مُنگل، عقبمانده، عقبمانده ذهنی، کور، کر، علیل، چلاق، عاجز...اینها تنها بخشی از کلماتی است که جامعه برای حرف زدن از افراد دارای معلولیتهای جسمی یا ذهنی به کار میبرد و به عنوان فحش و ناسزا و برای تحقیر دیگران از آن استفاده میکند. واژگان و رویکردی توهینآمیز، آمیخته به تحقیر و سرکوب دیگریِ متفاوت یا در بهترین حالت همراه با ترحم و دلسوزیِ نابهجا.
چرا جامعه چنین رویکردی در قبال معلولیتهای ذهنی و جسمی در پیش میگیرد؟
داغ ننگ معلولیت که گاه سبب میشود حتی خانوادهها اعضای دارای معلولیت خود را پنهان کنند از کجا میآید؟ اگر شما هم گاه و بیگاه از این کلمات استفاده کردهاید یا شاید شنونده آن بودهاید، لطفاً تابوی این هفته را گوش کنید.
الهام یوسفیان، دانشآموخته حقوق و فعال حقوق افراد دارای معلولیت همراه با مهرداد درویشپور، جامعهشناس مهمانان ما در این برنامه از تابو هستند.
Your browser doesn’t support HTML5
خب برنامه این هفته را با آقای درویشپور آغاز کنیم. آقای درویشپور از شما به عنوان جامعهشناس میپرسم. چرا جامعه در برابر معلولیت، بخصوص معلولیتهایی که مرتبط با ذهن هستند و کسانی که نیازهای ویژه دارند رفتار عادی نمیتواند داشته باشد؟ این رفتار یا اغلب ترحم است یا تعجب است یا تحقیر است یا نگاه خیره است، یا ناتوانانگاری این گروه از شهروندان است یا حتی انگی است که جامعه به این گروه از شهروندان میزند. این از کجا میآید؟
مهرداد درویشپور: این برخورد تحقیرآمیز و در بهترین حالت ترحمآمیز به عنوان دو جلوه از نگاه فرادست به فرودستان، تقریباً در همه زمینههای نابرابری اجتماعی هست. برخورد گروه اکثریت قومی به گروههای اقلیت قومی این چنین است. کسانی که امکانات مالی خوبی دارند و طبقات بالای جامعه با طبقات پایینی همین برخورد را دارند. مردان با زنان و دگرجنسخواهان با همجنسخواهان همین برخورد را دارند و آنها که در سن متوسط هستند با سالمندان یا جوانان همین برخورد را دارند.
شما از واژه معلولیت استفاده کردید، اجازه میخواهم که واژه توانخواهی را به کار ببرم که بار منفی کمتر و بار مثبت بیشتری را تداعی میکند. برخورد جامعه با توانخواهان هم از این قاعده جدا نیست. کسانی که به اصطلاح از سلامت و توانایی کامل فکری و جسمی و دماغی برخوردارند با توانخواهان برخوردی میکنند یا تحقیرآمیز یا در بهترین حالت ترحمآمیز یا آنها را انکار میکنند.
آنچه که موضوع این رفتار تحقیر یا در بهترین حالت ترحمآمیز است درواقع «آندیگری» بودن است. یعنی توانخواهان از آنجایی که با استانداردهای متعارف جامعه خوانایی ندارند نوعی فاصلهگذاری صورت میگیرد و این فاصلهگذاری بهنوعی سعی میکند آن گروه را به عنوان گروهی که با جامعه متفاوت است بیش از پیش به حاشیه براند.
بزرگنمایی یا انگشتنماییِ گروههایی که موقعیت آسیبپذیر دارند یکی از مکانیسمهای فاصلهگذاری است. در حالی که امروز در جامعهشناسی مفاهیمی نظیر توانخواهی مفاهیم نسبی هستند. مثلاً فرض کنید در گذشته اگر کسی مشکل روحی داشت او را به عنوان دیوانه به دیوانهخانهها سوق میدادند اما امروز به عنوان سیاست دربرگیرندگی به جای سیاست طرد و به انزوا کشاندن سعی میکنند حتی دیوانهخانهها را ببندند و این گروه را به عنوان بخشی از انسانهای متنوع و متکثر در جامعه جذب کند. مثلاً در کشوری نظیر سوئد شما شاهد این هستید که سعی میکنند بهترین شرایط را برای توانخواهان فراهم کنند که در خیابانها دیده شوند، در سیاست حضور پیدا کنند و متناسب با موقعیتشان اشتغال و تخصیصات ویژه در تحصیل داشته باشند در حالی که در بسیاری از کشورها از توانخواهان و بهویژه توانخواهان دماغی به عنوان به اصطلاح معلولان ذهنی نام برده میشود.
بسیار خوب. خانم یوسفیان صحبتهای آقای درویشپور را شنیدید. ایشان پیشنهاد دادند به جای استفاده از کلمه معلول، واژه توانخواه را استفاده کنیم که خودش میتواند بحث مستقلی باشد و اگر در این مورد صحبتی دارید بد نیست که بشنویم. و بعد تأکید ایشان بر دیگریستیزی بود. شما به عنوان کسی که هم خودتان یکی از اعضای این گروه از شهروندان هستید و هم کسی که برای احقاق حقوق جامعه معلولان - یا به قول آقای درویشپور توانخواهان- تلاش میکنید، نگاهتان چیست؟ چرا یک چنین فضایی وجود دارد و این تابو و این انگ از کجا میآید؟
الهام یوسفیان: نکته اصلی شاید این باشد که افراد دارای معلولیت به عنوان بخشی از تنوع انسانی پذیرفته شوند. به همین دلیل هم هست که فعالان حقوق معلولیت با واژگانی که درواقع بخواهند تغییری در افراد دارای معلولیت ایجاد کنند مخالفاند. دلیل این که من هم از واژه توانخواه استفاده نمیکنم به همین برمیگردد. توانخواه از دو جزء تشکیل میشود؛ توان به علاوه خواه. یعنی کسی که دارای یک ناتوانی یا کمتوانی است و میخواهد که توانایی را به دست بیاورد. در صورتی که این لزوماً منعکسکننده زندگی افراد دارای معلولیت و رویکرد ما به زندگی نیست. من نابینا به دنیا آمدهام و فاقد قدرت دیدن هستم. اگر من را توانخواه توصیف کنید معنایش این خواهد بود که من میخواهم که بتوانم ببینم یا کار دیگری را انجام دهم. در صورتی که من مسئلهای با شرایط فعلی خودم ندارم. بسیاری از افراد دارای معلولیت هم قاعدتا در همین شرایط دارند زندگی میکنند.
من اجازه میخواهم که به تعریفی از معلولیت اشاره کنم و آن تعریفی است که کنوانسیون بینالمللی حقوق افراد دارای معلولیت که در سال ۲۰۰۶ به تصویب سازمان ملل رسید و دولت ایران هم به آن پیوسته، برمیگزیند. این تعریف درواقع معلولیت را حاصل یک تعامل میداند بین وجود آسیب یا نقص در جسم، ذهن یا روان فرد که در نتیجه تعامل با موانعی که در جامعه وجود دارد [به وجود میآید]. این موانع میتوانند موانع رویکردی باشند، نگاههای اجتماعی باشند، موانع فیزیکی و محیطی یا موانع حقوقی باشند. اینها باعث میشود که آن فرد نتواند به صورت برابر با دیگر شهروندان از حقوق مدنی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برخوردار شود.
بنابراین معلولیت فقط آسیب جسم یا ذهن یا روان نیست، معلولیت حاصل موانعی است که جامعه در مقابل افرادی که دارای این نقص یا آسیب هستند قرار میدهد. و اگر این موانع وجود نداشته باشد آن نابرابری حقوق هم تا حد بسیار زیادی میتواند از بین برود. این تعریف از معلولیت باعث میشود که ما معلولیت را یک مفهوم داینامیک یا متحول ببینیم. مثلاً من همیشه این مثال را برای دوستانم میزنم که من که الان در آمریکا زندگی میکنم خیلی کمتر دارای معلولیت هستم تا همین من زمانی که در ایران زندگی میکردم. میزان بینایی من هیچ تغییری نکرده، سایر ویژگیهای جسمی من هم هیچ تغییری نکرده. آنچه که تغییر کرده موانع محیطی است.
ما وقتی از واژههایی مثل توانخواه استفاده میکنیم، یعنی بار را میگذاریم روی دوش فرد دارای معلولیت که بیا توان بخواه. حالا بعضی از دوستان هم از واژه توانیاب استفاده میکنند که یعنی بیان توان را بیاب و خودت را با جامعه تطبیق بده. در صورتی که یک مفهومی وجود دارد و آن هم این است که ما دارای یک سری تفاوتهای جسمی، حسی، روانی یا ذهنی هستیم و به همین صورت هم داریم زندگی میکنیم و اگر موانع اجتماعی و حقوقی و رویکردی از سر راه ما برداشته شود، میتوانیم به صورت برابر با همه شهروندان از همه حقوقی که آنها دارند استفاده میکنند استفاده کنیم و دلیلی ندارد که ما بخواهیم خودمان را تغییر دهیم. ما بخشی از تنوع انسانی هستیم و تصور کنید اگر همه انسانها از نظر ویژگیهای جسمی و حسی و روانی در یک سطح و به یک صورت بودند شاید اصلاً خیلی از دستاوردهای بشری را ما به این صورت که الان شاهد هستیم شاهد نبودیم.
آقای درویشپور شاید بخواهید نکته کوتاهی بگویید در مورد واژگان ولی من قبل از آن میخواهم این را هم از شما بپرسم. درباره ادبیاتی که دانسته یا نادانسته ما به کار میبریم. مردم به کار میبرند و شاید حتی قصدی نداشته باشند و آگاهی نسبت به آن میتواند یک شوک ناگهانی یا یک سیلی در صورت گوینده این واژگان باشد. مثلاً میگوییم که «مگه کوری»؟ یا به عنوان فحش و ناسزا از کلمه مُنگل، عقبمانده،عقبافتاده یا…
درویشپور: یا علیل!
بله...این کلماتی که داغ ننگی است که گذاشته میشود. این ادبیات چقدر مهم است آقای درویشپور؟
درویشپور: من ابتدا یک توضیحی در رابطه با واژه توانخواه بدهم. اولاً این اصطلاح ابداع من نیست. زبانشناسان در ایران برای اینکه خواستند بار منفی معلولیت را بزدایند این واژه را عنوان کردند. شاید این واژه خیلی هم دقیق نباشد. من میدانم مثلاً در زبان سوئدی وقتی که ما درباره این مسئله حرف میزنیم راجع به تنوع درجه توانایی افراد صحبت میکنیم؛ تنوع جسمی و ذهنی. در اشاره به مفهوم تنوع به این ترتیب نوعی خنثیسازی وجود دارد.
در مورد واژههایی که بار منفی ایجاد میکنند، چه در برخورد با همجنسگرایان، چه در برخورد با زنان، چه در برخورد با کودکان و سالمندان و چه در برخورد با گروههایی که به لحاظ تواناییهای ذهنی یا جسمی با آن چیزی که به اصطلاح نرم و استاندارد جامعه شناخته میشود متفاوت هستند؛ بسیار مهم است که مراقب باشیم که نوعی رویکرد خنثی را در پیش بگیریم. برای اینکه واژهسازیها در جهت اعمال قدرت عمل میکنند. یعنی به قول شما وقتی به یک نفر میگویند کوری یا مثلاً میگویند علیل، درواقع دارند سعی میکنند با نوعی تحقیر و بزرگنمایی این که این فرد دارای این نقص یا کمبود است به نوعی جداسازی و اعمال قدرت و تحقیر را دنبال کنند.
به طور واقعی و به لحاظ تاریخی اگر بخواهیم نگاه کنیم، همگان باید با خودمان به یک سؤال فکر کنیم: چرا گروههای فاشیست در آلمان فقط در فکر محو یهودیان یا غیرسفیدها و غیرآریاییها نبودند؟ و عین این نظر را راجع به همجنسگرایان و توانخواهان داشتند. در ایدئولوژی سوسیال داروینیسم این نکته کلیدی است که انسان کامل معیار پیشرفت است و بیشترین یاری را به پیشرفت میرساند بنابراین تمام کسانی که برخورداری محدودتری از تواناییها دارند مانع پیشرفت بشر هستند و به اصطلاح سربار اجتماع تلقی میشوند.
این نگاه فوقالعاده زمخت، خشن و ضدانسانی باعث میشد که در واقع به کسانی که از تواناهایی ذهنی یا جسمی متفاوت برخوردار بودند به عنوان سربارها یا پارازیتهای اجتماعی نگاه شود و نسبت به آنها برخوردهای به شدت تحقیرآمیز، نفرتانگیز و ضدانسانی صورت بگیرد. من به عنوان فردی که به اصطلاح از کاستی ذهنی و جسمی برخوردار نیستم نُرم شناخته میشوم و آن دیگری بر مبنای من نوعی تعریف میشود. این رابطه، رابطه نابرابر قدرت است.
خانم یوسفیان خب آقای درویشپور توضیحاتی دادند. میخواهم بدانم که شما چه توضیحی میتوانید بدهید؟ بخصوص که شما تجربه هم در این زمینه دارید یا شاید مثالهای بیشتری در اختیار داشته باشید که بخواهید به بحث ما درباره این داغ ننگی که جامعه بر روی افراد دارای معلولیت میگذارد اضافه کنید.
یوسفیان: خب ببینید ما مثلاً در سیستم آموزشیمان هیچ نکتهای و هیچ بخش آموزشی در مورد اینکه افراد دارای معلولیت چه کسانی هستند یا خط بریل چیست یا زبان اشاره چیست یا افراد دارای معلولیت ذهنی چه کسانی هستند نداریم. این که افراد چهگونه فعالیت و زندگی میکنند و این که به بچه یاد بدهیم که همه آدمها قرار نیست شبیه هم باشند. مثلاً من چند وقت پیش دیدم که شرکت باربی آمده و یک سری عروسکهای دارای معلولیت تولید کرده. حتی روی ویلچر که مثلاً به بچهها توضیح داده شود که خب بله ممکن است بچهای هم وجود داشته باشد که نتواند راه برود.
از طرف دیگر میبینیم که رسانههای ما معمولاً نه تنها آموزش نمیدهند بلکه این را بازتولید میکنند. مثلاً در فیلمهای سینمایی ما شاهدیم که شخصیت بد قصه آخرش ویلچرنشین میشود یا مثلاً سر از بیمارستان روانی درمیآورد که نشان دهند اگر آدم خوبی نباشی آخر و عاقبتت معلولیت است. کور یا کر در ادبیات ما سمبل کسی است که نمیداند، که نمیفهمد. چند وقت پیش اتفاقاً بحثی در توئیتر بود و کسی آمده بود یک انتقاد سیاسی و اجتماعی بکند و گفته بود که ظاهراً یک عده نماینده کور و کر در مجلس هستند! من به ایشان گفتم که دوست عزیز نابینایی و ناشنوایی الزاماً نفهمیدن و ندانستن را به دنبال ندارد. یعنی شما نمیتوانی برای توضیح این قضیه از این واژهها استفاده کنی.
من میخواهم اینجا از شما به طور خاص بپرسم. چرا افراد دارای معلولیت ذهنی در این میان انگ بیشتری میخورند، آسیب بیشتری میبینند، تحقیر بیشتری میشوند...یعنی معلولیت ذهنی اساساً از سایر انواع معلولیت تابوتر است.
یوسفیان: در مورد افراد دارای معلولیت ذهنی به نظرم دلیل اولش عدم امکان بیان کردن خودشان است و دلیل دوم این است که آموزش این افراد تخصص بیشتری میخواهد. حتی در کشور ما میبینیم که افراد دارای معلولیت بینایی و شنوایی در مدارس معمولی تحصیل میکنند ولی بچههای دارای معلولیت ذهنی همه تنها در مدارسی که اصطلاحاً مدارس استثنایی گفته میشود پذیرفته میشوند. بنابراین راه طولانیتری باید طی شود. حتی در میان فعالان حقوق افراد دارای معلولیت هم، افراد دارای معلولیت ذهنی در حاشیه هستند.
آقای درویشپور بد نیست من به این نکته هم اشاره بکنم که این اواخر تحقیقی در آمریکا انجام شده بود که نشان میداد شهروندانی که دارای معلولیت ذهنی هستند حتی آمار تجاوز و آزار جنسی در مورد آنها به صورت قابل توجهی نسبت به سایر گروهها بالاتر است. من میخواهم موضوع را به جنسیت هم مرتبط کنم و از شما که مطالعات زیادی در زمینه جنسیت داشتهاید بپرسم که آیا جنسیت هم میتواند تشدیدکننده به حاشیه رانده شدن یا سرکوب کسی باشد که مثلاً دارای سندرم داون یا معلولیت ذهنی است؟
درویشپور: یقیناً چنین است. درواقع اگر به نظریه اینترسکشنیتی یا میانبرشی توجه کنیم، تأکید میکند که روابط نابرابر قدرت نه فقط متعدد است بلکه گاه بر یکدیگر هم اثر میگذارد و آن موقعیت آسیبدیدگی را تشدید میکند و گاه برعکس با هم تلاقی میکند و میتواند موقعیت افراد را [بهتر کند]. این موضوع میتواند موقعیت این افراد را بسته به موقعیت طبقاتی، سن و تعلقات اتنیکی (قومیتیشان) یا جنسیتشان متفاوت کند.
از آنجا که جنسیت یک موضوع نابرابری اجتماعی است، روشن است که تبعیضی که یک زنِ با درجه متفاوتِ جسمی و دماغی شامل حالش میشود بیشتر است. به مراتب بیشتر با تجاوز میتوانند رو به رو شوند و نه فقط از این منظر بلکه در بخشی از فرهنگ مردسالاری درواقع زنان به عنوان ابژه جنسی هستند و در نتیجه زنی که دارای معلولیت است از نظر جامعه از جذابیت کمتری ممکن است برخوردار باشد تا اینکه آن فرد یک مرد باشد. از این نظر تبعیض مربوط به توانایی و کارکرد جسمی و دماغی با تبعیض جنسیتی در هم آمیخته میشود و موقعیت زنان دارای معلولیت جسمی و دماغی به مراتب بدتر از مردان خواهد بود.
بسیار خوب. بد نیست که خانم یوسفیان به نقش خانوادهها هم بپردازیم. اغلب خانوادهها میبینیم که احساس شرم دارند، این اعضای خانواده را پنهان میکنند و پنهانکاری میکنند. اساساً این رفتار چه اثری دارد در بازتولید این کلیشهها و تابوها؟ و از طرفی حتی ممکن است باعث تشدید معلولیت این اعضای خانواده هم بشود.
یوسفیان: بله. من قبل از آن درباره بخش زنان؛ خب خودم به عنوان یک زن دارای معلولیت در ایران سالها زندگی کردهام. بنابراین میتوانم خودم یک مثال ملموس از این ماجرا باشم که چون زن یک کالای جنسی و کالای تولید مثل تلقی میشود،اگر به هر دلیلی در این بازار فرض شود که آن مقبولیت را ندارد، خیلی وقتها حتی کارکرد انسانیاش را ممکن است اصلاً از نظر جامعه مردسالار از دست بدهد. بخصوص اگر معلولیت به نحوی در ظاهرش مؤثر باشد.
خیلی وقتها ما شاهد هستیم که خانوادهها اصلا نمیدانند که با این دختر دارای معلولیت چه کار بکنند؟ ما مواردی را داریم که خانوادهها اعضای دارای معلولیت و بویژه دختر دارای معلولیت را سالها پنهان میکنند. یک مثال خیلی روشن که خیلی خوب میتواند این مسئله را منعکس کند این است که ما الان در سازمان بهزیستی حدود یک میلیون و چهارصد هزار نفر را به عنوان افراد دارای معلولیت میبینیم که ثبت شدهاند و خود مقامات بهزیستی اعلام کردهاند که از این آمار ۶۵ درصد مردان و ۳۵ درصد زنان هستند.
این در حالی است که سازمان بهداشت جهانی میگوید که آمار زنان دارای معلولیت از آمار مردان دارای معلولیت به دلایل مختلف بیشتر است طوری که گفته میشود از هر پنج زن یک زن دارای معلولیت است. پس سؤال این است که چرا در ایران تقریباً دو برابر زنان دارای معلولیت که ثبت شدهاند ما مرد دارای معلولیت داریم؟ میتواند یکی از دلایلش به روشنی این باشد که خانوادهها از اعلام و ثبت این که یک زن و دختر دارای معلولیت دارند پرهیز میکنند. خب وقتی شما اسمش را اعلام نمیکنید یعنی از خانه بیرون نمیآید.
ما مواردی داریم که اعضای خانواده به مهمانی و عروسی میروند و فرد دارای معلولیت را در یک اتاقی میگذارند و برایش غذا میگذارند ک فقط زنده بماند. حداقلها را به او میدهند. حتی موارد زیادی داریم که لباس پوشیدن آن فرد دارای معلولیت نسبت به دیگر اعضای خانواده متفاوت است. صرفاً به این دلیل که میگویند حالا اهمیتی ندارد این چه بپوشد یا چه بخورد یا کجا زندگی کند یا مدرسه برود.
رئیس سازمان آموزش استثنایی ما اعلام کرده که ما دو تا سه برابر دانشآموزان دارای معلولیت که به مدرسه میآیند دانشآموزانی داریم که نمیآیند به مدرسه. نکته این است که خیلی وقتها آن سنین اولیه در ارتقای توانمندی افراد و در کاهش نتایج آن معلولیت میتواند مؤثر باشد. مثلاً در مورد کودکان دارای اوتیسم آن سنین اولیه خیلی اهمیت دارد و اگر خانواده بهموقع دورههای آموزشی و گفتاردرمانی و کاردرمانی را شروع کند، استقلال آتی فرد میتواند تا حد خیلی زیادی تامین شود در صورتی که اگر در خانه و بدون هیچ آموزشی نگه داشته شود، شرایط تشدید میشود و فرد نمیتواند توانمندیهای خودش را به صورت برابر در جامعه اعمال کند.
ممنونم خانم یوسفیان. ما در دقایق پایانی برنامه هستیم. آقای درویشپور من میخواهم از شما خواهش کنم که یک جمعبندی از صحبتهاتان داشته باشید.
درویشپور: ببیند به نظر من مشکل اصلی از جایی آغاز میشود که ما به گروههایی از جامعه به عنوان مشکل نگاه کنیم. این تواناییهای آنها را نادیده میگیرد و میتواند امکان رشد آنها را محدود کند. برخورد باید بر این مبنا باشد که رفتار تبعیضآمیز در نگاه و در عمل نسبت به گروههایی که از توانایی جسمی و ذهنی متفاوت دارند برچیده شود، بنابراین یک سیاست ضدتبعیض کلیدی است.
این سیاست ضدتبعیض حتی باید با یک تبعیض مثبت همراه باشد. یعنی این که برای این که گروههایی که از موقعیت فرودستتری برخوردارند،امکان مشارکت برابرتر و بهتر و عادلانهتری داشته باشند، باید یک از سری امتیازاتی که شکاف آنها را با سایرین کمتر میکند برخوردار باشند.
این تصور که کسانی که از معلولیت برخوردارند باید خودشان را با جامعه تطبیق بدهند به نظر من یک خطاست. سؤال این است که جامعه چقدر توانایی تطبیق خودش را دارد و چقدر توانایی دارد؟ چقدر توانایی این را دارد که شرایط مساعدی فراهم کند که گروههای مختلف از جمله گروههای دارای توانایی ذهنی یا جسمی کمتر بتوانند مشارکت داشته باشند؟
خانم یوسفیان در جمعبندی شما میخواهم خواهش کنم نکتهای را که در طول بحث گفتید بیشتر باز کنید. گفتید که من در آمریکا دارای معلولیت کمتری هستم تا همین من موقعی که در ایران زندگی میکرد. یعنی این که جامعه چقدر نقش دارد در بهبود کیفیت زندگی تک تک اعضای خودش با همه تفاوتهایی که با هم دارند؟
یوسفیان: واقعاً معلولیت حاصل تعامل میان این ویژگیهای حسی و جسمی و روانی افراد است با موانع اجتماعی. نکته مهم و تفاوتی که در جوامع غربی وجود دارد این است که سؤال نمیکنند از شما. مثلاً شما وقتی برای چکآپ سالیانه پیش پزشک میروید راجع به معلولیت شما فقط در حدی سؤال میکنند که واقعاً ضرورت داشته باشد. در صورتی که من خودم شخصا رفتم به دکتر پوست و زیبایی و به محض این که روی صندلی نشستم این خانم دکتر که اتفاقا خیلی هم دکتر معروف و شناختهشدهای هم هستند پرسید «خب از موقع تولد نابینا بودی»؟ و من در جواب گفتم بله ولی فکر نکنم ربطی به پوستام داشته باشد! توی خیابان با شما برخورد میکنند.
خب افراد دارای معلولیت ممکن است احتیاج به کمک داشته باشند. مثلاً مانعی هست که من نمیدانم چطور باید از آن عبور کنم. ممکن است افراد کمک کنند. خیلی هم خوب و خیلی هم لازم است. اما اینجا از شما سؤال که نمیکنند. در ایران بخواهند کمک کنند کلی سؤال میکنند: چند وقت است نابینایی؟ از کی نابینا شدی؟ چرا نابینا شدی؟ سخت نیست که بیایی بیرون؟ خانوادهات؟ یک رزومه از شما سؤال میکنند. رفتاری که باعث میشود افراد دارای معلولیت، بویژه خانمها از خانه بیرون نیایند. آن قدر این نگاهها واقعا آزاردهنده میشود.
من میخواهم با این جمله به پایان برسانم که به نظر من جامعهای که نتواند از توانمندیهای متفاوت افراد جامعه درست استفاده کند در واقع آن جامعه است که دارای معلولیت است نه افراد. چرا که این جامعه خودش را یک نیروی بالقوه اقلیت بزرگی از افراد محروم میکند.
خیلی سپاسگزارم الهام یوسفیان و مهرداد درویشپور، مهمانان این هفته برنامه تابو.