لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۱۵:۰۰

مصباح یزدی؛ شیخی که پابوس خامنه‌ای شد و نواب زمان لقب گرفت


محمدتقی گیوه‌چی یزدی مشهور به مصباح یزدی، پس از گذراندن یک دوره طولانی بیماری گوارشی، در سن ۸۶ سالگی درگذشت.

او روحانی متنفذ، لجوج، متعصب و قدرتمندی بود که به‌شدت اهل کادرسازی و ساخت تشکیلات بود، رؤیای تشکیل حکومت اسلامی داشت، اکثر جریان‌ها و چهره‌های سیاسی و مذهبی را «منحرف» و «التقاطی» می‌دانست، خودش را شاقول «صراط مستقیم» می‌دید و یک عمر در جدل و جدال با دیگران زیست.

شبیه آن روایت که می‌گفتند علی خامنه‌ای هنگام تولد «یا علی » گفته، شهریور ۹۴ مجتبی مصباح یزدی، فرزند دوم مصباح، در گفت‌وگویی شرح داد که «مادر حاج آقا در زمان حاملگی خواب دیده بوده که قرآن متولد شده است».

این روایت‌‌ها چندان در رسانه‌ها برجسته نمی‌شوند ولی در زندگی حامیان و صاحبان این روایت‌ها نقش برجسته‌ای ایفا می‌کنند؛ مثل یک هاله نور.

مصباح یزدی، هنگام مرگ، عضو مجلس خبرگان رهبری و رئيس موسسه آموزشی امام خمینی بود، ولی مهم‌تر از این عناوین حقوقی، عنوان «پدر معنوی تندروها» بود که به آن شهرت یافته بود.

این اما تنها لقب او نیست. شهریور ۹۳ در کشاکش جدال‌های همیشگی مصباح یزدی و اکبر هاشمی رفسنجانی، سایت هاشمی به‌کنایه مصباح یزدی را «مقدس‌نمای بی‌شعور» خواند. سال‌ها پیش از آن اما علی خامنه‌ای از مصباح یزدی به عنوان «مطهری زمان» نام برده بود.

مخالفان حکومت او را «ابوبکر البغدادی» ایران و پدرخوانده و تئوریسین طالبان و داعشی می‌دانستند که در ایران لانه کرده و کاریکاتورش با شرح «تمساح یزدی» را دقیق‌ترین تصویرسازی از او می‌دیدند و حامیان و مریدانش در ستایش او می‌نوشتند «امام مصباح یزدی»، «عمار یاسر» و «مالک اشتر علی».

تصویر اول؛ آمر ترور

در کشاکش اختلافات بر سر تصویرسازی از مصباح یزدی، یک تصویر بود که نقطه مشترک شده بود؛‌ نواب صفوی.

مخالفان مصباح او را چون نواب صفوی، چهره‌ای رادیکال و مشوق خشونت و ترور، می‌خواندند و خودش نیز به این لقب راضی بود و می‌گفت آرزویش این است که «دنباله‌روِ نواب» باشد.

این تصویر مشترک می‌تواند پیوند داستان زندگی او را با دو فقره از مهیب‌ترین پرونده‌های تاریخ معاصر بهتر شرح دهد.

اولی پرونده قتل‌های محفلی کرمان است که در جریان آن شش بسیجی در شهر کرمان در سال ۸۱ در چند ماجرای جداگانه پنج شهروند کرمانی را که به‌گفته آنها فسادهایی چون مشروب‌فروشی و سکس مرتکب شده بودند، به قتل رساندند و گفتند پس از شنیدن سخنان مصباح یزدی این افراد را مهدورالدم دانستند و کشتند.

سخنرانی مصباح فروردین ۸۰ در قم ایراد شده بود. او گفته بود: «اگر فردی در مرحله سوم امر به معروف و نهی از منكر با اخذ تعهد قبلی مجدداً به مفسده خود ادامه دهد، مهدورالدم بوده و می‌توان او را كشت و به قتل رساند».

بسیجی‌ها نیز در دادگاه گفتند با استناد به این سخنرانی و «تحريک و تشويق فرمانده ناحيه مقاومت بسيج سپاه كرمان» اقدام به کشتن این پنج نفر کردند. یک نفرشان هم گفت: «به قم رفته و در کلاس درس آیت‌الله مصباح یزدی شرکت می‌کردم. از فتوای ایشان این‌گونه برداشت کردم که برای این کار تجویز شرعی دارم.»

پرونده این قتل‌ها سال ۹۷ با پرداخت دیه و رضایت خانواده مقتولان بسته شد و به اتهام طرح‌شده علیه مصباح نیز رسیدگی نشد.

نام مصباح یزدی سال ۷۸ نیز در جریان قتل‌های زنجیره‌ای مطرح شده بود و اکبر گنجی که آن سال‌ها درباره این قتل‌ها تحقیق می‌کرد گفت که مصباح یزدی صادرکننده فتوای قتل‌ها بوده است.

اکبر گنجی سال ۷۹ بازداشت و به شش سال زندان محکوم شد. پرونده قتل‌های زنجیره‌ای نیز بسته شده و کسی هم به اتهام مصباح یزدی رسیدگی نکرده است.

درخواست قتل از زبان مصباح یزدی سابقه‌ای دیرینه‌ دارد و یکی از فصل‌های مهم زندگی‌‌اش یعنی دوران مدرسه حقانی به آن پیوند خورده است.

مصباح یزدی تا سال ۱۳۵۴ مدرسِ مدرسه حقانی بود. در آن سال پس از این‌که مصباح یزدی در یک سخنرانی‌ خواستار «حذف فیزیکی» علی شریعتی شد، بین او و محمد بهشتی اختلاف افتاد و مصباح یزدی از مدرسه حقانی رفت و به مؤسسه «راه حق» ملحق شد.

برای درک بهتر نقش و اهمیت مدرسه حقانی در ایران شاید بهتر باشد سری به پاکستان بزنیم.

در پاکستان «دارالعلوم حقانیه» مشهور به «دانشگاه جهاد» که سال ۱۳۲۶ تاسیس شده را «کارخانه تولید تروریسم» می‌دانند؛ مدرسه‌ای که مدیرش را «پدر معنوی طالبان» صدا می‌زدند و برخی از رهبران مهم طالبان در آن درس خوانده‌اند.

در یک شبیه‌سازی، «مدرسه حقانی» که سال ۱۳۳۹ در قم تاسیس شد همان کارکرد «دارالعلوم حقانیه» پاکستان در تاریخ جمهوری اسلامی را داشته است.

در چهار دههٔ گذشته انبوهی از مدیران ارشد امنیتی و قضایی نظام مانند مصطفی پورمحمدی، علی فلاحیان، ابراهیم رئیسی، روح‌الله حسینیان و غلامحسین محسنی اژه‌ای که متهم ردیف اول بسیاری از پرونده‌ها مثل اعدام‌های دهه ۶۰، کشتار تابستان ۶۷، قتل‌های زنجیره‌ای، رستوران میکونوس و... هستند، از مدرسان یا شاگردان مدرسه حقانی بوده‌اند.

مصباح یزدی نیز حتی پس از این‌که از مدرسه حقانی رفت، همواره محبوب و مراد این چهره‌ها بود و ماند.

تصویر دوم؛‌ شیخ کادرساز

نسل دوم شاگردان مصباح یزدی در حکومت را باید در «مؤسسه راه‌ حق» جست. این مؤسسه که به‌روایت عمادالدین باقی با دغدغهٔ «مقابله با گسترش مسیحیت» در ایران فعالیت داشت، در دوران خمینی چندان رشد نیافت.

حلقه اطراف خمینی به مصباح بدبین بودند و او را جزو شبکه انجمن حجتیه می‌دانستند و همین بدبینی فرصت رشد کافی را از مصباح گرفت.

با این حال همین مؤسسه «راه حق» نقطه وصل مصباح‌ یزدی و سپاه شد. به‌روایت اکبر گنجی در برنامه «کودتای خزنده»، نقطه نفوذ یاران مصباح در سپاه مرکز تحقیقات سپاه بود و از آن زمان مصباح یزدی «ایدئولوگ» سپاه می‌شود و «می‌گفتند بعد از امام، آقای مصباح رهبر انقلاب است».

مصباح یزدی آن‌جا هم تا سال ۶۶ دوام آورد و در این سال «بنیاد فرهنگی باقرالعلوم» را بنا نهاد و هشت سال بعد «مؤسسه پژوهشی امام خمینی» را راه‌اندازی کرد.

راه‌اندازی این مؤسسه نقطه اوج رؤیاهای مصباح برای ساخت شبکه دلخواهش در پشت پرده قدرت بود که تا حدودی هم موفق شد.

او پس از خمینی رهبر نشد ولی در شکل‌گیری یک حلقه مهم و متنفذ در اطراف خامنه‌ای نقش مهمی بازی کرد.

سپاه پاسداران سال ۹۰ قصد داشت بر اساس الگوی مدرسه حقانی و «مؤسسه امام خمینی» یک «مدرسه عالی علمیه سپاه پاسداران» راه‌اندازی کند که این پروژه به نتیجه نرسید و سپاه کماکان ترجیح داد تربیت نیروهایش را از طریق «مؤسسه امام خمینی» و «طرح ولایت» دنبال کند.

مصباح از طریق مؤسسه‌اش دنبال اعزام مبلغ و نماینده به سایر کشورها هم بود و کسانی چون مصطفی آقاتهرانی، ناصر سقای بی‌ریا و پسرش، علی مصباح یزدی، را هم از این طریق به آمریکا و کانادا فرستاد ولی در سال‌های اخیر با رشد «جامعه المصطفی» و قدرت‌گیری نهادهای موازی در این حوزه، نقش مؤسسه مصباح کمرنگ‌تر شد.

شاگردپروری و نهادسازی مصباح و میل مفرطش به مجادله و منازعه و مناظره سبب شد او که به‌تعبیری «عقبه تئوريك نظام» خوانده می‌شد، همواره یک «منبری» باقی بماند.

در تاریخ زندگی‌اش نامش به مناظره‌های مهمی گره خورده است، از جمله بهار سال ۶۰ که همراه با عبدالکریم سروش مقابل احسان طبری و فرخ نگهدار نشست تا مارکسیسم را نقد کند، تا مناظره‌‌های مستقیم و غیرمستقیمش با عبدالکریم سروش که علیه لیبرالیسم بود، یا مناظره‌اش با حجتی کرمانی. با این حال کمتر کتاب مهم و مرجعی از او باقی مانده است.

تصویر سوم؛ پابوس خامنه‌ای

بهمن ۷۸ که طلبه‌های قم در اعتراض به کشیدن کاریکاتور مشور به «استاد تمساح» در مسجد اعظم قم تجمع کردند، علی مشکینی، رئیس وقت مجلس خبرگان، در جمع معترضان حاضر شد و از خامنه‌ای پیام آورد و گفت «مالک اشترها برگردید، جان علی در خطر است».

مصباح یزدی در این سه دهه همواره خواسته است به صفت مالک‌ اشتر برای خامنه‌ای شناخته شود ولی مشهورترین تصویری که رابطه این دو را نشان می‌دهد، لحظه‌ای است که او تلاش کرد پای رهبر را ببوسد و به «پابوس خامنه‌ای» شهرت یافت.

در آن ماجرا البته چندان موفق نبود و مرداد امسال، وقتی یکی از مسئولان دفتر خامنه‌ای به دیدار او رفت، مصباح گفت «خیلی دوست داشتم پای» خامنه‌ای را ببوسم ولی موفق نشدم و خواست که به نیابت از او پای خامنه‌ای بوسیده شود.

پابوسی خامنه‌ای محدود به همان تصویر نبود. در سال‌های اخیر کمتر کسی را می‌توان یافت که مثل مصباح یزدی در ستایش رهبر زبان به مدح و چاپلوسی گشوده باشد.

به‌روایت هاشمی رفسنجانی، رابطه مصباح یزدی و خامنه‌ای پیش از انقلاب ۵۷ چندان حسنه نبود و از سال ۴۸ تا ۵۷ به دلیل اختلاف‌نظر آن‌ها درباره فعالیت‌های سیاسی،‌ با هم قهر کردند و خامنه‌ای «یک کلمه» هم با مصباح یزدی حرف نزد.

این رابطه تا زمان رهبر شدن خامنه‌ای هم تیره و تار بود. محسن کدیور در تحقیقی که درباره رهبر شدن خامنه‌ای نوشته، نقل کرده است که مصباح یزدی خرداد سال ۶۸ در جلسه‌ای در قم گفته بود خامنه‌ای «حتی یک صفحهٔ رسائل را بدون اعراب نمی‌تواند از رو بخواند».

با این حال، به‌روایت کدیور، چهار سال بعد یعنی در بهمن سال ۷۲ مصباح یزدی در گفت‌وگویی ده‌ها صفت در ستایش خامنه‌ای به کار برد و آخر هم گفت: «حقش را نمی‏‌توانم ادا کنم.»

نتیجه این چرخش مصباح به اردوگاه خامنه‌ای اعطای هفت هزار متر زمین برای زدن کلنگ «مؤسسه پژوهشی امام خمینی»، تأمین هزینه‌های اولیه و بعدها نیز تخصیص بودجه سالانه به آن بود.

آذر سال ۷۴ خامنه‌ای برای تقویت موقعیت مصباح و این مؤسسه به قم رفت و شخصاً حکم ریاست مصباح بر مؤسسه را صادر کرد.

در واقع، در دوران رهبری خامنه‌ای به همان اندازه که رابطه خامنه‌ای و هاشمی سرد شد، رابطه خامنه‌ای و مصباح گرم شد تا جایی که خامنه‌ای او را «مطهری زمان» نامید و مؤسسه او را «الگوی حوزه» خواند، نبودش را در مجلس خبرگان رهبری «خسران» توصیف کرد و مصباح هم به خامنه‌ای گفت «بزرگ‌ترین نعمت» و او را رهبری خواند که در طول سی سال گذشته حتی «یک اشتباه» نداشته است و «میلیاردها دلار» ارزش دارد.

در دو دهه گذشته، رهبر جمهوری اسلامی به موازات سرکوب نیروهای منتقد و مخالف خویش در ساختار سیاسی و مذهبی، دنبال یارگیری و فراهم کردن ابزار سرکوب هم بود. مصباح یزدی این را فهمیده بود و خامنه‌ای هم او را مناسب یافته بود.

خطبه‌های معروف مصباح علیه نمایندگان مجلس ششم و شیطان خواندن نمایندگان، متهم کردن روزنامه‌نگاران به گرفتن چمدان‌های دلار از خارجی‌ها، حمایت ویژه‌اش در انتخابات ۸۴ و ۸۸ از احمدی‌نژاد و فعالیتش برای برکناری هاشمی از ریاست مجلس خبرگان رهبری نقطه‌های مهمی هستند که نشان می‌دهند او قدر پاداش‌های خامنه‌ای را می‌دانست.

یاران و رسانه‌های هاشمی بارها به ارزشی‌ها و «انقلابیون» کنایه می‌زدند که مصباحی که مرادشان است،‌ نه سابقه انقلابی دارد و نه در جنگ هشت ساله بوده ولی گوش کسی به این حرف‌ها بدهکار نبود. آنها رهبرشان را یافته بودند.

تصویر چهارم؛ معجزه احمدی‌نژاد

تشکیل حکومت اسلامی به‌ویژه در ایران مهم‌ترین رؤیای مصباح یزدی بود، مثل خامنه‌ای. او که مخالفت با ولی فقیه را «شرک» می‌خواند و قائل به حکومت اقلیتی از مؤمنین بر اکثریت مردم بود،‌ ولو اکثریت مردم مخالف باشند، در خاطراتش درباره گروه «ولایت» که سال ۴۱ تشکیل شده بود‌ می‌گوید: «همه فعاليت‌هاى ما براى اين بود كه روزى بتوانيم حكومت اسلامى را در ايران و بعد هم ان‌شاءالله در ساير كشورها برقرار كنيم.»

مصباح یزدی پس از تأسیس «مؤسسه امام خمینی» در دفتر پژوهش‌های فرهنگی یا «کانون طلوع» که زیرمجموعه مؤسسه بودند، بحث‌های تشکیل دولت اسلامی را پیگیری می‌کرد، ولی این رؤیا سال ۸۴ که نام محمود احمدی‌نژاد مطرح شد، در ذهن مصباح بیشتر جرقه زد؛ گویی مهره خود را یافته بود.

او احمدی‌نژاد را «ذخیره خداوند» خواند و گفت دلیل رأی آوردن او «توسل به حضرت ولی‌عصر» و «کرامات و معجزات» بوده، امام زمان «برای احمدی‌نژاد دعا می‌کند» و «اطاعت از رئيس‌جمهور اطاعت از خداست» و شاگردانش را به کابینه احمدی‌نژاد فرستاد تا درس اخلاق به اعضای کابینه بدهند و حلقه واسط دولت و حوزه باشند.

احمدی‌نژاد هم که آن دوران مرید مصباح یزدی بود، همان سال اول دولتش بودجه مؤسسه مصباح را ده برابر کرد تا جبران مافات کرده باشد.

رؤیاهای مصباح یزدی درباره احمدی‌نژاد اما با ظهور اسفندیار رحیم مشایی به کابوس تبدیل شد. طیف مصباح یزدی مشایی را «غیرخودی»، «بودار» و عامل یا مأمور انحراف احمدی‌نژاد می‌دانستند که اهل «هیپنوتیزم، مرتاضین و طلسم» است، ولی احمدی‌نژاد تمام‌قد پشت مشایی ایستاده بود.

به‌روایت شاگردان مصباح‌ یزدی، او یک بار برای حل مشکل به منزل احمدی‌نژاد رفت و «سه ساعت» با احمدی‌نژاد حرف زد ولی فایده نداشت و مصباح نومید از این ماجراها گفت «بیش از ۹۰ درصد معتقدم که احمدی‌نژاد سحر شده است». او همچنین حمایت از احمدی‌نژاد را حرام خواند و حتی حلقه اطراف او را «فراماسون» توصیف کرد.

پایان ماه عسل او و احمدی‌نژا به‌نوعی پایان رؤیاپردازی‌اش برای تشکیل دولت اسلامی هم بود. او دو بار دیگر با حمایت از کامران باقری لنکرانی و سعید جلیلی برای این رؤیا کوشید، ولی فایده نداشت و خامنه‌ای هم اگرچه مثل مصباح رؤیای تشکیل دولت اسلامی داشت ولی زمان را برای حمایت از چنین چهره‌هایی مناسب نمی‌دید و میل به «نرمش قهرمانانه» داشت.

تصویر پنجم؛ نسل جدید حقانی

جبهه پایداری انقلاب اسلامی مشهورترین تشکل وابسته به مصباح است ولی اولین تجربه او نیست. او در دهه ۴۰ جزو یازده‌ نفری بود که نخستین تشکل مهم روحانیون یعنی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را پایه گذاشتند،‌ و تا آخر عمر هم جزو این تشکل باقی ماند، هرچند زمانی چنان اوضاع این مؤسسه را به هم ریخت که محمد یزدی، رفیق دیرینه مصباح یزدی، هشدار داد که جامعه مدرسین دارد دو شقه می‌شود.

او پس از انقلاب عضو حزب جمهوری اسلامی نشد که مهم‌ترین چهره‌های نزدیک به خمینی در آن جمع شده بودند. علتش احتمالاً به محوریت بهشتی در حزب و وزن سنگین او در آن باز می‌گشت و مصباح دوست نداشت زیر سایه بهشتی فعالیت سیاسی کند.

سال ۸۰ که خامنه‌ای در حال شکل‌دهی سازمان‌ سیاسی و ساختار سرکوب خود پس از حوادث کوی دانشگاه بود و چپ و راست تشکل و شورا علم می‌کرد، مصباح یزدی نیز شاگردانش در مؤسسه امام خمینی را جمع کرد و تشکل «انجمن فارغ‌التحصیلان» این مؤسسه را راه انداخت.

این انجمن در انتخابات سال ۸۴ به سود احمدی‌نژاد تلاش‌هایی کرد، ولی با تشکیل دولت احمدی‌نژاد و رفتن برخی چهره‌های نزدیک به مصباح، سست شد و به حاشیه رفت.

مصباح یزدی در حلقه یارانش در قم
مصباح یزدی در حلقه یارانش در قم

جلوه قوی‌تر تشکیلات سیاسی مصباح‌ یزدی در «قرارگاه فرهنگی عمار» بود که سال ۸۹ تشکیل شد و «جبهه پایداری انقلاب اسلامی» که سال ۹۰ اعلام موجودیت کرد.

جبهه پایداری اسلامی که به‌روایتی «در جلسه‌های خصوصی» برای مصباح یزدی «جایگاه قائم‌مقامی رهبری» قائل بود، در ده سال گذشته همواره چون یک طناب بر گردن اصولگرایان بسته شده و با وجود فراز و نشیب‌های بسیار، از جمله یک شکست سنگین در انتخابات مجلس، موفق شد‌ه است اردوگاه اصولگرایان را به نفع خود چندشقه کند.

در این دو نهاد سیاسی، در مجموع بیش از ۴۰ فعال سیاسی و فرهنگی حضور دارند که بسیاری از آن‌ها از سابقه حضور در تجمع‌های خیابانی حزب‌الله به‌کسوت نمایندگی مجلس و ریاست و مدیریت در نهادهای نظامی و امنیتی و اقتصادی رسیده‌اند و نسل جدیدی از حقانی‌های نظام را شکل داده‌اند.

نسل جدید حقانی که از محمدصادق محصولی، سردار میلیاردی که رقبایش او را فاسد می‌خوانند، تا حسن عباسی، مقلب به «کیسینجر جهان اسلام»، در آن جا خوش کرده‌اند، ظاهراً کاریکاتوری از چهره‌های امنیتی و قضایی نسل اول انقلاب ۵۷ هستند، ولی نقطه اشتراک‌ مخوف‌شان این است که در مسیر رسیدن به رؤیاهای ایدئولوژیک خود، از هزینه و قربانی کردن هر کسی و هر جریانی پرهیز ندارند؛ دقیقا آن‌گونه که محمد‌تقی مصباح یزدی بود.

XS
SM
MD
LG