حکومت دينی در ايران با شکل گيری و تحول و رفتارهای ويژهی خود موجب برآمدن و رشد پديدههای تازهای در جامعهی ايران شده است.
يکی از اين پديدهها "مسلمان بی خدا"ست. امروز در ايران مسلمانانی هستند که نه فقط به شريعت و عرفان مذهبی بلکه به خدا و وحی و آموزههای پيامبر اسلام و ائمه ی شيعه هم اعتقادی ندارند و در عين حال خود را بی دين يا اهل دين ديگری نيز معرفی نمی کنند.
گروهی ممکن است مسلمانی اين گروه را که بيشتر در مراسم و شعائر بروز می يابد يا به زبان جاری می شود رياکاری و دورويی بنامند اما اين پديده فراتر از رياکاری و دورويی به عنوان ويژگیهای اخلاقی و رفتاری است. گروهی هستند که واقعا به خدای اسلام و شريعت آن و رهبران دينیاش باور ندارند اما خود را مسلمان معرفی می کنند حتی در خارج از کشور که ديگر نيازی به اين دورويی ندارند تا از حکومت پاداشی دريافت کنند يا از تنبيهات آن بگريزند.
فراتر از اسلام هويت
اين مسلمانی حتی از "اسلام هويت" نيز فراتر می رود. کارکرد اسلام هويت آن است که در برابر هويات ديگر (دينی، فرهنگی، قومی، منطقهای) فرد را مجهز سازد.
به عنوان مثال فردی که در جمعی قرار می گيرد که گروهی از آنان يهودی و گروهی مسيحی کاتوليک يا پروتستان، گروهی امريکايی و گروهی اروپايی، گروهی گياهخوار و گروهی همنجسگرا، يا گروهی ايرلندی و گروهی هلندی هستند و ايرانی بودن يا اصولا مليت برايش عامل هويت به شمار نمی رود ممکن است احساس کند که بی دينی برای احساس تعلق کافی نيست و خود را که در خانوادهای مسلمان پرورش يافته مسلمان معرفی کند. امروز ما با مسلمانانی از ايران مواجه هستيم که هيچ نسبتی با خدای اديان ابراهيمی ندارند و با کلام و شريعت مبتنی بر آن کاملا فاصله گرفتهاند اما همچنان خود را مسلمان معرفی می کنند.
چهار ويژگی مسلمانی بی خدا
اين مسلمانی در برابر دينداری ديگران (خواه دينداری هويتی و خواه کلامی و شريعتمدارانه) تعريف نمی شود. اين دينداری چهار مشخصه دارد:
۱. "غم گذشته" را می خورد به اين معنا که به چيزی افتخار آميز در گذشته متصل است. به همين دليل تا موضوعی ديگر در گذشته قوت و قدرت پيدا کند (مثل آيين مهرگان يا گردنبند نقش تخت جمشيد) مسلمانی بی خدا کنار گذاشتنه می شود.
۲. "آميخته با خاطره" است به اين معنا که بدان به عنوان بخشی از خاطرات متعلق به فرد (دل چسب يا دل ناچسب) نگريسته می شود. افراد احساس می کنند که اگر ديگر ابراز مسلمانی نکنند بايد خاطرهی مادر بزرگشان را که با چادر سفيد نماز می خواند يا اذان ظهر موذن زادهی اردبيلی يا دعای افطار شجريان را از ذهن پاک کنند يا احساس خوبی را که از رفتن به مسجد وکيل در شيراز يا مسجد شاه در اصفهان پيدا کردهاند فراموش کنند. کم نيستند ايرانيانی که برای قرار گذاشتن با دوست دختر خود از شاه چراغ شيراز يا امامزداده صالح در تهران استفاده کردهاند. اگر همين احساس با حضور در مقبرهی دانيال نبی در شوش يا معبد چغازنبيل در نزديکی شوش يا کاخ آپادانای تخت جمشيد و قبر کوروش در پاسارگاد پيدا شود يکی از ستونهای مسلمانی بی خدا فرومی ريزد.
۳. "تکثر گرا"ست. اين مسلمانان به درستی متوجه شدهاند که توحيد نتيجهی فرايندی طولانی از نزاع ميان قبايل سامی در زادگاه دين يهود بوده است. آنها ديگر به اين عنصر وحدت بخش و در عين حال سرکوبگر نياز ندارند و می خواهند از آن آزاد شوند در عين آن که همهی مراسم و آيينهای آن را نمی خواهند به دور بريزند (مثل قربانی کردن برای شفا يابی). اين مسلمانان به دليل سنت هزار سالهی کلامی نمی توانند اين خدای متشخص و يکه تاز را کنار بگذارند و نظام چند خدايی يا همه خدايی را به ميان آورند و به همين دليل اصل آن را کنار می گذارند.
۴. "نيايشی و نمايشی" است. اين مسلمانان بی خدا ممکن است روزه بگيرند، تسبيح بگردانند، در مراسم ماه رمضان يا محرم مثل تهيه و توزيع نذری شرکت کنند يا حتی به مکه و کربلا و نجف و مشهد بروند. اما نيايش در اينجا بيشتر وجه تجربه کردن يک داستان را دارد تا عبوديت برای يک موجود ناشناخته. مسلمانی بی خدا بخشی از نيروی اجتماعی خود را مرهون داستانهايی است که در عرصهی عمومی به ميدان آورده و اين داستانها مثل داستان کربلا محبوبيت پيدا کردهاند. داستانهای معراج پيامبر اسلام يا غار حرا يا شق القمر به هيچ وجه مانند داستان کربلا مورد توجه مسلمانان ايرانی قرار نگرفتهاند.
چشم بستگی روحانيت
مشکل روحانيت در ايران آن است که اين تحول را در نيافته است و صرفا به حرفهای خود گوش می کند. ۳۵ سال است که روحانيون از آسيبهای فرهنگی و کسانی که مقدسات را نفی می کنند يا بدانها باور ندارند شکايت می کنند و به هر حربهای مثل قتل برای حذف آنها تمسک جستهاند اما مشکل آنها در حوزهی فرهنگ که بسط بيدينی يا بيخدايی يا بی توجهی به شريعت است همچنان ادامه داشته و تشديد هم شده است. روحانيت شيعه در برابر جامعهی ايران به کری و کوری دچار شده است.
مسلمانان بی خدا با خدای اسلام که ريشه در جامعهی بدوی عربستان دارد و احکام و دستورات غير قابل قبولی (در زمانهی امروز) صادر می کند مشکل دارند. اينها نمی توانند سنگسار و قطع دست و پا، ازدواج با کودک نه ساله، چند همسری، تحقير زنان (محسوب کردن زن به عنوان نصف مرد) و حرمت موسيقی و نقاشی و مجسمه سازی و رقص را بپذيرند.
تجربهی حکومت اسلامی به مسلمانان ايرانی چهرهی واقعی خدای شارع را که چهرهای، عصبانی، انتقام جو، عبوس و بی توجه به رنجها و دردهای انسانی دارد (بر خلاف عيسی مسيح که غم آنها را می خورد) نشان داده است. بخشی از ايرانيانی که برای چهار دغدغهی فوق بديلی يافتهاند و ديگر نيازی به مسلمانی برای رفع نيازهای خود نمی بينند به سراغ مسيحيت می روند چون خدايی قابل اتکا تر و انسانی تر در آن پيدا می کنند. در ميان اديانی که مسلمانان در ايران به آنها می گروند نه يهوديت، نه زرتشتی گری (که دين آبا و جدادی آنهاست) و نه بهاييگری که دينی مدرن و ساختهی خود آنهاست هيچ يک به اندازهی مسيحيت نتوانسته پيرو از ميان مسلمانان پيدا کند.
اسلام زدايی از اسلام
اگر امکان به عرصه آمدن و ظهور مقدسانی تازه از اديانی جديد يا کهن در ايران امروز وجود داشت تقدس انحصاری از خدای اسلام اخذ شده و در صورت اشيا يا افراد نيز دميده می شد يا به عبارت ديگر، از اسلام "اسلام زدايی" می شد. اسلام زدايی از اسلام تاريخی و اسلام نهادی (روحانيت) در عقول و جانهای بسياری از مسلمانان ايرانی انجام شده است اما هنوز به بخشی از ادبيات رسمی اهل فرهنگ و اقشار مختلف مردم تبديل نشده است.
برای آن که مردم ايران پس از حذف حکومت دينی با اسلام کنار بيايند چارهای بجز اسلام زدايی از اسلام موجود نيست. همان طور که کليسای کاتوليک امروز بخش عمدهای از ميراث کليسا را نفی و نقد کرده (مثل تفتيش عقايد يا خود حق پنداری در برابر ديگر اديان) يا مسکوت می گذارد (مثل مبارزه با همجنسگرايی يا وسايل پيش گيری در سخنان پاپ فرانسيس) و بدين طريق از مسيحيت کاتوليک نوعی مسيحيت زدايی می کند دستگاه مذهبی شيعه نيز در آينده برای آشتی با مردمی که چند دهه با تمسک به حکومت دينی آنها را تاراج و سرکوب کرده مجبور به اسلام زدايی از اسلام خواهد شد.
يکی از اين پديدهها "مسلمان بی خدا"ست. امروز در ايران مسلمانانی هستند که نه فقط به شريعت و عرفان مذهبی بلکه به خدا و وحی و آموزههای پيامبر اسلام و ائمه ی شيعه هم اعتقادی ندارند و در عين حال خود را بی دين يا اهل دين ديگری نيز معرفی نمی کنند.
گروهی ممکن است مسلمانی اين گروه را که بيشتر در مراسم و شعائر بروز می يابد يا به زبان جاری می شود رياکاری و دورويی بنامند اما اين پديده فراتر از رياکاری و دورويی به عنوان ويژگیهای اخلاقی و رفتاری است. گروهی هستند که واقعا به خدای اسلام و شريعت آن و رهبران دينیاش باور ندارند اما خود را مسلمان معرفی می کنند حتی در خارج از کشور که ديگر نيازی به اين دورويی ندارند تا از حکومت پاداشی دريافت کنند يا از تنبيهات آن بگريزند.
فراتر از اسلام هويت
اين مسلمانی حتی از "اسلام هويت" نيز فراتر می رود. کارکرد اسلام هويت آن است که در برابر هويات ديگر (دينی، فرهنگی، قومی، منطقهای) فرد را مجهز سازد.
به عنوان مثال فردی که در جمعی قرار می گيرد که گروهی از آنان يهودی و گروهی مسيحی کاتوليک يا پروتستان، گروهی امريکايی و گروهی اروپايی، گروهی گياهخوار و گروهی همنجسگرا، يا گروهی ايرلندی و گروهی هلندی هستند و ايرانی بودن يا اصولا مليت برايش عامل هويت به شمار نمی رود ممکن است احساس کند که بی دينی برای احساس تعلق کافی نيست و خود را که در خانوادهای مسلمان پرورش يافته مسلمان معرفی کند. امروز ما با مسلمانانی از ايران مواجه هستيم که هيچ نسبتی با خدای اديان ابراهيمی ندارند و با کلام و شريعت مبتنی بر آن کاملا فاصله گرفتهاند اما همچنان خود را مسلمان معرفی می کنند.
چهار ويژگی مسلمانی بی خدا
اين مسلمانی در برابر دينداری ديگران (خواه دينداری هويتی و خواه کلامی و شريعتمدارانه) تعريف نمی شود. اين دينداری چهار مشخصه دارد:
۱. "غم گذشته" را می خورد به اين معنا که به چيزی افتخار آميز در گذشته متصل است. به همين دليل تا موضوعی ديگر در گذشته قوت و قدرت پيدا کند (مثل آيين مهرگان يا گردنبند نقش تخت جمشيد) مسلمانی بی خدا کنار گذاشتنه می شود.
۲. "آميخته با خاطره" است به اين معنا که بدان به عنوان بخشی از خاطرات متعلق به فرد (دل چسب يا دل ناچسب) نگريسته می شود. افراد احساس می کنند که اگر ديگر ابراز مسلمانی نکنند بايد خاطرهی مادر بزرگشان را که با چادر سفيد نماز می خواند يا اذان ظهر موذن زادهی اردبيلی يا دعای افطار شجريان را از ذهن پاک کنند يا احساس خوبی را که از رفتن به مسجد وکيل در شيراز يا مسجد شاه در اصفهان پيدا کردهاند فراموش کنند. کم نيستند ايرانيانی که برای قرار گذاشتن با دوست دختر خود از شاه چراغ شيراز يا امامزداده صالح در تهران استفاده کردهاند. اگر همين احساس با حضور در مقبرهی دانيال نبی در شوش يا معبد چغازنبيل در نزديکی شوش يا کاخ آپادانای تخت جمشيد و قبر کوروش در پاسارگاد پيدا شود يکی از ستونهای مسلمانی بی خدا فرومی ريزد.
۳. "تکثر گرا"ست. اين مسلمانان به درستی متوجه شدهاند که توحيد نتيجهی فرايندی طولانی از نزاع ميان قبايل سامی در زادگاه دين يهود بوده است. آنها ديگر به اين عنصر وحدت بخش و در عين حال سرکوبگر نياز ندارند و می خواهند از آن آزاد شوند در عين آن که همهی مراسم و آيينهای آن را نمی خواهند به دور بريزند (مثل قربانی کردن برای شفا يابی). اين مسلمانان به دليل سنت هزار سالهی کلامی نمی توانند اين خدای متشخص و يکه تاز را کنار بگذارند و نظام چند خدايی يا همه خدايی را به ميان آورند و به همين دليل اصل آن را کنار می گذارند.
۴. "نيايشی و نمايشی" است. اين مسلمانان بی خدا ممکن است روزه بگيرند، تسبيح بگردانند، در مراسم ماه رمضان يا محرم مثل تهيه و توزيع نذری شرکت کنند يا حتی به مکه و کربلا و نجف و مشهد بروند. اما نيايش در اينجا بيشتر وجه تجربه کردن يک داستان را دارد تا عبوديت برای يک موجود ناشناخته. مسلمانی بی خدا بخشی از نيروی اجتماعی خود را مرهون داستانهايی است که در عرصهی عمومی به ميدان آورده و اين داستانها مثل داستان کربلا محبوبيت پيدا کردهاند. داستانهای معراج پيامبر اسلام يا غار حرا يا شق القمر به هيچ وجه مانند داستان کربلا مورد توجه مسلمانان ايرانی قرار نگرفتهاند.
چشم بستگی روحانيت
مشکل روحانيت در ايران آن است که اين تحول را در نيافته است و صرفا به حرفهای خود گوش می کند. ۳۵ سال است که روحانيون از آسيبهای فرهنگی و کسانی که مقدسات را نفی می کنند يا بدانها باور ندارند شکايت می کنند و به هر حربهای مثل قتل برای حذف آنها تمسک جستهاند اما مشکل آنها در حوزهی فرهنگ که بسط بيدينی يا بيخدايی يا بی توجهی به شريعت است همچنان ادامه داشته و تشديد هم شده است. روحانيت شيعه در برابر جامعهی ايران به کری و کوری دچار شده است.
مسلمانان بی خدا با خدای اسلام که ريشه در جامعهی بدوی عربستان دارد و احکام و دستورات غير قابل قبولی (در زمانهی امروز) صادر می کند مشکل دارند. اينها نمی توانند سنگسار و قطع دست و پا، ازدواج با کودک نه ساله، چند همسری، تحقير زنان (محسوب کردن زن به عنوان نصف مرد) و حرمت موسيقی و نقاشی و مجسمه سازی و رقص را بپذيرند.
تجربهی حکومت اسلامی به مسلمانان ايرانی چهرهی واقعی خدای شارع را که چهرهای، عصبانی، انتقام جو، عبوس و بی توجه به رنجها و دردهای انسانی دارد (بر خلاف عيسی مسيح که غم آنها را می خورد) نشان داده است. بخشی از ايرانيانی که برای چهار دغدغهی فوق بديلی يافتهاند و ديگر نيازی به مسلمانی برای رفع نيازهای خود نمی بينند به سراغ مسيحيت می روند چون خدايی قابل اتکا تر و انسانی تر در آن پيدا می کنند. در ميان اديانی که مسلمانان در ايران به آنها می گروند نه يهوديت، نه زرتشتی گری (که دين آبا و جدادی آنهاست) و نه بهاييگری که دينی مدرن و ساختهی خود آنهاست هيچ يک به اندازهی مسيحيت نتوانسته پيرو از ميان مسلمانان پيدا کند.
اسلام زدايی از اسلام
اگر امکان به عرصه آمدن و ظهور مقدسانی تازه از اديانی جديد يا کهن در ايران امروز وجود داشت تقدس انحصاری از خدای اسلام اخذ شده و در صورت اشيا يا افراد نيز دميده می شد يا به عبارت ديگر، از اسلام "اسلام زدايی" می شد. اسلام زدايی از اسلام تاريخی و اسلام نهادی (روحانيت) در عقول و جانهای بسياری از مسلمانان ايرانی انجام شده است اما هنوز به بخشی از ادبيات رسمی اهل فرهنگ و اقشار مختلف مردم تبديل نشده است.
برای آن که مردم ايران پس از حذف حکومت دينی با اسلام کنار بيايند چارهای بجز اسلام زدايی از اسلام موجود نيست. همان طور که کليسای کاتوليک امروز بخش عمدهای از ميراث کليسا را نفی و نقد کرده (مثل تفتيش عقايد يا خود حق پنداری در برابر ديگر اديان) يا مسکوت می گذارد (مثل مبارزه با همجنسگرايی يا وسايل پيش گيری در سخنان پاپ فرانسيس) و بدين طريق از مسيحيت کاتوليک نوعی مسيحيت زدايی می کند دستگاه مذهبی شيعه نيز در آينده برای آشتی با مردمی که چند دهه با تمسک به حکومت دينی آنها را تاراج و سرکوب کرده مجبور به اسلام زدايی از اسلام خواهد شد.