هاشمی رفسنجانی مدتهاست که فعالیت خود را برای تغییر ترکیب مجلس خبرگان رهبری آغاز کرده است. اصول گرایان با این هدف او مخالفت کرده و آن را توطئه، فتنه جدید، سیاسی کردن مجلس خبرگان رهبری و نفوذ به شمار آوردهاند. او افراد جوان تر- از جمله سید حسن خمینی- را تشویق کرده که برای انتخابات مجلس خبرگان هفتم اسفند ۹۴ نامزد شوند.
اصول گرایان- از جمله آیت الله جنتی- گفتهاند که هدف هاشمی اشکال تراشی برای آیت الله خامنهای از طریق مجلس خبرگان و درست کردن نظارت بر عملکرد اوست. هاشمی اخیراً مصاحبهای در این خصوص با خبرگزاری ایلنا داشته که بخش مربوط به مطالعه گروه ویژهای از مجلس خبرگان رهبری بر روی افراد دارای صلاحیت جانشینی خامنهای مورد توجه بسیار داخلی و خارجی قرار گرفت.
چون معنای ضمنی آن این بود که با توجه به سن و بیماری آیت الله خامنهای خبرگان کار خود را آغاز کرده است. گفتن این جمله از سوی هاشمی رفسنجانی، دو کارکرد دارد: الف- دامن زدن به شایعه بیماری جدی خامنهای. ب- متزلزل کردن وضعیت خامنهای. برای اینکه وضعیت رهبر رو به موت با رهبر دارای جسم سالم یکسان نخواهد بود.
اما اگر هم قرار بر تعیین جانشین برای آیت الله خامنهای باشد، این برعهده مجلس خبرگان آینده خواهد بود. ضمن اینکه هیچ کس از زمان مرگ خامنهای اطلاع ندارد. هاشمی نکته مهمتری در این مصاحبه گفته بود که کمتر به آن پرداخته شد. او اختیارات مطلقه رهبری و ضرورت نظارت بر آن را گوشزد کرد و گفت:
«همه کارهای کشور زیرنظر رهبری است و ما نباید از آنها غافل باشیم. رهبری قدرت مطلق کشور هستند، لذا ما باید لااقل نهادهایی را که زیرنظر رهبری هستند، و هر عیبی دارند، با رهبری مطرح و پیگیری کنیم که آن عیب برطرف شود و اگر حسنی هم دارند، آن حسن را بزرگ و تشویق کنیم. این کار تا به حال میشد، اما قوانینی را که خودمان گذراندیم، محدود است. در آینده خبرگان دیگری میآید که باید ببینیم چه کار میکند».
معنای این سخن این است که خبرگان آینده باید نظارت بر رهبری را آغاز کند. این مطالبه با مذاق خامنهای و مریدانش سازگار نیست. به همین دلیل به واکنش سریع آنان انجامید. آنان گفتند که احتمالاً هاشمی رفسنجانی سرنوشت آیت الله منتظری را پیدا خواهد کرد.
صادق لاریجانی در ۲۳ آذر ۱۳۹۴ در جلسه مسئولان عالی قضایی در پاسخ به هاشمی رفسنجانی گفته است: «گاهی رسانهها به حرفهایی دامن میزنند که صحیح نیست؛ از آن جمله سخنان بیپایهای است که درباره نظارت مجلس خبرگان بر رهبری و نهادهای زیرمجموعه ایشان مطرح میشود. برخی افراد، آرزوها و توقعات غیرقانونی خود را که ربطی به قانون اساسی ندارد مطرح میکنند. نظارت مجلس خبرگان بر رهبری سخنی نادرست و غیرقانونی است. در قانون اساسی چیزی به نام نظارت بر رهبری نداریم... مطابق قانون اساسی تشخیص دارا بودن شرایط رهبری و یا فقدان این شرایط بر عهده خبرگان رهبری است و طبیعی است که مقوله تشخیص از نظارت جداست و این دو تلازمی با هم ندارد».
لاریجانی میگوید که هاشمی رفسنجانی قصد دارد تا «آرزوها و توقعات غیر قانونی»اش را به واقعیت تبدیل سازد، اما این آرزوها و توقعات با قانون اساسی تعارض دارند. به تعبیر فقیهان، وظیفه مجلس خبرگان رهبری «کشف» فردی با این ویژگی هاست. وقتی کشف شد که فلان کوه، کوه دماوند است، دیگر هیچ کس نمیتواند آن را از دماوند بودن بیندازد.
در نظر اصول گرایان، نظارت بر رهبری و عملکردش فاقد معناست. پرسش و انتقاد از او هم فاقد معناست، برای اینکه جایگاه او، جایگاه خداوندی است. ولی فقیه، خدای متجسم زمینی است.اکبر گنجی
لاریجانی در ادامه برای مدلل کردن مدعای خود میگوید: «متاسفانه گاهی از قول برخی افراد و شخصیتها چنین حرفها و چنین توقعاتی را مینویسند و مطرح میکنند؛ که انتظارش نمیرود چون علیالقاعده باید به نص قانون اساسی واقف باشند. نظارت مجلس خبرگان بر رهبری مانند این است که بگوییم که افراد در مقام تقلید از مراجع، چون باید شرایطی همچون (اعلم بودن یا مجتهد مطلق بودن) یا عدالت را در مرجع تقلید احراز کنند، پس بر وی نظارت دارند! سخنی که بطلان آن روشن است. چون وظیفه مقلد تشخیص ویژگیها و صفات مرجعیت است. خلاصه آنکه آنچه در قانون اساسی آمده است» تشخیص «صفاتی خاص یا فقدان آن در رهبری است و تشخیص، تلازمی با نظارت ندارد».
در نظر اصول گرایان، نظارت بر رهبری و عملکردش فاقد معناست. پرسش و انتقاد از او هم فاقد معناست، برای اینکه جایگاه او، جایگاه خداوندی است. ولی فقیه، خدای متجسم زمینی است.
مقایسه رابطه خبرگان رهبری با ولی فقیه با رابطه مردم با مرجع تقلید
صادق لاریجانی رابطه مجلس خبرگان رهبری با ولی فقیه را با رابطه مردم با مرجع تقلید تشبیه میکند. این تشبیه مخدوش است:
یکم: تشبیه و تمثیل- قیاس فقهی- پایه استدلال نیست. تشبیه و تمثیل که تغییر کند، نتیجه هم تغییر خواهد کرد. اساساً اگر رابطه مردم با زمامداران سیاسی را با امری بتوان تشبیه و مقایسه کرد، آن امر رابطه مردم با وکلایشان است. مردم برای رسیدن به اهدافشان وکیل انتخاب میکنند. وکیل اهداف موکلش را پیگیری میکند، نه اینکه مطالبات و خواستههای خودش را به موکلش تحمیل کند. مردم زمامداری سیاسی را به عنوان وکلیشان جعل و اختراع میکنند تا حقوق آنها را دنبال و رعایت کند و هرگاه او را نخواستند تغییرش میدهند. انتخابات روز قیامت زمامداران سیاسی است.
دوم- فقیهان ادعا کرده و میکنند که رابطه مردم و مرجع تقلید از نوع رابطه عالم و جاهل است. یعنی به همان دلایلی که مردم در زندگی روزه مره خود به متخصصان- به عنوان مثال جراح مغز و اعصاب یا متخصص قلب و ریه، و... - رجوع میکنند، باید به مراجع تقلید هم رجوع کنند.
الف- این تشبیه و تمثیل هم نارواست. فقیه متخصص چه امری است؟ فقیه همان باستانشناس است. او متخصص آداب و رسوم و سنن و سبک زندگی برساخته اعراب پیش از اسلام است. باستانشناسان زندگی اعصار گذشته را کشف کرده و ما را با آنها آشنا میسازند، نه اینکه آنها را به ما تحمیل کنند. رابطه مردم و باستانشاسان، رابطه تقلیدی نیست. ما از کم و کیف اعصار گذشته از باستانشناسان سئوال میکنیم و آنها به نحو علمی درباره آنها به ما توضیح میدهند. اما فقیهان حتی خودشان هم نمیدانند که احکام فقهی را که به مقلدان تحمیل میکنند، با چه دلایلی میتوان موجه کرد؟
فرد فاقد قدرت با فرد صاحب قدرت- آن هم قدرت مطلقه- کاملاً تفاوت دارد. قدرت مطلقه اولین چیزی را که از آدمی میستاند، قدرت عدالت ورزی است. آیت الله خمینی قبل از انقلاب اگر هم میخواست، نمیتوانست هزاران تن را بکشد. او که شاید قبل از انقلاب مورچهای را هم نکشته بود، به عنوان ولی فقیه فرمان قتل عام چند هزار زندانی سیاسی و عقیدتی را صادر کرد. در اینجا عدم توانایی با فقدان قدرت تلازم دارد و امکان و توانایی هم با قدرت مطلقه تلازم دارد.اکبر گنجی
ب- فرض کنیم رابطه مردم و مرجع تقلید مانند رابطه مردم و پزشک متخصص باشد. مردم برای درمان بیماری به پزشک متخصص مراجعه میکنند. اگر پس از رجوع و عمل به دستورات متخصص، بیماریشان درمان نشد، از متخصص درخواست پاسخ میکنند. متخصص هم به آنها میگوید: یک- بیماری شما از نوع بیماریی است- مانند برخی اشکال سرطان، و... - که علم هنوز راهی برای درمان آن پیدا نکرده است. دو- من هنوز بیماری شما را درست تشخیص ندادهام. سه- دارویی که به شما تجویز کردم، باید تغییر کند و داروی جدید شما را درمان خواهد کرد. چهار-....؛. برای همه اینها نیز میتوان متخصص را به پرسش گرفت و یا به دیگر متخصصانی رجوع کرد که درد شما را درمان کنند.
اما اگر مقلد از مرجع تقلید بپرسد که حضرت آیت الله العظمی، من به همه فرامین شما عمل کردم، اما هیچ نتیجهای عاید من نشد. مرجع تقلید به او خواهد گفت: باید بیشتر و بیشتر و با خلوص کامل به این دستورات عمل کنی، نتایج آنها را پس از مرگ خواهی دید. فرد حتی اگر مرجع تقلیدش را عوض کند، مرجع بعدی هم تقریباً همان فقه را تکرار خواهد کرد.
پ- فرض کنیم مردم فردی را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کردند و بعد فهمیدند که اعلم یا عادل نیست، چه خواهند کرد؟ روشن است که مرجع تقلیدشان را عوض خواهند کرد. اگر حفظ عدالت شرط مرجعیت باشد، آیا راهی جز پیگیری عملکرد برای فهم و درک حفظ این ویژگی باقی میماند؟ آیا مراجع تقلیدی که از ستمگری و سرکوب دفاع میکنند، عادل هستند؟ به جز چند استثنآ، همه مراجع تقلید از ظلمهای جمهوری اسلامی دفاع کرده و میکنند. پس هیچ یک از آنها عادل نبوده و مرجع تقلید نیستند. این امر فقط و فقط، نتیجه نظارت و پیگیری است.
ت- بدین ترتیب، ولی فقیه باید دارای شرایطی باشد و آن شرایط را هم حفظ کند. تشخیص وجود و فقدان شرایط با مجلس خبرگان رهبری است. نظارت بر ولی فقیه قطعا با تأیید تداوم شرایط تلازم دارد. چگونه میتوان فهمید که رهبر در موقعیت «فقدان شرایط» قرار گرفته است؟ از طریق نظارت دائمی.
فرد فاقد قدرت با فرد صاحب قدرت- آن هم قدرت مطلقه- کاملاً تفاوت دارد. قدرت مطلقه اولین چیزی را که از آدمی میستاند، قدرت عدالت ورزی است. آیت الله خمینی قبل از انقلاب اگر هم میخواست، نمیتوانست هزاران تن را بکشد. او که شاید قبل از انقلاب مورچهای را هم نکشته بود، به عنوان ولی فقیه فرمان قتل عام چند هزار زندانی سیاسی و عقیدتی را صادر کرد. در اینجا عدم توانایی با فقدان قدرت تلازم دارد و امکان و توانایی هم با قدرت مطلقه تلازم دارد.
قتلهای زنجیرهای، سرکوب جنبش سبز، پنج سال حصر آیت الله منتظری، حصر رهبران جنبش سبز، و... همگی در دوران ولایت فقیه آیت الله خامنهای روی داد. «غارت ملی اموال عمومی» در دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، توسط فردی صورت گرفت که آیت الله خامنهای گفت که نظرات او از همه به نظرات من نزدیکتر است و دولت او یکی از بهترین دولتهای پس از دوران مشروطه بوده است. با این همه، آیا خامنهای هنوز هم عادل است؟ اگر او مدیر بود که ایران به این وضعیت گرفتار نمیشد؟ این همه فساد گسترده ساختاری و نهادینه شده توسط نظام ولایت فقیه، نتیجه فقدان شفافیت و عدم نظارت است.
فقدان عدالت، مدیریت، و... خامنهای را از روی تجربه دوران زمامداری او فهمیدهایم.
او سپاه را به یک کارتل اقتصادی و سیاسی تبدیل کرد و حالا صادق لاریجانی به عنوان رئیس قوه قضائیه و عضو مجلس خبرگان رهبری میگوید که هیچ گونه نظارتی حتی بر عملکرد سپاه یا صدا و سیما نباید صورت بگیرد.اکبر گنجی
او سپاه را به یک کارتل اقتصادی و سیاسی تبدیل کرد و حالا صادق لاریجانی به عنوان رئیس قوه قضائیه و عضو مجلس خبرگان رهبری میگوید که هیچ گونه نظارتی حتی بر عملکرد سپاه یا صدا و سیما نباید صورت بگیرد.
خدای اشاعره
خدای اشاعره، قدرت مطلقه غیر پاسخگوست. جهان و آدمیان هر وضعی پیدا کنند، بهترین وضع خواهد بود. میگفتند:
هر چه آن خسرو کند شیرین کند
چون درخت تین که جمله تین کند
آیه «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ: [خداوند] در آنچه میکند بازخواست نمیشود، و ایشان [انسانها] بازخواست میشوند» (انبیأ، ۲۳) اساس کلام اشاعره بود. میگفتند هر چه خدا میکند نیکو و خوب است و جای پرسش از حسن و قبح اعمال او وجود ندارد. چون افعال او «معلل به اغراض» نیست. مسأله شر گویی آنها را تکان- فکری و وجودی- نمیداد. مولوی همگاه همچون اشاعره میگفت:
در کف شیر نر خونخوارهای
جز که تسلیم و رضا کو چارهای
خامنهای - در پیش خود و مریدانش- به چنین خدایی تبدیل شده است. ایران و ایرانیان هر وضعی پیدا کنند، به هر مصیبتی گرفتار آیند، آن وضع، بهترین وضع خواهد بود. مریدان خواهند گفت: «دور خامنهای یکسره بر منهج عدل است».
برخی از متکلمان بزرگ یهودی پس از هولوکاست با این مسأله مواجه شدند که چگونه خدای قادر مطلق، عالم مطلق و خیر مطلق تن به چنین فاجعهای داد؟ چرا اجازه داد قوم برگزیدهاش را چنین به آتش بکشند؟ اشعری مسلکان یهودی با هیچ مشکل کلامی و فلسفی مواجه نشدند، اما عقل گرایان آنان دریافتند که حل این مسأله بسیار دشوار است. مارتین بوبر مسأله غیبت خداوند از جهان را مطرح ساخت تا به گونهای مشکل را حل کند.
خامنهای خدای حاضر است. نظارت و پاسخگویی با قدرت مطلقه او و اصل ولایت مطلقه فقیه تعارض دارد. فساد و تباهی و فلاکت و ستمگری و سرکوب و... نیز جزیی از خدایی کردن اوست. ما همچنان اشعری مسلک بوده و هستیم.
اما اگر خدا زبان داشت و حرف میزد، نخستیتن سخنش این بود که من خلیفهای بر روی زمین ندارم. اگر خدا پرسش ناپذیر باشد، همه انسانها به دلیل جایزالخطا بودن، پرسش پذیر، نقدپذیر و به میزان اختیاراتی که دارند، باید پاسخ گو باشند. ولایت مطلقه فقیه به عنوان خدای متجسم زمینی و ولایت فقیه که اساسش مردم را مجنون و یتیم و جاهل به شمار آوردن است، اموری هستند که تصورشان موجب تکذیبشان میشود.
----------------------------------------------------------------------
یادداشتها بیانگر نظر نویسندگان آنهاست و بازتاب دیدگاههای رادیو فردا نیست