ماریا ژوکوفسکا شانزده سال داشت که پدر و برادرش صبح زود اوایل ماه سپتامبر ۱۹۳۹ با او خداحافظی کردند تا از شهر کوچک محل سکونتشان برای شرکت یک گردهمآیی ناگهانی به دانشگاه یاگلونی شهر کراکوف در جنوب لهستان بروند.
پدر حقوقدان و برادر کشیش جوان و هر دو دانشآموخته دانشگاه یاگلونی بودند. لهستان در تب و تاب جنگی میسوخت، که با اشغال این کشور جهان را به دومین جنگ جهانی کشاند. از یک سو آلمانها و از سوی دیگر ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سرزمین مردم لَه را به دو نیم کرده بودند. هیتلر هنوز به فکر حمله به شوروی نیافتاده بود و رابطه فاشیستها و کمونیستها هنوز شکرآب نشده بود. لهستان در دستان دو ابرقدرتی بود که میرفتند تا بر چهره سده بیستم و تاریخ جهان تاثیری فراموشنشدنی بگذارند.
پدر و برادر ماریا ژوکوفسکا از چند روز قبل برای گردهمآیی در دانشگاه یاگلونی خبردار شده بودند. دوستان و آشنایان، همگی دارای تحصیلات عالی، برخی از اشراف و زمینداران، برخی از طبقه متوسط جامعه، در مجموع بخشی از نخبگان لهستان را تشکیل میدادند. استاد دانشگاه، نویسنده، دکتر، کشیش، همه جور آدمی در میان آنها بود. جملگی زیر پرچم سپید و سرخ به خدمت ارتشی در آمده بودند که با حمله روسها و آلمانها ساختار کلاسیک خود را از دست داده بود.
نخبگان و تحصیلکردگان لهستانی که برخی پیشتر حتی دست به اسلحه نبرده بودند، لباس افسری پوشیده بودند تا از سرزمین خویش دفاع کنند. سرزمینی میان روس و پروس و آلمان و امپراتوری اتریش-مجارستان که در طول صدها سال بارها و بارها میدان تاخت و تاز ارتشهای مختلف بوده است. ولی سپتامبر ۱۹۳۹، آخرین نبردی بود که گروه بزرگی از نخبگان لهستان به چشم خود دیدند، پیش از آنکه در جنگل کاتین در یک روز سرد بهاری با شلیک گلوله به گورهای دستجمعی سپرده شوند.
پدر و برادر ماریا ژوکوفسکا اندکی پس از آنکه وارد محل گردهمایی دانشگاه یاگلونی شدند، پی بردند که به تله افتادهاند؛ همه کسانی که آن روز تابستانی به دانشگاه آمدند به اسارت گرفته شدند و اکثر آنها هرگز اعضای خانواده خود را ندیدند. برادر ماریا ژوکوفسکا، آخرین کشیشی بود که بر تن قربانیان جنگ ناخواسته نماز خواند، تا آخرین لحظه و پیش از آنکه از پشت سر با گلوله افسر روس کشته شود. او نیز به جنگلهای کاتین پیوست.
اندکی بعد، زمانی که به مخالفان سیاسی حکومت کمونیستی لهستان پیوست، سالها را در زندان سپری کرد تا بالاخره در آخرین روزهای زندگی خود تنها داستان خاطرات جنگ و اسارت و زندان را برای نوههایش تعریف کند؛ «پدرم دیگر چیزی در زندگی نداشت. جز سالهای اولیه بعد از استقلال لهستان که زندگی معمولی داشتیم، مابقی تا همین بیست سال پیش جنگ و اسارت و زندان بود.» ماریا ژوکوفسکا، این روزها در لهستانی که دیگر بخشی از اتحادیه اروپاست، قصهگوی تاریخ شفاهی سرزمین خویش است.
ماریا ژوکوفسکا به رادیو فردا میگوید: «تازه آلمانها به لهستان آمده بودند و از شرق هم دو هفتهای میشد که ارتش سرخ کشور را اشغال کرده بود. هر کسی بود و نبود و با هر چیزی که داشت سعی میکرد از سرزمین و خانه و زندگیش دفاع کند. پدرم و برادرم هم به هر حال با وجود آنکه ارتشی نبودند ولی عملا در آن خدمت میکردند. آن روزها همه منتظر بودند تا انگلیس و فرانسه بر اساس پیمان مشترکی که با لهستان بسته بودند بالاخره به کمک ما بیایند. هنوز کسی نمیدانست که ۲۰ درصد جمعیت این کشور در جنگ خانمانسوز جان خود را از دست میدهد و کسی به کمک لهستان نخواهد آمد...».
در اطراف شهر خارکوف -امروزه در شمال شرقی اوکرایین- جنگلهای کاتین، پس از هفتاد سال هنوز میزبان استخوانهای هزاران تن از نخبگان لهستانی است. بیش از بیست هزار تن از شهروندان لهستانی که بنا بود روزی پایههای کشوری نو را بنا نهند پس از اشغال لهستان توسط ارتش سرخ دستگیر شدند. جملگی به دست ساز و کاری سپرده شدند که این روزها هنوز نامش برای بسیاری هراس آور است: کمیساریای خلق در امور داخلی یا با تلفظ حروف اول کلمات در زبان روسی: ان کا وِ ده. سربازان و نخبگان لهستانی که از نقاط مختلف این کشور جمعآوری شده بودند نخست به بازداشتگاههای موقتی برای اسیران فرستاده شدند. اندکی پس از جمعآوری هزاران نفر از باقیمانده ارتش، سربازان به دو دسته افسران و رتبههای کهتر و سربازان معمولی تقسیم شدند. روسها کسانی که درجه افسری نداشتند را به ارتش آلمان نازی سپردند و آنها نیز بیشتر این دسته افراد را به اردوگاههای کار اجباری فرستادند. افسران و نخبگان در اردوگاههای روسی باقی ماندند.
لشک، فرزند بزرگ ماریا ژوکوفسکا میگوید: «تعجب میکنم که هنوز روسها بعد از این همه مدت همه آرشیو این قتلعام را در دسترس عموم نگذاشتهاند. فقط کپیهای پرونده را میدهند. هر بار هم میگویند مدرک جدیدی پیدا کردهاند. خوب اگر اینطور است همه مدارک اصلی را رو کنند تا بالاخره اسناد قتلعامی که ارتش سرخ انجام داد رسما مقابل چشم همه قرار بگیرد. ما که نمیگوییم روسها کشتند. کار کمونیستها بود. حالا هم که کمونیستها حکومت نمیکنند. ولی ظاهرا در بر همان پاشنه قبلی میچرخد.»
قتلعام کاتین تا هنوز از بحثانگیز ترین مسائل در روابط دو کشور روسیه و لهستان است. نام سازمان ان کا و ده، تنها در قتلعام کاتین نیامده است، اما این برهه زمانی برای لهستانیها از جمله دردناکترین بخش تاریخ معاصر این سرزمین است. لهستانیها تاریخ دور و درازی در اختلاف با روسها دارند. ارتش کشور رسما با بلشویکها در زمان انقلاب سرخ درگیر نبردهای مختلف شد. به نظر میرسد کمونیستها پس از گذشت دو دهه و بعد از آنکه بخشی از لهستان را اشغال کردند، هنوز سالهای آغازین سده بیستم را فراموش نکرده بودند.
فیلم «کاتین» اثر آندژی وایدا، در عین حال که پس از سالها بازگوکننده واقعیتی تلخ بود، بازگشت این کارگردان مشهور لهستانی به سینمای تلخ اجتماعی-سیاسی او نیز محسوب میشد. در روسیه این فیلم چهار سال پس از ساختش برای اولین بار در یکی از کانالهای تلویزیون پخش شد.
نام «مگو»؛ پنج دهه سانسور واقعیت
کم نیستند کسانی در لهستان که معتقدند روسیه هرگز آرشیو کاتین را کاملا باز نخواهد کرد. هر چند سیاستمداران حاکم در هر دو کشور گاه تلاش میکنند تا باب گفتوگو را بر سر کاتین باز کنند، اما در خود روسیه هنوز هم واقعیت کاتین بر بسیاری پوشیده است؛ روسها پیش از پایان جنگ دوم جهانی در دوره استالین، آلمانیها را مسبب قتلعام کاتین نامیدند. حکومت کمونیستی نه تنها قتلعام را متوجه فاشیستها کرد بلکه طی تقریبا پنجاه سال، نام کاتین در میان نامهای سانسورشده قرار گرفت.
حتی حکومت کمونیستی لهستان نیز تا پایان عمر کمونیسم در اروپا، آلمانها را مقصر عنوان میکردند و نتیجه هر گونه تحقیقات دیگری زیر تیغ برای همیشه به فراموشی سپرده میشد. کاتین عملا به نام «مگو» تبدیل شد. برای افکار عمومی بسیاری از دیگر کشورها، که هنوز میلیونها قربانی جنگ دوم جهانی را که آلمان نازی آغاز کنندهاش بود به خاطر داشت، پذیرفتن نسخه کمونیستها کار سادهای بود. کاتین از همان آغاز به خشم فروخورده ملتی تبدیل شد که در برابر چشمانش واقعیت شکل دیگری به خود گرفته بود. با گذشت هفتاد سال از آن واقعه، در لهستان به نظر میرسد این خشم فرو خورده از پدران و مادران به فرزندانشان به ارث رسیده است.
روسیه بالاخره در سال ۱۹۹۰ و به دستور میخائیل گورباچف، ان کا و ده را مقصر قتلعام کاتین نامید. خبرگزاری روسی «تاس» در همان سال «رسما» خبر داد که عامل قتلعام کاتین اتحاد جماهیر شوروی بود. در سال ۱۹۹۲ به دستور بوریس یلتسین، رئیس وقت فدراسیون روسیه، کپی بخشی از مدارک برای لخ والنسا رئيس جمهوری وقت لهستان فرستاده شد.
این بخش از مدارک در کتابی منتشر شد. با این همه هنوز هم در روسیه سیاستمداران و مقامهای عالیرتبهای هستند که قتلعام کاتین به دست شوروی را رد میکنند و تقریبا همیشه چنین اظهارنظرهایی با واکنشهای تند مقامهای لهستانی و نیز رسانههای دولتی و خصوصی آن کشور روبهرو میشود. در سال ۲۰۰۵ روسها اعلام کردند که کاتین ره به عنوان «قتلعام» نمیشناسند. بخشی از ارتش روسیه که مسئول تحقیقات در این زمینه بود اعلام کرد کشته شدن افسران و نخبگان لهستان -هرچند کار بسیار بدی بوده است- اما تاثیری بر ملت لهستان نگذاشته است. در لهستان اما بسیاری از شهروندان حتی امروزه و با گذشت هفتاد سال از کاتین، کشته شدن بیش از بیست هزار نخبه لهستانی را ضربه بزرگی به کشور نوپایی میدانند که پس ازسالها جنگ و میدان تاخت و تاز کشورها دیگر بودن، قرار بود از نو ساخته شود.
ماریا ژوکوفسکا میگوید: «واقعیت را بگویند یا نگویند فرقی نمیکند. درختهای این جنگل سیاه بر تن و استخوان کسانی مثل برادر من روییدهاند و بزرگ شدهاند. بگویند و نگویند چه فرقی میکند، خاطره درختها را هیچ کس پاک نخواهد کرد. آدمها میروند خاک کاتین از خاطره قتلعام پاک نمیشود. فقط هم کاتین نیست. فقط هم ما نیستیم. خاک کاتین، خاک سرزمینهایی که از داستانهای مشابه بارورند...»
پدر حقوقدان و برادر کشیش جوان و هر دو دانشآموخته دانشگاه یاگلونی بودند. لهستان در تب و تاب جنگی میسوخت، که با اشغال این کشور جهان را به دومین جنگ جهانی کشاند. از یک سو آلمانها و از سوی دیگر ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سرزمین مردم لَه را به دو نیم کرده بودند. هیتلر هنوز به فکر حمله به شوروی نیافتاده بود و رابطه فاشیستها و کمونیستها هنوز شکرآب نشده بود. لهستان در دستان دو ابرقدرتی بود که میرفتند تا بر چهره سده بیستم و تاریخ جهان تاثیری فراموشنشدنی بگذارند.
پدر و برادر ماریا ژوکوفسکا از چند روز قبل برای گردهمآیی در دانشگاه یاگلونی خبردار شده بودند. دوستان و آشنایان، همگی دارای تحصیلات عالی، برخی از اشراف و زمینداران، برخی از طبقه متوسط جامعه، در مجموع بخشی از نخبگان لهستان را تشکیل میدادند. استاد دانشگاه، نویسنده، دکتر، کشیش، همه جور آدمی در میان آنها بود. جملگی زیر پرچم سپید و سرخ به خدمت ارتشی در آمده بودند که با حمله روسها و آلمانها ساختار کلاسیک خود را از دست داده بود.
نخبگان و تحصیلکردگان لهستانی که برخی پیشتر حتی دست به اسلحه نبرده بودند، لباس افسری پوشیده بودند تا از سرزمین خویش دفاع کنند. سرزمینی میان روس و پروس و آلمان و امپراتوری اتریش-مجارستان که در طول صدها سال بارها و بارها میدان تاخت و تاز ارتشهای مختلف بوده است. ولی سپتامبر ۱۹۳۹، آخرین نبردی بود که گروه بزرگی از نخبگان لهستان به چشم خود دیدند، پیش از آنکه در جنگل کاتین در یک روز سرد بهاری با شلیک گلوله به گورهای دستجمعی سپرده شوند.
پدر و برادر ماریا ژوکوفسکا اندکی پس از آنکه وارد محل گردهمایی دانشگاه یاگلونی شدند، پی بردند که به تله افتادهاند؛ همه کسانی که آن روز تابستانی به دانشگاه آمدند به اسارت گرفته شدند و اکثر آنها هرگز اعضای خانواده خود را ندیدند. برادر ماریا ژوکوفسکا، آخرین کشیشی بود که بر تن قربانیان جنگ ناخواسته نماز خواند، تا آخرین لحظه و پیش از آنکه از پشت سر با گلوله افسر روس کشته شود. او نیز به جنگلهای کاتین پیوست.
کمونیستهای شوروی قتلعامی که خود مسبب آن بودند را بر گردن فاشیستهای آلمان انداختند. هرچند نازیها تلاش کردند تا از کاتین به نفع خود بهرهبرداری تبلیغاتی کنند، اما نفرت عمومی نسبت به آنها سبب شد تا نسخه دروغین کمونیستها به عنوان واقعیت تلقی شود.
پدر ماریا ژوکوفسکا موفق شد پیش از قتلعام کاتین از اردوگاه اسیران فرار کند. اندکی بعد، زمانی که به مخالفان سیاسی حکومت کمونیستی لهستان پیوست، سالها را در زندان سپری کرد تا بالاخره در آخرین روزهای زندگی خود تنها داستان خاطرات جنگ و اسارت و زندان را برای نوههایش تعریف کند؛ «پدرم دیگر چیزی در زندگی نداشت. جز سالهای اولیه بعد از استقلال لهستان که زندگی معمولی داشتیم، مابقی تا همین بیست سال پیش جنگ و اسارت و زندان بود.» ماریا ژوکوفسکا، این روزها در لهستانی که دیگر بخشی از اتحادیه اروپاست، قصهگوی تاریخ شفاهی سرزمین خویش است.
ماریا ژوکوفسکا به رادیو فردا میگوید: «تازه آلمانها به لهستان آمده بودند و از شرق هم دو هفتهای میشد که ارتش سرخ کشور را اشغال کرده بود. هر کسی بود و نبود و با هر چیزی که داشت سعی میکرد از سرزمین و خانه و زندگیش دفاع کند. پدرم و برادرم هم به هر حال با وجود آنکه ارتشی نبودند ولی عملا در آن خدمت میکردند. آن روزها همه منتظر بودند تا انگلیس و فرانسه بر اساس پیمان مشترکی که با لهستان بسته بودند بالاخره به کمک ما بیایند. هنوز کسی نمیدانست که ۲۰ درصد جمعیت این کشور در جنگ خانمانسوز جان خود را از دست میدهد و کسی به کمک لهستان نخواهد آمد...».
در اطراف شهر خارکوف -امروزه در شمال شرقی اوکرایین- جنگلهای کاتین، پس از هفتاد سال هنوز میزبان استخوانهای هزاران تن از نخبگان لهستانی است. بیش از بیست هزار تن از شهروندان لهستانی که بنا بود روزی پایههای کشوری نو را بنا نهند پس از اشغال لهستان توسط ارتش سرخ دستگیر شدند. جملگی به دست ساز و کاری سپرده شدند که این روزها هنوز نامش برای بسیاری هراس آور است: کمیساریای خلق در امور داخلی یا با تلفظ حروف اول کلمات در زبان روسی: ان کا وِ ده. سربازان و نخبگان لهستانی که از نقاط مختلف این کشور جمعآوری شده بودند نخست به بازداشتگاههای موقتی برای اسیران فرستاده شدند. اندکی پس از جمعآوری هزاران نفر از باقیمانده ارتش، سربازان به دو دسته افسران و رتبههای کهتر و سربازان معمولی تقسیم شدند. روسها کسانی که درجه افسری نداشتند را به ارتش آلمان نازی سپردند و آنها نیز بیشتر این دسته افراد را به اردوگاههای کار اجباری فرستادند. افسران و نخبگان در اردوگاههای روسی باقی ماندند.
لشک، فرزند بزرگ ماریا ژوکوفسکا میگوید: «تعجب میکنم که هنوز روسها بعد از این همه مدت همه آرشیو این قتلعام را در دسترس عموم نگذاشتهاند. فقط کپیهای پرونده را میدهند. هر بار هم میگویند مدرک جدیدی پیدا کردهاند. خوب اگر اینطور است همه مدارک اصلی را رو کنند تا بالاخره اسناد قتلعامی که ارتش سرخ انجام داد رسما مقابل چشم همه قرار بگیرد. ما که نمیگوییم روسها کشتند. کار کمونیستها بود. حالا هم که کمونیستها حکومت نمیکنند. ولی ظاهرا در بر همان پاشنه قبلی میچرخد.»
قتلعام کاتین تا هنوز از بحثانگیز ترین مسائل در روابط دو کشور روسیه و لهستان است. نام سازمان ان کا و ده، تنها در قتلعام کاتین نیامده است، اما این برهه زمانی برای لهستانیها از جمله دردناکترین بخش تاریخ معاصر این سرزمین است. لهستانیها تاریخ دور و درازی در اختلاف با روسها دارند. ارتش کشور رسما با بلشویکها در زمان انقلاب سرخ درگیر نبردهای مختلف شد. به نظر میرسد کمونیستها پس از گذشت دو دهه و بعد از آنکه بخشی از لهستان را اشغال کردند، هنوز سالهای آغازین سده بیستم را فراموش نکرده بودند.
فیلم «کاتین» اثر آندژی وایدا، در عین حال که پس از سالها بازگوکننده واقعیتی تلخ بود، بازگشت این کارگردان مشهور لهستانی به سینمای تلخ اجتماعی-سیاسی او نیز محسوب میشد. در روسیه این فیلم چهار سال پس از ساختش برای اولین بار در یکی از کانالهای تلویزیون پخش شد.
نام «مگو»؛ پنج دهه سانسور واقعیت
کم نیستند کسانی در لهستان که معتقدند روسیه هرگز آرشیو کاتین را کاملا باز نخواهد کرد. هر چند سیاستمداران حاکم در هر دو کشور گاه تلاش میکنند تا باب گفتوگو را بر سر کاتین باز کنند، اما در خود روسیه هنوز هم واقعیت کاتین بر بسیاری پوشیده است؛ روسها پیش از پایان جنگ دوم جهانی در دوره استالین، آلمانیها را مسبب قتلعام کاتین نامیدند. حکومت کمونیستی نه تنها قتلعام را متوجه فاشیستها کرد بلکه طی تقریبا پنجاه سال، نام کاتین در میان نامهای سانسورشده قرار گرفت.
حتی حکومت کمونیستی لهستان نیز تا پایان عمر کمونیسم در اروپا، آلمانها را مقصر عنوان میکردند و نتیجه هر گونه تحقیقات دیگری زیر تیغ برای همیشه به فراموشی سپرده میشد. کاتین عملا به نام «مگو» تبدیل شد. برای افکار عمومی بسیاری از دیگر کشورها، که هنوز میلیونها قربانی جنگ دوم جهانی را که آلمان نازی آغاز کنندهاش بود به خاطر داشت، پذیرفتن نسخه کمونیستها کار سادهای بود. کاتین از همان آغاز به خشم فروخورده ملتی تبدیل شد که در برابر چشمانش واقعیت شکل دیگری به خود گرفته بود. با گذشت هفتاد سال از آن واقعه، در لهستان به نظر میرسد این خشم فرو خورده از پدران و مادران به فرزندانشان به ارث رسیده است.
روسیه بالاخره در سال ۱۹۹۰ و به دستور میخائیل گورباچف، ان کا و ده را مقصر قتلعام کاتین نامید. خبرگزاری روسی «تاس» در همان سال «رسما» خبر داد که عامل قتلعام کاتین اتحاد جماهیر شوروی بود. در سال ۱۹۹۲ به دستور بوریس یلتسین، رئیس وقت فدراسیون روسیه، کپی بخشی از مدارک برای لخ والنسا رئيس جمهوری وقت لهستان فرستاده شد.
این بخش از مدارک در کتابی منتشر شد. با این همه هنوز هم در روسیه سیاستمداران و مقامهای عالیرتبهای هستند که قتلعام کاتین به دست شوروی را رد میکنند و تقریبا همیشه چنین اظهارنظرهایی با واکنشهای تند مقامهای لهستانی و نیز رسانههای دولتی و خصوصی آن کشور روبهرو میشود. در سال ۲۰۰۵ روسها اعلام کردند که کاتین ره به عنوان «قتلعام» نمیشناسند. بخشی از ارتش روسیه که مسئول تحقیقات در این زمینه بود اعلام کرد کشته شدن افسران و نخبگان لهستان -هرچند کار بسیار بدی بوده است- اما تاثیری بر ملت لهستان نگذاشته است. در لهستان اما بسیاری از شهروندان حتی امروزه و با گذشت هفتاد سال از کاتین، کشته شدن بیش از بیست هزار نخبه لهستانی را ضربه بزرگی به کشور نوپایی میدانند که پس ازسالها جنگ و میدان تاخت و تاز کشورها دیگر بودن، قرار بود از نو ساخته شود.
ماریا ژوکوفسکا میگوید: «واقعیت را بگویند یا نگویند فرقی نمیکند. درختهای این جنگل سیاه بر تن و استخوان کسانی مثل برادر من روییدهاند و بزرگ شدهاند. بگویند و نگویند چه فرقی میکند، خاطره درختها را هیچ کس پاک نخواهد کرد. آدمها میروند خاک کاتین از خاطره قتلعام پاک نمیشود. فقط هم کاتین نیست. فقط هم ما نیستیم. خاک کاتین، خاک سرزمینهایی که از داستانهای مشابه بارورند...»