ضیا نبوی، فعال دانشجویی ستارهدار، ۲۶ ساله بود که به زندان رفت و وقتی روی کاغذی در سلولش مینوشت «زنجیرهایش» در حال «فروافتادن» هستند، در آغاز ۳۴ سالگی بود.
این فعال دانشجویی و سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، ۸ سال و ۸ ماه سختترین بازجوییها و شرایط حبس در تبعید را پشت سر گذاشت و با یکی از سنگینترین احکام فعالان دانشجویی روبهرو شد. ماجرای او وقتی پیچیده و عجیبتر شد که سرانجام از بخش عمدهای از اتهاماتش تبرئه و آزاد شد، اما به خاطر آن نزدیک ۴ سال بیشتر از حکمش زندان کشید.
او با اتهام «محاربه و ارتباط با سازمان مجاهدین خلق» و «اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام و اخلال در نظم»، محاکمه شد. ولی خودش، خانواده، دوستان، همبندیهایش و همچنین گروههای حقوق بشری در نامهها و بیانیههای متعددی، تأکید و اصرار داشتند او بیگناه است و نه تنها وابستگی و هواداری نسبت به مجاهدین خلق ندارد، بلکه این اتهام «دروغین و مهندسی شده و فرمایشی» است.
عضو سابق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه نوشیروانی بابل، بارها تقاضای اعاده دادرسی کرد و حتی گفته بود حاضر است تمام مدت حبسش را تحمل کند، اما از این اتهامی که آن را نسبت به خود «موهوم و توهینآمیز» میداند، مبرا شود.
عاقبت هم پایفشاری، کشمکش طولانی با دستگاه قضایی و نهادهای امنیتی و همچنین «امضا نکردن توبهنامه با وعده آزادی زودتر»، به تبرئهاش از اتهام «محاربه و ارتباط با سازمان مجاهدین خلق» در شعبه سیوشش دادگاه تجدیدنظر پرونده ختم شد.
با این حال هزینه این ایستادگی، تحمل ۳ سال و ۸ ماه تحمل حبس اضافه بود. مدت زمانی که چنین با آن روبهرو شد: «ما تلاش کردیم زندگی کنیم و زمان هم گذشت.»
ضیا نبوی، سه روز بعد از انتخابات ریاست جمهوری، در ۲۵ خرداد سال ۸۸ به همراه چند نفر از دوستان و عاطفه نبوی، دخترعمویش بازداشت شد.
در آن شب دستگیری و در مسیر انتقال به بازداشتگاه، سرش را میان دو دستش و به حالت خمیده روی پاهایش قرار داده بود و با خود فکر میکرد «وارد ماجرایی شدهام که عاقبتش معلوم نیست» و این «ابهام و بیتعیینی آینده، نوعی اشتیاق و استقبال از زمان در درونش» ایجاد میکرد. اما آنچه در انتظارش بود بسیار بیش از آن چیزی بود که تصور میکرد.
حاصل ۸ سال و ۸ ماه حبس او «صد روز در بند ۲۰۹ اوین، یک ماه در بند قرنطینه، یک ماه در بند هفت، یک ماه در بند ۲۴۰، یکسال در بند ۳۵۰، انتقال و تبعید به زندان کارون اهواز، هشت ماه در بند ۶ زندان کارون، دو هفته در بازداشتگاه اطلاعات اهواز، انتقال به زندان کلینیک اهواز، ۴ ماه در بند ۳ زندان کلینیک، بازگشت به زندان کارون اهواز، چهار ماه در بند ۱ زندان کارون، یک ماه بازداشتگاه اطلاعات اهواز، بیست و هشت ماه در بند ۸ زندان کارون، انتقال به زندان اوین، یک ماه در بند ۸ زندان اوین، انتقال به زندان سمنان، یک ماه در بند ۱ زندان سمنان، و در نهایت سه سال و اندی حضور در بند سیاسی زندان سمنان» شد.
زندان، نحوه بازجوییها، شکنجهها، احکام قضایی و اتفاقاتی که برای این دانشجوی بازمانده از تحصیل پیش آمد، در نوع خود در سیستم قضایی ایران بینظیر بود.
خودش؛ که در تمام سالهای حبس دست به قلم بود؛ نوشته که «در تمامی جلسات بازجویی تحت فشارهای روحی و فیزیکی» بوده است.
فروردین سال ۹۱، در نامهای به محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوهقضائیه، از زندان کارون اهواز شکنجههایش توسط بازجوهای وزارت اطلاعات را شرح داده بود: « به جز در دو جلسه ابتدایی بازجویی که فضای نسبتاً محترمانهای برقرار بود، باقی جلسات سرشار از فشارهای روحی و جسمی مانند توهین، تحقیر، تهدید، بشین پاشو رفتن اجباری، پشت گردنی و لگد بود … تمامی جلسات بازجویی بدون استثنا با چشمبند بود. در دو جلسه متوالی بازجوئی، اینقدر به اجبار بشین پاشو رفتم که تا سه روز قادر به راه رفتن نبودم و تا یک هفته از درد بیوقفه پا، خیس از عرق بودم. زمانی هم که از اجرای دستور بازجو امتناع میکردم با لگد به پشت پایم میکوبید».
او در بخش دیگر نامهاش، از اصرار بازجوهایش به اعتراف نسبت به کارهایی که انجام نداده بود، نوشت: « در جلسهای اینقدر فشار روحی و جسمی تحمل کردم که پس از بازگشت به سلول و بلافاصله پس از خوردن جرعهای آب، از هر دو مجرای بینیام خون سرازیر شد. در یک جلسه، بازجو به زور پشت گردنی از من میخواست که در برگه بازجویی بنویسم که دانشجوی ستارهدار نبودم و این در حالی بود که من با نظر وزارت اطلاعات از تحصیل محروم شده بودم!»
ضیا نبوی آزاردهندهترین تجربه بازجوییاش را یکی از جلسههایی عنوان کرده که «در اتاقی غیر از اتاقهای بازجوئی و در زیرزمین ساختمان ۲۰۹ و به دور از کنترل مانیتوری» برگزار شد و وقتی با کتک و تهدید حاضر نشده که اعتراف کند «انتخابات را تحریم و به آقایان موسوی و کروبی توهین» کرده است، «تهدید به اعدام» شد.
او این تهدید را جدی نگرفته بود و پیشبینی میکرد که حداکثر حکمی که با آن روبهرو شود، « حبس تعلیقی» خواهد بود. اما تصمیم قاضی پیرعباسی، در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب، ۱۵ سال حبس در زندان و ۷۵ ضربه شلاق بود. این حکم در دادگاه تجدید نظر به ۱۰ سال حبس در تبعید کاهش یافت.
ضیا نبوی در یکی از نامههای سرگشادهاش نوشته بود که قاضی پیرعباسی، هیچ سند و برهانی در اثبات حکم محاربه نداشت. بویژه آنکه خودش نیز اعترافی نکرده بود.
او نوشته بود که مستند حکم، «نامه وزارت اطلاعات روی پرونده » بوده با این مضمون کلی که «اکثر نهادها و کانونهای حقوق بشری از جمله شورای دفاع از حق تحصیل وابسته به منافقین بودند و اعضای آن نیز در حکم محاربند».
ژینوس شریف رازی، وکیل وی در گفتوگویی این اتهام را «نوعی انتقامگیری به دلیل فعالیت در پیگیری حق تحصیل بود».
فعالیتی که از سال ۸۷، بعد از محرومیت از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد رشته جامعهشناسی با وجود کسب صلاحت علمی، آغاز کرده بود. او با عضویت در«شورای دفاع از حق تحصیل»، پیگیر حق خودش و دیگر دانشجویان ستارهدار بود.
ضیا نبوی، در دوران زندانش، هرگز اتهاماتش را نپذیرفت و چندین نامه به صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، قاضی پیرعباسی، محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر دستگاه قضایی درباره پروندهاش نوشت.
به جز پیگیری پرونده خودش، حقوق دیگر زندانیان و وضعیت زندانها را نیز دنبال میکرد. همین موضوع، شرایط زندانش و فشارها بر او را بیشتر کرد. او در سوم بهمن سال ۹۲، بعد از بیش از چهار سال و نیم از حبسش، موفق شد به مرخصی چند روزه بیاید.
در موردی دیگر، اوایل مرداد سال ۸۹، در اعتراض به بدرفتاری زندانها و شرایط بند ۳۵۰ اوین، به همراه چند تن ازدیگر همبندانش اعتصابغذا کردند و با ۱۶ نفر از این جمع به انفرادی منتقل شدند. اما پایان این مناقشه، برای ضیا نبوی آغاز تبعید ناگهانی و بدون اطلاعش به زندان کارون اهواز بود. ورودش به این زندان با ضرب و شتم بود و دو روز هم در سلول انفرادی گذراند. خودش گفته آن اتفاقها، تنها باری بود که او را ناامید کرد.
دستنوشتههایش از وضعیت اسفبار این زندان و بویژه نوشتهاش در مورد وضعیت محمدعلی عموری، وبلاگنویس و فعال فرهنگی عرب محکوم به اعدام، در کنار موضعگیریهای سیاسیاش راجع به انتخابات و دیگر مسائل روز، فشارها بر روی او را بیشتر کرد. حتی سال ۹۲، پرونده جدیدی با اتهام «تبلیغ علیه نظام» در اهواز برایش تشکیل شد که از این اتهام تبرئه شد.
سختگیریهای بیشتر، او را از پیگیری پروندهاش ناامید نکرد و سرانجام بعد از نقض حکمش در دیوان عالی کشور، پروندهاش برای بررسی مجدد به شعبه همعرض فرستاده شد.
او در شرح جلسه دادگاه منجر به تبرئهاش نوشته است: « وقتی قاضی نظرش رو در مورد پرونده و خصوصاً برائتم از اتهام محاربه و ارتباط با مجاهدین گفت، نتونستم بغض نکنم. نمیدونم واسه چی، از سر خوشحالی یا که ناراحتی.. شاید هم هر دوش. خوشی اینکه بالاخره اینهمه سال اصرارم در نپذیرفتن این اتهام جواب داده بود و ناراحتی اینکه اینهمه هزینه رو واسه چیزی داده بودم که میبایست به عنوان حق بدیهی بهم تعلق بگیره. آخر جلسه نماینده دادستان با لبخند میگفت: «این آدمی که من میبینم هنوز شیطونه و اگه بره بیرون دست از شیطنت برنمیداره». قاضی اما با لحنی دلسوزانه از در همدلی دراومد که: «نه بابا، بچه خوبیه. بیچاره توی زندان پوسیده.»
با حکم قاضی، او در مجموع به ۷ سال حبس محکوم شد که طبق ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی، تنها باید ۵ سال ان را تحمل میکرد. با این حسب ضیا نبوی ۳ سال و ۸ ماه بیشتر پشت میلهها ماند.
خودش میگوید که وکیلش از او خواسته «سر باقیمانده حبسی که بیشتر از حکم جدید» کشیده است، «سر و صدا» نکند. چون «سر و صداهای رسانهای باعث میشه قضات منصفی که این احکام رو صادر میکنند در موضع دفاعی قرار بگیرند و در شکستن احکام مشابه محافظهکاری به خرج بدهند».
او روز چهارشنبه بیست و هفتم دیماه سال ۱۳۹۶، با مزه کردن تصویری که «ابرهای آسمان تا کف خیابانهای تهران پایین آمده بودند و دانههای ریز برف بیتکلیف توی هوا میچرخیدند»، تقاضای وکیلش را پذیرفت.
ضیا نبوی، از حقش برای اعتراض گذشت ولی این سؤالش در فروردین سال ۹۱ هنوز بیپاسخ مانده است: «گاهی با تعجب در این فکر فرو می روم که آیا کسانی که به این سادگی احکام حبس طویلالمدت صادر میکنند، درک روشن و دقیقی از تفاوت روز و ماه و سال دارند یا خیر؟ آیا میدانند زندان چگونه جایی است و محبوس بودن یعنی چه؟ آیا میدانند که گذراندن ۱۰ سال از عمر در زندان چه حسی دارد؟ راستی اگر حضرات محترم روزی به این نتیجه برسند که در تصورات و قضاوتهایشان بر خطا بودهاند، چه میکنند؟ بر فرض که ما اینقدر با گذشت و بخشنده باشیم که عمر تلف شده را بر آنها بخشیدیم، آیا به راستی خودشان بر خویشتن میبخشند؟»