخص نیست که این درد و سوگواری خود خالق اثر است، یا در تلاش است مفهومی را به شنونده برساند یا تلنگری به او بزند. در خلق این اثر به دنبال انتقال چه مفهوم و یا حسی به مخاطب خود بودید؟
اولاً که بابت لطفی که شما به این کار دارید خیلی ممنونم. وقتی داری کاری را تولید میکنی، این در ذهن این نیست که به ایران فکر کنی یا به غیر ایران، یا به جهانی شدنش. اگر که در اصل چیزی باشد در طی زمان خودش را نشان خواهد داد.
مضاف بر این، طبیعی است آلبومی که از انتقال پیام عبور میکند، مخاطب غیرایرانی هم با آن ارتباط برقرار کند. ولی حقیقتش را بخواهی... شاید لازم باشد یک کمی رودربایستی را کنار بگذارم، من لزوماً در پی گفتن چیزی به طور مستقیم نیستم. ولی اگر که قرار باشد بحثی، چالشی، انتقادی باشد، من این را به دو بخش تقسیم میکنم. برای مخاطب غیرایرانی میتوانم بگویم که این مثل آیینه دنیای ماست، مثل این است که ما در یک چنین باتلاقی، یک چنین منجلابی زندگی میکنیم، که تمام آن چیزی که در مدیا و تمام آن بده بستانهایی که میبینیم، و رفت و آمدها، گفتوگوها، سخنرانیها، میتینگها و همه اینها، واقعاً به چیزی جز دلقک بازی شبیه نیست و چه بهتر که آدم به عنوان آرتیست بتواند نقش یک دلقک آگاه در برابر همه این دلقکهای واقعی و در واقع ناآگاه بازی بکند.
اما برای مخاطب ایرانی، به ویژه آنهایی که اعتماد دارند به بنده و میپرسند که چرا من در برابر جریانات جاری ایران و اتفاقاتی که در سطح اجتماعی مثل جنبشها میافتد موضعی نمیگیرم٬ باید بگویم تولید چنین کارهایی گویای موضع بنده هست. این است که اساساً آدمی که دارد کار هنری میکند، میتواند خودش را درگیر و دغدغه مند در چه لیگی، در چه سطحی ببیند، در چه پایهای از درماندگیهای دنیا ببیند. تا مثلاً واکنش نشان دادن به فلان تظاهرات در فلان شهر یا هر چیز دیگری. نه اینکه آن اتفاقات، اتفاقات ناچیزی است. قطعاً هر آدمی به عنوان یک ایرانی آن هم کسی مثل بنده که حتی تاوان این ماجرا را هم تا اندازهای پس داده، میتواند موضعش مشخص باشد در برابر هر گونه فعالیت آزادیخواهانه.
ولی چنین کاری، پیامش این هست که کار بنده چه مقدار باید غیرمستقیم و مبتنی بر روند جاودانه و نامیرای خود هنر باشد. چیزی که با فلان تغییر اجتماعی عوض نشود. معنیاش را از دست ندهد. من خودم هم همیشه پیگیر اخبار و اینها هستم ولی همیشه فکر میکنم هنر، کارش چیز دیگری است.