از سلطنتطلبی تا اصلاحطلبی، از ۲۸ مرداد تا ۲ خرداد، و از فرهنگ تا سیاست تا فرار از زندان.
سنگسار ساختگی؟ ضرب و شتم و وادار کردن بانویی به اعتراف به رابطه نامشروع با سیامک پورزند؟ متهم کردن او به سازماندهی «کنفرانس ایران پس از انتخابات مجلس ششم» معروف به کنفرانس برلین (رجوع کنید به پانویس)، در حالی که سیامک پورزند حتی در این کنفرانس حضور هم نداشت؟
برای شناخت بهتر از کوششهای فرهنگی سیامک پورزند قرار شد مصاحبهای کوتاه با مهرانگیز کار در حد پنج دقیقه داشته باشیم. اما رشته کلام و پرسش در پرسش برای روشن شدن هر موضوع از مرز بیست و پنج دقیقه گذشت. حاصل گفتوگویی اختصاصی شد که مهرانگیز کار برای نخستین بار در آن پشت پرده ماجراهایی را که سرنوشت سیامک پورزند را رقم زد برملا میکند.
لیلی پورزند، دختر سیامک پورزند، نیز انتشار صدای پدر را وعده داده است که از آن چه بر او رفته است میگوید. تا آن موقع، شمهای از مصائب سیامک پورزند را از زبان همسرش بشنوید.
مهرانگیز کار: من همه زندگی با ایشان نبودم. ایشان ازدواج دیگری هم داشتند. ولی از نظر سیاسی، اگر بخواهید بدانید، بخشی از زندگی سیامک خیلی حمایت از سیاستهای شاه بوده، قبل از این که از این مقطع دور شود.
ولی در دوران ملی شدن صنعت نفت، دوران شادروان مصدق، سیامک یکی از طرفداران پروپاقرص شادروان مصدق بوده و پیرو راه او بود. همراه شادروان داریوش فروهر کار میکرده. ولی بعد از ۲۸ مرداد آن چه در زندگی سیامک اتفاق افتاده از نظر سیاسی آدم در او یک اغتشاش میبیند. از این اغتشاش برای این که بتواند خودش را نجات دهد، دیگر کاملا وارد زندگی فرهنگی شده و تبدیل شده به شخصی که خواسته سینمای پیشرفته جهان را به ایرانیان از طریق مطبوعات یا ایجاد سینهکلوب یا از طریق به وجود آوردن فستیوالهای سینمایی بشناساند.
اینجا بود که سیامک به عنوان سردبیر و رپرتر [گزارشگر] و صاحبنظر از این به بعد او را در مطبوعات سینمایی بسیار فعال میبینیم و در آمریکا در ارتباط با کارگردانان خیلی بزرگ و هنرپیشههای مشهور که اینها را معرفی میکرده به ایرانیان از طریق مطبوعات سینمایی.
اما مهمترین حرکت سیاسی سیامک بعد از سالها که از سیاست به صورت کلی دوری کرده بوده، از دوم خرداد ۱۳۷۶ شروع میشود. سیامک جذب جریان اصلاحات شد. از آن به بعد به سیامک نمیشود ابدا [انگ] سلطنتطلب را چسباند. سیامک از آن به بعد عاشق شور و حال آن دوران بود و بحث جامعه مدنی و مخصوصا مطبوعات اصلاحطلب و خودش را به در و دیوار میزد که بتواند این مطبوعات را مخصوصا به ایرانیان خارج از کشور که آن موقع اینترنت نبود معرفی کند. بنابراین در اینجا ما دوباره یک سیامکی را میبینیم که در کنار بسیاری از آقایان و خانمهایی قرار میگیرد که اینها انقلابی بودند و حالا اصلاحطلب شدهاند.
بله. اتفاقا این موضوع خیلی مهمی است در زندگی سیامک بعد از انقلاب. یک ایرانی برجستهای هستند تحصیلکرده به نام سیامک زند. بنده هم به ایشان ارادت دارم و تا مدتها این دو بیوگرافی را سیستم امنیتی ایران و هنوز درست شکل نگرفته بود با همدیگر به صورت مخلوط و ترکیبی به آن نگاه میکرد به طوری که گاهی وقتها سیامک پورزند اتهاماتش را برمیگرفتند از گذشته سیامک زند یا برعکس. سیامک زند را مورد بازجویی قرار میدادند بر اساس زندگی هنری سیامک پورزند. آقای سیامک زند الان در قید حیاتاند و اگر شما پیدایش کنید... میتوانند بیشتر توضیح دهند.
آن چه که شما دیدید در یکی از نشریات کنفدراسیون اگر درست میگویم و اشتباه نمیکنم سیامک زند است. نه سیامک پورزند. برای این که سیامک زند بود که اولین انتقادها را، با این که شخصی بود که او هم درون سیستم کار میکرد، بر ضد حکومت شاه شروع کرد به اعلام کردن در خارج از کشور و با بیبیسی مصاحبه کرد و این اختلاط موضوع تا سالها ادامه داشت و سیستم امنیتی نمیتوانست مرزبندی کند زندگی این دو نفر را و در نتیجه همیشه اسباب زحمت هر دو میشد. من گمان میکنم این تاکید بر سیامک زند کاملا مرتبط با زندگی سیاسی آقای سیامک زند و نه سیامک پورزند است. شما میتوانید ایشان را پیدا کنید در تورونتو هستند و قرار است امروز هم بیایند دیدن من.
من باید خدمتتان عرض کنم که سیامک سال ۱۳۶۳ زیر ذرهبین افراطیون و تندروها قرار گرفت و همین طور به بهانههای گوناگون سیامک را گاهی بازداشت میکردند و آزارش میدادند و بعد رهایش میکردند. ولی هر بار که ما سیامک را تحویل میگرفتیم یک سیامک شکسته را تحویل میگرفتیم. سیامک درهم شکسته شده بود با این بازداشتهای زیر دو ماه یا یک ماه. اما سیامک اعتماد به نفساش را از دوم خرداد به دست آورد. علتش هم عشقش بود به مطبوعات اصلاحطلب. ولی سیامک پورزند کمترین نقشی در کنفرانس برلین نداشت و شاید شما باور نکنید که به لحاظ مسائل خصوصی که در زندگی زناشویی ما در آن دوران به وجود آمده بود، سیامک پورزند اساسا اطلاع نداشت که من دارم میروم برلین برای شرکت در کنفرانس.
خیلی برای من عجیب بود که وقتی وارد نخستین مرحله بازجویی شدم، اولین سوال این بود که تو همسر این هستی که یک پرونده قطوری جلویش بود که سیامک بود. بعد دومین سوالش این بود که به ما بگو که چه طور سیامک پورزند کنفرانس برلین را راهاندازی کرده، سازماندهی کرده. که من اصلا آنجا شوکه شده بودم. برای این که باور نمیکرد قاضی. چون سیامک پورزند اطلاع نداشت که من میروم برلین. بنابراین کمترین نقشی نداشت.
اما من موافقم با این نظر که سیامک پورزند بعد از مسائل من در ارتباط با کنفرانس برلین خیلیخیلی مورد سوءظن بیشتری قرار گرفت و به نظرشان رسید که ما یک زوجی هستیم که هر کدام داریم با شگردهای خودمان و با همکاری و همدستی با هم بر ضد جمهوری اسلامی کار میکنیم و میخواهیم این رژیم را سرنگون کنیم.
این هیچ واقعیت نداشت و سیامک فقط در حوزه مطبوعاتی حمایتکننده رفرم [اصلاحات] شده بود و من در حوزههای حقوق بشری و دموکراسیخواهی و جامعه مدنی و حوزه اجتماعی. ما دو تا خط جداگانه را هر کداممان دنبال میکردیم و شاید با همدیگر بسیار هم اختلاف سلیقه داشتیم. اما کنفرانس برلین باعث شد که این توهم به وجود بیاید در آقایان که گویا ما خیلی با هم همکاری وسیع برای تضعیف نظام سیاسی جمهوری اسلامی میکنیم. اما به هیچ وجه او دخالتی نداشت، اما زیر ذرهبین رفت و من در تمام بازجوییهایم این را میفهمیدم. در روز محاکمه من که خانمها شهلا لاهیجی و فریده غیرت در آن حضور داشتند و محاکمه غیرعلنی بود خیلی صریح نماینده مدعیالعموم در آن جلسه محاکمه اعلام کرد که ما به زودی با همسر شما برخورد سنگینی خواهیم کرد. و این ماجرایی بود که من تا حدودی پیشبینیاش را میکردم. ولی سیامک باورش نمیکرد و با این که من وقتی که محاکمه انجام شد از سیامک که آن موقع سوئد بود خواهش کردم، التماس کردم که برنگردد، او به حمایت اصلاحطلبان خیلی دل بست و حرف مرا نشنید و متاسفانه به ایران برگشت. دیگر وقایعی اتفاق افتاد که همه از آن اطلاع دارند.
هرکس تحلیل خودش را دارد. تحلیلها در مورد سیامک از این به بعد به نظر من خیلی بیشتر هم در تعارض با واقعیتها خواهد بود.
آن چه مسلم است کنفرانس برلین در تصور رادیکالهایی که میخواستند رفرم را محو کنند این بود که این یک برنامهریزی دقیق بوده برای این که اپوزیسیون خارج و اپوزیسیون داخل با هم پیوند پیدا کنند. اولین حمله و هجوم سیستماتیک به رفرم در ایران بود. آقای سحابی هم که متاسفانه الان در وضعیت مناسبی نیستند، قربانی اصلی این ماجرا بودند. یعنی این اتهام را بیشتر بر ایشان سنگین کردند. گفتند که جلسهای بوده و داشتید و میخواستید با هم ائتلاف کنید.
اما این به سیامک اصلا ارتباط نداشت. برای این که سیامک نه شرکتکننده در کنفرانس برلین بوده و نه روحش از کنفرانس برلین خبر داشته. من شرکتکننده بودم. من دعوت شده بودم. ولی وقتی که اینها با من مواجه شدند و دیدند که یک پروندهای برای سیامک پورزند در اختیارشان هست این پرونده را به صورت ابزاری ازش بهرهبرداری کردند، برای این که بعدا بتوانند با استفاده از این که او همسر من است و او از اصلاحات حمایت میکند و من حتی قبل از اصلاحات از اصلاحات حمایت میکردم در مثلا ماهنامه زنان، خواستند که این را در جامعه تبلیغ کنند که اصلاحطلبان با عناصری که فرهنگ غربی را، به قول خودشان ابتذال فرهنگ غربی، را داشتند تبلیغ میکردند یا این که از حامیان سلطنت شاه بودند، با اینها همکاری میکند. حتی بر او تهمت بستند که میلیونها دلار از دولت آمریکا گرفته و بین مطبوعات اصلاحطلب پخش کرده. در حالی که هرگز سندی در این مورد ارائه ندادند و بیشتر اینها پوشش مطبوعاتی پیدا میکرد برای این که مردم و پیروان خودشان را به این موضوع متقاعد کنند. ولی بعدا که ما خیلی جستجو کردیم این سالها، اینها حتی یک سند هم در پرونده ندارند. آن چه دارند به خط سیامک است که همه را زیر فشار و شکنجه از سیامک گرفتند.
در آن موقع من در ایران نبودم. سه ماه بود برای معالجه از ایران خارج شده بودم با اجازه آقایان. چهار سال محکومیت حبس داشتم ولی در مرحله تجدیدنظرخواهی بود. من و دخترم که آن موقع چهارده پانزده سالش بود از کشور آمدیم بیرون برای معالجه و من همیشه آن سالها گرینکارت داشتم و با کارت سبز یعنی کارت اقامت نیازی نداشتم به این که حتی پناهنده شوم و نمیخواستم بشوم. چون باید برمیگشتم به ایران و لااقل به حرفهام میپرداختم که وکالت بود.
اما بعد از سه ماه خواهر ایشان به من زنگ زد و گفت که خانمی که، اسمش هم اشکالی ندارد که من بگویم چون در تمام اطلاعیهها و اعلامیهها آمده، خانمی به نام ونوس فریمهر که مدیر داخلی آن مجتمع فرهنگی بود که سیامک در آن کار میکرد دو بار ربوده شده و بعد از تهدید و احیانا ضرب و شتم مجبورش کردند که از سیامک شکایت کند به عنوان کسی که میخواسته با او رابطه نامشروع برقرار کند و گفته بودند اگر تو این شکایت کتبی را ننویسی، ما تو را سنگسار میکنیم.
این زن هم که از قوانین سنگسار باخبر نبوده و حقوقدان نبوده، وحشت کرده بود و این شکایت را کرده بود. من از خواهر سیامک که مرحوم شده، پرسیدم که شما از کجا این اطلاعات را دارید؟ ایشان گفت که این خانم با من به تدریج دوست شده بود و با سیامک کار میکرد و گاهی هم میآمد خانه یک نهاری میخوردیم، ولی یک روز به من تلفن کرد و گفت من در فلان اتاق اورژانس یکی از این کلینیکها بستریام، شما بیایید عیادت من. او بخشهایی از بدنش را نشان داد که مورد ضرب قرار گرفته بود. در آنجا رئیس کل مجتمع هم حضور داشت برای این که این خانم او را هم صدا زده بود که بیا عیادت من. در آنجا به من گفت که من از سیامک شکایت کردم زیر ضرب و شتم و مرا ببخشید. اما آمدم اینجا خوابیدم که شما دو تا را صدا بزنم و بگویم که مرا ببخشید. مرا ناگزیر کردند. شاید منظورش این بوده که این اطلاع را سیامک پیدا کند و مثلا کشور را ترک کند. سیامک در آن موقع میتوانست کشور را ترک کند. هم پاسپورت معتبر داشت و هم ویزای یکی دو تا از کشورها از جمله کانادا را داشت. که ما قبل از این که ترک کنیم کمکش کرده بودیم که این ویزاها را داشته باشد در صورتی که من در این سه ماه در خارج از کشور مردم، خودش را برساند به بچهها و اینها را جمع و جور کند.
این اطلاعی است که من از این موضوع دارم و بعد هم سازمان ناظران حقوق بشر این اطلاع را به صورت کتبی به صورت بیانیه اعلام کرد در سطح جهان.
برگ اول پرونده است برای بازداشت سیامک. با این برگ اولیه به این صورت که عرض کردم اینها شنیدههای من است. به این صورت این برگ اول تنظیم شده و بعد که در اختیار گرفتند سیامک را... که اول هم آدمربایی کرده بودند... بعد از آن زیر این تیغ گذاشتند که اولا آبروی تو را میبریم تو جلوی فرزندانت دیگر هیچ آبرویی نخواهی داشت. سیامک از آدمهایی بود که خیلی اهمیت میداد که مبادا بچههایش دربارهاش یک جور دیگری فکر کنند. ثانیا این که تو را سنگسار میکنیم.
یک روایت هست که اگر درست باشد وحشتناک است که سیامک را بردند در یک ساعتی به کنار گودال سنگسار و حتی شاید در گودال هم قرار دادهاند، ولی ناگهان مثل اعدامهای ناقص، اعدامهای ساختگی که میکردند برای این که آدمها را متلاشی کنند از نظر روانی ناگهان آمدهاند گفتهاند که «دست نگه دارید، دست نگه دارید. حاج آقا گفتهاند که یک هفته دیگر به او وقت بدهید، شاید درست حرف بزند و نیازی به سنگسار نباشد.»
بنابراین آقای جعفر صابر ظفرقندی که رئیس آن دادگاه مجتمع فرودگاه مهرآباد بودند کارگردان این صحنه بودند، و همه کسانی که احضار شده بودند با منش و روش ایشان آشنایی دارند. گفته میشد ایشان از قضاتی هستند که از طرف رادیکالها و تندروها کاشته شدهاند در آن مجتمع برای این که شکار کنند سوژههایی را به قول خودشان و سناریوسازی کنند با این سوژهها زیر ضرب و شتم و قرار دادنشان در سردخانه و دوباره آوردنشان بیرون از سردخانه و انواع شکنجهها، برای این که رفرم و اصلاحات را در ایران با این سناریوها تضعیف کنند.
متاسفانه این قاضی همان است که بر سیامک آن چه که از دستش بر میآمده انجام داده. روزی که خواسته بیاوردش جلوی تلویزیون به علت فشارهای بینالمللی مجبور بودند. برای این که ما همه جا میگفتیم [سیامک] مرده، ما نمیدانیم زنده است. با آن حالت آوردندش جلوی تلویزیون. آقای ظفرقندی حتی ترسیده یک سلمانی خارج از زندان بیاورد و ریش و سبیل این مردی که تا روی سینهاش آمده بوده، اصلاح کند. خودش فرچه گرفته دستش. آمده و سیامک را اصلاح کرده مثلا. اگر کسی نگاه کند درست به آن فیلم، جای زخمها را روی صورت سیامک میبیند که این با فرچه و چیزهای اولیه ریشتراشی، آقای قاضی ریشتراش شده. او را آوردند جلوی صفحه تلویزیون که آن اقاریر را مردم هم ببینند که البته هیچ کس باور نکرد و همه به ریش آقایان خندیدند.
روایت خودش است.
بله. پیغام دادند. ما که در تلفن نمیتوانستیم حرف بزنیم.
البته خیلی چیزها پیدا نکرده که ما داریم. البته که نکرده. زنده بود، ما میترسیدیم که صدمه بزنند به او. ما برای امنیت آن آدم ارزش قائل بودیم. آن آدم برای ما عزیز بود. ما نمیخواستیم مسائلی را مطرح کنیم که بروند سراغش و دوباره آن تن لرزان و پیرش را صدمه بزنند. معلوم است که ما فقط خون خوردیم. گاهی حرف میزدیم. گاهی اشارهای کردیم. ولی کارنامه آقای جعفر صابر ظفرقندی کارنامهای است که تمام فعالان حقوق بشر ازش خبر دارند و همه آنها که پرشان به پر ایشان رسیده ازش خبر دارند و متاسفانه اینها کسانی هستند که روی به قول خودشان خون شهدا بنای ظلم برپا کردهاند. برادر ایشان شهید شده، ایشان حق داشته که این قدر ظلم کند.
ابدا. برای این که این قدر دلش میخواست و امید داشت که بچههایش را بعد از ده سال بغل کند، فقط بغل کند و بمیرد که هرگز من فکر نمیکردم. فکر میکردم میمیرد. ولی این نقطهای بود که سیامک به آن رسید و فهمید که حتی به او این حق طبیعی را نمیدهند که کشور را ترک کند یا حتی این حق طبیعی را به او نمیدهند که بچههایش را زیر نظر خودشان مثلا در دوبی ببیند. به آن نقطه رسید سیامک که خودکشی کرد. سیامک عاشق زندگی بود. سیامک عاشق رنگ بود. سیامک عاشق مطبوعات رنگارنگ اصلاحطلبان بود.
سیامک روز دوم خرداد با ماشین خودش تمام شهر تهران را زیر پا میگذاشت، گریه میکرد و میگفت ببینید مملکت ایران دوباره زنده شد. شب که بعضی از ستادها را به علت هجوم مردم باز نگاه داشته بودند، در آن موقع به ما یک تور داد از تمام شهر تهران و گفت من دلم میخواهد آزادهام، آن موقع آزاده حق رای نداشت، خیلی سنش کم بود، آزاده هم بداند که این مملکت مملکت مردهای نیست و به ما شبانه تور داد در سطح تهران. این بهترین خاطرهای است که بچهها ازش دارند.
ما داریم فکر میکنیم و البته بچههایش خیلی فعال هستند برای این که امید دارند که همان طور که خودش امید داشت و میگفت من زنده خواهم ماند تا یک کمیسیونی مثل کمیسیونی که در آفریقای جنوبی به وجود آمد، کمیسیون حقیقت و آشتی به وجود بیاید، کاری هم به تغییر رژیم نداشت، فقط میگفت من تنها آرزویم این است که چنین کمیسیونی به وجود بیاید و من بتوانم در آن کمیسیون حقخواهی کنم و روشن کنم که با من چه شده و چه برخوردی شده و ببخشم.
ما هم همین خواست او را میخواهیم دنبال کنیم. نه کمتر و نه بیشتر.
--------------------------------------------------------------
پانویس: کنفرانس «ایران پس از انتخابات» که بعدها در ایران به «کنفرانس برلین» مشهور شد همایشی سهروزه بود که از سوی حزب سبزهای آلمان و به دعوت بنیاد هاینریش بل از ۱۹ تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹ در خانه فرهنگهای جهان در برلین برگزار شد. این کنفرانس از یک سو با اعتراض برخی تشکلهای اپوزیسیون خارج از کشور به تشنج کشیده شد، و از سوی دیگر در ایران نیز دستگاه قضایی شرکتکنندگان در کنفرانس را به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام متهم کرد. چنگیز پهلوان، حمیدرضا جلاییپور، محمود دولتآبادی، فریبرز رئیسدانا، محمدعلی سپانلو، عزتالله سحابی، شهلا شرکت، علیرضا علویتبار، مهرانگیز کار، جمیله کدیور، کاظم کردوانی، اکبر گنجی و حسن یوسفی اشکوری از جمله شرکتکنندگان در این کنفرانس بودند که سنگینترین مجازات در این میان نصیب این دو نفر آخر شد.
سنگسار ساختگی؟ ضرب و شتم و وادار کردن بانویی به اعتراف به رابطه نامشروع با سیامک پورزند؟ متهم کردن او به سازماندهی «کنفرانس ایران پس از انتخابات مجلس ششم» معروف به کنفرانس برلین (رجوع کنید به پانویس)، در حالی که سیامک پورزند حتی در این کنفرانس حضور هم نداشت؟
برای شناخت بهتر از کوششهای فرهنگی سیامک پورزند قرار شد مصاحبهای کوتاه با مهرانگیز کار در حد پنج دقیقه داشته باشیم. اما رشته کلام و پرسش در پرسش برای روشن شدن هر موضوع از مرز بیست و پنج دقیقه گذشت. حاصل گفتوگویی اختصاصی شد که مهرانگیز کار برای نخستین بار در آن پشت پرده ماجراهایی را که سرنوشت سیامک پورزند را رقم زد برملا میکند.
لیلی پورزند، دختر سیامک پورزند، نیز انتشار صدای پدر را وعده داده است که از آن چه بر او رفته است میگوید. تا آن موقع، شمهای از مصائب سیامک پورزند را از زبان همسرش بشنوید.
- رادیوفردا: خانم کار، نوع نگاه سیامک پورزند به سیاست و فرهنگ در طول زندگیشان چه طور بود؟
مهرانگیز کار: من همه زندگی با ایشان نبودم. ایشان ازدواج دیگری هم داشتند. ولی از نظر سیاسی، اگر بخواهید بدانید، بخشی از زندگی سیامک خیلی حمایت از سیاستهای شاه بوده، قبل از این که از این مقطع دور شود.
ولی در دوران ملی شدن صنعت نفت، دوران شادروان مصدق، سیامک یکی از طرفداران پروپاقرص شادروان مصدق بوده و پیرو راه او بود. همراه شادروان داریوش فروهر کار میکرده. ولی بعد از ۲۸ مرداد آن چه در زندگی سیامک اتفاق افتاده از نظر سیاسی آدم در او یک اغتشاش میبیند. از این اغتشاش برای این که بتواند خودش را نجات دهد، دیگر کاملا وارد زندگی فرهنگی شده و تبدیل شده به شخصی که خواسته سینمای پیشرفته جهان را به ایرانیان از طریق مطبوعات یا ایجاد سینهکلوب یا از طریق به وجود آوردن فستیوالهای سینمایی بشناساند.
اینجا بود که سیامک به عنوان سردبیر و رپرتر [گزارشگر] و صاحبنظر از این به بعد او را در مطبوعات سینمایی بسیار فعال میبینیم و در آمریکا در ارتباط با کارگردانان خیلی بزرگ و هنرپیشههای مشهور که اینها را معرفی میکرده به ایرانیان از طریق مطبوعات سینمایی.
اما مهمترین حرکت سیاسی سیامک بعد از سالها که از سیاست به صورت کلی دوری کرده بوده، از دوم خرداد ۱۳۷۶ شروع میشود. سیامک جذب جریان اصلاحات شد. از آن به بعد به سیامک نمیشود ابدا [انگ] سلطنتطلب را چسباند. سیامک از آن به بعد عاشق شور و حال آن دوران بود و بحث جامعه مدنی و مخصوصا مطبوعات اصلاحطلب و خودش را به در و دیوار میزد که بتواند این مطبوعات را مخصوصا به ایرانیان خارج از کشور که آن موقع اینترنت نبود معرفی کند. بنابراین در اینجا ما دوباره یک سیامکی را میبینیم که در کنار بسیاری از آقایان و خانمهایی قرار میگیرد که اینها انقلابی بودند و حالا اصلاحطلب شدهاند.
- خانم کار، درست پیش از انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷، مسئول روابط عمومی دربار، سیامک زند که در مطبوعات خارجی آن موقع به صورت مخفف سیا زند درج میشد، در یک کنفرانس خبری در اروپا علیه نظام شاهنشاهی به افشاگریهای گسترده دست زد و هنوز هم بعضیها بر این استنباطاند که او همان سیامک پورزند، همسر شما، بوده. شما در این باره اطلاعاتی دارید؟
بله. اتفاقا این موضوع خیلی مهمی است در زندگی سیامک بعد از انقلاب. یک ایرانی برجستهای هستند تحصیلکرده به نام سیامک زند. بنده هم به ایشان ارادت دارم و تا مدتها این دو بیوگرافی را سیستم امنیتی ایران و هنوز درست شکل نگرفته بود با همدیگر به صورت مخلوط و ترکیبی به آن نگاه میکرد به طوری که گاهی وقتها سیامک پورزند اتهاماتش را برمیگرفتند از گذشته سیامک زند یا برعکس. سیامک زند را مورد بازجویی قرار میدادند بر اساس زندگی هنری سیامک پورزند. آقای سیامک زند الان در قید حیاتاند و اگر شما پیدایش کنید... میتوانند بیشتر توضیح دهند.
از سیامک که آن موقع سوئد بود خواهش کردم، التماس کردم که برنگردد، او به حمایت اصلاحطلبان خیلی دل بست و حرف مرا نشنید و متاسفانه به ایران برگشت.
آن چه که شما دیدید در یکی از نشریات کنفدراسیون اگر درست میگویم و اشتباه نمیکنم سیامک زند است. نه سیامک پورزند. برای این که سیامک زند بود که اولین انتقادها را، با این که شخصی بود که او هم درون سیستم کار میکرد، بر ضد حکومت شاه شروع کرد به اعلام کردن در خارج از کشور و با بیبیسی مصاحبه کرد و این اختلاط موضوع تا سالها ادامه داشت و سیستم امنیتی نمیتوانست مرزبندی کند زندگی این دو نفر را و در نتیجه همیشه اسباب زحمت هر دو میشد. من گمان میکنم این تاکید بر سیامک زند کاملا مرتبط با زندگی سیاسی آقای سیامک زند و نه سیامک پورزند است. شما میتوانید ایشان را پیدا کنید در تورونتو هستند و قرار است امروز هم بیایند دیدن من.
- مشکلات آقای پورزند بعد از این شروع شد که شما از کنفرانس برلین برگشتید ایران. یک مروری میشود کنید، خیلی خلاصه، بر این مشکلات و آغازش؟
من باید خدمتتان عرض کنم که سیامک سال ۱۳۶۳ زیر ذرهبین افراطیون و تندروها قرار گرفت و همین طور به بهانههای گوناگون سیامک را گاهی بازداشت میکردند و آزارش میدادند و بعد رهایش میکردند. ولی هر بار که ما سیامک را تحویل میگرفتیم یک سیامک شکسته را تحویل میگرفتیم. سیامک درهم شکسته شده بود با این بازداشتهای زیر دو ماه یا یک ماه. اما سیامک اعتماد به نفساش را از دوم خرداد به دست آورد. علتش هم عشقش بود به مطبوعات اصلاحطلب. ولی سیامک پورزند کمترین نقشی در کنفرانس برلین نداشت و شاید شما باور نکنید که به لحاظ مسائل خصوصی که در زندگی زناشویی ما در آن دوران به وجود آمده بود، سیامک پورزند اساسا اطلاع نداشت که من دارم میروم برلین برای شرکت در کنفرانس.
خیلی برای من عجیب بود که وقتی وارد نخستین مرحله بازجویی شدم، اولین سوال این بود که تو همسر این هستی که یک پرونده قطوری جلویش بود که سیامک بود. بعد دومین سوالش این بود که به ما بگو که چه طور سیامک پورزند کنفرانس برلین را راهاندازی کرده، سازماندهی کرده. که من اصلا آنجا شوکه شده بودم. برای این که باور نمیکرد قاضی. چون سیامک پورزند اطلاع نداشت که من میروم برلین. بنابراین کمترین نقشی نداشت.
«حاج آقا گفتهاند که یک هفته دیگر به او وقت بدهید، شاید درست حرف بزند و نیازی به سنگسار نباشد.»
اما من موافقم با این نظر که سیامک پورزند بعد از مسائل من در ارتباط با کنفرانس برلین خیلیخیلی مورد سوءظن بیشتری قرار گرفت و به نظرشان رسید که ما یک زوجی هستیم که هر کدام داریم با شگردهای خودمان و با همکاری و همدستی با هم بر ضد جمهوری اسلامی کار میکنیم و میخواهیم این رژیم را سرنگون کنیم.
این هیچ واقعیت نداشت و سیامک فقط در حوزه مطبوعاتی حمایتکننده رفرم [اصلاحات] شده بود و من در حوزههای حقوق بشری و دموکراسیخواهی و جامعه مدنی و حوزه اجتماعی. ما دو تا خط جداگانه را هر کداممان دنبال میکردیم و شاید با همدیگر بسیار هم اختلاف سلیقه داشتیم. اما کنفرانس برلین باعث شد که این توهم به وجود بیاید در آقایان که گویا ما خیلی با هم همکاری وسیع برای تضعیف نظام سیاسی جمهوری اسلامی میکنیم. اما به هیچ وجه او دخالتی نداشت، اما زیر ذرهبین رفت و من در تمام بازجوییهایم این را میفهمیدم. در روز محاکمه من که خانمها شهلا لاهیجی و فریده غیرت در آن حضور داشتند و محاکمه غیرعلنی بود خیلی صریح نماینده مدعیالعموم در آن جلسه محاکمه اعلام کرد که ما به زودی با همسر شما برخورد سنگینی خواهیم کرد. و این ماجرایی بود که من تا حدودی پیشبینیاش را میکردم. ولی سیامک باورش نمیکرد و با این که من وقتی که محاکمه انجام شد از سیامک که آن موقع سوئد بود خواهش کردم، التماس کردم که برنگردد، او به حمایت اصلاحطلبان خیلی دل بست و حرف مرا نشنید و متاسفانه به ایران برگشت. دیگر وقایعی اتفاق افتاد که همه از آن اطلاع دارند.
- یک تفسیر و تحلیلی هست که خانواده شما و در راس آن سیامک پورزند قربانی حرکت مخالفان برانداز نظام در کنفرانس برلین شد و آن بخشی از نظام بهویژه که درست نقطه مقابل اینها بود. نظر شما در این مورد چیست؟
هرکس تحلیل خودش را دارد. تحلیلها در مورد سیامک از این به بعد به نظر من خیلی بیشتر هم در تعارض با واقعیتها خواهد بود.
آن چه مسلم است کنفرانس برلین در تصور رادیکالهایی که میخواستند رفرم را محو کنند این بود که این یک برنامهریزی دقیق بوده برای این که اپوزیسیون خارج و اپوزیسیون داخل با هم پیوند پیدا کنند. اولین حمله و هجوم سیستماتیک به رفرم در ایران بود. آقای سحابی هم که متاسفانه الان در وضعیت مناسبی نیستند، قربانی اصلی این ماجرا بودند. یعنی این اتهام را بیشتر بر ایشان سنگین کردند. گفتند که جلسهای بوده و داشتید و میخواستید با هم ائتلاف کنید.
سیامک نه شرکتکننده در کنفرانس برلین بوده و نه روحش از کنفرانس برلین خبر داشته. من شرکتکننده بودم. من دعوت شده بودم. ولی وقتی که اینها با من مواجه شدند و دیدند که یک پروندهای برای سیامک پورزند در اختیارشان هست این پرونده را به صورت ابزاری ازش بهرهبرداری کردند
اما این به سیامک اصلا ارتباط نداشت. برای این که سیامک نه شرکتکننده در کنفرانس برلین بوده و نه روحش از کنفرانس برلین خبر داشته. من شرکتکننده بودم. من دعوت شده بودم. ولی وقتی که اینها با من مواجه شدند و دیدند که یک پروندهای برای سیامک پورزند در اختیارشان هست این پرونده را به صورت ابزاری ازش بهرهبرداری کردند، برای این که بعدا بتوانند با استفاده از این که او همسر من است و او از اصلاحات حمایت میکند و من حتی قبل از اصلاحات از اصلاحات حمایت میکردم در مثلا ماهنامه زنان، خواستند که این را در جامعه تبلیغ کنند که اصلاحطلبان با عناصری که فرهنگ غربی را، به قول خودشان ابتذال فرهنگ غربی، را داشتند تبلیغ میکردند یا این که از حامیان سلطنت شاه بودند، با اینها همکاری میکند. حتی بر او تهمت بستند که میلیونها دلار از دولت آمریکا گرفته و بین مطبوعات اصلاحطلب پخش کرده. در حالی که هرگز سندی در این مورد ارائه ندادند و بیشتر اینها پوشش مطبوعاتی پیدا میکرد برای این که مردم و پیروان خودشان را به این موضوع متقاعد کنند. ولی بعدا که ما خیلی جستجو کردیم این سالها، اینها حتی یک سند هم در پرونده ندارند. آن چه دارند به خط سیامک است که همه را زیر فشار و شکنجه از سیامک گرفتند.
- در مورد آن صحبتی که شد که ایشان رابطه نامشروع داشتند با فرد خاصی، شما چه اطلاعی دارید؟
در آن موقع من در ایران نبودم. سه ماه بود برای معالجه از ایران خارج شده بودم با اجازه آقایان. چهار سال محکومیت حبس داشتم ولی در مرحله تجدیدنظرخواهی بود. من و دخترم که آن موقع چهارده پانزده سالش بود از کشور آمدیم بیرون برای معالجه و من همیشه آن سالها گرینکارت داشتم و با کارت سبز یعنی کارت اقامت نیازی نداشتم به این که حتی پناهنده شوم و نمیخواستم بشوم. چون باید برمیگشتم به ایران و لااقل به حرفهام میپرداختم که وکالت بود.
اما بعد از سه ماه خواهر ایشان به من زنگ زد و گفت که خانمی که، اسمش هم اشکالی ندارد که من بگویم چون در تمام اطلاعیهها و اعلامیهها آمده، خانمی به نام ونوس فریمهر که مدیر داخلی آن مجتمع فرهنگی بود که سیامک در آن کار میکرد دو بار ربوده شده و بعد از تهدید و احیانا ضرب و شتم مجبورش کردند که از سیامک شکایت کند به عنوان کسی که میخواسته با او رابطه نامشروع برقرار کند و گفته بودند اگر تو این شکایت کتبی را ننویسی، ما تو را سنگسار میکنیم.
این زن هم که از قوانین سنگسار باخبر نبوده و حقوقدان نبوده، وحشت کرده بود و این شکایت را کرده بود. من از خواهر سیامک که مرحوم شده، پرسیدم که شما از کجا این اطلاعات را دارید؟ ایشان گفت که این خانم با من به تدریج دوست شده بود و با سیامک کار میکرد و گاهی هم میآمد خانه یک نهاری میخوردیم، ولی یک روز به من تلفن کرد و گفت من در فلان اتاق اورژانس یکی از این کلینیکها بستریام، شما بیایید عیادت من. او بخشهایی از بدنش را نشان داد که مورد ضرب قرار گرفته بود. در آنجا رئیس کل مجتمع هم حضور داشت برای این که این خانم او را هم صدا زده بود که بیا عیادت من. در آنجا به من گفت که من از سیامک شکایت کردم زیر ضرب و شتم و مرا ببخشید. اما آمدم اینجا خوابیدم که شما دو تا را صدا بزنم و بگویم که مرا ببخشید. مرا ناگزیر کردند. شاید منظورش این بوده که این اطلاع را سیامک پیدا کند و مثلا کشور را ترک کند. سیامک در آن موقع میتوانست کشور را ترک کند. هم پاسپورت معتبر داشت و هم ویزای یکی دو تا از کشورها از جمله کانادا را داشت. که ما قبل از این که ترک کنیم کمکش کرده بودیم که این ویزاها را داشته باشد در صورتی که من در این سه ماه در خارج از کشور مردم، خودش را برساند به بچهها و اینها را جمع و جور کند.
این اطلاعی است که من از این موضوع دارم و بعد هم سازمان ناظران حقوق بشر این اطلاع را به صورت کتبی به صورت بیانیه اعلام کرد در سطح جهان.
- بعد به این ماجرا در پرونده سیامک پورزند استناد شد؟
برگ اول پرونده است برای بازداشت سیامک. با این برگ اولیه به این صورت که عرض کردم اینها شنیدههای من است. به این صورت این برگ اول تنظیم شده و بعد که در اختیار گرفتند سیامک را... که اول هم آدمربایی کرده بودند... بعد از آن زیر این تیغ گذاشتند که اولا آبروی تو را میبریم تو جلوی فرزندانت دیگر هیچ آبرویی نخواهی داشت. سیامک از آدمهایی بود که خیلی اهمیت میداد که مبادا بچههایش دربارهاش یک جور دیگری فکر کنند. ثانیا این که تو را سنگسار میکنیم.
یک روایت هست که اگر درست باشد وحشتناک است که سیامک را بردند در یک ساعتی به کنار گودال سنگسار و حتی شاید در گودال هم قرار دادهاند، ولی ناگهان مثل اعدامهای ناقص، اعدامهای ساختگی که میکردند برای این که آدمها را متلاشی کنند از نظر روانی ناگهان آمدهاند گفتهاند که «دست نگه دارید، دست نگه دارید. حاج آقا گفتهاند که یک هفته دیگر به او وقت بدهید، شاید درست حرف بزند و نیازی به سنگسار نباشد.»
بنابراین آقای جعفر صابر ظفرقندی که رئیس آن دادگاه مجتمع فرودگاه مهرآباد بودند کارگردان این صحنه بودند، و همه کسانی که احضار شده بودند با منش و روش ایشان آشنایی دارند. گفته میشد ایشان از قضاتی هستند که از طرف رادیکالها و تندروها کاشته شدهاند در آن مجتمع برای این که شکار کنند سوژههایی را به قول خودشان و سناریوسازی کنند با این سوژهها زیر ضرب و شتم و قرار دادنشان در سردخانه و دوباره آوردنشان بیرون از سردخانه و انواع شکنجهها، برای این که رفرم و اصلاحات را در ایران با این سناریوها تضعیف کنند.
متاسفانه این قاضی همان است که بر سیامک آن چه که از دستش بر میآمده انجام داده. روزی که خواسته بیاوردش جلوی تلویزیون به علت فشارهای بینالمللی مجبور بودند. برای این که ما همه جا میگفتیم [سیامک] مرده، ما نمیدانیم زنده است. با آن حالت آوردندش جلوی تلویزیون. آقای ظفرقندی حتی ترسیده یک سلمانی خارج از زندان بیاورد و ریش و سبیل این مردی که تا روی سینهاش آمده بوده، اصلاح کند. خودش فرچه گرفته دستش. آمده و سیامک را اصلاح کرده مثلا. اگر کسی نگاه کند درست به آن فیلم، جای زخمها را روی صورت سیامک میبیند که این با فرچه و چیزهای اولیه ریشتراشی، آقای قاضی ریشتراش شده. او را آوردند جلوی صفحه تلویزیون که آن اقاریر را مردم هم ببینند که البته هیچ کس باور نکرد و همه به ریش آقایان خندیدند.
- روایتی را که میگویید گذاشته بودندشان توی گودال، روایت کیست؟
روایت خودش است.
- خود آقای پورزند این را برای شما تعریف کردند؟
بله. پیغام دادند. ما که در تلفن نمیتوانستیم حرف بزنیم.
- خانم کار، این جای دیگری بازتاب پیدا نکرده بود.
البته خیلی چیزها پیدا نکرده که ما داریم. البته که نکرده. زنده بود، ما میترسیدیم که صدمه بزنند به او. ما برای امنیت آن آدم ارزش قائل بودیم. آن آدم برای ما عزیز بود. ما نمیخواستیم مسائلی را مطرح کنیم که بروند سراغش و دوباره آن تن لرزان و پیرش را صدمه بزنند. معلوم است که ما فقط خون خوردیم. گاهی حرف میزدیم. گاهی اشارهای کردیم. ولی کارنامه آقای جعفر صابر ظفرقندی کارنامهای است که تمام فعالان حقوق بشر ازش خبر دارند و همه آنها که پرشان به پر ایشان رسیده ازش خبر دارند و متاسفانه اینها کسانی هستند که روی به قول خودشان خون شهدا بنای ظلم برپا کردهاند. برادر ایشان شهید شده، ایشان حق داشته که این قدر ظلم کند.
- خانم کار، پیشبینی میکردید که سیامک پورزند، همسرتان، خودکشی کند؟
ابدا. برای این که این قدر دلش میخواست و امید داشت که بچههایش را بعد از ده سال بغل کند، فقط بغل کند و بمیرد که هرگز من فکر نمیکردم. فکر میکردم میمیرد. ولی این نقطهای بود که سیامک به آن رسید و فهمید که حتی به او این حق طبیعی را نمیدهند که کشور را ترک کند یا حتی این حق طبیعی را به او نمیدهند که بچههایش را زیر نظر خودشان مثلا در دوبی ببیند. به آن نقطه رسید سیامک که خودکشی کرد. سیامک عاشق زندگی بود. سیامک عاشق رنگ بود. سیامک عاشق مطبوعات رنگارنگ اصلاحطلبان بود.
سیامک روز دوم خرداد با ماشین خودش تمام شهر تهران را زیر پا میگذاشت، گریه میکرد و میگفت ببینید مملکت ایران دوباره زنده شد. شب که بعضی از ستادها را به علت هجوم مردم باز نگاه داشته بودند، در آن موقع به ما یک تور داد از تمام شهر تهران و گفت من دلم میخواهد آزادهام، آن موقع آزاده حق رای نداشت، خیلی سنش کم بود، آزاده هم بداند که این مملکت مملکت مردهای نیست و به ما شبانه تور داد در سطح تهران. این بهترین خاطرهای است که بچهها ازش دارند.
- شما گفتید که به خاطر این که آقای پورزند در ایران بودند و ممکن بود که فاش کردن بعضی نکات و ذکر روایتی که ایشان برای شما تعریف کرده بودند، برای ایشان خطر جانی داشته باشد یعنی به هر حال در محدودیت بیشتری قرار گیرند و مانع آمدنشان به خارج از کشور باشد که به آن امید داشتید، این صحبتها را بازگو نکردید. الان که آقای پورزند دیگر در میان نیستند آیا شما برنامهای دارید برای ذکر این مطالب و پیگیری پرونده ایشان؟
ما داریم فکر میکنیم و البته بچههایش خیلی فعال هستند برای این که امید دارند که همان طور که خودش امید داشت و میگفت من زنده خواهم ماند تا یک کمیسیونی مثل کمیسیونی که در آفریقای جنوبی به وجود آمد، کمیسیون حقیقت و آشتی به وجود بیاید، کاری هم به تغییر رژیم نداشت، فقط میگفت من تنها آرزویم این است که چنین کمیسیونی به وجود بیاید و من بتوانم در آن کمیسیون حقخواهی کنم و روشن کنم که با من چه شده و چه برخوردی شده و ببخشم.
ما هم همین خواست او را میخواهیم دنبال کنیم. نه کمتر و نه بیشتر.
--------------------------------------------------------------
پانویس: کنفرانس «ایران پس از انتخابات» که بعدها در ایران به «کنفرانس برلین» مشهور شد همایشی سهروزه بود که از سوی حزب سبزهای آلمان و به دعوت بنیاد هاینریش بل از ۱۹ تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹ در خانه فرهنگهای جهان در برلین برگزار شد. این کنفرانس از یک سو با اعتراض برخی تشکلهای اپوزیسیون خارج از کشور به تشنج کشیده شد، و از سوی دیگر در ایران نیز دستگاه قضایی شرکتکنندگان در کنفرانس را به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام متهم کرد. چنگیز پهلوان، حمیدرضا جلاییپور، محمود دولتآبادی، فریبرز رئیسدانا، محمدعلی سپانلو، عزتالله سحابی، شهلا شرکت، علیرضا علویتبار، مهرانگیز کار، جمیله کدیور، کاظم کردوانی، اکبر گنجی و حسن یوسفی اشکوری از جمله شرکتکنندگان در این کنفرانس بودند که سنگینترین مجازات در این میان نصیب این دو نفر آخر شد.