نشست های انجمن فلسفی آگورا در دانشگاه تورونتو هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار داده است که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. بخش پیشین را می توانيد در اينجا مشاهده کنید و بخوانيد. خلاصه ای از بخش ششم اين بررسی و گفتگو به شرح زير است.
تودهها هيچگاه حاضر نيستند که فيلسوف شوند و فلسفه يک چيز اليتيست يا نخبهگرا است. ولی اين دليل نمیشود که نتايج فلسفی در اختيار تودهها قرار نگيرد. همانطور که نتايج فلسفی عصر مدرن در اختيار تودههای مدرن قرار گرفته است.
وقتی ما درباره عقل مدن صحبت میکنيم عقل مدرن عقلی است که وقتی حالت انتقادی ندارد و ابزاری است و خودش را نامحدود میکند به قول مکتب فرانکفورت يک عقل توتاليتر است. يعنی عقلی است که از توی آن میتواند کشتار، هولوکاست، فاشيسم و بدترين نوع های محافظهکاری و چيزهای ديگر دربيايد.
تودهها هيچگاه حاضر نيستند که فيلسوف شوند و فلسفه يک چيز اليتيست يا نخبهگرا است. ولی اين دليل نمیشود که نتايج فلسفی در اختيار تودهها قرار نگيرد. همانطور که نتايج فلسفی عصر مدرن در اختيار تودههای مدرن قرار گرفته است.
وقتی ما درباره عقل مدن صحبت میکنيم عقل مدرن عقلی است که وقتی حالت انتقادی ندارد و ابزاری است و خودش را نامحدود میکند به قول مکتب فرانکفورت يک عقل توتاليتر است. يعنی عقلی است که از توی آن میتواند کشتار، هولوکاست، فاشيسم و بدترين نوع های محافظهکاری و چيزهای ديگر دربيايد.
يکی از مسايلی که دربارهاش پرسيده شد، مسايل جهانی سازی است که من در اکثر نوشتههايم به آن اشاره کردهام. «جهانی سازی» با «جهانی بودن» فرق دارد. ون گوگ، موتسارت، بتهوون و گوستاو مالر جهانی اند.
ولی جهانی سازی چيزی نيست که الزاما همين عقل مدرن را با آن همراه داشته باشد حتی ويژگی انتقادیاش را داشته باشد. جهانی سازی مسالهاش مدرنيزاسيون دنيا است. دقيقا مسالهاش تسلط و سلطه است. کورپوريشنها و شرکتهای چند مليتی مساله شان اين است. مسالهشان که کانت و هگل نيست. میدانند کجا آدم بکشند که در آفريقا فلان شرکت داروسازی را ايجاد کنند. مساله مساله سلطه است. همانطور که در استعمار بوده. ولی در مقابلش مساله جهانی شدن بسيار مهم است.
روشنفکران ما تا موقعی که جهانی نشوند ما نمیتوانيم کارمان را پيش ببريم. ما نمیتوانيم مثل يک دهکوره زندگی کنيم. فکرمان نمیتواند فکر دهکورهای باشد. فکر دهکورهای همان فکری است که آدمخوار است، علوم انسانی را دوست ندارد، برايش فلسفه مهم نيست. فکری است که فقط پولهايش را میشمارد. اگر بخواهم در يک جمله بگويم فکر ميدان ترهبار است. اما جهانی شدن چيزی است که همه به آن اعتقاد داريم چه در بعد دموکراتيک و چه در بعد تکنوکراتيک و چه در بعد فکری و فلسفی.
ولی جهانی سازی چيزی نيست که الزاما همين عقل مدرن را با آن همراه داشته باشد حتی ويژگی انتقادیاش را داشته باشد. جهانی سازی مسالهاش مدرنيزاسيون دنيا است. دقيقا مسالهاش تسلط و سلطه است. کورپوريشنها و شرکتهای چند مليتی مساله شان اين است. مسالهشان که کانت و هگل نيست. میدانند کجا آدم بکشند که در آفريقا فلان شرکت داروسازی را ايجاد کنند. مساله مساله سلطه است. همانطور که در استعمار بوده. ولی در مقابلش مساله جهانی شدن بسيار مهم است.
روشنفکران ما تا موقعی که جهانی نشوند ما نمیتوانيم کارمان را پيش ببريم. ما نمیتوانيم مثل يک دهکوره زندگی کنيم. فکرمان نمیتواند فکر دهکورهای باشد. فکر دهکورهای همان فکری است که آدمخوار است، علوم انسانی را دوست ندارد، برايش فلسفه مهم نيست. فکری است که فقط پولهايش را میشمارد. اگر بخواهم در يک جمله بگويم فکر ميدان ترهبار است. اما جهانی شدن چيزی است که همه به آن اعتقاد داريم چه در بعد دموکراتيک و چه در بعد تکنوکراتيک و چه در بعد فکری و فلسفی.
وقتی که بر میگرديم به مساله مصدق میبينيم که خارجیها وقتی با مصدق مخالف اند به خاطر اين نيست که بیعقلند. دقيقا به خاطر اين است که در پارادايم جنگ سرد و عقلانيت جنگ سرد اين کار را دارند انجام میدهند.
مساله آنها جلوگيری از کمونيسم است. مسالهشان شکست حزب توده است و مخالفت با استالين. فکر سلطه اينجا هم خودش را خوب نشان میدهد. ولی مسالهای که ما به عنوان ايرانی از خودمان بايد سووال کنيم اين است که چه نکاتی از نظر سنتی در روابط شهروندی ما هست که چنين کودتايی را عملی میکند. حزب توده به اعضايش میگويد شما در خانه بمانيد و نياييد بيرون و از مصدق دفاع نکنيد. چه چيزی ممکن است يک آدم تودهای مدرن سال ۱۹۵۳ را وادار به اين کار کند؟
مساله مهم در دوران مدرن مساله دين و سياست و ارتباط آنها با هم است. ما در ۵۰۰ سال گذشته در غرب يک بحث مداوم داشتيم بين دينگرايان و کسانی که منتقد دين بودند و تا جايی رسيديم در غرب که کليسا هم ناگزير شده عقل مدرن را وارد کار خودش کند. خطر بنيادگرايی در اين است که آنها به دنبال نقد عقل مدرن و سنجش خرد مدرن نيستند بلکه میخواهند منطق الهی سياسی را پياده کنند. ما نبايد بگذاريم جهانی سازی يا گلوباليزاسيون از مفهوم انسانيت استفاده ديگری کند. مفهوم انسانيت يک مفهوم کاملا فلسفی است که جهانشمول بودن آن را بايد طرح کرد.
مساله آنها جلوگيری از کمونيسم است. مسالهشان شکست حزب توده است و مخالفت با استالين. فکر سلطه اينجا هم خودش را خوب نشان میدهد. ولی مسالهای که ما به عنوان ايرانی از خودمان بايد سووال کنيم اين است که چه نکاتی از نظر سنتی در روابط شهروندی ما هست که چنين کودتايی را عملی میکند. حزب توده به اعضايش میگويد شما در خانه بمانيد و نياييد بيرون و از مصدق دفاع نکنيد. چه چيزی ممکن است يک آدم تودهای مدرن سال ۱۹۵۳ را وادار به اين کار کند؟
مساله مهم در دوران مدرن مساله دين و سياست و ارتباط آنها با هم است. ما در ۵۰۰ سال گذشته در غرب يک بحث مداوم داشتيم بين دينگرايان و کسانی که منتقد دين بودند و تا جايی رسيديم در غرب که کليسا هم ناگزير شده عقل مدرن را وارد کار خودش کند. خطر بنيادگرايی در اين است که آنها به دنبال نقد عقل مدرن و سنجش خرد مدرن نيستند بلکه میخواهند منطق الهی سياسی را پياده کنند. ما نبايد بگذاريم جهانی سازی يا گلوباليزاسيون از مفهوم انسانيت استفاده ديگری کند. مفهوم انسانيت يک مفهوم کاملا فلسفی است که جهانشمول بودن آن را بايد طرح کرد.