با انتشار هشتمین شماره جنگ زمان، فصلنامه ادبی و فرهنگی فارسیزبان چاپ نروژ، در بهمنماه فرصتی دست داد تا پای صحبت سردبیرش منصور کوشان بنشینیم و از او بپرسیم کارکرد این گونه فصلنامهها چیست و چه دستاوردی برای فرهنگدوستان ایرانی داشتهاند؟
منصور کوشان از دستاندرکاران تهیه نامه سرگشاده معروف به ۱۳۴ نویسنده ایرانی در نیمه اول دهه ۷۰، عضو هیئت برگزاری و تدارک مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران تا پیش از خروج از ایران در پی قتلهای زنجیرهای دو عضو دیگر کانون، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و رهبران حزب ملت ایران، داریوش فروهر و پروانه اسکندری، و برنده جایزه سال ۲۰۱۰ کارل فون اوسیتسکی، میهمان این هفته برنامه «پیک فرهنگ» است.
منصور کوشان: هر دوره ویژگیهای خاص خودش را داشته. نخستین بار در هند اتفاق میافتد و بعد در قفقاز و استانبول و در دوره معاصر هم اینجا در طی سی سال گذشته در همه کشورهای مختلف نشریههای ادبی، فرهنگی و هنری داریم جدا از روزنامهها و هفتهنامهها و وبسایتهای خبری.
در مجموع میتوان گفت که کارکرد خوبی نداشتهاند. حتی در جنگهای ادبی و بعضی از روزنامهها هم نداشتند. ما در تاریخ ۲۰۰ ساله تنها یک روزنامه داریم که توانسته ۶۰ سال در تبعید دوام بیاورد و آن هم حبلالمتین بوده است، نه حبلالمتینی که در داخل منتشر میشد، یکی هم در خارج منتشر میشد، در کلکته منتشر میشد و ادامه پیدا کرد تا حدود ۶۰ سال.
دیگر بقیه روزنامهها و مجلهها و هفتهنامهها اگر هم دوران طولانی داشتند با وقفههای خیلی زیاد داشتند. مثل نشریه مشهور کاوه که در آلمان درمیآمد و در یک دورههایی طبیعتاً فقط به مسائل سیاسی میپرداخت و بعدها که مسائل سیاسی یک کم فروکش کرد بیشتر به مسائل ادبی و فرهنگی و هنری توجه کرد.
تجربه خود من نشان داده است که بهرغم این که نیاز یک فصلنامه یا جنگ فرهنگی ادبی بسیار بسیار حس میشود، مسائل فرهنگی و ادبی و هنری در زیر پوشش مسائل سیاسی دارند فرسوده میشوند و کاراییشان را از دست میدهند. ما اگر پشتوانه فرهنگی، ادبی و هنری نداشته باشیم، در درازمدت نمیتوانیم آن پتانسیل و تواناییهای لازم را برای ساخت جامعه نو و مدرنیته به دست بیاوریم.
با این احوال متاسفانه استقبال خوبی از نشریههای ادبی، فرهنگی و هنری آن طور که شایسته است و آن طور که لازم است پیش نمیآید، نیامده است و اکنون هم همین طور است.
شما اشاره که میکنید، به نشریات بعد از انقلاب میکنید. نویسندگان تبعیدی بعد از انقلاب ۵۷ به شاخصترینشان الفبای غلامحسین ساعدی و خود فصلنامه کتاب که کارهای پربار و مقالههای بسیار جدی را منتشر کرد. ولی میبینیم که هیچ کدام اینها ادامه پیدا نکرده. بخشی میتواند به خود سردبیر، مسئول یا مدیر فرض کنید مثل غلامحسین ساعدی که بعد از این که واقعاً دقمرگ میشود در تبعید و ناکام میشود از زندگی، فراموش میشود و تداوم پیدا نمیکنند.
ولی مجلههای دیگری هم بودند، در حال حاضر هم گاهنامههایی مثل بررسی کتاب درمیآید و باران درمیآید ولی آن بازتاب لازم و آن تیراژ لازم را به دلایل مختلف ندارد. نخستین دلیل و بزرگترینش عدم وجود پخش بینالمللی است. دوم به دلیل عدم همبستگی، هماهنگی، اتحاد، همدلی ما ایرانیان با هم است.
اگر این اتفاق میافتاد که خیلی عالی بود. رقابت کارساز است. نه. این طور نیست. اگر بخواهم خیلی تعبیر بدی از آن بکنم این است که هر کدام از ما که قهر میکنیم میرویم یک نشریه درمیآوریم. شما نگاه کنید، حداقل دو هزار وبسایت درمیآید، دو هزارتا وبلاگ درمیآید. خوب اینها چه کار میخواهند بکنند. هر کدامشان مخاطبشان ۲۰ نفر است. ۳۰ نفر است یا ۱۰۰ نفر است یا نهایت حلقه دوستان و خویشان صاحب وبلاگ است. خب، این کارساز نخواهد بود. این نمیتواند جامعه بهخصوص جوان را راهنما باشد برای دریافت یک سری از مسائل بنیادی و اساسی.
مشکل اساسی فرهنگ ماست. ما ۳۲ سال است که با نظام استبدادی و حکومت اسلامی در ایران روبهرو هستیم و فقط و فقط متاسفانه داریم بیرون را نگاه میکنیم، ولی هیچ متوجه نیستیم که چه ضربههای فرهنگی به ما خورده. به زبان بسیاری از نوشتارهای امروزی نگاه کنید، زبان حرامزاده است. زبان فارسی نیست. در ادبیات ما وارد شده است. بخشیاش قابل قبول است.
در روزنامهنگاری قابل قبول است. در ادبیات یا اثر شعر یا داستان و یا رمان و نمایشنامه که نمیتواند این طور باشد. اگر نشریات و جنگهای ادبی، فرهنگی و هنری جدی وجود نداشته باشد، همه به بیراهه میروند. نسل آینده واقعاً دچار فاصله زیادی خواهد شد با نسل قبل از خودش برای این که این وسط هیچ پلی زده نشده.
به زعم من بحران اساسی که امروز در مورد شعر وجود دارد، در مورد داستان و به ویژه در مورد تئاتر و نمایشنامه و فیلم به خاطر فاصله و گسست وحشتناکی است که بین نسل پیش از انقلاب و امروز افتاده است. جوان امروزی در هر زمینهای که دارای خلاقیتهای خیلی خوبی هم هست ولی به زعم من بیراهه میرود. پایش در هواست. بنیادی برای کار خودش ندارد. سکوی پرش بسیار ضعیفی برای آینده دارد. خوب این تداوم پیدا نخواهد کرد. با گسست فرهنگی هرگز ما نمیتوانیم موفق شویم. مدرنیته بدون پشتوانه سنتها راه به جایی نخواهد برد.
ما در خارج از کشور منتقد پیدا کردیم. ما الان میتوانیم با جسارت بگوییم که نویسندگان خارج از کشور چند منتقد حرفهای دارند. مثل آقای بهروز شیدا. او یک منقد است. چرا؟ چون در داد و ستد فرهنگی در مهاجرت یا در تبعید و خوانش مطالب بیرون از فارسی او را به یک دیدگاههایی میرساند.
این را ما فقط از طریق خواندن کتاب در داخل بهاش نمیرسیم. دگراندیشی که در زندگی روزمره مثلاً در سوئد به دست میآورید کمک میکند به درک بهتر از یک مطلبی که دم از تولرانس میزند. این یکی از دستاوردهای بزرگ نشریات یا زندگی در مهاجرت است.
اتفاق دیگری که در خارج از کشور میافتد و در بین آثار خارج از کشور در این جنگها و مجلههای ادبی میشود دستاورد به حساب آورد، این که این طرف چون در محاق ادبیات کاذب داخل نیست... شما میدانید که در جمهوری اسلامی از هزاران طرف شما را بمباران عقیده میکنند... به عنوان نمونه فکر نمیکنم تعداد کتاب تولید شده در زمینه پستمدرنیسم در ایران در هیچ کشوری منتشر نشده باشد. حداقل در کشور مدرنی که من هستم مثل همین نروژ یا حتی سوئد شما نمیتوانید در یک سال بیش از ده عنوان کتاب از نویسندگان مختلف دنیا درباره پستمدرنیسم ببینید. در حالی که در ایران در ماه ده عنوان کتاب پستمدرن درمیآید.
یا فرض کنید بمباران عقیدههای دیگری که کانالهای مختلفی است که پشت آن میخواهد اسلام یا حکومت اسلامی را حفظ کند. خب در اینجا در بمباران نیستید. داستانها و رمانهایی در خارج از کشور در جنگها و نشریهها منتشر شده که من یقین داریم هرگز در داخل اتفاق نمیافتاد. و نویسنده از این نظر مدیون زندگی در مهاجرت یا تبعید است بدون این که قائل باشم و قبول داشته باشم ژانری به نام ادبیات مهاجرت یا ادبیات تبعید... من به این ژانرها به این نوع برچسب زدنها اصلاً اعتقاد ندارم به این دلیل که شما میتوانید اگر بر اساس محتوا بحث میکنید محتوا میتواند در داخل اتفاق بیافتد و میتواند در خارج هم اتفاق بیافتد.
منصور کوشان از دستاندرکاران تهیه نامه سرگشاده معروف به ۱۳۴ نویسنده ایرانی در نیمه اول دهه ۷۰، عضو هیئت برگزاری و تدارک مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران تا پیش از خروج از ایران در پی قتلهای زنجیرهای دو عضو دیگر کانون، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده و رهبران حزب ملت ایران، داریوش فروهر و پروانه اسکندری، و برنده جایزه سال ۲۰۱۰ کارل فون اوسیتسکی، میهمان این هفته برنامه «پیک فرهنگ» است.
- آقای کوشان، کارکرد فصلنامههای ادبی و فرهنگی ایرانیان در خارج از ایران چه بوده؟
منصور کوشان: هر دوره ویژگیهای خاص خودش را داشته. نخستین بار در هند اتفاق میافتد و بعد در قفقاز و استانبول و در دوره معاصر هم اینجا در طی سی سال گذشته در همه کشورهای مختلف نشریههای ادبی، فرهنگی و هنری داریم جدا از روزنامهها و هفتهنامهها و وبسایتهای خبری.
در مجموع میتوان گفت که کارکرد خوبی نداشتهاند. حتی در جنگهای ادبی و بعضی از روزنامهها هم نداشتند. ما در تاریخ ۲۰۰ ساله تنها یک روزنامه داریم که توانسته ۶۰ سال در تبعید دوام بیاورد و آن هم حبلالمتین بوده است، نه حبلالمتینی که در داخل منتشر میشد، یکی هم در خارج منتشر میشد، در کلکته منتشر میشد و ادامه پیدا کرد تا حدود ۶۰ سال.
دیگر بقیه روزنامهها و مجلهها و هفتهنامهها اگر هم دوران طولانی داشتند با وقفههای خیلی زیاد داشتند. مثل نشریه مشهور کاوه که در آلمان درمیآمد و در یک دورههایی طبیعتاً فقط به مسائل سیاسی میپرداخت و بعدها که مسائل سیاسی یک کم فروکش کرد بیشتر به مسائل ادبی و فرهنگی و هنری توجه کرد.
تجربه خود من نشان داده است که بهرغم این که نیاز یک فصلنامه یا جنگ فرهنگی ادبی بسیار بسیار حس میشود، مسائل فرهنگی و ادبی و هنری در زیر پوشش مسائل سیاسی دارند فرسوده میشوند و کاراییشان را از دست میدهند. ما اگر پشتوانه فرهنگی، ادبی و هنری نداشته باشیم، در درازمدت نمیتوانیم آن پتانسیل و تواناییهای لازم را برای ساخت جامعه نو و مدرنیته به دست بیاوریم.
با این احوال متاسفانه استقبال خوبی از نشریههای ادبی، فرهنگی و هنری آن طور که شایسته است و آن طور که لازم است پیش نمیآید، نیامده است و اکنون هم همین طور است.
- وقتی به کارنامه ایراننامه، ایرانشناسی، رهاورد، بررسی کتاب، فصل کتاب و جنگ زمان شما نگاه میکنیم، حاصل کار را چه میبینیم؟
شما اشاره که میکنید، به نشریات بعد از انقلاب میکنید. نویسندگان تبعیدی بعد از انقلاب ۵۷ به شاخصترینشان الفبای غلامحسین ساعدی و خود فصلنامه کتاب که کارهای پربار و مقالههای بسیار جدی را منتشر کرد. ولی میبینیم که هیچ کدام اینها ادامه پیدا نکرده. بخشی میتواند به خود سردبیر، مسئول یا مدیر فرض کنید مثل غلامحسین ساعدی که بعد از این که واقعاً دقمرگ میشود در تبعید و ناکام میشود از زندگی، فراموش میشود و تداوم پیدا نمیکنند.
ولی مجلههای دیگری هم بودند، در حال حاضر هم گاهنامههایی مثل بررسی کتاب درمیآید و باران درمیآید ولی آن بازتاب لازم و آن تیراژ لازم را به دلایل مختلف ندارد. نخستین دلیل و بزرگترینش عدم وجود پخش بینالمللی است. دوم به دلیل عدم همبستگی، هماهنگی، اتحاد، همدلی ما ایرانیان با هم است.
- آن سوی سکه آیا این نیست که با تعدد این گونه نشریات در نتیجه یک رقابتی به وجود میآید و حرفهای نویی در هر کدام از آنها ممکن است بازتاب پیدا کند که اگر یک نشریه فقط وجود داشت ممکن بود این طور نشود؟
اگر این اتفاق میافتاد که خیلی عالی بود. رقابت کارساز است. نه. این طور نیست. اگر بخواهم خیلی تعبیر بدی از آن بکنم این است که هر کدام از ما که قهر میکنیم میرویم یک نشریه درمیآوریم. شما نگاه کنید، حداقل دو هزار وبسایت درمیآید، دو هزارتا وبلاگ درمیآید. خوب اینها چه کار میخواهند بکنند. هر کدامشان مخاطبشان ۲۰ نفر است. ۳۰ نفر است یا ۱۰۰ نفر است یا نهایت حلقه دوستان و خویشان صاحب وبلاگ است. خب، این کارساز نخواهد بود. این نمیتواند جامعه بهخصوص جوان را راهنما باشد برای دریافت یک سری از مسائل بنیادی و اساسی.
مشکل اساسی فرهنگ ماست. ما ۳۲ سال است که با نظام استبدادی و حکومت اسلامی در ایران روبهرو هستیم و فقط و فقط متاسفانه داریم بیرون را نگاه میکنیم، ولی هیچ متوجه نیستیم که چه ضربههای فرهنگی به ما خورده. به زبان بسیاری از نوشتارهای امروزی نگاه کنید، زبان حرامزاده است. زبان فارسی نیست. در ادبیات ما وارد شده است. بخشیاش قابل قبول است.
در روزنامهنگاری قابل قبول است. در ادبیات یا اثر شعر یا داستان و یا رمان و نمایشنامه که نمیتواند این طور باشد. اگر نشریات و جنگهای ادبی، فرهنگی و هنری جدی وجود نداشته باشد، همه به بیراهه میروند. نسل آینده واقعاً دچار فاصله زیادی خواهد شد با نسل قبل از خودش برای این که این وسط هیچ پلی زده نشده.
به زعم من بحران اساسی که امروز در مورد شعر وجود دارد، در مورد داستان و به ویژه در مورد تئاتر و نمایشنامه و فیلم به خاطر فاصله و گسست وحشتناکی است که بین نسل پیش از انقلاب و امروز افتاده است. جوان امروزی در هر زمینهای که دارای خلاقیتهای خیلی خوبی هم هست ولی به زعم من بیراهه میرود. پایش در هواست. بنیادی برای کار خودش ندارد. سکوی پرش بسیار ضعیفی برای آینده دارد. خوب این تداوم پیدا نخواهد کرد. با گسست فرهنگی هرگز ما نمیتوانیم موفق شویم. مدرنیته بدون پشتوانه سنتها راه به جایی نخواهد برد.
- به جز ادبیات مشهور به ادبیات مهاجرت، شامل بازتاب تجربه ملموس ایرانیان در کشورهای میزبان، فصلنامههای ادبی و فرهنگی چاپ خارج از ایران چه ابداعها، بارقهها و ارمغانهای فکری برای فرهنگ و ادب ایران داشتهاند؟
ما در خارج از کشور منتقد پیدا کردیم. ما الان میتوانیم با جسارت بگوییم که نویسندگان خارج از کشور چند منتقد حرفهای دارند. مثل آقای بهروز شیدا. او یک منقد است. چرا؟ چون در داد و ستد فرهنگی در مهاجرت یا در تبعید و خوانش مطالب بیرون از فارسی او را به یک دیدگاههایی میرساند.
این را ما فقط از طریق خواندن کتاب در داخل بهاش نمیرسیم. دگراندیشی که در زندگی روزمره مثلاً در سوئد به دست میآورید کمک میکند به درک بهتر از یک مطلبی که دم از تولرانس میزند. این یکی از دستاوردهای بزرگ نشریات یا زندگی در مهاجرت است.
اتفاق دیگری که در خارج از کشور میافتد و در بین آثار خارج از کشور در این جنگها و مجلههای ادبی میشود دستاورد به حساب آورد، این که این طرف چون در محاق ادبیات کاذب داخل نیست... شما میدانید که در جمهوری اسلامی از هزاران طرف شما را بمباران عقیده میکنند... به عنوان نمونه فکر نمیکنم تعداد کتاب تولید شده در زمینه پستمدرنیسم در ایران در هیچ کشوری منتشر نشده باشد. حداقل در کشور مدرنی که من هستم مثل همین نروژ یا حتی سوئد شما نمیتوانید در یک سال بیش از ده عنوان کتاب از نویسندگان مختلف دنیا درباره پستمدرنیسم ببینید. در حالی که در ایران در ماه ده عنوان کتاب پستمدرن درمیآید.
یا فرض کنید بمباران عقیدههای دیگری که کانالهای مختلفی است که پشت آن میخواهد اسلام یا حکومت اسلامی را حفظ کند. خب در اینجا در بمباران نیستید. داستانها و رمانهایی در خارج از کشور در جنگها و نشریهها منتشر شده که من یقین داریم هرگز در داخل اتفاق نمیافتاد. و نویسنده از این نظر مدیون زندگی در مهاجرت یا تبعید است بدون این که قائل باشم و قبول داشته باشم ژانری به نام ادبیات مهاجرت یا ادبیات تبعید... من به این ژانرها به این نوع برچسب زدنها اصلاً اعتقاد ندارم به این دلیل که شما میتوانید اگر بر اساس محتوا بحث میکنید محتوا میتواند در داخل اتفاق بیافتد و میتواند در خارج هم اتفاق بیافتد.