دنیای روزنامهنگاری یکی از برجستهترین گزارشگران میدانی خود را از دست داد. رابرت فیسک، خبرنگار پرآوازه متخصص خاورمیانه که گوشه و کنار آسیای غربی، مردم و رهبران آن را بهخوبی میشناخت، در ۷۴ سالگی درگذشت.
روزنامه ایندیپندنت که رابرت فیسک ۳۱ سال آخر عمرش را در آن کار کرده بود، خبر داد که این خبرنگار ارشدش، روز جمعه نهم آبان، در اوج کار در خانهاش در ایرلند کمی احساس درد در قفسه سینه کرد، به بیمارستان خصوصی سنتوینست دابلین منتقل شد و سریع درگذشت.
ایندیپندنت در بیانیه مرگش بر «شجاعت، سازشناپذیری، عزم راسخ و تعهد پایانناپذیر او برای پی بردن به حقیقت به هر قیمتی» تأکید کرده است.
رئیسجمهوری ایرلند نیز در تقدیر از رابرت فیسک تأکید کرد که این روزنامهنگار که با وجود زاده شدن در انگلیس شهروند ایرلند شده بود، «یکی از بزرگترین روزنامهنگاران دنیای معاصر» بود.
رابرت فیسک که کار خبرنگاری را در سال ۱۹۷۲ با پوشش دادن رویدادهای ایرلند شمالی برای تایمز آغاز کرده بود، با آغاز جنگ داخلی لبنان به این عروس ویرانشده خاورمیانه رفت. سپس انقلاب ۵۷ ایران را پوشش داد و در تمامی ماههای زیر و زبر شدن اوضاع ایران در تهران و شهرهای مختلف ایران بود. پس از آن با آغاز یورش نیروهای ارتش شوروی به افغانستان راهی این منطقه شد.
سپس در سالهای جنگ ایران و عراق بارها به ایران و جبههها رفت و با مقامات وقت و فرماندهان و رزمندهها دیدار کرد و همین پیگیری را در سوی مقابل یعنی جبهه عراق هم داشت.
بعد از آن، رویدادهای پرتبوتاب اشغال کویت توسط ارتش صدام حسین در عراق را پوشش داد. جنگ خونین بالکان را هم از نزدیک دنبال کرد و در کوه و کمر حوزه بالکان با افراد مسلح همه گروهها از جمله صربها و مسلمانان بوسنی همراه شد.
رابرت فیسک با آغاز تلاطمهای خاورمیانه و برافتادن حکومتهای تونس و مصر و شروع جنگ سوریه، بقیه عمر خود را در این منطقه سپری کرد در حالی که سنش از میانسالی فراتر رفته بود، از شور و علاقهاش به حضور میدانی در صحنههای اصلی رویدادها کاسته نشده بود.
صدها ساعت با سران حکومتها، رهبران گروههای مسلح و سیاسی، و مردم عادی کشورهای خاورمیانه، در کاخهای مجلل تا در دل غارها، مصاحبه کرده بود؛ از جمله سه بار با اسامه بنلادن، رهبر القاعده.
او حتی برای سفرهای بیشتر در آینده نزدیک به خاورمیانه هم برنامهریزی کرده بود اما مرگ امانش نداد.
فارغ از برخی تحلیلهای او که ممکن است جانبدارانه بوده باشد، رابرت فیسک از نظر گزارشهای میدانی سرآمد و الگویی برای بسیاری از روزنامهنگاران پیشکسوت در خاورمیانه بود. در شمار زیادی از گزارشهای سیر تحولات که روزنامهنگارانی مانند من در پوشش رخدادهای خاورمیانه در سه دهه اخیر نوشتیم، جزئیاتی را که او مخابره میکرد و تنها یک شاهد عینی از میدانهای پرتلاطم دیده بود، لحاظ شده بود چرا که دسترسیاش به نقاط مختلف جنگی و منابعی که برای کسب آگاهی از میدانها داشت، کمنظیر بود.
رابرت فیسک که بارها برنده جوایز بینالمللی متعددی از جمله جایزه روزنامهنگاری به نام جرج اورول شده بود، در کنار گزارشهای میدانی و مصاحبههای شجاعانه، کتابهای زیادی هم نوشت. کتابهایی چون «نقطه بازگشت»، «جنگ بزرگ برای تمدن»، «تأسف یک ملت»، «لبنان در جنگ»، «اشغال خاورمیانه» «عصر جنگجو»، «سوریه، سقوط به قعر» «بهار عربی، آن زمان و اکنون» و آثار متعدد دیگرش درباره اسرائیل، افغانستان، الجزایر و مصر کوششی برای ارائه تصویری از نزدیک از بسیاری از زوایای پنهان زندگی مردم در سایه سیاستهای حاکمان خاورمیانه بود.
به یاد دارم که جنگ داخلی سوریه وارد پنجمین سال خونین خود شده بود و داعش یک سال بود که بر موصل عراق و رقه در سوریه تسلط یافته بود و دنیا در نگرانی از فروغلتیدن بخشهای وسیعتری از خاورمیانه به دست داعش بود که رابرت فیسک در سلسله سخنرانیهایی از جمله در شهرهای کانادا قضیه بغرنج این بخش فلکزده از جهان را برای مردم توضیح میداد.
نخستین جملات او در هر سخنرانی کافی بود تا تعلق فکریاش به اردوگاه چپ امضا بخورد و آن را پنهان نمیکرد، اما عمق آگاهیها و تجربه غنیاش، صاحبان دیدگاههای دیگر را بهراحتی مجذوب میکرد.
او از جمله در سخنرانیاش در تالار کلیسای متحد در داونتاون ونکوور در کانادا که گوشهگوشهاش را حضار علاقهمند پر کرده بودند، توضیح داد که تمامی مطالعات و تجربیات و حضور میدانیاش در جایجای خاک خاورمیانه، او را به این نتیجه رسانده که توافق «سایکس- پیکو»ی بریتانیاییها و فرانسویها که در سال ۱۹۱۶ نقشه خاورمیانه را رقم زدند، ریشه و معضل اصلی بحران پایانناپذیر خاورمیانه است.
رابرت فیسک نحوه تقسیم سرزمینهای بهجامانده از عثمانی فروپاشیده در جنگ جهانی اول را بهمثابه غنیمتی توصیف میکرد که بریتانیا و فرانسه میان خود و تنها در راستای منافعشان و باهدف روشن تسلط بر منابع این سرزمینها ترسیم کردند، با این ادعا که به تشکیل «حکومتهای مستقل» کمک میکنند، و معقتد بود این سرآغاز احساس بیعدالتی در سوریه، عراق، اردن، لبنان و سرزمینهای فلسطینی بود.
«خطکش را برداشتند و نقشه را کشیدند؛ اینجا مال من، آنجا مال تو». این اساس «معصیت ظالمانه» این دو قدرت در قبال مردم خاورمیانه شد.
به باور او، کشورهایی بر اساس نقشه سایکس- پیکو تشکیل شدند که مردم بخشهای مختلف آن سنخیت و مشترکاتی، گاه حتی از نظر مذهبی با یکدیگر نداشتند. اینگونه شد که حتی پس از آنکه ظاهراً بریتانیا و فرانسه منطقه را ترک کردند، دیکتاتورها و پادشاهانی به جای ماندند که کماکان در زیر حمایت این دو قدرت بودند و از آنها پول و اسلحه هم میگرفتند.
رابرت فیسک تأکید داشت که حس عمیق تبعیض و سرخوردگی در میان مسلمانان که منجر به خونریزیهای بیانتها شده و باز هم خواهد شد، این است که آنها به عنوان باورمندان مذهبی بهدست رهبرانی که باوری به خدا ندارند، تحقیر میشوند. مسلمانان این منطقه از خود میپرسند چگونه کشورهای بهظاهر دمکراتیک غربی در تمامی این دههها از این دیکتاتورهای کوچک و بزرگ حمایت کردهاند؟
رابرت فیسک که بعد از جرقه رویدادهای موسوم به «بهار عربی» شب و روزش را در کشورهای خاورمیانه گذراند، میگفت از نظر مردم و حتی آنها که در این خیابانها نیستند، دموکراسی همان دیکتاتوری ساده است که هر روز با آن سر و کار دارند.
او در مورد سوریه هم اعتقاد داشت که بقای حکومت بشار اسد برای سوریه و ثبات خاورمیانه بیشتر اهمیت دارد تا تکه پاره شدن آن و روی کارآمدن حاکمانی که در خدمت اهداف بیگانگان و عواملی ناشناخته باشند.
رابرت فیسک که همراه با نیروهای ارتش سوریه وارد مناطقی شده بود که داعش تنها اندکی قبل از آن رانده شده بود، با تشریح جزئیات «فجایع دقیق و کاملاً حسابشده و بهدور از احساسات» از سوی نیروهای داعش، از جمله در قبال کلیساها، بر این نکته انگشت میگذاشت که بالأخره باید روشن شود که کدام عامل یا عوامل اینهمه سلاح و تجهیزات و امکانات به داعش دادند.
او معتقد بود که ارتباط میان برخی عوامل در عربستان سعودی با داعش را نمیتوان رد کرد. البته مستندات دقیق این ادعا را نداشت و چه بسا که اگر میداشت، از شهامت انتشار آن هم برخوردار بود.
به باور رابرت فیسک، عربستان سرانجام با کودتا روبهرو خواهد شد، اما نه از سوی افسران یا نیروهای عوام، بلکه از درون خود کاخهای طلایی گروهی از شاهزادگانش. او بارها در همین کاخها با سران سعودی مصاحبه کرده بود. مشخص بود که منتقد سرسخت شاهزاده محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان، است و بوی خوشی از احتمال رهبری او نمیشنید.
از نظر رابرت فیسک، که به زبان عربی هم کاملاً تسلط داشت، «خوب» و «بد» در خاورمیانه قابل تشخیص نیست زیرا وجود ندارد و هیچ حکومتی در این منطقه، از جمله اسرائیل، مطابق با استانداردهای سازمانهای حقوق بشری عمل نمیکنند.
رابرت فیسک همواره میگفت که هرگز کشور مستقل فلسطین برپا نخواهد شد. در همان سخنرانی در ونکوور گفت: «متأسفم بگویم که ساختوسازهایی که همه دولتهای اسرائیل در اراضی فلسطینی کردهاند چنان ابعادی یافته که هرگز پیوستگی سرزمینی برای فلسطینیان حاصل نخواهد شد. این یک واقعیت است. تا حمایت همهجانبه آمریکا از اسرائیل هست، فاجعه منطقه ادامه دارد».
او این باور را در مورد آمریکا نیز داشت. انتقادهای سختش از دولتهای آمریکا تنها مختص به رهبری چهار سال اخیر آمریکا نبود.
رابرت فیسک در تحلیلهای سالهای اخیر منتقد جدی دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو بود و تأکید داشت که نقش اسرائیل در عملکرد آمریکا در این دوره در قبال ایران پررنگ بوده اما میگفت که مردم ایران و حاکمانش «وضع کنونی آمریکا را بسیار بهتر از خود آمریکاییها میفهمند».
برخلاف زبان تند و تیزش در قبال آمریکا، به کانادا تا حد زیادی امیدوار بود. رابرت فیسک در مورد کانادا معتقد بود که اتاوا بعد از دولت راستگرای استفان هارپر، سیاستهای درستتر و انسانیتری بهویژه در قبال پذیرش پناهندگان از سرزمینهای جنگزده در پیش گرفته است.
همین روزها که جاستین ترودو، نخستوزیر کانادا، از عبارت «ترور اسلامی» در سخنان امانوئل ماکرون، رئیسجمهوری فرانسه، تلویحاً انتقاد کرد و دولت او نیز سیاست پذیرش یک میلیون و ۲۰۰ هزار مهاجر جدید شامل دهها هزار پناهجو را اعلام کرد، ممکن بود اگر رابرت فیسک زنده میماند، با تشویق او روبهرو میشد.
دیدگاههای رابرت فیسک از جمله در همدلی با ایران، سوریه و فلسطینیان، منتقدان زیادی در میان تحلیلگران نزدیک به رهبران راستگرا در خاورمیانه، اروپا و آمریکا داشت و دارد که او را متحجری مدافع دیکتاتورها مینامیدند. به تجربه او احترام میگذاشتند اما او را جنجالی و زیادی مدعی میدانستند. در این میان، حامیان آقای نتانیاهو هم رابرت فیسک را در زمره «روزنامهنگاران مغرض» دستهبندی میکردند و برای دیدگاههایش ارزشی قائل نبودند.
رابرت فیسک هنگام مرگ ۷۴ ساله بود؛ بیهمسر و فرزند. او در شمار روزنامهنگارانی بود که کارش در اولویت نخست بود و تمامی زندگی خود را وقف آن کرد. عشق نخست و آخرش کار بود و پس از جدایی از لارا مارلوو، همسری که او نیز خبرنگار بود و ۱۲ سال از دوران میانسالیاش را با او زندگی کرد و فرزندی نداشت، دیگر سراغ زندگی مشترک نرفت.