غریبترین دورهٔ جشنوارهٔ برلین به پایان رسید، با غم و اندوه برای دستاندرکاران سینما از این حیث که یکی از بزرگترین جشنوارههای سینمایی جهان به جای پردههای بزرگ و حالوهوای خاص جشنواره به صفحهٔ تلویزیونهایشان رسید.
اما جشنوارهٔ برلین همانطور که انتظار میرفت، از نظر کیفیت فیلمها هم یکی از ضعیفترین سالهای خود را پشت سر گذاشت.
جدای از مسئلهٔ کرونا و تعطیلی تالارها که باعث شد بسیاری از تهیهکنندگان و فیلمسازان شناختهشده از شرکت در جشنوارهٔ برلین خودداری کنند و منتظر زمان مناسبتری بمانند، نوع سلیقهٔ کمیتهٔ انتخاب تازه برلین- که سابقهٔ نهچندان درخشانی در جشنوارهٔ لوکارنو دارد- فیلمهای غالباً تجربی مسابقهٔ برلین را به یک بازی لاتاری بدل میکرد: تماشای فیلمهای تجربی و کمخرج که معمولاً به شیوهای غیرحرفهای و با قصد و غرض ساختارشکنی عامدانه ساخته شدهاند، دقیقاً به بازی لاتاری شبیه است که متأسفانه خیلی کم میبری و غالب اوقات بازندهای.
بیشتر در این باره: بیاعتنایی به فیلمهای جسور ایرانی در برلیناله ۷۱
لذت بداقبال و پورنوی دیوانهوار (رادو جود)
Bad Luck Banging and Loony Porn
فیلم عشقبازی یک معلم مدرسه به یک رسوایی بزرگ در شهر بدل میشود.
شروع حیرتآور این فیلمِ برندهٔ خرس طلایی (با نمایش یک فیلم پورنوی کامل با جزئیات) پتکی است بر سر تماشاگرش. و در ادامه، بخش اول فیلم که این زن را در خیابانها دنبال میکند، به یک پارودی شگفتانگیز از جامعه بدل میشود؛ جایی که انسانیت و اخلاق معنایی ندارد و همه در حال فحاشی و تجاوز به حقوق یکدیگرند. اما ناگهان وسوسهٔ تجربه از نوع ژان لوگ گدار و ساخت فیلم- مقاله، تمام زحمات فیلمساز را به هدر میدهد: حدود نیم ساعت از فیلم با تصاویر شعاری نامربوط میخواهد مانیفیستی باشد علیه همهچیز که نه جایش در این فیلم است و نه جذابیتی برای تماشا دارد.
محو شدن (زاویه بووآ)
Drift Away
پلیسی در آستانهٔ ازدواج با نامزدش بهاشتباه کسی را میکشد و دچار بحران میشود.
زاویه بووآ با فیلمهای دیدنیای در کارنامه (از جمله از خدایان و مردان) این بار تن داده به داستانی بارها گفتهشده که بهمدد چند تصویر زیبا نجات پیدا نمیکند. عجیب اینکه انتهای فیلم هم بهشدت کلیشهای است و فیلمساز تن داده به بازگشت این مرد به زندگی عادی با صحنهای بسیار سطحی که در آن نامزدش با لباس عروس انتظارش را میکشد، در حالی که کمی قبلتر صحنهٔ شگفتانگیز گفتوگوی ذهنی او در طوفان با مردی که کشته (و ما دیالوگهایشان را نمیشنویم) میتوانست پایان جذابی را برای فیلم رقم بزند.
چرخش بخت و فانتزی (ریوسوکو هاماگوچی)
Wheel of Fortune and Fantasy
زنی گمان میکند با عشق ازدسترفتهٔ جوانیاش برخورد کرده است.
سادگی فیلم میخواهد یادآور یاسوجیرو اوزو باشد، اما فضای سرد آن نشانی از گرمای فیلمهای این نابغهٔ سینمای ژاپن ندارد و در نهایت به اثری خستهکننده بدل میشود که نه از سرنوشت برای ما چیزی میگوید و نه از تخیل.
آقای باخمن و کلاسش (ماریا اسپت)
Mr Bachmann and His Class
درس دادن یک معلم مدرسه و رابطهٔ او با بچههای کلاس.
مشکل بتوان دلیل قانعکنندهای یافت که یک نفر بخواهد این فیلم ۲۱۵ دقیقهای را تا آخر تماشا کند: درس دادن و توضیحات بیپایان و خستهکنندهٔ یک معلم با تصاویری معمولی که میخواهد بهشکلی تکرار فیلم ضعیف اما مطرح کلاس (لورن کانته) باشد، بیآنکه فیلمساز ظاهراً یک بار از خودش پرسیده باشد که چرا یک نمایشنامهٔ رادیویی کار نکرده و کارکرد تصویر در این فیلمش چیست؟
من مردت هستم (ماریا شریدر)
I’m Your Man
یک زن میانسال برای آزمایش روبات مردی که بر اساس سلیقهٔ او ساخته شده، سه هفته با او زندگی میکند.
یکی از دیدنیترین فیلمهای بخش مسابقه که لیاقتش بیش از جایزهٔ بازیگری بود؛ فیلمی که حداقل شعار نمیدهد و نمیخواهد تمام مشکلات بشریت را حل کند، به فضای داستانگویش وفادار است و در عین حال میخواهد دربارهٔ ظاهراً دمدستترین معضل آدمیزاد حرف بزند: رابطه. نتیجه صحنههای دوستداشتنی و طنز جذابی است که تماشاگر را با فیلم همراه میکند.
معرفی (هونگ سانسو)
Introduction
یک جوان درگیر یک رابطهٔ عاطفی با دوستدخترش است که به برلین رفته و در عین حال مادرش میخواهد او را به دنیای بازیگری برگرداند.
تلاش فیلمساز برای گنجاندن حرفهای فلسفی دربارهٔ زندگی و مفهوم زیستن، خامیِ دستمایه و ضعفهای آشکار کارگردانی و فضاسازی آن را نمیپوشاند و در نهایت به فیلمی بیهدف با انبوهی اداهای روشنفکرانه بدل میشود که البته میتواند تماشاگر تازهآشنا با زبان سینما را مرعوب کند.
جعبهٔ خاطره (جوآنا حاجی توماس و خلیل جوریگ)
Memory Box
بستهای میرسد برای زنی میانسال که از جنگ لبنان گریخته و حالا با دخترش در کانادا زندگی میکند.
جنگ، عشق و رابطهٔ یک مادر با دختر نوجوانش دستمایههایی هستند در ظاهر جذاب که میتوانند فیلمی را ظاهراً روانهٔ بخش مسابقهٔ جشنوارهٔ برلین کنند، اما فیلمساز نه قدرت فضاسازی و بازیگردانی چشمگیری دارد و نه فیلمنامهٔ کلیشهای فیلم قفلی از مفاهیم بزرگ و دهانپرکن آن باز میکند.
همسایه (دانیل برول)
Next Door
بازیگر معروفی در یک کافه با مردی روبهرو میشود که همسایهٔ اوست و تمام اسرارش را میداند.
فیلم ایدهٔ جذابی دارد و شروع غافلگیرکنندهای را هم رقم میزند که در آن غریبهای به انتقاد بیادبانهای از بازی یک بازیگر میپردازد و صحنههای ابزوردی خلق میکند، اما خیلی زود تن میدهد به کلیشههای معمول و فضای بستهٔ اتفاقها در کافه تماشاگرش را خسته میکند.
قصیدهٔ گاو سفید (بهتاش صناعیها، مریم مقدم)
داستان زنی که همسرش بیگناه اعدام میشود.
در آغاز فیلم به نظر میرسد که با فیلمی مشابه بسیاری از دیگر آثارِ این سالها دربارهٔ مسئلهٔ قصاص و عفو روبهروییم، اما فیلم با هوشمندی از جریان روز فاصله میگیرد و به جای پیگیری موردی برای درخواست عفو، کل مسئلهٔ اعدام را زیر سؤال میکشد، با قاضی پشیمانی که احساس گناه میکند.
مهمتر اما زنی است تنها که از هر سو مورد هجوم قرار میگیرد و تنها روزنهٔ امید در زندگیاش - با یک عشق تازه - به بنبست تلختری میرسد. با پایانی غیرقابل انتظار و بهشکلی باز که امکان هر برداشتی را به تماشاگرش میدهد.
یک فیلم پلیسی (آلونزو لوئیزپالاسیوس)
A Cup Movie
زندگی و دنیای یک زن پلیس.
تلاش بیحاصلی برای ثبت خشونت و جهان ترسناک پیرامون یک پلیس زن که با مونولوگهای بیحدوحصری که از ابتدا تا انتها تماشاگر را میآزارند، فرصت تماشای چند صحنهٔ خوب و غافلگیرکننده را هم از مخاطبش میگیرد.
مامان کوچولو (سلین سیاما)
Petite Maman
دختر هشتسالهای با مادر خودش در سن هشت سالگی برخورد میکند.
سلین سیاما بیشترین انتظارات را ایجاد کرده بود و بسیاری منتظر بودند تا تازهترین اثر سازندهٔ فیلم دیدنیِ «پرترهٔ زنی در آتش» را ببینند، اما در نهایت مامان کوچولو فیلمی است با ایدهٔ اولیهٔ جذاب و تصاویری گاه دیدنی (کماکان وامگرفته از نقاشیهای قرن شانزدهم و هفدهم) که به سرانجام منسجم و جذابی نمیرسد و نمیتواند فیلم موفقی را در کارنامهٔ سازندهاش به ثبت برساند.
وقتی به آسمان نگاه میکنیم چه میبینیم؟ (الکساندر کوبریتزه)
What Do We see When We Look at the Sky?
یک دختر و پسر جوان در خیابان به هم برمیخورند و عاشق هم میشوند، اما دچار طلسم میشوند و ظاهرشان تغییر میکند، در نتیجه نمیتوانند یکدیگر را پیدا کنند.
شروع جذابی که نوید فیلم متفاوتی را میدهد، اما خیلی زود همهچیز به تکرار میرسد و فیلم بهجز همان دقایق دیدنی اول، حرفی برای گفتن ندارد. ضمن اینکه حضور راوی آزارنده است و بیدلیل، همینطور پایان آن که از پیش روشن است برای تماشاگرش.
جنگل، تو را همهجا میبینم (بنکه فلیگوف)
Forest- I See You Everywhere
هفت داستان دربارهٔ تنش بین انسانها.
فضای بسته و درگیری مایهٔ اصلی فیلمی است که بیآنکه بخواهد، تماشاگرش را آزار میدهد. نه اینکه تنشها درگیرکننده باشند و تماشاگر را دخیل کنند در یک جهنم بلکه از این جهت که دوربین لرزان و روی دست بیجهت از روی صورت یک پدر و دختر یا مثلاً یک زوج به روی صورت دو طرف میچرخد و جر و بحثهای آنها را بدون وقفه ضبط میکند بیآن که بتواند کوچکترین همذاتپنداریای در ما ایجاد کند.
نور طبیعی (دنس ناگی)
Natural Light
یک افسر مجار در خلال جنگ جهانی دوم در شوروی باید از قتل فجیع روستاییان چشمپوشی کند.
تصاویر جذاب در خدمت فیلمی که میخواهد بیرونیترین پدیدهٔ ممکن (جنگ) را با درونیترین احساسات یک مرد بیامیزد و با تصاویر چشم و صورت، گفتنیهای درونی شخصیتاش را با تماشاگرش بازگو کند و تناقض غریبی را شکل دهد درباره سبعیت جهان اطراف با آرامش ظاهری یک مرد.