علی حسنپور ۴۸ سال داشت. حسابدار بود، و صاحب دو فرزند، دو سال از جنگ هشت ساله را در جبهه گذرانده بود، و چهار بار در سال به هلال احمر خون اهدا میکرد، تا آن ۲۵ خردادماه، که خونش بر زمین داغ تهران نقش بست.
یک سال پس از انتخابات پرمناقشه ریاست جمهوری، هنوز تعداد دقیق کسانی که در جریان اعتراضهای تهران جان خود را از دست دادند مشخص نیست؛ آنچه که مشخص است، این است که انتخابات ۸۸ برای هیچ کس به اندازه این افراد و خانوادههاشان هزینه در بر نداشت.
علی حسنپور یکی از جانباختگان اعتراضهای پس از انتخابات است که در تظاهرات گسترده و مسالمتآمیز روز ۲۵ خرداد، در سکوت میلیونی هواداران سبز، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
تصویر بدن بیجان او و خون منتشر شده بر زمینش، یکی از نخستین تصاویری بود که از خشونت عریان نیروهای امنیتی، و کشته شدن شهروندان تهرانی، در دنیای مجازی دست به دست چرخید، و کاربران اینترنتی را شوکه کرد. بدن او اما تا ۱۰۵ روز بعد به خانوادهاش تحویل داده نشد، تا همسر و فرزندانش مدت سه ماه و نیم را از سرنوشت وی بیخبر باشند.
اکنون یک سال بعد، همسر علی حسنپور، لادن مصطفایی در گفتوگو با رادیوفردا، از هزینههای تلخ این یک سال میگوید، و از اینکه تنها انتظارش «پایمال نشدن خون همسرش» است.
لادن مصطفایی همینک پس از یک سال به رادیو فردا میگوید: سالی که گذشته برای ما واقعاً سال سختی بود. میدانيد که من همسرم را از دست دادم. اما نه تنها درباره همسرم، بلکه در مورد همه عزيزانی که در جامعه ما اين طور شهيد شدند، اميدوارم که خونشان هيچوقت پايمال نشود. و مطئن هم هستم که نخواهد شد. اين را مطمئنم. ولی به هر حال اين يک سال به ما خيلی سخت گذشته است.
از همه نظر سخت بود. ببینید، همسر من سرپرست خانه بود. نبودنش از هر لحاظ که بگوييد سخت است، از لحاظ محبت، عاطفه، نبودش، از نظر روحی و روانی... میتوانم بگویم که الان کاملاً بيمار هستيم. من هنوز مراجعه میکنيم به جاهايی که از همسرم سراغ بگیرم... مثلاً به دادسرای جنايی مراجعه میکنم. هنوز به بيمارستانها مراجعه میکنم. به دانشگاه علوم پزشکی. هر جايی را که فکر کنيد من رفتم.
هنوز بعد از گذشت يک سال، لباسهای همسرم و محتويات داخل جيبش را به من ندادهاند. جسد همسر من تا ۱۰۵ روز مجهولالهويه اعلام شده بود. نمیدانید به ما چه گذشت... برای من عجيب است که چطور تا ۱۰۵ روز به ما کشته شدنش را اطلاع ندادند. آخر چرا؟ حرف من این است که روی پيشانی افراد که اسمشان را ننوشتهاند.
محتويات داخل جيب همسر من را اگر خارج میکردند، چک داشته، کارت داشته. چرا همسر من را مجهولالهويه اعلام کردند؟ [با بغض ادامه میدهد] ۱۰۵ روز رنج و عذابی را که ما کشيديم... واقعاً نمیدانم چطور بگويم.
پرونده ما در دادسرای جنایی تهران است. من در این یک سال صد بار به دادسرا مراجعه کردم. مرجع قضایی هم هر بار حکم قضایی صادر میکند که خواهان پیدا کردن مسبب این تیراندازی است. ولی فقط در همین حد! هیچ جواب روشنی به من نمیدهند. به هیچ نتیجهای نرسیدهایم بعد از یک سال.
نه، اصلاً.
خوب با شواهدی که در دست هست و آنچه که شاهدان ماجرا میگویند، پایگاه بسیج منطقه بوده.
ببینید، من به دادستان تهران هم در این مورد مراجعه کردم، اما ارگانها و سازمانها جواب من را نمیدهند. من بارها مراجعه کردهام. از دادستانی خواستم که به مسئولین بگوید با ما همکاری کنند. اما هنوز این نامه دادستانی را هم به من ندادهاند. گفتند پرونده از دادسرای جنایی به دادسرای نظامی ارجاع شده. به آنجا مراجعه کردم، اما آنها هم گفتند نه، همان دادسرای جنایی است. هنوز هیچ نتیجهای نگرفتهام.
اصلاً آدم سياسی نبودند. جزو همان سه چهار ميليون جمعيتی بودند که آن روز در خیابان آزادی حضور داشتند. آخر جواب اعتراض که گلوله نيست. آن هم گلوله توی سر، آن هم در راهپيمايی سکوت! آن روز پسر جوانی که هم سن پسر خود ما بود گلوله خورده بود. همسر من رفت که به او کمک کند.
در همان حال، وقتی داشت به آن پسر جوان کمک میکرد، همسرم را زدند. نمیدانم اسم اين کار را چه میشود گذاشت. واقعاً چه بايد گفت؟ وقتی فردی به يک هموطن خودش که مثل بچه خودش میماند، به يک بچه هجده ساله کمک میکرده، همان لحظه، در همان حال، با گلوله بزنندش.
بله حس میکنم. احساس میکنم که بايد راه همسرم را ادامه دهم. راهی که ناحق هم نبوده. همسرم که گناهی مرتکب نشده بود. جزو افرادی بوده که هیچ سابقه سياسی نداشته. فقط اعتراض مسالمتآمیز میکرد. همین. آتشی که در وجود ما روشن شده، فکر نمیکنم به این راحتیها خاموش شود. همسر من يک فرد...[با بغض ادامه میدهد] اصلاً نمیدانم چه بگويم...
میدانید؟ اين صحنهها، این تصاویر لحظهای از جلوی چشم ما دور نيست؛ عکس تيرخورده همسرم با چشمهای باز و دهان باز... ولی با همه این احوال من الان واقعاً احساس افتخار میکنم. وقتی فهمیدم که در حال کمک به يک جوان دیگر تیر خورده، آن حس نوعدوستیاش، برای من افتخارآمیز است.
اميدم این است که جوانهای ما به خواستههای خودشان برسند، و تنها انتظارم هم این است که خون همسر من و امثال همسر من پايمال نشود.
کسانی که مسئول حادثههايی مثل حادثه کهريزک هستند، مسئولان حادثهای که برای همسر من و امثالشان اتفاق افتاده باید روزی پاسخگو باشند. من اگر از مراکز دولتی از مراکز قانونی دادسرا به جايی نرسم، همینجا میگویم، از سازمان ملل واقعاً کمک میخواهم. کمک میخواهم که بدانم چرا و به چه دليلی همسرم را در روز روشن در خيابان زدند و کشتند. جرمش چه بود؟
من هنوز جواب دو بچهام را نمیتوانم بدهم. به من میگويند مگر پدر ما چه میخواست؟ چه گناهی کرده بود، پدر ما؟ من در جواب آنها چه بگويم؟ من حتی برای خودم هم جوابی ندارم. يک سال گذشته اما من هنوز نمیتوانم هضم کنم که چرا همسر مرا کشتند؟
همسر من دو سال در جبهه و جنگ برای مردم ايران خدمت کرده بود. در سال چهار بار میرفت هلا احمر و خون اهدا میکرد؛ آخرش هم خون خودش را يکباره داد به ملت ايران. پارسال همين موقع همسرم کنار من بود اما امسال واقعاً خيلی سخت است... خیلی سخت ...[بغضش میترکد]
یک سال پس از انتخابات پرمناقشه ریاست جمهوری، هنوز تعداد دقیق کسانی که در جریان اعتراضهای تهران جان خود را از دست دادند مشخص نیست؛ آنچه که مشخص است، این است که انتخابات ۸۸ برای هیچ کس به اندازه این افراد و خانوادههاشان هزینه در بر نداشت.
علی حسنپور یکی از جانباختگان اعتراضهای پس از انتخابات است که در تظاهرات گسترده و مسالمتآمیز روز ۲۵ خرداد، در سکوت میلیونی هواداران سبز، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
تصویر بدن بیجان او و خون منتشر شده بر زمینش، یکی از نخستین تصاویری بود که از خشونت عریان نیروهای امنیتی، و کشته شدن شهروندان تهرانی، در دنیای مجازی دست به دست چرخید، و کاربران اینترنتی را شوکه کرد. بدن او اما تا ۱۰۵ روز بعد به خانوادهاش تحویل داده نشد، تا همسر و فرزندانش مدت سه ماه و نیم را از سرنوشت وی بیخبر باشند.
اکنون یک سال بعد، همسر علی حسنپور، لادن مصطفایی در گفتوگو با رادیوفردا، از هزینههای تلخ این یک سال میگوید، و از اینکه تنها انتظارش «پایمال نشدن خون همسرش» است.
لادن مصطفایی همینک پس از یک سال به رادیو فردا میگوید: سالی که گذشته برای ما واقعاً سال سختی بود. میدانيد که من همسرم را از دست دادم. اما نه تنها درباره همسرم، بلکه در مورد همه عزيزانی که در جامعه ما اين طور شهيد شدند، اميدوارم که خونشان هيچوقت پايمال نشود. و مطئن هم هستم که نخواهد شد. اين را مطمئنم. ولی به هر حال اين يک سال به ما خيلی سخت گذشته است.
- خانم مصطفایی میتوانید بیشتر توضیح دهید؟ منظورتان فقط از نظر احساسی است؟ یا اتفاق خاصی هم بعد از خردادماه ۸۸ و در ماههای گذشته برایتان افتاده که تحمل این شرایط را سختتر کرده است؟
از همه نظر سخت بود. ببینید، همسر من سرپرست خانه بود. نبودنش از هر لحاظ که بگوييد سخت است، از لحاظ محبت، عاطفه، نبودش، از نظر روحی و روانی... میتوانم بگویم که الان کاملاً بيمار هستيم. من هنوز مراجعه میکنيم به جاهايی که از همسرم سراغ بگیرم... مثلاً به دادسرای جنايی مراجعه میکنم. هنوز به بيمارستانها مراجعه میکنم. به دانشگاه علوم پزشکی. هر جايی را که فکر کنيد من رفتم.
هنوز بعد از گذشت يک سال، لباسهای همسرم و محتويات داخل جيبش را به من ندادهاند. جسد همسر من تا ۱۰۵ روز مجهولالهويه اعلام شده بود. نمیدانید به ما چه گذشت... برای من عجيب است که چطور تا ۱۰۵ روز به ما کشته شدنش را اطلاع ندادند. آخر چرا؟ حرف من این است که روی پيشانی افراد که اسمشان را ننوشتهاند.
محتويات داخل جيب همسر من را اگر خارج میکردند، چک داشته، کارت داشته. چرا همسر من را مجهولالهويه اعلام کردند؟ [با بغض ادامه میدهد] ۱۰۵ روز رنج و عذابی را که ما کشيديم... واقعاً نمیدانم چطور بگويم.
- با گذشت یک سال توانستهاید مسبب قتل همسرتان را پیدا کنید؟ مراجع قضایی چه میگویند؟
پرونده ما در دادسرای جنایی تهران است. من در این یک سال صد بار به دادسرا مراجعه کردم. مرجع قضایی هم هر بار حکم قضایی صادر میکند که خواهان پیدا کردن مسبب این تیراندازی است. ولی فقط در همین حد! هیچ جواب روشنی به من نمیدهند. به هیچ نتیجهای نرسیدهایم بعد از یک سال.
- مراجع قضایی در این مدت کسی را به عنوان مظنون پرونده معرفی کردهاند؟
نه، اصلاً.
- خودتان چه احتمالی میدهید؟ مسبب قتل همسرتان را چه کسی یا جایی میدانید؟
خوب با شواهدی که در دست هست و آنچه که شاهدان ماجرا میگویند، پایگاه بسیج منطقه بوده.
- این احتمال و شواهد را با دادسرا در میان گذاشتهاید؟
ببینید، من به دادستان تهران هم در این مورد مراجعه کردم، اما ارگانها و سازمانها جواب من را نمیدهند. من بارها مراجعه کردهام. از دادستانی خواستم که به مسئولین بگوید با ما همکاری کنند. اما هنوز این نامه دادستانی را هم به من ندادهاند. گفتند پرونده از دادسرای جنایی به دادسرای نظامی ارجاع شده. به آنجا مراجعه کردم، اما آنها هم گفتند نه، همان دادسرای جنایی است. هنوز هیچ نتیجهای نگرفتهام.
- کمی بیشتر از آقای حسنپور بگویید. ایشان اساساً فردی سياسی بودند؟ آن روز برای چه رفته بودند بيرون؟
اصلاً آدم سياسی نبودند. جزو همان سه چهار ميليون جمعيتی بودند که آن روز در خیابان آزادی حضور داشتند. آخر جواب اعتراض که گلوله نيست. آن هم گلوله توی سر، آن هم در راهپيمايی سکوت! آن روز پسر جوانی که هم سن پسر خود ما بود گلوله خورده بود. همسر من رفت که به او کمک کند.
در همان حال، وقتی داشت به آن پسر جوان کمک میکرد، همسرم را زدند. نمیدانم اسم اين کار را چه میشود گذاشت. واقعاً چه بايد گفت؟ وقتی فردی به يک هموطن خودش که مثل بچه خودش میماند، به يک بچه هجده ساله کمک میکرده، همان لحظه، در همان حال، با گلوله بزنندش.
- خانم مصطفايی، الان يک سال از اين اتفاق میگذرد، در اين يک سال، با تمام تلخیهايی که برای شما داشته، اتفاقات زيادی در ایران رخ داده، چه در صحنه سياسی و چه اجتماعی. شما خودتان را به عنوان کسی که بیشترین هزینه را در جريان اتفاقات بعد از انتخابات متحمل شده، کجای جنبش سبز میبينيد؟ آيا خودتان را جزئی از این جنبش میدانید؟
بله حس میکنم. احساس میکنم که بايد راه همسرم را ادامه دهم. راهی که ناحق هم نبوده. همسرم که گناهی مرتکب نشده بود. جزو افرادی بوده که هیچ سابقه سياسی نداشته. فقط اعتراض مسالمتآمیز میکرد. همین. آتشی که در وجود ما روشن شده، فکر نمیکنم به این راحتیها خاموش شود. همسر من يک فرد...[با بغض ادامه میدهد] اصلاً نمیدانم چه بگويم...
- متأسفم که اين اتفاق تلخ را برایتان يادآوری میکنم.
میدانید؟ اين صحنهها، این تصاویر لحظهای از جلوی چشم ما دور نيست؛ عکس تيرخورده همسرم با چشمهای باز و دهان باز... ولی با همه این احوال من الان واقعاً احساس افتخار میکنم. وقتی فهمیدم که در حال کمک به يک جوان دیگر تیر خورده، آن حس نوعدوستیاش، برای من افتخارآمیز است.
- خانم مصطفايی، اکنون يک سال بعد از اين حادثه، انتظارتان از جنبش مدنی ايران چيست؟ آيا انتظاری داريد از جنبش سبز؟
اميدم این است که جوانهای ما به خواستههای خودشان برسند، و تنها انتظارم هم این است که خون همسر من و امثال همسر من پايمال نشود.
- و در مورد کسانی که مسئول اين حادثه بودند چطور؟ حرفی دارید که بزنید؟
کسانی که مسئول حادثههايی مثل حادثه کهريزک هستند، مسئولان حادثهای که برای همسر من و امثالشان اتفاق افتاده باید روزی پاسخگو باشند. من اگر از مراکز دولتی از مراکز قانونی دادسرا به جايی نرسم، همینجا میگویم، از سازمان ملل واقعاً کمک میخواهم. کمک میخواهم که بدانم چرا و به چه دليلی همسرم را در روز روشن در خيابان زدند و کشتند. جرمش چه بود؟
من هنوز جواب دو بچهام را نمیتوانم بدهم. به من میگويند مگر پدر ما چه میخواست؟ چه گناهی کرده بود، پدر ما؟ من در جواب آنها چه بگويم؟ من حتی برای خودم هم جوابی ندارم. يک سال گذشته اما من هنوز نمیتوانم هضم کنم که چرا همسر مرا کشتند؟
همسر من دو سال در جبهه و جنگ برای مردم ايران خدمت کرده بود. در سال چهار بار میرفت هلا احمر و خون اهدا میکرد؛ آخرش هم خون خودش را يکباره داد به ملت ايران. پارسال همين موقع همسرم کنار من بود اما امسال واقعاً خيلی سخت است... خیلی سخت ...[بغضش میترکد]