سینمای ایران ۱۴ تیرماه ۱۳۹۵ را از یاد نخواهد برد. روزی که در ساعات پایانی آن خبر درگذشت عباس کیارستمی، مهمترین و جریان سازترین فیلمسازش ناباورانه منتشر شد و این حقیقت را ثبت کرد که این سینما نه تنها فاتح یکی از مهمترین جوایزش، بلکه یکی از شمایل درخشانش را از دست داده است.
برای سینمای ایران عباس کیارستمی نام یگانهای بود. کسی که مسیر موفقیتهای بینالمللیاش را در زمانی که به نظر میرسید حیاتش در ایران به خطر افتاده، هموار کرد و پایهگذار دورانی شد که این سینما در کنار جنگ و سیاست، یادآور نام ایران در جهان بود. تصویر کودکی دوان در یک مسیر پرپیچ و خم روستایی تا سالها یادآور نام ایران بود. این تصویر البته سرآغاز پردامنهترین بحثها و مجادلههای فرهنگی چند دهه اخیر ایران درباره دلایل موفقیتهای بینالمللی سینمای ایران هم شد.
تا پیش از موفقیتهای اصغر فرهادی، عباس کیارستمی به تمامی صاحب عنوان فیلمساز جهانی سینمای ایران بود. کسی که جدا از همکاری با سینماگران شناخته شده بینالمللی، رهروان و دنبالهروهایی در سراسر دنیا داشت که متاثر از فیلمهای او به دنبال روایت جریان ساده زندگی بودند. تاثیر فیلمها و سبک فیلمسازی او تنها در ایران نبود، ردپای او را در بسیاری از آثار متفاوت و خلاف جریان سینمای کشورهایی چون ترکیه، ژاپن و حتی آمریکا میشد دید. کمتر منتقد صاحبنظری «داستان استریت» دیوید لینچ را بدون یادآوری فیلمهای کیارستمی تحلیل کرد.
کیارستمی روایتگر یکی از حقیقیترین تصاویر از زندگی و یکی از ستایشگران اصلی آن بود. از دل مهیبترین اتفاقات ممکن ردپایی از حیات میجست و بیجهت نبود که در گفتوگوهایش همواره از لزوم زندگی و زنده ماندن گفت.
یگانگی کیارستمی البته محدود به هنر هفتم نبود. عنوان «آرتیست» به تمامی برازندهاش بود. گرافیک، شعر، نقاشی، چیدمان و طراحی عرصههایی بود که در آنها به صورت جدی فعالیت میکرد و در سالهای آخر به تلاشهای مداومی برای ترکیب آنها در آثارش دست زد. بیوقفه به دنبال حذف ابزار و افراد در مسیر خلق آثارش بود و به مرزهای جسارتآمیزی از خلق هنری رسید. آنچنان که تجربه تماشای بعضی فیلمهایش خود به مضمونی برای یک اثری هنری تبدیل شد.
عباس کیارستمی در مسیر خلق آثارش رابطهای پیچیده با حاکمیت ایران و مخالفانش داشت. موفقیتهای جهانیاش در ابتدا برای عدهای تردیدآمیز بود. گروهی، از کودکان و شخصیتهای ساده فیلمهایش مفاهیم و استعارههایی خاص را بیرون میکشیدند و گروهی دیگر از سفیر فرهنگی شدن فیلمهایش برای کشوری که با حاکمیتش مشکل داشتند، ناخرسند بودند. این رابطه به تدریج در سالهای بعد با تثبیت جایگاه کیارستمی ابعاد دیگری یافت. حضور فیلمهایش در جشنوارههای خارجی به موضوعی حاکمیتی تبدیل شد و حتی پای وزیر امورخارجه را هم به این مسائل باز کرد. برای بازگشت با جایزه نخل طلایش عدهای به دنبال برگزاری تجمع در فرودگاه بودند و او را مخفیانه از در پشتی به خانه بردند. با این همه تلاش کرد خود را به تمامی از اتفاقات سیاسی روز برحذر نگه دارد. برخلاف بسیاری از همکارانش در اردوگاه خاصی قرار نگرفت و به نفع یا علیه فرد و جریانی موضع نگرفت. هرچند آشکارا در بخش روشنفکری فرهنگ ایران قرار میگرفت. اکران نشدن فیلمهای آخرش او را بیش از پیش به حاشیه سینمای ایران کشید و موضعگیریهایش را انتقادیتر کرد.
در سالهای آخر اضافه شدن آشکار گروهی از فیلمسازان مورد حمایت حاکمیت در مخالف نشان دادن کیارستمی با برخی وقایع اجتماعی و سیاسی معاصر مانند جنگ ایران و عراق در قالب طعنه و کنایه زدنهای کلامی، او را حتی به سوی ارائه توضیحاتی از صحبتهایش کشیدند.
بیماری و مرگ او این رابطه پیچیده را تکمیل کردند. انتشار اخباری درباره بروز اشتباهاتی در جریان درمانش پای وزرا را باردیگر به اتفاقی مرتبط با او کشاند و در شرایطی که کمتر کسی انتظار مرگ او را داشت، خارج از وطنش درگذشت آن هم زمانی که آکادمی اسکار دعوتنامه عضویت برایش فرستاده بود.
مرگ عباس کیارستمی در ۷۶ سالگی به سختی باور میشود. سینمای ایران تا ابد برای خالق برخی از به یادماندنیترین آثارش و سینمای جهان برای از دست دادن یکی از خلاف جریانترین فیلمسازان دهههای اخیرش، تیرماه ۱۳۹۵ را فراموش نخواهند کرد.