انتخابات کنونی پارلمان فرانسه بیسابقهترین فرصت برای حزب راست افراطی این کشور به منظور به دست گرفتن قدرت اجرایی پس از جنگ جهانی دوم است.
اما چنین فرصتی یکشبه به وجود نیامده و به ویژه حاصل شکستهای پی در پی احزاب بزرگ و میانهرو فرانسه در تحقق برنامههایشان و افول قدرت خرید قشرهای آسیبپذیر جامعه است.
در این میان، حزب راست افراطی فرانسه که طی چندین انتخابات گذشته به مرور پایگاه اجتماعی خود را گستردهتر کرده، دافعه و جاذبه شدید دارد.
این حزب از یک سو موجب ترس و دلهره و نگرانی قشرهای مختلف و نخبهای از جامعه به ویژه تحصیلکردگان، کارآفرینان و اقلیتها شده و از سوی دیگر، عامه مردم به ویژه در روستاها را مجذوب خود کرده است.
این حزب همچنین با معرفی مهاجران به عنوان اولین «تهدید ملی»، توانسته به «فانتزیهایی» مثل «جامعه خالص» یعنی بدون مهاجر دامن بزند.
اما تاریخچه راست افراطی در فرانسه و ریشههای ایدئولوژیک آن چیست؟ رهبران و افراد کلیدی آن چه کسانی بودند؟ و چه اتفاقات قابل توجهی در مورد این حزب تاکنون افتاده است؟
تولد اصطلاح «راست افراطی» در جریان انقلاب فرانسه
رهبران و هواداران حزب راست افراطی بارها معترض شدهاند که چرا رسانهها به این حزب، «افراطی» میگویند.
صرف نظر از این که شورای قانون اساسی فرانسه که بالاترین نهاد قانون اساسی این کشور حزب «تجمع ملی» به رهبری مارین لوپن را رسما یک حزب «افراطی» معرفی کرده، مورخان و استادان علوم سیاسی بارها در رسانههای فرانسه درباره دلایل طبقهبندی کردن این حزب به عنوان یک حزب «افراطی» سخن گفتهاند.
مهمترین دلیل، داشتن برنامههایی است که از اساس با قوانین جمهوری فرانسه و حتی شعارهای انقلاب فرانسه در تضاد است؛ از جمله برتری افراد و دسترسی افراد به حقوق اجتماعی بر اساس «نژاد».
همچنین دلیل دیگر این نامگذاری، این است که این حزب به «افول» فرانسه، اروپا یا اساسا غرب معتقد است و به ویژه در دهههای اخیر نظریه «جابهجایی بزرگ» مهاجران به کشورهای اروپایی را مطرح کرده است.
اما دقیقا عنوان «راست افراطی» در جریان حوادث پس از انقلاب فرانسه به وجود آمد.
در سال ۱۷۹۲، نمایندگان بر روی نیمکتهای سمت راست یا چپ رئیس پارلمان مینشستند. این تقسیمبندی بر اساس یک اختلاف درباره «اصول قدیمی» بود، به طوری که موافقان این اصول در سمت راست و مخالفان در سمت چپ بودند.
اما منتها الیه راست، یا همان «سمت راست افراطی» اشراف و نمایندگان روحانیت، مدافعان سلطنت و مدافعان امتیازات دوران سلطنت قرار داشتند.
در قرن نوزدهم، ژنرال بولانژر، یکی از اولین رهبران مطرح راست افراطی فرانسه، قول داده بود که نهادهای برآمده از انقلاب را را از بین ببرد.
او معتقد بود که نظام پارلمانی مسئول وضعیت نابسامان کشور بود و باید انتقام شکست از پروس گرفته شود.
جنگ فرانسه و پروس در نیمه دوم قرن نوزدهم، جنگی بین امپراتوری دوم فرانسه به رهبری ناپلئون سوم از یکسو و پادشاهی پروس به صدراعظمی بیسمارک از سوی دیگر بود. بریتانیا نیز که از جاهطلبیهای ناپلئون سوم به ویژه دخالتهای نظامی فرانسه در مکزیک نگران بود، پروس را برای حمله به فرانسه تشویق کرد.
نتیجهٔ این جنگ پیروزی قاطعانه پروس و برکناری و تبعید ناپلئون سوم بود و همچنین به یکپارچگی آلمان و استقرار جمهوری سوم فرانسه انجامید.
در سال ۱۸۸۹، پس از پیروزی ژنرال بولانژر در انتخابات پارلمانی فرانسه، این ژنرال شورشی توسط هوادارانش به انجام یک کودتا تحریک شد ولی در آخرین لحظه عقبنشینی کرد.
او به اتهام «توطئه علیه امنیت داخلی، اختلاس از منابع مالی عمومی، فساد و بی اعتنایی» تحت تعقیب قرار گرفت و به بلژیک گریخت.
در آنجا بود که دو سال بعد با شلیک گلوله به سر خود بر سر مزار معشوقهاش به زندگی خود پایان داد.
ژرژ کلمانسو، سیاستمدار خوشنام فرانسوی، با شنیدن این خبر در پاریس این جمله را گفت که بعدا معروف شد: «او همانطور که زنده بود درگذشت: به عنوان ستوان دوم...»
اما با مرگ ژنرال بولانژر، میل به کودتا در راست افراطی فرانسه از بین نرفت.
در فوریه ۱۹۳۴، کودتای نافرجام حزب «لیگ ملیگرا» که به «لیگ راست افراطی» معروف بود ۱۵ کشته و ۱۵۰۰ زخمی برجای گذاشت.
در آن زمان، راست افراطی یک رسوایی مالی را دستاویز قرار دادند تا به «جمهوری فرانسه» پایان دهند. هواداران راست افراطی همچنین از عناوین تحقیرآمیز در مورد جمهوری فرانسه استفاده میکردند.
ژان دارک و فیلیپ پتن، از قهرمانان و چهرههای راست افراطی
حزب راست افراطی فرانسه ژان دارک را قهرمان ملی خود میداند.
ژول میشله مورخ فرانسه در قرن نوزدهم با انتشار زندگینامهای از ژان دارک، شخصیت مربوط به قرن نوزدهم فرانسه، او را نزد بسیاری به قهرمان ملی تبدیل کرد.
اما تصویری که از ژان دارک ارائه شد دارای دو سویه بود که هم حزب راست افراطی از آن استفاده کرد و هم احزاب چپ.
در سمت راست افراطی، شخصیت ژان دارک نماد مقاومت کشور در برابر مهاجم خارجی بود و در سمت چپ، ژان دارک تجسم دختری فقیر که قربانی کلیسا شد.
با این حال، در آغاز قرن بیستم، کاتولیکها این شخصیت تاریخی را با تقدیس کردن او، مختص خود کردند و بیشتر به سمت راست گراییده شد و چپها او را طرد کردند.
این ژان ماری لوپن، پدر مارین لوپن بود که در زمان رهبریاش بر حزب راست افراطی، سنتی را بنیاد نهاد که بر اساس آن، هر سال در ماه مه رهبران راست افراطی کنار مجسمه ژان دارک در پاریس یا دیگر شهرها حاضر میشوند و دستهگلی در کنارش میگذارند.
مجسمه ژان دارک در پاریس در نزدیکی موزه لوور قرار دارد.
از دیگر چهرههای معروف راست افراطی فرانسه، فیلیپ پتن، نظامی فرانسوی است که پس از تصرف فرانسه توسط آلمان نازی در جریان جنگ جهانی دوم، قدرت را در فرانسه به دست گرفت.
او از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ رییس دولت ویشی در فرانسه بود و پس از پایان جنگ جهانی دوم و شکست نازیها در فرانسه محاکمه شد.
پتن در دوران حکمرانی، سعی کرد در مورد خود «کیش شخصیت» ایجاد کند؛ مجسمه نیمتنه خود را جایگزین مجسمه ماریان در تالارهای بزرگ شهر کرد، سکههایی با تصویر خود ضرب کرد و شعار «کار، خانواده، وطن» سر داد.
راست افراطی پس از جنگ جهانی دوم
در سال ۱۹۵۲، جنبش «اتحادیه دفاع از بازرگانان و پیشهوران» در دهکده کوچکی در فرانسه آغاز شد.
بنیانگذار این جنبش، پیر پوجاده، یک خطیب قهار بود که به دلیل افزایش مالیاتها و «انگلهایی که در خاک ما خانه کردهاند»، مدعی پوسیدگی جمهوری فرانسه شد.
این جنبش در جریان انتخابات پارلمانی ۱۹۵۶، به یک موفقیت بزرگ دست یافت و توانست ۵۲ نماینده (۱۱.۶ درصد آرا) را در پارلمان فرانسه به دست آورد.
یکی از این نمایندگان، ژان ماری لوپن، پدر همین مارین لوپن بود که بعدا حزب راست افراطی «جبهه ملی» را بنیان گذاشت.
با این حال، این حزب مخالفان جدی در فرانسه داشت و حتی رهبرانش مورد سوءقصد قرار گرفتند.
در سال ۱۹۷۸، فرانسوا دوپرا در انفجار خودروی خود جان باخت و همسرش که در کنارش بود به شدت مجروح شد. دوپرات، یک ناسیونالیست دوآتشه، پیرو نظریههای نفیگرایانه (به عنوان مثال انکار هولوکاست) و شماره دو جبهه ملی بود.
ژان ماری لوپن، ابتدا گروههای کوچک چپ افراطی را متهم کرد و سپس اعضای حزب نیروهای نوین (PFN) که در آن زمان رقیب جبهه ملی بودند.
با این حال، مسئولیت این حمله توسط یک گروه تروریستی ناشناخته، بر عهده گرفته شد و هیچ وقت سرنخی از قاتلان پیدا نشد.
بعدا ژان ماری لوپن به دلیل اظهارات نژادپرستانه و ضدیهودش محاکمه و حتی محکوم شد. با این حال او توانست در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۲ به مرحله دوم انتخابات راه یابد که یک شوک بسیار قوی برای جامعه فرانسه بود.
اما از آن به بعد، و به ویژه پس از آن که مارین لوپن رهبری حزب راست افراطی را برعهده گرفت، حساسیتها نسبت به افزایش آرای انتخاباتی این حزب کمتر شد.
تا چند سال پیش، گفته میشد که رای به حزب راست افراطی صرفا یک رای سلبی است و نشانه نارضایتی از وضعیت کشور است. اما اکنون این حزب توانسته سیاستهای خود را به عنوان یک «راهحل» مورد قبول برای گروههای از جامعه معرفی کند.
مخالفت با حق زنان برای سقط جنین، مخالفت با حق خاک برای متولدین در خاک فرانسه، مخالفت با سیاستهای اتحادیه اروپا، و مخالفت با پول واحد اروپایی از جمله مواضع این حزب بوده است.
احزاب چپ میانه و راست میانه به دلیل نزدیکی حزب راست افراطی به روسیه و سیاستهای انزواگریانه اقتصادی، شدیدا به راهحلهای مطرح شده از سوی این حزب بدبین هستند.
همچنین گروههای حقوق بشری، قدرت گرفتن این حزب را یک عقبگرد بزرگ در زمینه حقوق اجتماعی از جمله حقوق زنان میدانند.