در مراسمی که سهشنبه ۱۸ دسامبر در «کاخ خلق» پکن برگزار شد، رهبران حزب کمونیست چین چهلمین سالگرد رویداد بزرگی را جشن گرفتند که زیر عنوان «کمپین اصلاحات و گشایش»، غول جمعیتی جهان را از یک کشور فقیر به دومین قدرت اقتصادی جهان بدل کرد.
این رویداد نه تنها سرنوشت وموقعیت «اژدهای زرد» را در صحنه بینالمللی یکسره دگرگون ساخت، بلکه بر منطقه آسیا و اقیانوس آرام به شدت تأثیر گذاشت و شکلبندی تازهای را در جغرافیای صنعتی و بازرگانی جهان به وجود آورد.
ریشههای فکری اصلاحات چین
معمار آنچه در تاریخ اقتصادی معاصر جهان «معجزه» نامیده میشود، دنگ شیائو پینگ نام داشت، از رهبران کهنسال حزب کمونیست که دو سال بعد از مرگ مائوتسه تونگ، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری خلق چین، سکان رهبری این کشور را دست گرفت. تا آن زمان هیچ کشور دارای نظام کمونیستی نتوانسته بود برای مردمانش رونق اقتصادی و رفاه به وجود بیاورد.
بعد از پیروزی انقلاب اکتبر و زایش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تلاش برای آشتی دادن کمونیسم با پویایی اقتصادی کم نبود، تلاشی که در زمان لنین آغاز شد و بعدها به ویژه در پی مرگ استالین افزایش یافت و تا روی کار آمدن گورباچف و سقوط شوروی ادامه یافت، اما به جایی نرسید.
نظام کمونیستی توانست ارتشی نیرومند به وجود آورد و به قدرت فضایی بدل شود، ولی از پاسخگویی به نیازهای اولیه مردمانش در عرصههایی چون غذا و مسکن و کالاهای مصرفی پر دوام ناتوان ماند. دیگر نظامهای کمونیستی نیز که در پی جنگ جهانی دوم به وجود آمدند و در «اردوگاه سوسیالیسم» جمع شدند، از لحاظ آشتی دادن اقتصاد متمرکز دولتی با پیشرفت و رفاه، با همان شکستی روبهرو شدند که شوروی.
دنگ شیائو پینگ این چرخه را در هم شکست و، برای نخستین بار، طراح اصلاحاتی شد که ضمن حفظ پایههای قدرت انحصاری حزب کمونیست، راه را بر یک رشد استثنایی و طولانی گشودند و چینیها را از دنیایی به دنیای دیگر منتقل کردند. با انجام این نقش تاریخی هم برای چین و هم برای جهان، دنگ شیائو پینگ را میتوان یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ معاصر جهان به شمار آورد، هر چند که پرونده او در بر دارنده بخشی از سیاهیهای دوران مائوییسم است و بعد از مرگ مائو و تصاحب قدرت نیز دست او آلوده به خونریزیهایی است که کشتار میدان «تین آن من» یکی از آنهاست.
پیروزی دنگ شیائو پینگ در به ثمر رساندن معجزه اقتصادی چین، عمدتاً زاییده نگاه غیرایدئولوژیک او به دنیای پیرامون خود بود. او با تجربه ژاپن آشنا بود و میدانست که «کشور آفتاب تابان» در دهه ۱۸۷۰ میلادی با فرستادن کارمندان عالیرتبهاش به اروپا توانسته بود با بخشی از رازهای پیشرفت غرب آشنا شود. او میدید که در سرزمینهای کوچک پیرامون چین (هنگکنگ، سنگاپور، کره جنوبی، تایوان...) توسعه اقتصادی از رویا به واقعیت بدل میشود. خود او در سال ۱۹۷۵، یک سال پیش از مرگ مائو، در رأس هیئتی به فرانسه رفت و با دولتمردان و صاحبان صنایع و دانشمندان این کشور گفتوگو کرد.
با این حال بسیاری از منابع از لی کوآن یو، سازنده سنگاپور مدرن، به عنوان مهمترین شخصیت تأثیرگذار بر پایهگذار اصلاحات در چین یاد میکنند. گویا دنگ شیائو پینگ در سالهای ۱۹۲۰ به سنگاپور سر زده بود، سرزمینی آلوده و واپس مانده که هیچ مسافری از انبوه پشههایش در امان نبود. و بعد کمی پس از به قدرت رسیدنش در سال ۱۹۷۸، بعد از حدود نیم قرن، بار دیگر به سنگاپور بازگشت و این بار از تماشای پیشرفتهای این سرزمین به حیرت افتاد و از میزبان خود، لی کو آن یو، پرسید که این «معجزه» چگونه رخ داده است.
رهبر سنگاپور به او میگوید که پیشرفتهای کشورش زاییده راه گشودن بر ابتکار و سرمایهگذاری چه از سوی بومیها و چه از سوی خارجیهاست، همراه با ایجاد فضایی انباشته از اعتماد برای جلب ثروتهای منطقه و جهان. لی کو آن یو میافزاید که سنگاپوریها عمدتاً فرزندان دهقانان فقیر جنوب چین هستند و سرزمینی بسیار کوچک را در اختیار دارند. اگر آنها توانستند با ره گشودن به سوی جهان به چنین جایگاهی برسند، غول عظیمی چون چین با در پیش گرفتن همان راه میتواند به جایگاهی بسیار رفیعتر دست یابد.
مهمترین عقبنشینی فقر در تاریخ
تأثیر تجربه ژاپن و «ببرهای آسیایی» همراه با توصیههای لی کوآن یو، رهبر سنگاپور، در اصلاحاتی که چهل سال پیش در چین آغاز شد، روشنتر از آفتاب است. او همکارانش را تشویق کرد به غرب سفر کنند، با این توصیه که «هر چه بیشتر دنیا را ببینید، به واپس ماندگی ما بیشتر پی میبرید.»
مهمترین شاهکار دنگ شیائو پینگ، رها شدن از چنگال ایدئولوژی است. کمونیستهای سنتی هرگز نتوانستند راز پویایی اقتصادی در نظامهای مبتنی بر اقتصاد آزاد را (که با تحقیر از آنها با عنوان «سرمایهداری» یاد میشود) درک کنند. رهبر چین اما به این راز پی برده بود. او میدید که درآمد سرانه در چین از ۴۰ دلار در سال بیشتر نیست و تولید گندم در این کشور در سطح چند دهه پیش در جا زده است. در این شرایط برای بیرون کشیدن مردمان از فقر سیاه، چه عیبی دارد از سرمایه و تکنولوژی و روشهای «امپریالیستها» استفاده شود؟
فرمول ابداعی او برای قانع کردن ایدئولوگهای جزمزده بسیار معروف است: «گربه باید موش بگیرد. حالا چه فرق میکند که سیاه باشد یا سفید.» و با همین فرمول راه را برای آنچه «چهار مدرنیزاسیون» مینامید هموار کرد: کشاورزی، صنعت، علم و تکنولوژی و دفاع ملی.
دنگ شیائو پینگ بدون کوچکترین عقدهای به تجربه کشورهای پویای اقیانوس آرام روی آورد. سرزمین او غول جمعیتی جهان بود، با بازوهایی که بیکار مانده بودند، یا در راه تلاشهای عبث و ویرانگری چون «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری» به کار میافتادند. چرا این چند صد میلیون بازو در راه ساخت کالاهای ارزان برای صدور به بازارهای جهانی و به دست آوردن ارز به کار نیفتند؟
ولی برای دستیابی به این هدف، چین میبایست به سرمایه و تکنولوژی خارجی دست یابد. گام اساسی در این زمینه، ایجاد «مناطق ویژه اقتصادی» بود، با قوانین ترجیحی برای ورود سرمایه و تکنولوژی از خارج و ایجاد تأسیسات زیر بنایی در عرصههای گوناگون، از حمل و نقل گرفته تا امور مالی و بانکی. بدین سان راه برای ورود انبوه سرمایههای خارجی هموار شد، و چینیها فرصت یافتند با تکنولوژیهای تازه، روشهای مدیریت علمی و واردات و صادرات آشنا شوند.
نخستین «منطقه ویژه اقتصادی» را چینیها در یک قصبه ماهیگیری به نام شنژن واقع در استان گوآنگ دونگ، که با هنگکنگ فاصله چندانی نداشت، تأسیس کردند. با این گزینش، شنژن سرنوشتی افسانهای پیدا کرد و به یکی از پویاترین شهرهای جهان، با هزار و صد برج و جمعیتی حدود ۱۲ میلیون نفر، بدل شد. همان قصبه ماهیگیری سابق، که رونقش را با تولید و صدور پارچه و لباس و اسباببازی آغاز کرده بود، امروز برترین تکنولوژیهای جهان را به نمایش میگذارد و بیشترین اختراعات را در چین به ثبت میرساند.
شنژن نخستین آزمایشگاه بزرگ برای نوسازی چین بود و در فاصلهای کوتاه همین تجربه در ۱۴ شهر ساحلی دیگر تکرار شد. طولی نکشید که سیل سرمایهها از آمریکا و اروپای غربی و ژاپن و نیز هنگکنگ (مستعمره بریتانیا در آن زمان) و تایوان به سوی «مناطق ویژه اقتصادی» روانه شدند و چین «کارخانه جهان» لقب گرفت.
تاریخ ۴۰ سال اخیر چین، روایت رویایی است که به واقعیت بدل شده است. طی این چهار دهه:
یک) تولید ناخالص چین ۳۷ برابر شد و به ۱۲ هزار و ۳۰۰ میلیارد دلار در سال رسید.
دو) نزدیک به ۷۰۰ میلیون نفر چینی از فقر سیاه بیرون آمدند. این مهمترین عقبنشینی فقر در طول تاریخ انسانی است.
سه) کل مصرف خانوارهای چینی ۹۰ برابر شد از ۴۹ میلیارد دلار به چهار هزار و ۴۱۲ میلیارد دلار رسید.
چهار) صادرات کالاها و خدمات چین ۱۱۸ برابر شد و از ۲۱ میلیارد دلار به دو هزار و ۴۹۱ میلیارد دلار تفزتیش یافت.
تمامی این دستاوردها را چین به برکت گشایش به سوی جهان به دست آورد که نام دیگر آن «جهانی شدن» است. کسانی که به بهانه دفاع از «زحمتکشان» با جهانی شدن دشمنی میکنند، با دگرگونیهای بزرگ اقتصاد جهانی طی نیم قرن گذشته بیگانهاند و گاه، بیآنکه خود بدانند یا بخواهند، شعارهای پوپولیستهای راست و چپ افراطی در کشور های غربی را تکرار میکنند.
آنچه در بالا گفته شد، به معنای چشم بستن بر ضعفها و شکنندگیهای «الگوی توسعه چینی» نیست. امپراتوری زرد بسیاری از حقوق انسانی را زیر پا میگذارد و حزب کمونیست شماری از چهرههای درخشان فرهنگ و سیاست چین را زندانی میکند. نابرابریهای اجتماعی در این کشور رو به افزایش میرود. جامعه چین از مشکلات زیستمحیطی رنج میبرد. از یاد بردن این تنگناها و خیره شدن مطلق به دستاوردهای شگفتآور اقتصادی، توهین به ملت بزرگ چین است.