آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، روز یکشنبه، ششم شهریورماه، در دیدار با هیئت دولت خواستار آن شد که به جای تأکید بر ایران قبل از اسلام، بر ایران بعد از اسلام تأکید شود، زیرا به گفته وی افتخارات ایران بعد از اسلام در هیچ دورهای از تاریخ ایران وجود نداشته است.
آیتالله خامنهای از جمله به پیشرفتهای ایران در دورههای دیلمیان، سلجوقیان و صفویان اشاره کرده و به هیئت دولت یادآور شده است که «اگر میخواهید از ایران و ایرانیگری حمایت کنید، ایران بعد از اسلام مستندتر و آشکارتر است».
رادیوفردا در گفتوگو با ماشاالله آجودانی، پژوهشگر و کارشناس تاریخ، علت نگاه دوگانه به تاریخ ایران در جمهوری اسلامی را که بخشی از این تاریخ را به بخش دیگر برتری میدهد جویا شده است.
ماشالله آجودانی در لندن: این بحثها بیشتر متعلق به دوران جدید یا دوران تجدد است که در واقع ما به آگاهیهای تاریخی دست پیدا کردیم. یعنی فهم تاریخی و گذشته تاریخی به آگاهی و وجدان جامعه روشنفکری راه پیدا کرد.
برداشتهای اینچنینی بیشتر در دوران تجدد ایران اتفاق افتاد و به همین دلیل بعضی از ناسیونالیستهای ایرانی همه اهمیت را گذاشتند بر تاریخ ایران باستان و ایران عصر هخامنشی و ساسانی، و مسلمانها و جریانهای اسلامی بیشتر اساس را گذاشتند بر تاریخ اسلام و دوران تاریخ باستانی ما را دوران جبر و کفر دانستند یا چندان به آن اهمیت ندادند و بیشتر به تاریخ عصر اسلامی اهمیت دادند.
چپهای ایران تمام تاریخ ما را تاریخ ستمشاهی تلقی کردند، یعنی نه تاریخ عصر ساسانی و هخامنشی را قبول داشتند و نه تاریخ عصر اسلامی را و در جستوجوی یک آرمانشهر دیگری بودند که جامعه سوسیالیستی را در ایران برپا کرده و تاریخ را دگرگون کنند و وارد تحول جدیدی شوند.
اما واقعیت این است که در گذشته تاریخی ما این نگاه پارهپاره وجود نداشت. مثلا وقتی شما آثار شیخ اشراق را میخوانید، میگوید چهار عارف ایرانی ادامهدهندگان سنت خسروانی ایران پیش از اسلام هستند در دوران ایران اسلامی و از آن چهار عارف اسم میبرد که بایزید، حلاج، خرقانی و ابوالعباس قصاب آملی هستند.
شما اگر به کتاب «نزهتالقلوب» اثر حمدالله مستوفی مراجعه کنید که در قرن هشتم هجری نوشته شده، میبینید که او هم از تاریخ ایران ساسانی و ایران اسلامی با هم حرف میزند و حتی در بسیاری از تاریخهای عربی درست است که از اسلام شروع میکند، اما خیلی مواقع هم از تاریخ باستانی ایران شروع میکنند و به ولادت پیامبر اسلام میرسند و از آن به بعد تاریخ را ادامه میدهند. ما باید نسبت به تاریخمان نگاه متعادلی داشته باشیم و از این تکهپارهخوانی عبور کنیم.
اگر شاهنامه فردوسی را مثال بزنیم، این کتاب درباره گذشته تاریخی ما است. فردوسی در مورد تاریخ گذشته صحبت میکند، نه تاریخ عصر خود و دقیقی و شاعران دیگر در دوران اسلامی هستند و حتی خیلی از اینها در شعرهای خود بخشی از میراث ادبیات گذشته و فرهنگ باستانی ما را منتقل میکنند. اما به این معنا نیست که اینها مثل روشنفکران دوره تجدد ضدیت با عرب داشته و ایرانگرا باشند.
البته ما نهضت «شعوبیه» را در ایران داشتیم که در برابر نژادپرستی اعراب واکنش نشان دادند. اما مفاهیم آنها با مفاهیمی که در دوران تجدد پیدا میشود متفاوت است. به همین دلیل نباید دوران اسلامی را سیاه و سفید یا اهریمنی دید. به اعتقاد من این نوع نگاه تکهپاره کردن تاریخ است.
شیخ اشراق میگوید عرفان ایرانی استمرار حکمت خسروانی در ایران باستانی است. او در واقع میخواهد بگوید تاریخ و فرهنگ ما از ایران باستان به دوران اسلامی هم گسترش پیدا کرد. این که ما یک ملت تاریخی بودیم، در ادبیات ما منعکس شده و پند و اندرز شاهان حکومت ساسانی در شعر و ادبیات فارسی وجود دارد.
چند عامل وجود دارد و نمیتوان بر یک مورد انگشت گذاشت. اول زبان فارسی است که ما با زبان فارسی در سرتاسر جوامع اسلامی که زبان اصلیشان عربی بود سفره خودمان را جدا کردیم. دوم مسئله تشیع است، شیعیگری یکی از چیزهایی است که ما را از عربهای سنی جدا کرد. در واقع ما در تفکر شیعه تمایلات و نگاه ایران باستان را میتوانیم ببینیم. مهمتر از همه عرفان ایرانی است که شیخ اشراق در آن دوره تاریخی در قرن ششم از حکمت خسروانی صحبت میکند، از ایرانیان و فلسفه نور صحبت میکند و سعی میکند اینها را وارد حوزه تفکر فلسفی دوران اسلام کند.
گفتوگوی بکتاش خمسهپور با ماشاالله آجودانی
آیتالله خامنهای از جمله به پیشرفتهای ایران در دورههای دیلمیان، سلجوقیان و صفویان اشاره کرده و به هیئت دولت یادآور شده است که «اگر میخواهید از ایران و ایرانیگری حمایت کنید، ایران بعد از اسلام مستندتر و آشکارتر است».
رادیوفردا در گفتوگو با ماشاالله آجودانی، پژوهشگر و کارشناس تاریخ، علت نگاه دوگانه به تاریخ ایران در جمهوری اسلامی را که بخشی از این تاریخ را به بخش دیگر برتری میدهد جویا شده است.
ماشالله آجودانی در لندن: این بحثها بیشتر متعلق به دوران جدید یا دوران تجدد است که در واقع ما به آگاهیهای تاریخی دست پیدا کردیم. یعنی فهم تاریخی و گذشته تاریخی به آگاهی و وجدان جامعه روشنفکری راه پیدا کرد.
برداشتهای اینچنینی بیشتر در دوران تجدد ایران اتفاق افتاد و به همین دلیل بعضی از ناسیونالیستهای ایرانی همه اهمیت را گذاشتند بر تاریخ ایران باستان و ایران عصر هخامنشی و ساسانی، و مسلمانها و جریانهای اسلامی بیشتر اساس را گذاشتند بر تاریخ اسلام و دوران تاریخ باستانی ما را دوران جبر و کفر دانستند یا چندان به آن اهمیت ندادند و بیشتر به تاریخ عصر اسلامی اهمیت دادند.
چپهای ایران تمام تاریخ ما را تاریخ ستمشاهی تلقی کردند، یعنی نه تاریخ عصر ساسانی و هخامنشی را قبول داشتند و نه تاریخ عصر اسلامی را و در جستوجوی یک آرمانشهر دیگری بودند که جامعه سوسیالیستی را در ایران برپا کرده و تاریخ را دگرگون کنند و وارد تحول جدیدی شوند.
اما واقعیت این است که در گذشته تاریخی ما این نگاه پارهپاره وجود نداشت. مثلا وقتی شما آثار شیخ اشراق را میخوانید، میگوید چهار عارف ایرانی ادامهدهندگان سنت خسروانی ایران پیش از اسلام هستند در دوران ایران اسلامی و از آن چهار عارف اسم میبرد که بایزید، حلاج، خرقانی و ابوالعباس قصاب آملی هستند.
شما اگر به کتاب «نزهتالقلوب» اثر حمدالله مستوفی مراجعه کنید که در قرن هشتم هجری نوشته شده، میبینید که او هم از تاریخ ایران ساسانی و ایران اسلامی با هم حرف میزند و حتی در بسیاری از تاریخهای عربی درست است که از اسلام شروع میکند، اما خیلی مواقع هم از تاریخ باستانی ایران شروع میکنند و به ولادت پیامبر اسلام میرسند و از آن به بعد تاریخ را ادامه میدهند. ما باید نسبت به تاریخمان نگاه متعادلی داشته باشیم و از این تکهپارهخوانی عبور کنیم.
- آقای آجودانی، شما اشاره کردید که نگاه دوگانه به تاریخ ایران حاصل تجدد است، ولی حتی در دوران دقیقی و سپس فردوسی هم آن گونه که متون تاریخی حکایت میکنند چنین رویکردهایی وجود داشته و نویسندگان و شاعران ایرانی که روی میراث قدیمی ایران کار میکردند به کارکرد اینچنینی نظر مساعدی نداشتند.
اگر شاهنامه فردوسی را مثال بزنیم، این کتاب درباره گذشته تاریخی ما است. فردوسی در مورد تاریخ گذشته صحبت میکند، نه تاریخ عصر خود و دقیقی و شاعران دیگر در دوران اسلامی هستند و حتی خیلی از اینها در شعرهای خود بخشی از میراث ادبیات گذشته و فرهنگ باستانی ما را منتقل میکنند. اما به این معنا نیست که اینها مثل روشنفکران دوره تجدد ضدیت با عرب داشته و ایرانگرا باشند.
البته ما نهضت «شعوبیه» را در ایران داشتیم که در برابر نژادپرستی اعراب واکنش نشان دادند. اما مفاهیم آنها با مفاهیمی که در دوران تجدد پیدا میشود متفاوت است. به همین دلیل نباید دوران اسلامی را سیاه و سفید یا اهریمنی دید. به اعتقاد من این نوع نگاه تکهپاره کردن تاریخ است.
شیخ اشراق میگوید عرفان ایرانی استمرار حکمت خسروانی در ایران باستانی است. او در واقع میخواهد بگوید تاریخ و فرهنگ ما از ایران باستان به دوران اسلامی هم گسترش پیدا کرد. این که ما یک ملت تاریخی بودیم، در ادبیات ما منعکس شده و پند و اندرز شاهان حکومت ساسانی در شعر و ادبیات فارسی وجود دارد.
- آقای آجودانی، به نظر شما عامل پیوستگی هویت ایرانی در طول تاریخ چه در دوران باستان و چه دوران پس از اسلام چه بوده که این پیوستگی تاریخی را پدید آورده است؟
چند عامل وجود دارد و نمیتوان بر یک مورد انگشت گذاشت. اول زبان فارسی است که ما با زبان فارسی در سرتاسر جوامع اسلامی که زبان اصلیشان عربی بود سفره خودمان را جدا کردیم. دوم مسئله تشیع است، شیعیگری یکی از چیزهایی است که ما را از عربهای سنی جدا کرد. در واقع ما در تفکر شیعه تمایلات و نگاه ایران باستان را میتوانیم ببینیم. مهمتر از همه عرفان ایرانی است که شیخ اشراق در آن دوره تاریخی در قرن ششم از حکمت خسروانی صحبت میکند، از ایرانیان و فلسفه نور صحبت میکند و سعی میکند اینها را وارد حوزه تفکر فلسفی دوران اسلام کند.