ایدههای عدالتطلبانه در فلسفۀ سیاسی امری تاریخی است و به صورت متواتر مورد بحث قرار گرفته است. افلاطون جامعهای آرمانی را در نظر داشت که در آن پول و قدرت حکم نمیکنند بلکه خردمندی، حکمت و عدالت رعایت میشود.
توماس موروس، یکی از متفکران قرن شانزدهم، به دستور حاکم وقت اعدام میشود و گردنش را میزنند. چرا؟ زیرا او نیز خواهان عدالت اجتماعی بود.
اما در تاریخ بشری به نام عدالت و برابری نیز جنایتهای کثیری انجام گرفته که موضوع این مقاله است.
بحث آزاد فلسفی پایۀ فکری پیشرفت اجتماعی و دموکراسی است. اما در دیکتاتوریهای کمونیستی، مشکل نقض آزادی، هم به نام عدالت و هم به بهای آن، برابری و صلح بود. تاریخ ثابت کرد که هیچکدام از آرمانهای اجتماعی در دیکتاتوریها تحقق نیافت.
شاید عموم مردم با جنایتهای دیکتاتوریهای کمونیستی آشنا نباشند و برای بعضی دیگر حتی توجیهپذیر باشد. البته جنایت و قتل انسانهای بیگناه توجیهناپذیر است و نمیتواند وسیلهای برای رسیدن به آرزوهای پوچ ایدئولوژیک باشد.
تخمین زده میشود که در شوروی ۲۰ میلیون، در چین ۶۵ میلیون، در ویتنام ۱ میلیون، در کره شمالی بیش از ۲ میلیون، در کامبوج ۲ میلیون، در اروپای شرقی ۱ میلیون و در دوران حکومت کمونیستی در افغانستان ۱.۵ میلیون، در آفریقا ۱.۷ میلیون انسان توسط عوامل دولتی به قتل رسیدند. این اعداد را استفان کورتوا در سال ۱۹۹۸ منتشر کرد.
پل پوت، دیکتاتور کامبوجی، در سه سال و نیم دستور قتل یکچهارمِ مردم کشور خود را داد؛ قتلهایی پرقساوت که شامل شکنجههای خوفناک و در گرسنگی نگه داشتن دهشتناک زندانیان میشد. او به صورت نسبی در مقام اول قاتلانِ مسئولِ دیکتاتوریهای کمونیستی قرار میگیرد، زیرا در برهۀ زمانی کوتاهی مسئول کشتار جمعی مردم خود بود. مائو تسهتونگ و استالین نسبت به پل پوت وقت بیشتری برای قتلعام مردم کشور خود برای اهداف پوچ سیاسی خود داشتند.
اروین لاسلو مینویسد که انقلاب اکتبر روسیه یک فاجعه در دوراهی تاریخ بود. جنبش بلشویستها راه تاریخ روسیه را با زور و خشونت تعیین کردند. روسیه در راهی قرار گرفت که تاریخ جهان را بهمدت تقریباً یک قرن تحت تاثیر سیاستهای مخرب خود قرار داد.
روسیه: دولت علیه مردم
نیکولاس وِرت مینویسد که انقلاب اکتبر در حقیقت کودتای یک اقلیتِ سیاسیِ منضبط بود که بدون پشتیبانی مردمی و با خشونت تام یک دیکتاتوری بلشویستی تشکیل دادند، در حالی که روسیه امکانات متعددی جهت رسیدن به دموکراسی داشت.
اقتصاد شوروی، اقتصادی کاملاً نظامی بود که برای تأمین اهداف ارتش و نه جهت تحقق اهداف عدالت اجتماعی روسیه شکل گرفت. در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ سه جنبش با هم آمیخته و ذوب شدند. نخست جنبش کارگری که در شهرهای صنعتی متمرکز شده بود. تعداد کارگران ۳ درصد جامعه بود. با وجود تعداد نسبتاً اندک کارگران، جنبش کارگری روسیه نسبت به جنبش دهقانی خواهان اهداف انقلابی خود بود و به دنبال به دست آوردن کنترل کارگری اجتماع بود که بدون اِعمال خشونت نمیتوانست تحقق یابد.
به موازات جنبش کارگری دو جنبش وسیع دیگر شکل گرفته بود. از یک سو فعالیتهای یک حزب افراطی بلشویستی با ایدئولوژی توتالیتر که در سازماندهی فعالیتهای خشونتآمیز خود کاملاً با احزاب دیگر آن زمان فرق داشت، و از سوی دیگر یک جنبش وسیع انقلابی دهقانی با ریشههای تاریخی در روسیه همراه با نفرت عمیق دهقانان از اربابان و به ویژه بیزاری آنها از هر پدیدهای که در شهرهای صنعتیشده بهویژه از حوادث و وقایعی که در خارج در کشورهای اروپایی ظهور کرده بود.
به دنبال منحل شدن ارتش روسیه در سال ۱۹۱۷ در حدود ۱۰ میلیون سرباز ارتش که در حقیقت دهقان بودند و از این رو به آنها سربازان دهقانی میگفتند بیکار شدند؛ دهقانانی که در پی جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸) به سه سال خدمت سربازی موظف شده بودند.
در تابستان و بهار سال ۱۹۱۷ قیامهای دهقانی که در سال ۱۹۰۲ آغاز شده بود و بحبوحههای تاریخی خود را در سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۰۷ به نمایش گذاشته بود عاقبت به اوج تاریخی جدیدی رسید. روستانشینان دیگر حاضر نبودند تحت قیمومیت شهرنشینان قرار بگیرند. اما باید تأکید شود که در نهایت دهقانان آزادی خود را در کل تاریخ شوروی نیز به دست نیاوردند.
مبارزات دهقانان در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ بالا گرفت و مبارزات آنها در سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ ادامه یافت. در پی ایجاد و تشکیل مراکز تولیدات اشتراکی و مزارع اشتراکی تحت نظارت حزب مرکزی بلشویستی، هر نوع آزادی دهقانان کاملاً از بین رفت.
این روند تاریخی به صورتی انجام شد که مبارزه دهقانان جهت ابداع عدالت روستایی علیه زارعان مرفه منجر به استثمار دهقانان با شیوههای سیاسی جدید توسط رهبران حزب کمونیست شوروی شد. این دفعه حاکمان کمونیستی به نام دهقانان و کارگران دست به وسیعترین نوع استثمار آنها زدند.
جنبش دیگری که در تخریب نظام پوسیدۀ تزاری روسیه و در انقلاب اکتبر نقش داشت، جنبش استقلالطلبی خلقهای روسیه بود. اهداف این جنبش نیز فقط برای دورۀ کوتاهی با سیاستهای بلشویستی هماهنگ شد تا اینکه بعد از به قدرت رسیدن حزب توتالیتر بلشویستی اهداف استقلال خلقها نیز سرکوب و به خاموشی سپرده شد.
شوراهای مسلح دیکتاتوری پرولتاریا
قدرت جدیدی که استقرار یافت از ابتدا خصلت واقعی توتالیتر داشت که در قدرت شورای کمیسارهای خلق که همان سوِیتها بودند تبلور یافت. از ابتدا روشن بود که دیکتاتوری پرولتاریا به مفهوم نفی آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بود. کمیتۀ نظامی پتروگراد که یک سازمان انقلابی بود آزادی عمل تام جهت سرکوب مردم داشت.
کمیتههای انقلابی البته یک نقش تاریخی بازی میکردند، آن هم به قدرت رساندن لنین و چکا. سازمان چکا یک سازمان پلیس سیاسی بود؛ نیروهایی که مسئول قتلعامهای تاریخی شدند.
کمیتۀ پتروگراد در ابتدا از بیست تا شصت نفر تشکیل شده بود و به یک شبکۀ بلشویستی که در آن تقریبا هزار کمیسار سازمان یافته بود دستور میدادند. آنها مصمم بودند که هر نوع به قول خودشان «ضد انقلاب» را سرکوب کنند، روزنامههای به فکر کذب خودشان بورژوایی را غدغن کنند و حتی ماشین و خانههای شخصی مردم را توقیف و مصادره کنند.
از نوامبر ۱۹۱۷ به بعد هر فردی که با سیاستهای کمیتهها مخالفت میکرد، برچسب «دشمن خلق» میخورد و نام آنها در روزنامههای دیواری درج میشد. انقلابیون لیست نام شهروندان را در همه ادارات به در و دیوارها میزدند تا اذهان عمومی را تحریک و مرعوب کنند. در همان سال اعلام شد که کمیتهها میتوانند همۀ افرادی را که به خرابکاری، سفته بازی و احتکار متهم میشوند، دستگیر کنند.
برای مثال لنین در یک فرمان حکم میکند که اعضای حزب مشروطهخواه دموکراتیک یک حزب غیرقانونی است. لنین اعضای حزب را دشمنان خلق مینامد و از آنها میخواهد که خود را به دادگاههای انقلاب معرفی کنند. این دادگاههای انقلاب دادگاههای دیکتاتوری پرولتاریا بودند و برای مثال بخشهایی جهت کنترل مطبوعات و رسانههای جمعی یعنی برای سانسور داشتند. یک اقلیت افراطی با ایدئولوژی توتالیتر خود تعیین میکرد که «دشمنان خلق» چه افرادی هستند.
تأسیس چکا
در اواخر دسامبر ۱۹۱۷ چکا به دستور حزب بلشویستها تأسیس شد و متعاقباً واحد کمیته نظامی پتروگراد که وظیفۀ تاریخی خود یعنی به قدرت رساندن بلشویستها را انجام داده بود، منحل شد. چکا که پلیس سیاسی حزب پرولتاریا بود از همان نیروهای کمیتههای نظامی خوفناک نمو و پرورش یافت. چکا یکی از نطفههای اصلی و از رعبآورترین نهادهای دیکتاتوری کمونیستی در روسیه بود.
یکی از اهداف چکا دستگیر کردن افرادی بود که به اصطلاح خود بلشویستها «ضد انقلابی» نامیده میشدند. چکا مخالفانِ دگراندیش خود را دستگیر میکرد و به دادگاههای انقلاب تحویل میداد تا اعدام شوند. برای طرفداران چکا خشونت مفهوم زندگی بود. تروتسکی نیز که یکی از نمایندگان کمیتۀ مرکزی سوِیتها و مبلغین خشونت سیاست انقلابی بود، خشونت ستیزهگری انقلاب فرانسه و گیوتین را برای سر بریدن دشمنان سیاسی خود میستود.
آشکار بود که رفتار انقلابی کمونیستها نه با انسانیت بلکه بیشتر با نفرت علیه هر نوع دگراندیشی توأم بود. به جای آنکه از کمون پاریس انقلاب فرانسه آموخته میشد که قتلعام انسانهای بیگناه هیچ نفعی برای توسعه اجتماعی ندارد و به جای اینکه از ارزشهای نوین و تاریخ فلسفه روشنگرایی برای انسانیت درس گرفته میشد، فقط از گیوتینهای جلادان ژاکوبین سرمشق گرفته شد.
نفرت لجامگسیختۀ رهبران بلشویست از زمینداران بزرگ و سرمایهداران، مهارشدنی نبود. نفرت گروههای مختلف با هم آمیخته شده بود؛ نفرتی که راهگشای هیچ مشکل تاریخی نبود: نفرتی که در جنگ جهانی اول پرورش یافته بود، نفرت کارگران از سرمایهداران شهری، نفرت زارعان از زمینداران بزرگ که رویهمرفته معجون انفجارآمیزی فراهم کرده بود که به بنبست تاریخی دیکتاتوری بلشویستها منجر شد.
رهبران بلشویستی از این آمیختۀ احساسات مردم عام بزرگترین استفاده را جهت به قدرت رسیدن خود بردند.
خشونت وحشیانه
بلشویستها در ابتدای انقلاب روسیه دست و پای دشمنان خود را میبستند، آنها را شکنجه میدادند و متعاقباً آنها را در بعضی از موارد یا میسوزاندند و یا در دریا غرق میکردند. کشتارهای جمعی نه فقط نسبت به اعضای واحدهای نظامی نیروهای مخالف بلکه نسبت به شهروندان غیرنظامی نیز انجام میگرفت.
اولین اقدام چکا به پایان رساندن اعتصاب کارمندان دولتی پتروگراد بود. از دید ایدئولوژیک چکا، رهبران اعتصاب به دلیل فوقالعاده سادهای مرتکب جرم شده بودند و فوری دستگیر شدند. به نظر چکا افرادی که نمیخواهند در کنار مردم قرار بگیرند جایی هم در اجتماع نداشتند؛ پدیدهای که تا به امروز در دیکتاتوریها به انواع گوناگون دیده میشود.
ایدۀ عدالت اجتماعی، آزادی و برابری از همان روزهای آغازین و هفتهها و ماههای ابتدای انقلاب روسیه در حکومت بلشویستی نابود شد. ایدئولوگهای دیکتاتوری توتالیتر، هم در نقش دولتمند بودند و هم در نقش قاضی و هم پلیس سیاسی.
برای مثال در ماه مارس ۱۹۱۸ در یالتا، بلشویستها در کنار ۱۶۵ افسر ۷۰ سیاستمدار و وکیل دگراندیش را به قتل رساندند. بلشویستها انتقام اجتماعی را به مثابۀ یک نوع اخلاق اجتماعی محسوب و معرفی میکردند که البته یک نوع خشونت نفرتآمیز بیش نبود.
در پایان جنگ جهانی اول مشکلات فقر و گرسنگی در روسیه بیاندازه بود و به جای آنکه مقامات دولتی روسیه از جهان کمک بگیرند، روسیه جنگ انقلابی را با مردم و با جهان اعلام کرد. لنین در ژانویه ۱۹۱۸ دستور تأمین احتیاجات غذایی را میدهد، سخن حتی از «دیکتاتوری تأمین احتیاجات» بود، که البته عکس آن عمل میشد. هر دهقانی میبایست باقیماندههای برداشتِ محصولات خود را به کمیسارها تحویل بدهد. لنین دستور میدهد که هر زارعی را که در ظرف مهلت تعیینشده دستورات کمیساراها را اجرا نکند، اعدام کنند.
دهقانان دیگر به این نتیجه رسیده بودند که حاکمان جدید به نام کمونیسم محصولات آنها را رسماً میدزدند و به سرقت میبرند. در ژوئیه و آگوست سال ۱۹۱۸ شورشهای دهقانی به ۱۱۰ قیام در محدودۀ حاکمیت بلشویستها افزایش یافت. البته دهقانانی که در این قیامها شرکت میکردند همه کولاک یعنی دهقانان مرفه نبودند، دزد هم نبودند، بلکه جهت حفظ محصولات خود و علیه سوء استفادههای اقتصادی و سیاسی بلشویستها از شرایط حاکم که در جهت به قدرت رسیدن تام آنها بود، اعتراض میکردند. این اعتراضها به جنگ داخلی تبدیل و به صورت خونین سرکوب شدند.
در ماه ژوئیه ۱۹۱۸ تعداد اعضای چکا به دو هزار نفر رسیده بود و در ساختمانی در نزدیکی کرملین در مسکو مستقر شده بودند. جهت برقراری حکومت توتالیتر پرولتاریا سازمان چکا همۀ همدستان پیشین خود را از بین برد. برای مثال در ماه آوریل ۱۹۱۸ در حدود ۵۲۰ آنارشیست را دستگیر و ۲۵ نفر از آنها را ایستاده تیرباران کرد.
از آن زمان به بعد حاکمان آرمانگرای جدید حتی کارگرانی را که دست به اعتصاب و اعتراض میزدند باندیت و دزد مینامیدند و تحت تعقیب قرار میدادند، با وجودی اینکه دیکتاتوری پرولتاریا به نام آنها و فقط با توسل به زور و خشونت مستقر شده بود.
در ژوئن ۱۹۱۸ رئیس چکا دستور تیراندازی به کارگرانی را میدهد که در یک «راهپیمایی گرسنگان» در کُلپینو در نزدیکی پتروگراد شرکت کرده بودند. دلیل اعتراض کارگران مزد ناچیز آنها بود، یعنی مزد آنها به یک کیلو آرد در ماه رسیده بود. این وقایع در حالی اتفاق میافتاد که کمیسارها در خانههای مجلل توقیفشده از شیوۀ جدید زندگی خود لذت میبردند.
در ژوئن ۱۹۱۸ اعتراضات کارگری دیگر نیز در شهرهای صنعتی اورال توسط چکا سرکوب میشود. تعداد اعضاء پلیس سیاسی بلشویستها تا آخر آن سال به ۱۲ هزار نفر رسیده بود و در سال ۱۹۲۱ چکا بیش از ۲۸۰ هزار عضو داشت که حاضر به انجام جنایات سیاسی بودند. چکا با واحدهای اداری متعددی مجهز شده بود: سازمان امنیت، بخشهای مبارزه با مخالفان سیاسی و اقتصادی، بخش حمل و نقل و جز اینها.
در ماههای مه و ژوئن ۱۹۱۸ بالأخره در حدود ۲۰۵ عنوان از روزنامههای اپوزیسیون چپ غدغن شد. بعد از اینکه حکم اعدام به دستور لنین قانونی شد، در ۲۱ ژوئن ۱۹۱۸ اولین اعدام رسمی دولت جدید انجام گرفت و یک دریادار «ضد انقلاب» نامیده شده و طبق «قانون» اعدام شد.
ادامه دارد...