شبنم مددزاده، عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم تهران ا ز نخستین روز اسفندماه سال گذشته بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. اندکی پس از دستگیری شبنم، برادر این فعال دانشجویی که برای کسب اطلاع از وضعیت خواهرش به کلانتری مراجعه کرده بود نیز دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. برای اطلاع از وضعیت این خواهر، با آقای مددزاده، پدر ایشان در تبریز تماس گرفتیم.
آقای مددزاده در آغاز میگوید: ۸۰ روز است که بچه های ما را گرفتهاند. سه چهار روز اول هیچ خبری ازشان نداشتیم و بعد از سه چهار روز پیدایشان کردیم . هر هفته میرویم پشت در زندان اما ملاقات هم نداریم . اوایل دستگیری تلفن هم نمیزدند. هر کسی پارتی داشته باشد میآید بچه اش را آزاد میکند. پدر رکسانا صابری میآید دست دخترش را میگیرد میبرد ، اما ما کسی را نداشتیم که جلو بیافتد و به فکر بچههایمان باشد.
با وکیل میرفتیم به دادگاه، جواب وکیل را هم نمیدادند. نمی گذاشتند وارد دادگاه بشویم. نمیگذاشتند قاضی را ببینیم . بعد از ۸۰ شبانه روز که بی جواب به دادگاه میرفتم مجبور شدم یک نامه بنویسم. بپرسم آیا رسم جمهوری اسلامی این است؟ ما در حکومت جمهوری اسلامی زندگی میکنیم . در اسلام زندگی می کنیم . ما باید فرزندانمان را ۸۰ روز نبینیم؟
آقای مددزاده ، آیا در این مدت از شبنم تلفن داشتهاید؟
بله از شنبم در این ۸۰ روز چهار بار تلفن داشتم.
چه میگوید؟
هیچ ، خبر سلامتی میدهد. چیزی نمیگوید. فرزاد هم دوبار زنگ زده است . اما بعدها دیگر زنگ نزد. این تلفنها هم با فشار خودمان که به آنجا زنگ میزدیم یا میرفتیم به طور حضوری انجام میشد. یکی دو دقیقه حرف میزنند.
میشود توضیح دهید که چطور شد شبنم را گرفتند؟
روز اول اسفندماه سال گذشته شبنم از دانشگاه میآید بیرون . توی خیابان. گویا آنهایی را که قبلا گرفته بودند وادار میکنند به شبنم زنگ بزنند که ما توی پاسگاه هستیم و بیا دنبالمان . شبنم هم میرود و او را هم دستگیر میکنند.
فرزاد، پسرتان هم دانشجو بود؟
نه. فرزاد یک ماشین کرایهای داشت که برای مخارج خواهرش و تامین مخارج من و مادرش به طور روزانه کار میکرد و خرج خانواده را در میآورد.
الان که فرزاد زندانی است شما مشکل ندارید؟
چرا ، مشکل داریم . چرا نداشته باشیم . مشکلات زندگی فراوان است. من شغلم معماری و ساختمان سازی بوده.
شما الان که با من صحبت میکنید در تبریز به سر میبرید؟
بله من الان از خانهام و از تبریز با شما حرف میزنم.
بنابراین هر هفته به خاطر بچههایتان به تهران می روید؟
بله هر هفته بخاطر بچهها به تهران میروم . همین امروز صبح به تبریز برگشتهام . دیروز با وکیل رفتیم دادگاه. رفتیم قاضی را دیدیم در شعبه امنیت سه. حالا وعده دادهاند که شنبه بیا . تا ببینیم که انشاالله چه خبری هست؟
وکیل ایشان کیست ؟
آقای [عبدالفتاح] سلطانی وکیلشان است.
اتهامی برای شبنم ذکر نکردهاند؟
اصلا اتهامی به ما ابلاغ نکردهاند. هنوز وکالت نامه بچه ها امضا نشده است که وکیل بتواند با آنها ملاقات داشته باشد. من الان ۷۲ سالهام . در این سنم هنوز یک کلانتری نرفته بودم . حالا که این مشکل برای بچههایم پیش آمده مجبورم توی دادگاهها بگردم.
شبنم دانشجوی تربیت معلم بود؟
بله . سال سوم تربیت معلم در امورکامپیوتر.
آیا قبلا هیچوقت احضار شده بود؟
نه اصلا احضار نشده بود.
شبنم را در ارتباط با تحصن در دانشگاه دستگیر کردند؟
درست با من صحبت نکرده بود. اطلاع ندارم چرا اینجوری شد. اما در مورد تحصنشان میدانم که تحصن کرده بودند.
آقای مددزاده ، وقتی شبنم با شما حرف میزند لحن صحبت کردنش چطور است؟ چه میگوید؟
او میخواهد ما را متقاعد کند که نگرانش نباشیم. میگوید بابا نمیخواهد بیایی دنبالم زندان. اما من میگویم بابا نمیتوانم نیایم. هر هفته میروم انگار که از دور بخواهم یک گلی را بو کنم. میگویم بابا من بویتان را حس میکنم و میآیم تا شما بدانید که من دنبال کارتان هستم.
خودشان را که نمیبینید؟
نه، فقط تا ساعت یک بعد از ظهر آنجا میمانم . لباسی، پولی برایشان میدهم ببرند. میخواهم بدانند که ما بیکار ننشستهایم . دنبال کارشان هستیم.
آقای مددزاده در آغاز میگوید: ۸۰ روز است که بچه های ما را گرفتهاند. سه چهار روز اول هیچ خبری ازشان نداشتیم و بعد از سه چهار روز پیدایشان کردیم . هر هفته میرویم پشت در زندان اما ملاقات هم نداریم . اوایل دستگیری تلفن هم نمیزدند. هر کسی پارتی داشته باشد میآید بچه اش را آزاد میکند. پدر رکسانا صابری میآید دست دخترش را میگیرد میبرد ، اما ما کسی را نداشتیم که جلو بیافتد و به فکر بچههایمان باشد.
با وکیل میرفتیم به دادگاه، جواب وکیل را هم نمیدادند. نمی گذاشتند وارد دادگاه بشویم. نمیگذاشتند قاضی را ببینیم . بعد از ۸۰ شبانه روز که بی جواب به دادگاه میرفتم مجبور شدم یک نامه بنویسم. بپرسم آیا رسم جمهوری اسلامی این است؟ ما در حکومت جمهوری اسلامی زندگی میکنیم . در اسلام زندگی می کنیم . ما باید فرزندانمان را ۸۰ روز نبینیم؟
آقای مددزاده ، آیا در این مدت از شبنم تلفن داشتهاید؟
بله از شنبم در این ۸۰ روز چهار بار تلفن داشتم.
چه میگوید؟
هیچ ، خبر سلامتی میدهد. چیزی نمیگوید. فرزاد هم دوبار زنگ زده است . اما بعدها دیگر زنگ نزد. این تلفنها هم با فشار خودمان که به آنجا زنگ میزدیم یا میرفتیم به طور حضوری انجام میشد. یکی دو دقیقه حرف میزنند.
میشود توضیح دهید که چطور شد شبنم را گرفتند؟
روز اول اسفندماه سال گذشته شبنم از دانشگاه میآید بیرون . توی خیابان. گویا آنهایی را که قبلا گرفته بودند وادار میکنند به شبنم زنگ بزنند که ما توی پاسگاه هستیم و بیا دنبالمان . شبنم هم میرود و او را هم دستگیر میکنند.
فرزاد، پسرتان هم دانشجو بود؟
نه. فرزاد یک ماشین کرایهای داشت که برای مخارج خواهرش و تامین مخارج من و مادرش به طور روزانه کار میکرد و خرج خانواده را در میآورد.
الان که فرزاد زندانی است شما مشکل ندارید؟
چرا ، مشکل داریم . چرا نداشته باشیم . مشکلات زندگی فراوان است. من شغلم معماری و ساختمان سازی بوده.
شما الان که با من صحبت میکنید در تبریز به سر میبرید؟
بله من الان از خانهام و از تبریز با شما حرف میزنم.
بنابراین هر هفته به خاطر بچههایتان به تهران می روید؟
بله هر هفته بخاطر بچهها به تهران میروم . همین امروز صبح به تبریز برگشتهام . دیروز با وکیل رفتیم دادگاه. رفتیم قاضی را دیدیم در شعبه امنیت سه. حالا وعده دادهاند که شنبه بیا . تا ببینیم که انشاالله چه خبری هست؟
وکیل ایشان کیست ؟
آقای [عبدالفتاح] سلطانی وکیلشان است.
اتهامی برای شبنم ذکر نکردهاند؟
اصلا اتهامی به ما ابلاغ نکردهاند. هنوز وکالت نامه بچه ها امضا نشده است که وکیل بتواند با آنها ملاقات داشته باشد. من الان ۷۲ سالهام . در این سنم هنوز یک کلانتری نرفته بودم . حالا که این مشکل برای بچههایم پیش آمده مجبورم توی دادگاهها بگردم.
شبنم دانشجوی تربیت معلم بود؟
بله . سال سوم تربیت معلم در امورکامپیوتر.
آیا قبلا هیچوقت احضار شده بود؟
نه اصلا احضار نشده بود.
شبنم را در ارتباط با تحصن در دانشگاه دستگیر کردند؟
درست با من صحبت نکرده بود. اطلاع ندارم چرا اینجوری شد. اما در مورد تحصنشان میدانم که تحصن کرده بودند.
آقای مددزاده ، وقتی شبنم با شما حرف میزند لحن صحبت کردنش چطور است؟ چه میگوید؟
او میخواهد ما را متقاعد کند که نگرانش نباشیم. میگوید بابا نمیخواهد بیایی دنبالم زندان. اما من میگویم بابا نمیتوانم نیایم. هر هفته میروم انگار که از دور بخواهم یک گلی را بو کنم. میگویم بابا من بویتان را حس میکنم و میآیم تا شما بدانید که من دنبال کارتان هستم.
خودشان را که نمیبینید؟
نه، فقط تا ساعت یک بعد از ظهر آنجا میمانم . لباسی، پولی برایشان میدهم ببرند. میخواهم بدانند که ما بیکار ننشستهایم . دنبال کارشان هستیم.