(در قسمت قبلی دیدیم که قاضی محمد، روحانی سرشناس مهابادی، بعد از سفری به باکو و دیدار با میرجعفر باقروف، صدر حزب کمونیست آذربایجان شوروی، گروه «جمعیت احیای کرد» را در مهاباد منحل کرد و حزبی جدید بنیان گذاشت؛ به نام «حزب دموکرات کردستان».)
حزب دموکرات کردستان و فرقه دموکرات آذربایجان، دستکم در ظاهر با هم دوست بودند.
حتی فراتر از دوست. تبلیغات مطبوعاتی دو حزب، تصویری از برادری این دو جریان سیاسی ارائه میکرد که گویی این دو گروه، یک روحند در دو بدن.
هر دو حزب به دنبال خودمختاری بودند. هر دو با شعارهایی مانند تحصیل به زبان مادری، مبارزه با فقر، توسعه و آبادانی و رفع تبعیض، نظر مردم عادی را جلب میکردند. و هر دو یک حامی بزرگ داشتند: اتحاد جماهیر شوروی و ارتش قدرقدرت سرخ که به تازگی از یک جنگ جهانی، پیروز بیرون آمده بود.
اما رهبران این دو حزب در کنار یکدیگر، موقعیتی متناقض و سئوالبرانگیز را خلق میکردند.
در یکسو میرجعفر پیشهوری ایستاده بود؛ یک روشنفکر کمونیست، بدون تعلقات مذهبی، علاقهمند به نظام سوسیالیستی شوروی و با سابقه کار و تحصیل در این کشور که پیشینه فعالیت در احزاب مدرنی مانند حزب کمونیست ایران را در کارنامه داشت.
در آنسو، قاضی محمد در صدر امور بود؛ یک روحانی سنی مذهب مسلمان، با سابقهای که دین در آن نقش پررنگی داشت و بدون هیچ پیشزمینه فعالیت جدی در احزاب مدرن.
این تفاوتها، به رهبری این دو جریان سیاسی، ختم نمیشد. گویی این دو رهبر در کنار هم، به شکل نمادین، تفاوتهای اصولی این دو گروه را نیز به نمایش میگذاشتند.
یرواند آبراهامیان، مورخ و استاد دانشگاه در نیویورک معتقد است که حزب دموکرات کردستان و فرقه دموکرات آذربایجان، از اساس خاستگاههایی متفاوت داشتند و به اهدافی متفاوت نیز میاندیشیدند. او میگوید:
«بین این دو تفاوت هست. در آذربایجان، یک طبقه روشنفکری اعم از نویسنده، هنرمند، معلم و متفکر وجود داشت که ترکی صحبت میکردند. این طبقه روشنفکری خیلی بزرگ نبود، ولی تعداد قابل توجهی بودند که ترجیح میدادند به زبان ترکی صحبت کنند و بنویسند. بدین ترتیب بر سر زبان، یک حوزه علاقه مشترکی وجود داشت که اطرافش بین افراد این طبقه روشنفکری، یک اتحادی وجود داشت.
اما در مناطق کردنشین، مساله بیشتر یک شورش قبیلهای بود. آنجا از این طبقه روشنفکری دیگر خبری نبود. اما در عوض چیزی شبیه به گروه فشار وجود داشت برای اینکه یک اعتراض ملی شنیده شود.»
شاید به همین دلیل است که این دو گروه، اگر چه شعارهای مشابهی را سر میدادند، اما در حقیقت ایدئولوژیهای حزبی مشابهی نداشتند و برخلاف چپگرایی آشکار فرقه آذربایجانیها، در حزب کردها، سئوالات بنیادین و ایدئولوژیک، پاسخهای یکدست و شفاف نداشتند.
عباس ولی، نویسنده کتاب «کردها و دولت در ایران»، ریشه این تفاوت را در بنیانگذاران دو گروه میبیند. او میگوید که «فرقه» را مارکسیستهای معتقد که بسیاریشان در شوروی تحصیل کرده بودند پایه گذاشتند اما ماجرای کردها اینگونه نبود و مساله «مارکسیسم» برایشان اولویت نداشت. عباس ولی میگوید:
«شما اگر روزنامههای آن دوره کردستان را نگاه بکنید، در آنجا شما گفتمان مارکسیستی نمیبینید. اگر مقالاتی هست که در آن از مارکسیسم صحبت شده، عموما توسط کردهای عراقی نوشته شدهاند چون آنها بیشتر متاثر از این مساله بودند.
و بعد به این شکل است که اگر یک مقاله هست راجع به لنین و استالین، در کنارش یک مقاله هست راجع به روسو و جان لاک. مسایلی مانند لیبرالیسم و دموکراسی هم مطرح است. قاطی است. آنجا به هیچ وجه نمیتوان یک خط مستقیم ایدئولوژیک پیدا کرد.
جنبههای مذهبی و سنتی این جریان هم آنجا کاملا مشخص و آشکار است. و هیچ نوع رابطه و همگونی بین حزب دموکرات کردستان ایران و اتحاد شوروی (که در اینجا مقصود همان جمهوری آذربایجان باشد) وجود ندارد.»
و این تفاوت ایدئولوژیک از چشم سران شوروی نیز دور نماند و آنها نیز با نگاهی متفاوت نسبت به تحولات تبریز، با آنچه در مهاباد رخ میداد، روبهرو شدند.
چنانکه تورج اتابکی، نویسنده کتاب «آذربایجان، قومیت و نبرد قدرت در ایران» میگوید، بخشی از دلیل تفاوت برخورد شوروی با مهاباد در مقایسه با تبریز در این بود که سران شوروی، تحلیلی متفاوت نسبت به اهمیت تحولات سیاسی مهاباد در مقایسه با اتفاقات سراسر آذربایجان ایران داشتند. او میگوید:
«اگر از چشم شوروی به مساله نگاه کنیم، آذربایجان برایشان در اولویت قرار داشت. نه به این دلیل که آذربایجان با آنها هممرز بود و باقروفی در باکو بود که داعیه آذربایجان بزرگ را در سر داشت، بلکه اینها از اهمیتی که آذربایجان برای ایران داشت، کاملا آگاه بودند و میدانستند که اگر شبیه به حمایتشان تبریز، از مهاباد هم حمایت کنند، میتواند پیامدهایی داشته باشد که خارج از کنترل و هماهنگی مسکو باشد. بنابراین هیچ گاه رابطه شوروی با مهاباد به گرمای رابطه آنها با تبریز نبود.»
اما به رغم تمامی این تحلیلها، قاضی محمد زمانی کومله ژ.ک را منحل کرد و حزب دموکرات کردستان را تاسیس کرد که از باکو برگشته بود و با باقروف دیدار کرده بود.
به جز این سفر، شباهت نام دو حزب دموکرات در آذربایجان و کردستان با بند دوم فرمان استالین و دستورالعمل او برای راهاندازی احزاب جداییطلب، به این گمانه دامن میزند که حزب دموکرات کردستان، در نهایت به توصیه میرجعفر باقروف تاسیس شده است.
این گمانه، در میان پژوهشگران کرد، مخالفان سرسختی دارد.
از آن جمله حسن قاضی، پژوهشگر ساکن سوئد که میگوید: «باقروف و حزب کمونیست آذربایجان شوروی در چند جای مناطق کردستان که در جغرافیای رسمی آذربایجان بوده، کنسولگری داشتند و از این طریق با کردها در ارتباط بودند. کردها هم میخواستند از این امکانات برای رسیدن به اهداف خودشان بهره ببرند. و مسالهای که به شکل بسیار مشخص استقلال عمل کردها را نشان میدهد، این نکته است که شما در هیچ سندی از اسناد رسمی دولت شوروی و اسناد ایرانی، جایی نمیبینید اثبات کند که شورویها طرفدار ایجاد یک جمهوری مستقل کردی بوده باشند.»
البته در مصوبه ماه دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی، به وضوح حمایت از تجزیهطلبی در شمال ایران قید شده است، اما بعد از چرخش سیاست مسکو در پاییز سال ۲۴، سران شوروی، حمایت از جداییطلبی را به حمایت از خودمختاری تغییر دادند. اما گویی این تغییر سیاست شوروی، تاثیر چندانی بر حزب دموکرات کردستان و فعالیتهایش در مهاباد نگذاشت.
قاضی محمد در آبان ماه سال ۲۴ نخستین کنگره حزب دموکرات را تشکیل داد و حدود یک ماه بعد، همتای آذربایجانیاش در تبریز اعلام خودمختاری کرد.
در این زمان بر سر اینکه آذربایجان دقیقا کجاست و مرزهای این حکومت خودمختار به چه مناطقی محدود میشود، توافق نظر وجود نداشت.
بر اساس قانون تقسیمات کشوری که در دوره رضا شاه تصویب شده بود و ایران به ۱۰ استان تقسیم شده بود، بخشهایی از منطقه تاریخی آذربایجان در استان یکم، بخشی در استان سوم و بخشی نیز در استان چهارم قرار گرفته بود.
مناطق کردنشین اطراف مهاباد در استان چهارم قرار داشتند که بر اساس تقسیمات کشوری، در استانی به مرکزیت ارومیه واقع شده بودند و در جریان جنگ جهانی دوم، توسط شوروی اداره می شدند.
باقی مناطق کردنشین که در واقع اصلیترین مناطق کردنشین ایران بودند و در حال حاضر در استانهای کردستان و کرمانشاه قرار دارند، در آن زمان در یک استان به نام «استان پنجم» قرار داشتند و در دوره اشغال، تحت سلطه نیروهای بریتانیایی بود.
در چنین وضعیتی، وقتی میرجعفر پیشهوری به همراه دیگرسران فرقه، علی شبستری، صادق پادگان، محمد بیریا و سلامالله جاوید در ۲۶ دیماه سال ۲۴ و یکماه بعد از تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان، در حال تهیه مرزهای این حکومت بودند، نقشهای تهیه کردند که در آن، تمامی اراضی اطراف مهاباد نیز گنجانده شده بود.
اما در عین حال در سندی که در این زمینه تهیه شد آمده بود که در این نقشه، اراضی آنچه «کردستان شمالی» خوانده شده نیز قرار گرفته و مرزهای نهایی پس از حل مساله تشکیل حکومت در کردستان شمالی، تعیین خواهند شد.
هشت روز بعد از امضای این سند توسط سران فرقه، حزب دموکرات کردستان، در همان مناطقی که در سند ۲۶ دیماه سران فرقه «کردستان شمالی» خوانده شده بود، نه خودمختاری، که اعلام جمهوری کرد.
(در بخش بعدی برنامه فرقه از تاسیس جمهوری کردستان خواهیم گفت. چرا جمهوری؟ و این جمهوری بودن برای این تشکیلات چه معنایی داشت؟ همه در فرقه که هر روز در پایان مجله شامگاهی از رادیو فردا پخش میشود.)