ماجرای سه کوهنورد آمریکایی زندانی در ایران که به یکی از پرسر و صداترین خبرهای بینالمللی تبدیل شده بود بار دیگر توجهها را به مسائل ایران جلب کرده است. با آزادی آخرین نفر از این گروه سه نفره، سارا شورد که به لطف جنسیتش زودتر از بقیه از زندان جمهوری اسلامی رهایی یافته بود، به سخن آمده و در مطلبی که در سایت خبری «دیلی بیست» منتشر شده نکات قابل توجهی را مطرح کرده است.
او نوشته است:
۱۶ ماه پیش وقتی از زندان اوین آزاد شدم، یکی از اولین کارهایی که کردم سپاسگزاری از گروگانگیرانم بود، کسانی که مرا متهم کرده بودند که در سال ۲۰۰۹ در جریان کوهنوردی از مرز ایران رد شدهام. در آن زمان طی یک کنفرانس خبری در شهر نیویورک پشت تریبون رفتم و گفتم: «من به ویژه از آیتالله خامنهای و رئیس جمهور احمدینژاد سپاسگزارم که با رأفت خاص خود رهایی من را میسر ساختند.» در آن لحظات میدانستم که بدون بر زبان آوردن چنین کلماتی، دوستم جاش فتال و نامزدم شین باوئر که به همراه من بازداشت شده بودند، شاید هیچ وقت روی آزادی را نبینند.
با علم به این حقیقت آن جملات را گفتم که سپاسگزاریام از حکومت ایران موج انتقادها را به سویم جلب خواهد کرد (برخی گفتند که به نشانگان [سندروم] استکهلم مبتلا شدهام)، اما اشتباه میکردم. پس از انتشار متن سخنانم، ایرانیهای زیادی از سراسر جهان به حمایتم آمدند، و صدها نامه و پیام برایم ارسال کردند. در یکی از تازهترین این پیغامها زنی ایرانی به من گفت: «سارا، وقتی پارسال تو را در تلویزیون دیدم که از خامنهای و احمدینژاد تشکر میکنی، نشانههای درد و فشار روحی را در چهره جوانت به وضوح دیدم. همچنین میدانستم که در آن شرایط که تو آزاد بودی و دوستانت در زندان، در چه وضعیت متناقض و دشواری گیر افتادهای.»
سیل پیامهای فیسبوکی که از ایرانیها دریافت کردهام آن اوایل مایه شگفتیام شده بود. اما در واقع ایرانیها یکی از بزرگترین گروههایی بودند که از کارزار اینترنتی «کوهنوردان را آزاد کنید» پشتیبانی میکردند. تا به امروز هم چندین بار اتفاق افتاده که ایرانیهایی که در خیابان یا در فرودگاه مرا میشناسند به طرفم میآیند و با ابراز همدردی میگویند: «سارا، خودت هستی؟» و بعد هم معمولاً با چشمانی اشکبار بابت رفتار حکومت ایران عذرخواهی میکنند.
من عمداً از مرز بینشان کشوری که زبانش را بلد نبودم و تاریخش را مطالعه نکرده بودم رد نشدم. به انتخاب خودم نبود که در حساسترین و پرماجراترین برهه از تاریخ ۳۱ ساله جمهوری اسلامی دستگیر و زندانی و بعد هم توسط آن حکومت شکنجه روحی شدم. اما این همه اتفاق افتاد.
مانند خیلیهای دیگر از سراسر جهان من هم در چند هفته قبل از بازداشتم اخبار اعتراض ایرانیان را دنبال میکردم و از جنبش نو و عظیم خشونتپرهیز در ایران، به وجد آمده بودم، جنبشی با آن تصاویر قدرتمند، ابزارها و شیوههای خاصی که داشت. تقدیر بود یا تصادف، اسمش را هرچه میخواهید بگذارید، اگرچه به هیچ وجه حتی قصد نزدیک شدن به ایران را هم نداشتم، به ناگاه دیدم که به سلولی کوچک در زندان اوین پرت شدم، و جنبش سبز در همان حال در خیابانها موج میزد.
سالنهای زندان اوین پر بود از زندانیهای سیاسی. با این که مرا در سلول انفرادی انداخته بودند و به شدت زیر نظر بودم، توانستم به کرات لحظاتی زنان زندانی دیگر را ببینم. بعضی وقتها آنها را در مقابل سلولم میدیدم که زندانبانان با چشمبند میبرندشان. گاهی هم از سوراخ گوشه چشمبند نگاهی به من میانداختند و لبخند میزدند. در زمانی که جنبش مقاومت مردمی در اوج بود و دولت ایران بیرحمانه با آن به مقابله میپرداخت، پیش خودم به این زندانیها غبطه میخوردم، چون آنها را برای هدفشان دربند کشیده بودند. صدای قدرتمندشان را میشنیدم که در انتهای راهرو در برابر زندانبانها میایستند. سرودها و خندههای جسورانهشان را میشنیدم، همچنان که صدای ضجهها و جیغهایشان را. کاری از دستم برنمیآمد که برایشان بکنم، اما اکنون آزادم و هرگز خواهران ایرانیم را در بند ۲۰۹ اوین فراموش نخواهم کرد.
حال که کارزار ما با موفقیت به پایان رسیده و جاش، شین و من، برخلاف بیشتر زندانیهای ایرانی، آزاد شدهایم، میتوانم بدون هیچ دغدغه و ترسی از حکومت ایران انتقاد کنم. در عین حال این آزادی را نیز دارم که از سیاستهای دولت خودم هم انتقاد کنم که به باور من در بنبست روابط خصمانه بین دو کشور ایران و ایالات متحده مؤثر بوده است.
یکی از نمونههای جدید، طرح موسوم به کاهش تهدیدها مصوبه سال ۲۰۱۱ است. طرحی که در صورت تصویب انجام هرگونه تماس و گفتوگوی اعضای دولت آمریکا با همتایان ایرانی خود را ممنوع خواهد کرد، تنها استثنای در نظر گرفته شده «تهدیدهای غیرمعمول و فوقالعاده علیه امنیت ملی ایالات متحده» خواهد بود که در آن صورت نیز، رئیس جمهوری مجبور است کنگره آمریکا را ۱۵ روز پیش از انجام هر اقدامی مطلع سازد. در غیاب دیپلماسی، صدای طبلهای جنگ با ایران رفتهرفته بلند و بلندتر به گوش میرسد.
از طرف دیگر، بخشی دیگر از سیاست خارجی دولت آمریکا در قبال ایران که (در بهترین حالت) دچار عدم ثبات است، مسئله تحریمهاست. من شخصاً با تحریمهای مشخصی که به دلیل نقض حقوق بشر برخی مقامات ایرانی را هدف قرار میدهند و اموالشان را مسدود میکنند مخالفتی ندارم. برای من مایه خوشحالی است که قاضی صلواتی – کسی که شین و جاش را به هشت سال زندان محکوم کرد – به این ترتیب در فهرست سیاه تحریم قرار بگیرد. اما، از سویی دیگر، تحریمهای وسیع اقتصادی، مانند دور جدید تحریمهایی که مورد تصویب مجلس سنا قرار گرفت، تأثیر مخرب و سوئی نیز در بردارند و در کنار هدف قرار دادن صنعت نفت کشور باعث بالا رفتن قیمت کالاهای اساسی و، در نتیجه، وارد آمدن آسیب به تنگدستترین اقشار ایرانیان میشوند.
مردم ایران هنوز هم کماکان در حال دست و پنجه نرم کردن با شدیدترین سرکوبهای دولتی هستند، سرکوبهایی که حتی از زمان پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ تاکنون کمسابقه بوده و فشار اقتصادی مضاعف از جانب ما به هیچ وجه به سودشان نیست. چگونه دولت ایالات متحده میتواند بگوید از تلاش مردم ایران برای دستیابی به دموکراسی و حقوق بشر حمایت میکند و در همان حال دست به تنبیه مردم ایران بزند؟ چنین سیاستهایی هیچ نقش تعیینکننده و مؤثری در تاریخ ندارند و در بهترین حالت نتیجهای جز نگاه داشتن ما در جایی که ۳۱ سال است ایستادهایم نخواهند داشت. در بدترین حالت نیز، جایگاه احمدینژاد و دیگر تندروها را تقویت میکنند و شور میهنپرستی در برابر تهاجم خارجی باعث از میدان رانده شدن مخالفان خواهد شد.
بهرغم این که جنبش دموکراسیخواهی در ایران در دو سال گذشته بیشتر خاموش بوده، تا زمانی که جرقه مناسب از راه برسد (که میتواند هر چیزی باشد)، جنبش به رشد خود ادامه داده و قدرتش را به شکل زیرزمینی بازخواهد یافت.
شاید سخنان من در ابراز سپاسگزاری نسبت به حکومت ایران در ۱۶ ماه پیش چندان هم خالی از صداقت نبوده و اکنون که آزادم و میتوانم، منظورم را واضحتر بیان میکنم: از شما سپاسگزارم که از ما برای عمیقتر کردن بحران مشروعیت خود در سرتاسر جهان و در میان مردم خودتان استفاده کردید. سپاسگزارم که بیاعتناییتان نسبت به عدالت و آزادی انسانی را بیپرده برای همه به نمایش گذاشتید. سپاسگزارم که صدایم را خفه کردید تا، به لطف دوستان و خانوادهام، به هنگام رهایی طنینی بسیار قویتر پیدا کند. سپاسگزارم که این فرصت را به من دادید که بتوانم به جهانیان نشان دهم آن چه با من و دوستانم کردید کماکان با هزاران انسان دیگر میکنید. به قول یک ایرانی که اخیراً برای من در فیسبوک پیامی فرستاد: «شما سه نفر یک صفحه از تاریخ ایران هستید.» به امید آن که صفحه بعد ما را به آزادی نزدیکتر کند.
او نوشته است:
۱۶ ماه پیش وقتی از زندان اوین آزاد شدم، یکی از اولین کارهایی که کردم سپاسگزاری از گروگانگیرانم بود، کسانی که مرا متهم کرده بودند که در سال ۲۰۰۹ در جریان کوهنوردی از مرز ایران رد شدهام. در آن زمان طی یک کنفرانس خبری در شهر نیویورک پشت تریبون رفتم و گفتم: «من به ویژه از آیتالله خامنهای و رئیس جمهور احمدینژاد سپاسگزارم که با رأفت خاص خود رهایی من را میسر ساختند.» در آن لحظات میدانستم که بدون بر زبان آوردن چنین کلماتی، دوستم جاش فتال و نامزدم شین باوئر که به همراه من بازداشت شده بودند، شاید هیچ وقت روی آزادی را نبینند.
با علم به این حقیقت آن جملات را گفتم که سپاسگزاریام از حکومت ایران موج انتقادها را به سویم جلب خواهد کرد (برخی گفتند که به نشانگان [سندروم] استکهلم مبتلا شدهام)، اما اشتباه میکردم. پس از انتشار متن سخنانم، ایرانیهای زیادی از سراسر جهان به حمایتم آمدند، و صدها نامه و پیام برایم ارسال کردند. در یکی از تازهترین این پیغامها زنی ایرانی به من گفت: «سارا، وقتی پارسال تو را در تلویزیون دیدم که از خامنهای و احمدینژاد تشکر میکنی، نشانههای درد و فشار روحی را در چهره جوانت به وضوح دیدم. همچنین میدانستم که در آن شرایط که تو آزاد بودی و دوستانت در زندان، در چه وضعیت متناقض و دشواری گیر افتادهای.»
سیل پیامهای فیسبوکی که از ایرانیها دریافت کردهام آن اوایل مایه شگفتیام شده بود. اما در واقع ایرانیها یکی از بزرگترین گروههایی بودند که از کارزار اینترنتی «کوهنوردان را آزاد کنید» پشتیبانی میکردند. تا به امروز هم چندین بار اتفاق افتاده که ایرانیهایی که در خیابان یا در فرودگاه مرا میشناسند به طرفم میآیند و با ابراز همدردی میگویند: «سارا، خودت هستی؟» و بعد هم معمولاً با چشمانی اشکبار بابت رفتار حکومت ایران عذرخواهی میکنند.
من عمداً از مرز بینشان کشوری که زبانش را بلد نبودم و تاریخش را مطالعه نکرده بودم رد نشدم. به انتخاب خودم نبود که در حساسترین و پرماجراترین برهه از تاریخ ۳۱ ساله جمهوری اسلامی دستگیر و زندانی و بعد هم توسط آن حکومت شکنجه روحی شدم. اما این همه اتفاق افتاد.
مانند خیلیهای دیگر از سراسر جهان من هم در چند هفته قبل از بازداشتم اخبار اعتراض ایرانیان را دنبال میکردم و از جنبش نو و عظیم خشونتپرهیز در ایران، به وجد آمده بودم، جنبشی با آن تصاویر قدرتمند، ابزارها و شیوههای خاصی که داشت. تقدیر بود یا تصادف، اسمش را هرچه میخواهید بگذارید، اگرچه به هیچ وجه حتی قصد نزدیک شدن به ایران را هم نداشتم، به ناگاه دیدم که به سلولی کوچک در زندان اوین پرت شدم، و جنبش سبز در همان حال در خیابانها موج میزد.
سالنهای زندان اوین پر بود از زندانیهای سیاسی. با این که مرا در سلول انفرادی انداخته بودند و به شدت زیر نظر بودم، توانستم به کرات لحظاتی زنان زندانی دیگر را ببینم. بعضی وقتها آنها را در مقابل سلولم میدیدم که زندانبانان با چشمبند میبرندشان. گاهی هم از سوراخ گوشه چشمبند نگاهی به من میانداختند و لبخند میزدند. در زمانی که جنبش مقاومت مردمی در اوج بود و دولت ایران بیرحمانه با آن به مقابله میپرداخت، پیش خودم به این زندانیها غبطه میخوردم، چون آنها را برای هدفشان دربند کشیده بودند. صدای قدرتمندشان را میشنیدم که در انتهای راهرو در برابر زندانبانها میایستند. سرودها و خندههای جسورانهشان را میشنیدم، همچنان که صدای ضجهها و جیغهایشان را. کاری از دستم برنمیآمد که برایشان بکنم، اما اکنون آزادم و هرگز خواهران ایرانیم را در بند ۲۰۹ اوین فراموش نخواهم کرد.
حال که کارزار ما با موفقیت به پایان رسیده و جاش، شین و من، برخلاف بیشتر زندانیهای ایرانی، آزاد شدهایم، میتوانم بدون هیچ دغدغه و ترسی از حکومت ایران انتقاد کنم. در عین حال این آزادی را نیز دارم که از سیاستهای دولت خودم هم انتقاد کنم که به باور من در بنبست روابط خصمانه بین دو کشور ایران و ایالات متحده مؤثر بوده است.
یکی از نمونههای جدید، طرح موسوم به کاهش تهدیدها مصوبه سال ۲۰۱۱ است. طرحی که در صورت تصویب انجام هرگونه تماس و گفتوگوی اعضای دولت آمریکا با همتایان ایرانی خود را ممنوع خواهد کرد، تنها استثنای در نظر گرفته شده «تهدیدهای غیرمعمول و فوقالعاده علیه امنیت ملی ایالات متحده» خواهد بود که در آن صورت نیز، رئیس جمهوری مجبور است کنگره آمریکا را ۱۵ روز پیش از انجام هر اقدامی مطلع سازد. در غیاب دیپلماسی، صدای طبلهای جنگ با ایران رفتهرفته بلند و بلندتر به گوش میرسد.
از طرف دیگر، بخشی دیگر از سیاست خارجی دولت آمریکا در قبال ایران که (در بهترین حالت) دچار عدم ثبات است، مسئله تحریمهاست. من شخصاً با تحریمهای مشخصی که به دلیل نقض حقوق بشر برخی مقامات ایرانی را هدف قرار میدهند و اموالشان را مسدود میکنند مخالفتی ندارم. برای من مایه خوشحالی است که قاضی صلواتی – کسی که شین و جاش را به هشت سال زندان محکوم کرد – به این ترتیب در فهرست سیاه تحریم قرار بگیرد. اما، از سویی دیگر، تحریمهای وسیع اقتصادی، مانند دور جدید تحریمهایی که مورد تصویب مجلس سنا قرار گرفت، تأثیر مخرب و سوئی نیز در بردارند و در کنار هدف قرار دادن صنعت نفت کشور باعث بالا رفتن قیمت کالاهای اساسی و، در نتیجه، وارد آمدن آسیب به تنگدستترین اقشار ایرانیان میشوند.
مردم ایران هنوز هم کماکان در حال دست و پنجه نرم کردن با شدیدترین سرکوبهای دولتی هستند، سرکوبهایی که حتی از زمان پیروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ تاکنون کمسابقه بوده و فشار اقتصادی مضاعف از جانب ما به هیچ وجه به سودشان نیست. چگونه دولت ایالات متحده میتواند بگوید از تلاش مردم ایران برای دستیابی به دموکراسی و حقوق بشر حمایت میکند و در همان حال دست به تنبیه مردم ایران بزند؟ چنین سیاستهایی هیچ نقش تعیینکننده و مؤثری در تاریخ ندارند و در بهترین حالت نتیجهای جز نگاه داشتن ما در جایی که ۳۱ سال است ایستادهایم نخواهند داشت. در بدترین حالت نیز، جایگاه احمدینژاد و دیگر تندروها را تقویت میکنند و شور میهنپرستی در برابر تهاجم خارجی باعث از میدان رانده شدن مخالفان خواهد شد.
بهرغم این که جنبش دموکراسیخواهی در ایران در دو سال گذشته بیشتر خاموش بوده، تا زمانی که جرقه مناسب از راه برسد (که میتواند هر چیزی باشد)، جنبش به رشد خود ادامه داده و قدرتش را به شکل زیرزمینی بازخواهد یافت.
شاید سخنان من در ابراز سپاسگزاری نسبت به حکومت ایران در ۱۶ ماه پیش چندان هم خالی از صداقت نبوده و اکنون که آزادم و میتوانم، منظورم را واضحتر بیان میکنم: از شما سپاسگزارم که از ما برای عمیقتر کردن بحران مشروعیت خود در سرتاسر جهان و در میان مردم خودتان استفاده کردید. سپاسگزارم که بیاعتناییتان نسبت به عدالت و آزادی انسانی را بیپرده برای همه به نمایش گذاشتید. سپاسگزارم که صدایم را خفه کردید تا، به لطف دوستان و خانوادهام، به هنگام رهایی طنینی بسیار قویتر پیدا کند. سپاسگزارم که این فرصت را به من دادید که بتوانم به جهانیان نشان دهم آن چه با من و دوستانم کردید کماکان با هزاران انسان دیگر میکنید. به قول یک ایرانی که اخیراً برای من در فیسبوک پیامی فرستاد: «شما سه نفر یک صفحه از تاریخ ایران هستید.» به امید آن که صفحه بعد ما را به آزادی نزدیکتر کند.