من مسئول یک برنامه طنز سیاسی هفتگی هستم که همیشه «مسئولیت» رو بر طنازی مقدم میشمرم و اصلاً خودم رو آدم مسئولی در قبال مخاطبهام میدونم و به خاطر همین مسئولیت گاهی وقتی مسائلی در طول هفته در ذهنم و ذهن شما شکل میگیره که جنبه طنز و اینا نداره تلاش میکنم که به رغم اولویتم که «تولید طنز حسابی و تلخ» و ایناست به اون مسائل بپردازم و از «طنز زورکی» فاصله بگیرم.
این هفته یکی از دوستام گفت که میخواد بیاد منو ببینه و تو صداش غم داشت! من گفتم یا حضرت عباس اینجوری که این تو تلفن گفت باید حتماً منو ببینه شاید یه اتفاق بدی براش افتاده و من که سنگ صبور همه آدمها و حیوانات و اشیا هستم حتماً باید در نقش روانشناس احتمالی بیفتم به اینکه آقا ناراحت نباش دنیا دو روزه و همه چی موقتیه و ما موقتیم و از این حرفها!
در زد.
درو باز کردم
تا منو دید زد زیر گریه. مرد گنده. کف کردم!
اول فکر کردم خدای نکرده شاید کسی فوت کرده و یا اتفاق ناگوار اونجوری افتاده. من عکسالعملم در برابر کسانی که اشکشون جلوی من سرازیر میشه اینه که بغلشون میکنم و هیچی نمیگم. پریدم سفت بغلش کردم و هیچی نگفتم.
هق هقش بلندتر شد و من هم همچنان همین طور سکوت کردم. حتی نپرسیدم چی شده.
یه دفعه گفت: عاشق شدم!
زدم زیر خنده! بلند بلند! که مرد حسابی من فکر کردم خدای نکرده اتفاق بدی برات افتاده.
نیفتاده بود. گفتم حالا چرا گریه میکنی؟
گفت اگه خانوادهم بفهمند نابود میشم ولی تصمیم گرفتم بهشون بگم.
گفتم مرد حسابی اینکه خبر خوبیه!
باز زد زیر گریه!
براش از اهمیت عشق گفتم و حتی براش شعر شاملو خوندم که آی عشق چهره آبیت پیدا نیست و مرا تو بی سببی نیستی به راستی صلت کدام قصدهای از غزل!
گفت تو این جوری میبینی ولی پدر من پدرمو در میاره!
محض اطلاع شما باید عرض کنم که این دوستم همجسنگراست و برای همین حالا به یه جایی رسیده که باید هم به پدر ماردش بگه همجنسگراست و هم اینکه بگه عاشق یک مرد دیگه شده…
برنامه این هفته در ستایش عشق است و نکوهش همجنسگراستیزی.
صدای شاملو در این برنامه بر گرفته از مستند کلام آخر است.
Your browser doesn’t support HTML5