در فضای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شمار زیادی از کشورهای بزرگ صنعتی جهان، هم در آمریکای شمالی و هم در اروپای غربی، موج مخالفت علیه آزادسازی فعالیتهای اقتصادی و مبادلات بازرگانی به گونهای چشمگیر بالا گرفته و گرایشهایی، با تکیه بر همین مخالفت اوجگیرنده، پیشروی خود را در افکار عمومی سرعت بخشیدهاند.
ترس از همگرایی اقتصادی
مخالفت بنیادی با گشایش مرزها و همگرایی اقتصادی، چه در سطوح منطقهای و چه در مقیاس جهانی، حتی تقسیمبندی سنتی نیروهای سیاسی جوامع پیشرفته صنعتی به چپ و راست را برهم زدهاست. در همهپرسی بیست و سوم ژوئن گذشته دربارهٔ ماندن یا نماندن بریتانیا در «اتحادیه اروپا»، که با پیروزی هواداران خروج به پایان رسید، این خط جدایی میان راستها و چپها نبود که بر این گزینش سرنوشتساز تأثیر گذاشت.
در فرانسه، حزب دست راستی افراطی موسوم به «جبهه ملی»، که عملاً به مهمترین تشکل سیاسی این کشور بدل شده، بخش مهمی از موفقیت خود را مدیون مخالفت با «یورو»، «اتحادیه اروپا» و «جهانی شدن اقتصاد» است، دقیقاً همان شعارهایی که از حمایت کامل جریانهای متشکل در چپ افراطی فرانسه نیز برخوردار است.
در شمار دیگری از کشورهای اروپای غربی، از اتریش گرفته تا هلند، نفوذ راست افراطی، که از سیاستهای بسته و حمایتگرایانه در عرصه بازرگانی بینالمللی دفاع میکند، رو به اوجگیری است. تشکلهای وابسته به چپ افراطی نیز همین سیاستها را، البته در لباسی متفاوت، در برنامه خود دارند.
در همه این کشورها، بخش بسیار مهمی از افکار عمومی با هر نوع نهاد فراملیتی که بخواهد بر سیاستگذاری اقتصادی در سطح ملی تأثیر بگذارد به شدت مخالفت میورزد، حال این نهاد چه «اتحادیه اروپا» باشد چه «سازمان جهانی تجارت».
در این میان رویدادی که بیش از همه جلب توجه میکند، افزایش مخالفت با فرایند «جهانی شدن» در ایالات متحده آمریکا است، کشوری که از جنگ دوم تا امروز مهمترین قدرت پیشبرنده آزادسازی اقتصادی و داد و ستد فرامرزی بودهاست.
گفتمان دونالد ترامپ، نامزد احتمالی حزب جمهوریخواه آمریکا در انتخابات آتی ریاست جمهوری این کشور، انباشته از انتقاد آشکار علیه گشایش مرزها در عرصه بازرگانی بینالمللی است. یکی از وعدههای مهم انتخاباتی او تجدید نظر در قرارداد مبادله آزاد با مکزیک است که در سال ۱۹۹۴ به امضا رسید، و نیز اعمال تعرفههای بسیار سنگین گمرکی بر کالاهای وارداتی آمریکا از چین. بدین سان دونالد ترامپ تمامی سنتهای حزب جمهوری خواه آمریکا را در دفاع از مبادله آزاد زیر پرسش برده و بخش بسیار بزرگی از محافل اقتصادی و رهبران واحدهای تولیدی این کشور را سردرگم و نگران کردهاست.
نکته جالب آنکه گفتمان ضد «جهانی شدن» در برنامه برنی ساندرز، سخنگوی جناح چپ حزب دموکرات آمریکا نیز، جایگاه بسیار مهمی دارد. با توجه به همین واقعیتها است که هیلاری کلینتون از حزب دموکرات آمریکا نیز چارهای نمیبیند جز پیوستن به جمع منتقدان مبادله آزاد، تا جایی که وعده دادهاست در صورت دستیابی به مقام ریاست جمهوری، در موافقتنامههای موجود بازرگانی میان آمریکا با دیگر مناطق و کشورهای جهان تجدید نظر خواهد کرد.
مخالفتی چنین گسترده علیه فرایند همگرایی اقتصادی و باز شدن مرزها در سطوح منطقهای و جهانی، آنهم در پیشرفتهترین کشورهای صنعتی، از چه عواملی سرچشمه میگیرد؟ چرا افکار عمومی غرب بیش از پیش از «جهانی شدن» اقتصاد میترسد؟
موجهای اول و دوم
بازرگانی جهانی و جابهجایی کالاها میان کشورها و مناطق گوناگون کره زمین یک پدیده بسیار قدیمی است، ولی شکل فشرده و گسترده آن برای نخستین بار در قرن نوزدهم میلادی در بخش وسیعی از قاره اروپا و نیز در روابط میان دو سوی اقیانوس اطلس (اروپا و آمریکا) پدیدار شد.
این پدیده که موج اول «جهانی شدن» توصیف شده، زمینه بسیار مساعدی را برای مبادله آزاد کالاها و سرمایهها و حتی جابهجایی انسانها در مناطق نامبرده به وجود آورد و ثروت و قدرت و نفوذ این مناطق را در عرصه بینالمللی چند برابر کرد. موج اول «جهانی شدن» در رویارویی با جنگ اول جهانی در هم شکست و، در فاصله میان دو جنگ اول و دوم (۱۹۱۹–۱۹۳۹)، آمریکا و کشورهای اروپایی به سیاست مرزهای بسته و ناسیونالیسم روی آوردند.
موج بعدی «جهانی شدن» با پایان گرفتن جنگ دوم از اواخر دهه ۱۹۴۰ میلادی به راه افتاد و از آغاز دهه ۱۹۸۰، زیر تأثیر مکاتب لیبرال و سیاستهای رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در انگلستان در راستای آزادسازی اقتصادی بر عمق و شتاب گسترش آن افزوده شد. این بار «جهانی شدن»، بر خلاف قرن نوزدهم، واقعاً بخش بسیار بزرگی از کره زمین را در بر گرفت و به ویژه بعد از فروریزی دیوار برلن و سقوط اردوگاه شوروی، عملاً نظام اقتصاد بازار و مبادله آزاد را در سراسر دنیا پراکنده کرد.
آیا گسترش و تعمیق پدیده «جهانی شدن»، آنگونه که شمار زیادی از پوپولیستهای راست و چپ ادعا میکنند، فاجعه آفریده و به فقر و نابرابری دامن زده است؟ تنها کسانی این ادعا را میپذیرند که واقعیتهای اقتصادی و تاریخی را نمیشناسند. گسترش مبادله و اقتصاد آزاد چه در چارچوب سازمانهای همگرایی منطقهای (از جمله «اتحادیه اروپا») و چه در مقیاس جهانی، طی چهار دهه گذشته، بزرگترین انقلاب اقتصادی را در تاریخ تمدن انسانی به وجود آورده و صدها میلیون نفر را از جهنم فقر بیرون کشیدهاست.
آمریکاییها از چه شکوه میکنند؟ آنها با استفاده از گشایش مرزها و همگرایی اقتصادی سیل آیفون و مکدونالد و دیسنی لاند را به سراسر جهان روانه کردند و میلیونها مغز متفکر را از آسیا و آمریکا و خاور میانه در دانشگاهها و واحدهای تولیدی خود به کار گرفتند. بدون برخورداری از کار ارزان در کشورهای در حال توسعه به ویژه آسیا و مهم تر از همه چین، تولید و توزیع صدها میلیون دستگاه رایانه و تلفن همراه هوشمند آنهم با قیمتهایی چنین قابل دسترسی، غیرممکن میبود.
آیا بریتانیا از عضویت خود در اتحادیه اروپا زیان کرده است؟ کسانی که بریتانیای از نفس افتاده سالهای ۱۹۷۰ میلادی را از نزدیک دیدهاند، میتوانند آنرا با درخشش و پویایی آن در دهه دوم قرن بیست و یکم میلادی مقایسه کنند.
در درون اتحادیه اروپا، و به برکت برخورداری از بازار واحد، ایرلند فقیر و در حاشیه مانده به کشوری ثروتمند بدل شد، پرتغال و اسپانیا گرد و خاک واپسماندگی و دیکتاتوری را از تن زدودند، کشورهای رها شده از «اردوگاه سوسیالیسم»، از لهستان گرفته تا اسلواکی، به پیشرفت و آزادی رسیدند.
آیا کشورهای در حال توسعه از ادغام خود در اقتصاد بینالمللی، که به برکت فرایند «جهانی شدن» به دست آمده، زیان دیدهاند؟ کافی است به صدها میلیون نفر از مردمان از فقر رها شده چین و شهرهای مافوق مدرن این کشور بنگریم و آنرا با جهنم بر جای مانده از چین مائوییستی مقایسه کنیم. به کره جنوبی و تایوان و اندونزی و سنگاپور و مالزی نظری بیندازیم. اوضاع امروز آمریکای لاتین را با شرایط همان قاره در چهل سال پیش مقایسه کنیم، زمانی که بخش بزرگی از کشورهای آن زیر بار لاتیفوندیا (اراضی وسیع کشاورزی زیر سلطه مالکان) و دیکتاتوریهای نظامی دست و پا میزدند. پویایی کنونی هند را در نظر بگیریم، همراه با چشماندازهایی که در برابر آن قرار گرفتهاست. اگر شماری از کشورها از جمله در خاورمیانه در واپسماندگی فرورفتهاند، دلیل آن نه فرایند «جهانی شدن»، بلکه پشت کردن به این فرایند است.
در آمریکا و اروپای سرمایه داری، قدرت خرید طبقات محروم به دلیل دستیابی آنها به پارچه و کفش و اسباب بازی و یخچال و تلویزیونهای ارزان وارداتی رو به افزایش گذاشت. شمار زیادی از خدمات از جمله در عرصههای فرهنگی (موزیک، کتاب و روزنامه)، مکالمات تلفنی از راه دور، مسافرتهای هوایی و گردشگری، که پیش از این تنها در انحصار خانوادههای ثروتمند بود، در اختیار طبقات متوسط و حتی متوسط پایین قرار گرفتند.
آن روی «جهانی شدن»
در این جا یک پرسش بسیار مهم مطرح میشود: اگر فرایند همگرایی اقتصادی و آزادسازی بازرگانی این همه منافع و مزایا را به همراه داشته، پس چرا این موج عظیم نارضایتی را در آمریکا و اروپا به راه انداخته و زمینهای چنین مناسب را برای سیاستمداران مخالف با این فرایند فراهم آورده است؟
در پاسخ این پرسش میتوان بر سه عامل عمده تکیه کرد:
یک) کشورهای ثروتمند غربی تا زمانی که دست بالا را داشتند و علوم و فناوری و تولید کالاهای پیشرفته و صدور آنها را در انحصار خود میدانستند، با شور و شوق از باز شدن مرزها، تجارت آزاد و همگرایی اقتصادی در سطوح منطقهای و جهانی هواداری میکردند. در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی، هنگامی که شماری از کشورهای آسیایی به صدور انبوه کالاهایی چون پارچه و کفش روی آوردند، در اعتماد و اراده کشورهای پیشرفته به ضرورت باز کردن هر چه بیشتر مرزها خللی پیدا نشد، زیرا اینان اعتقاد داشتند که صادرات کشورهای در حال توسعه از مرز «کالاهای دست پایین» فراتر نخواهد نرفت.
امروزه وضع دگرگون شده و کالاها و خدمات صادراتی کشورهای مورد نظر (یا «قدرتهای نوظهور») عرصههای روز به روز پیشرفتهتری را در بر میگیرد. حضور خودروهای سال به سال مرغوبتر کرهای در شهرهای اروپا و آمریکا دیگر یک پدیده عادی است، کامپیوترهای تولید تایوان را همه جا میتوان دید، وسایل خانگی ساخت ترکیه در سوپرمارکتهای غربی از توان رقابت مناسبی برخوردارند و شرکتهای مهم هواپیمایی غرب در رقابت با شرکتهای سنگاپور و تایلند و خلیج فارس، ابهت دیرین خود را تمام و کمال از دست دادهاند.
در این شرایط ترس دنیای غرب از اوجگیری شمار روزافزونی از کشورهای در حال توسعه، و پیوستن آنها به باشگاه «قدرتهای نوظهور»، رو به افزایش میرود. اروپاییها و آمریکاییهای مغرور، که زمانی همه بازارهای جهان را متعلق به خود میدانستند، امروز در بازارهای ملی خود با رقابت کشورهایی روبرو شدهاند که در گذشتهای نه چندان دور به «جهان سوم» تعلق داشتند. در رویارویی با این پدیده، بخشی از افکار عمومی (و حتی «نخبگان») در آمریکا و اروپای غربی این پرسش را پیش میکشند که اصولاً باز شدن مرزها در چارچوب فرایند «جهانی شدن» چه نفعی به حال آنها دارد؟ همین پرسش توأم با بدبینی است که مورد استفاده پوپولیستهای راست و چپ قرار میگیرد.
دو) در برابر پدیده «جهانی شدن»، همه قشرهای جمعیت در کشورهای پیشرفته صنعتی در موقعیت یکسانی قرار ندارند. واکنش آنها به این پدیده بستگی زیادی به عرصه فعالیت آنها دارد. شماری از بخشهای تولیدی و خدماتی در ارتباط نزدیک با گشایش مرزها و مبادله آزاد فعالیت میکنند و از این ارتباط سود میبرند، از بانک و بیمه گرفته تا فناوریهای جدید ارتباطی و اطلاعاتی و آموزشی، جهانگردی، داروسازی، انرژی، صنایع وابسته به حمل ونقل زمینی و هوایی و ریلی، فنشناسیهای زیستمحیطی و غیره... همه کسانی که در این گونه بخشها فعالیت میکنند، نفع خود را در گشایش مرزها و پیشروی هر چه سریعتر همگرایی در سطوح منطقهای و جهانی میبینند.
در عوض شماری از فعالیتهای اقتصادی در دنیای غرب، در صورت بازماندن مرزها، محکوم به نابودی هستند، از صنایع نساجی و چرم (دراشکال قدیمی آنها) گرفته تا بعضی از تولیدات کشاورزی، فولاد، خدمات ساده و قابل انتقال به دیگر کشورها (مراکز شنود) و حتی بخشهایی از خدمات پزشکی و حقوقی و غیره. قشرهای فعال در این بخشها طبعاً از مرزهای باز زیان میبینند و بسیج آنها علیه فرایند «جهانی شدن» کار دشواری نیست.
سه) میان قشرهایی که از «فرایند جهانی شدن» سود میبرند، و آنهایی که از این پدیده ضرر میکنند، شکاف درآمدی رو به افزایش میرود. اگر جوامع غربی نتوانند برای گروه دوم راه حلی پیدا کنند، عرصه را بیش از بیش برای قدرت گرفتن گرایشهای پوپولیستی راست و چپ باز خواهند کرد. در واقع قربانیان پدیده «جهانی شدن» در این جوامع، به طعمهای آماده برای ناسیونالیستها و نژادپرستان بدل شدهاند. در کشور فرانسه شمار زیادی از کارگران بخشهای سنتی، که به دلیل باز شدن مرزها و رقابت کالاهای خارجی وضعیتشان متزلزل شده، گروه گروه به حزب راست افراطی موسوم به «جبهه ملی» پیوستهاند و آنرا به مهمترین تشکل کارگری بدل کردهاند.
برای کمک به قربانیان پدیده «جهانی شدن» در کشورهای پیشرفته، بستن مرزها بدترین راه حل ممکن است. صنایع قدیمی در این کشورها امکان بقا ندارند و حمایت مصنوعی از این صنایع دردی را به دردهای دیگر اضافه خواهد کرد. تنها راه چاره بسیج امکانات اجتماعی برای حمایت از کسانی است که به دلیل فروریزی صنایع قدیمی، کار و درآمد خود را از دست میدهند.
به جای پناه بردن به شعارهای ارتجاعی و پوپولیستی و دفاع از مرزهای بسته، باید تلاش کرد که پیشروی جهان در راستای همگرایی و مبادله آزاد بدون تراژدیهای انسانی و اجتماعی تحقق بپذیرد.
اگر چنین نشود، موج دوم «جهانی شدن» نیز در رویارویی با بحرانهای اجتماعی و سیاسی در هم شکسته خواهد شد، همانگونه که موج اول آن در برخورد با فاجعه جنگ اول جهانی فروپاشید.
-------------------------
نظرات مطرح در این مقاله الزاماً بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.