پس از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی بیثباتی، کشمکش و حتی در مواردی جنگهايی در قلمرو اروپايیآسيايی اين کشور روی داد.
رابرت کولسون، گزارشگر رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی نگاهی دارد به اختلاف و جنگ قومیت ها پس از فروپاشی شوروی، آنچه که امروز «بمب های ساعتی استالين» ناميده میشوند:
نيکلا خاسيگ ۸۱ ساله در سوخومی در سال ۱۹۳۲ زاده شد. اين درست يک سال پس از روزی بود که ژوزف استالين ديکتاتور شوروی عنوان جمهوری را از آبخازيا که تازه به مقام جمهوری در کشور شوراها دست يافته بود پس گرفت و آن را به گرجستان ملحق ساخت.
با پايان سال ۱۹۳۶ لارونتی بريا که در آن زمان صدر امور مناطق ماوراء قفقاز بود و بعدها رييس خونآشام پليس مخفی استالين شد، نستور لاکوبا رهبر محبوب آبخاز را به شام در خانهاش در تفليس دعوت کرد. لاکوبا مطابق خبرهای رسمی ناگهان در اثر ايست قلبی فوت کرد. البته باور عمومی اين بود که رفيق پيشين انقلابی استالين مسموم شده است.
درجريان سرکوبهايی که از سال ۱۹۳۷ آغاز شد همه اعضای دولت آبخاز دستگير و در دادگاههايی نمايشی محکوم شدند. با برملا شدن اسناد شوروی بعدها فاش شد که بريا دستور داده بود همه آنها را پيش از محاکمه اعدام کنند.
اشتراکی شدن آبخاز با انتقام و کينخواهی آغاز شده بود. نشريات شوروی اين ادعا را مطرح کردند که آبخاز عملا بخشی از گرجستان است. خاسيگ از آن روزها میگويد:«چه خشونت و تحقيری چه تهمت و نسل کشی... هرگز در گذشته چنين بلايی سر مردم ما نيامده بود.»
به يک معنا جنگ جهانی دوم يک فرجه و مهلت بود. کار در سالهای ۱۹۳۰ آغاز شده بود و با پايان جنگ ادامه يافت. خاسيگ در اين زمان در دبيرستان بود.
وی می گوید: «در سال ۱۹۴۵ پس از پايان جنگ مدارس آبخاز بسته شدند و سياست امتزاج زورکی شروع شد. بچههای ما از جمله خود من به زبان گرجی درس میخوانديم و کلمهای آبخازی نمیدانستيم. ما رسما بريده شده بوديم.»
وقتی در سال ۱۹۹۱ شوروی فروپاشيد همه اين رنجشها و خشمها به سطح جامعه شناور شد. در سال ۱۹۹۲ جنگ در آبخازيا آغاز شد. جدايی خواهان آبخاز با نمايندگان ديگر اقوام تحقير شده قفقاز مانند چچنها، چرکسها، اوستیها و قزاقها دست اتحاد فشردند.
آبخاز همچنين از سوی نيروی نظامی روسيه پشتيبانی میشد. تخمين زده میشود که ۸۰۰۰ نفر کشته و نزديک به ۲۴۰ هزار نفر گرجی آواره شدند.
پس از جنگ ۲۰۰۸ ميان روسيه و گرجستان استقلال بیچون و چرای آبخازيا توسط روسيه و چند کشور ديگر به رسميت شناخته شد. گرجستان و بيشتر کشورهای جهان مدعی هستند که روسيه اين منطقه را اشغال کرده است. خاسيگ، با نوميدی آبخازيا را مستعمره روسيه توصيف میکند.
در اوايل دهه ۱۹۹۰ آتش جنگ در چند جای ديگر اتحاد جماهير شوروی پيشين شعله ور شد. اين کشمکشهای قومی که بسياری از آنها را سياست شوروی شش دهه پيش به راه انداخته بود امروز نام «بمب ساعتی استالين» گرفته است.
در منطقه ارمنی نشين آذربايجان به نام ناگورنو قراباغ، در جمهوری قفقاز شمالی روسيه با نام چچن و جمهوریهای همسايه آن از زمان فروپاشی شوروی تاکنون دو جنگ و خشونتهای فراوانی صورت گرفته است.
دژوکار دودايف رهبر چچن در سال ۱۹۹۳ چنين گفته است: «۱۰۰ هزار چچنی که در روسيه زندگی میکنند بايد به ۱۰۰هزار سرباز چچنی بدل شوند برای دفاع از منافع مردم چچن. آنها بايد جنگ مقدس را آغاز کنند. هر چچنی بايد برای شهيد شدن اعلام آمادگی کند.»
از سياست مضحک مرزی تا اخراج دسته جمعی گروههای قومی تا کوچاندن دستههای قومی روس به مناطق مختلف... اينها سياستهای استالين بود که سرانجام سبب شد آتش کينه و کشمکش را تا به امروز در مرزهای اروپايی آسيایی اين کشور روشن نگاه دارد.
دولت شوروی در دوران رهبری ولاديمير لنين و نخستين سالهای زمامداری استالين بر اين استدلال پافشاری میکرد که ناسيوناليسم سمی مهلک و ميراث امپرياليسم است. آنها کوشيدند سياستی را پايهگذاری کنند که سامانه چندمليتی را به صورت کشور شوراها در حکومتی سوسياليستی در فضای اروپايیآسيايی برپا کند.
استفن بلنک استاد پژوهشهای امنيت ملی در کالج جنگ ارتش ايالات متحده و مولف کتاب «عصر استالين در مقام صدر مليتهای شوروی» می گوید: «تنها با تبديل پايههای اقتصادی و اجتماعی و همچنين فرهنگی (که استالين برای آن اهميت زيادی قايل بود) در بخش مليتها و قومها بود که میشد کشور را به صورت يک حکومت سوسياليستی درآورد. تاکيد شديد او بر اين سياست به اين منظور بود که يک نظام مرکزی سوسياليستی به وجود آورد و اين به باور او میتوانست پاسخی به مسايل مليتی باشد.»
تری مارتين مدير مرکز ديويس برای پژوهشهای روسی و اروپايی آسيايی دانشگاه هاروارد و يکی از نويسندگان کتاب «کشور مليتها: امپراتوری و ملت سازی در دوران لنين و استالين» با اين تحليل موافق است ولی بر اين نکته نيز تاکيد دارد که رهبران شوروی از همان آغاز در جريان کوشش برای تعيين دقيق مرزها بر حسب جمعيت قومی در جاهايی که هنوز تحول قومی در جريان بود مشکلاتی را ايجاد کردند.
مارتین می گوید «کاری که آنها کردند سبب کشمکشهای قومی شد. اين کشمکشها از آنجا پيدا شد که آنها تلاش کردند خطهای مرزی را خيلی دقيق بکشند. به اين معنا طی سالهای دهه ۱۹۲۰ سبب يک سری جابجايیهای قومی در طول مرزها شدند و مردم شروع کردند به لابی کردن برای مرزها و لابی کردن ميان مردم ديگر که مليت آنها را به رسميت بشناسند. آنهم در جايی مثل آسيا که مليت مثل مايعی مخلوط بود. بسياری از مليتهای امروز هنوز تشکيل نشده بوند.»
با به پايان رسيدن عصر استالين و تصميم جدی حکومت شوراها برای مدرنيزه کردن اقتصاد متمرکز دولتی، سياست قوميتها و مليتها دچار دگرگونی بنيادی شد. مارتين میگويد:
«در ميانه دهه ۱۹۳۰ احساس میشد که روسها خودشان را در ميان مردمی با حقوق برابر يکه میديدند. اين را میشد به صورت هنجاری از دل شعارهای «دوستی خلقها» دريافت. بنابراين در اين دوران میشود گفت که يک نوع رفاقت و دوستی وجود داشت که روسها در آن نقش برادر بزرگ و بازيگر اصلی را ايفا میکردند.»
تاريخ نويسان هنوز درباره بسياری از تصميمگيریهای مصيبت بار دوران استالين بحث میکنند. برای نمونه موضوع ناگورنو قراباغ را نگاه کنيد. يک منطقه ارمنی نشين در دل آذربايجان. پاول گوبل که به عنوان مشاور مليتهای شوروی با جيمز بيکر وزير خارجه سابق آمريکا کار کرده است، میگويد اين منطقه توسط روسها به آذربايجان داده شد تا به اين وسيله آذربايجان نقش مسکو را به عنوان ميانجی ميان باکو و ايروان برجسته کند.
مارتين از دانشگاه هاروارد میگويد اينکه اين منطقه به آذریهای ترک زبان داده شد تقريبا مانند حق السکوتی بود برای آرام کردن ترکيه، کشور همسايه شوروی در زمانی که روسها از نظر موقعيت ژئوپوليتيکی آسيب پذير بودند.
آناتولی يامسکوف يک پژوهشگر قوم شناس روس مدعی است که اين تصميم از اين رو گرفته شد که به چوپانان اين امکان داده شود که برای ييلاق و قشلاق ناچار نشوند مرز بين دو جمهوری را طی کنند.
دلايل اين تصميم هرچه باشد قراباغ همچنان يکی از مناطق درگيریهای قومی در قفقاز است و با فروپاشی شوروی به تبيين روابط خود با کشورهای جنوبی قفقاز و رابطه آنها با روسيه دست زده است.
به همين روال کشمکشهای موجود در منطقههای آبخازی گرجستان، اوست جنوبی و آجارا جلوی رشد کشور گرجستان در دوران پس از فروپاشی شوروی را گرفته است. همينطور منطقه ترانس دنيستر و سرزمين ناآرام قفقاز شمالی.
سازمان امنيت و همکاری اروپا از زمان تاسيس خود در سال ۱۹۹۴ زمان فراوانی را بر سر حل مسايل مورد مناقشه صرف کرده است.
گرچه کشمکشهای ناشی از دوران استالين دهها هزار کشته و صدها هزار آواره در اين مناطق به جا گذاشته و منابع مالی و سياسی بسياری از کشورهای پيشين شوروی را به هدر داده است، مارتين بر اين باور است که فروپاشی شوروی دست کم تا حالا در مقايسه با فروپاشی امپراتوریهای ديگر خشونت و خونريزی کمتری به همراه داشته است.
به گفته وی «اگر اين رويداد را با فروپاشی امپراتوری بريتانيا در هند مقايسه کنيد پرسشی که پيش میآيد اين است که اين آرامش از کجا میآيد. يا همانطور که من در يک پژوهش برای يک کنفرانس به اين نتيجه رسيدم، میتوانيد وضع فروپاشی امپراتوری روسيه را در قزاقستان با وضع فروپاشی شوروی در قزاقستان مقاسيه کنيد. پرسش اين است که چرا در قزاقستان همه چيز با آرامش پيش رفت؟»
اما چنين استدلالهايی برای افرادی مانند لودميلا کوساريوف تسلی بخش نيست. در سال ۱۹۹۲ لودميلا معلم مدرسهای بود در روستای کوسیری (Cocieri). ساکنان اين روستا با وجود اينکه در کرانه شرقی رود دنيستر زندگی میکنند، با نيروهای جدايی خواه ترانس دنيستر جنگيدند. شوهر و عموی لودميلا در اين جنگها کشته شدند.
وی می گوید «توی جنگ مادرم هم زخمی شد. آنها ما را بمباران کردند و از روستای دوباسری و روغی از دو طرف به ما تيراندازی کردند. وقتی تيراندازی از يک سو قطع میشد از سوی ديگر شروع میشد.»
رابرت کولسون، گزارشگر رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی نگاهی دارد به اختلاف و جنگ قومیت ها پس از فروپاشی شوروی، آنچه که امروز «بمب های ساعتی استالين» ناميده میشوند:
نيکلا خاسيگ ۸۱ ساله در سوخومی در سال ۱۹۳۲ زاده شد. اين درست يک سال پس از روزی بود که ژوزف استالين ديکتاتور شوروی عنوان جمهوری را از آبخازيا که تازه به مقام جمهوری در کشور شوراها دست يافته بود پس گرفت و آن را به گرجستان ملحق ساخت.
با پايان سال ۱۹۳۶ لارونتی بريا که در آن زمان صدر امور مناطق ماوراء قفقاز بود و بعدها رييس خونآشام پليس مخفی استالين شد، نستور لاکوبا رهبر محبوب آبخاز را به شام در خانهاش در تفليس دعوت کرد. لاکوبا مطابق خبرهای رسمی ناگهان در اثر ايست قلبی فوت کرد. البته باور عمومی اين بود که رفيق پيشين انقلابی استالين مسموم شده است.
درجريان سرکوبهايی که از سال ۱۹۳۷ آغاز شد همه اعضای دولت آبخاز دستگير و در دادگاههايی نمايشی محکوم شدند. با برملا شدن اسناد شوروی بعدها فاش شد که بريا دستور داده بود همه آنها را پيش از محاکمه اعدام کنند.
اشتراکی شدن آبخاز با انتقام و کينخواهی آغاز شده بود. نشريات شوروی اين ادعا را مطرح کردند که آبخاز عملا بخشی از گرجستان است. خاسيگ از آن روزها میگويد:«چه خشونت و تحقيری چه تهمت و نسل کشی... هرگز در گذشته چنين بلايی سر مردم ما نيامده بود.»
به يک معنا جنگ جهانی دوم يک فرجه و مهلت بود. کار در سالهای ۱۹۳۰ آغاز شده بود و با پايان جنگ ادامه يافت. خاسيگ در اين زمان در دبيرستان بود.
وی می گوید: «در سال ۱۹۴۵ پس از پايان جنگ مدارس آبخاز بسته شدند و سياست امتزاج زورکی شروع شد. بچههای ما از جمله خود من به زبان گرجی درس میخوانديم و کلمهای آبخازی نمیدانستيم. ما رسما بريده شده بوديم.»
وقتی در سال ۱۹۹۱ شوروی فروپاشيد همه اين رنجشها و خشمها به سطح جامعه شناور شد. در سال ۱۹۹۲ جنگ در آبخازيا آغاز شد. جدايی خواهان آبخاز با نمايندگان ديگر اقوام تحقير شده قفقاز مانند چچنها، چرکسها، اوستیها و قزاقها دست اتحاد فشردند.
آبخاز همچنين از سوی نيروی نظامی روسيه پشتيبانی میشد. تخمين زده میشود که ۸۰۰۰ نفر کشته و نزديک به ۲۴۰ هزار نفر گرجی آواره شدند.
پس از جنگ ۲۰۰۸ ميان روسيه و گرجستان استقلال بیچون و چرای آبخازيا توسط روسيه و چند کشور ديگر به رسميت شناخته شد. گرجستان و بيشتر کشورهای جهان مدعی هستند که روسيه اين منطقه را اشغال کرده است. خاسيگ، با نوميدی آبخازيا را مستعمره روسيه توصيف میکند.
در اوايل دهه ۱۹۹۰ آتش جنگ در چند جای ديگر اتحاد جماهير شوروی پيشين شعله ور شد. اين کشمکشهای قومی که بسياری از آنها را سياست شوروی شش دهه پيش به راه انداخته بود امروز نام «بمب ساعتی استالين» گرفته است.
در اوايل دهه ۱۹۹۰ آتش جنگ در چند جای ديگر اتحاد جماهير شوروی پيشين شعله ور شد. اين کشمکشهای قومی که بسياری از آنها را سياست شوروی شش دهه پيش به راه انداخته بود امروز نام «بمب ساعتی استالين» گرفته است.
در منطقه ارمنی نشين آذربايجان به نام ناگورنو قراباغ، در جمهوری قفقاز شمالی روسيه با نام چچن و جمهوریهای همسايه آن از زمان فروپاشی شوروی تاکنون دو جنگ و خشونتهای فراوانی صورت گرفته است.
دژوکار دودايف رهبر چچن در سال ۱۹۹۳ چنين گفته است: «۱۰۰ هزار چچنی که در روسيه زندگی میکنند بايد به ۱۰۰هزار سرباز چچنی بدل شوند برای دفاع از منافع مردم چچن. آنها بايد جنگ مقدس را آغاز کنند. هر چچنی بايد برای شهيد شدن اعلام آمادگی کند.»
از سياست مضحک مرزی تا اخراج دسته جمعی گروههای قومی تا کوچاندن دستههای قومی روس به مناطق مختلف... اينها سياستهای استالين بود که سرانجام سبب شد آتش کينه و کشمکش را تا به امروز در مرزهای اروپايی آسيایی اين کشور روشن نگاه دارد.
دولت شوروی در دوران رهبری ولاديمير لنين و نخستين سالهای زمامداری استالين بر اين استدلال پافشاری میکرد که ناسيوناليسم سمی مهلک و ميراث امپرياليسم است.
دولت شوروی در دوران رهبری ولاديمير لنين و نخستين سالهای زمامداری استالين بر اين استدلال پافشاری میکرد که ناسيوناليسم سمی مهلک و ميراث امپرياليسم است. آنها کوشيدند سياستی را پايهگذاری کنند که سامانه چندمليتی را به صورت کشور شوراها در حکومتی سوسياليستی در فضای اروپايیآسيايی برپا کند.
استفن بلنک استاد پژوهشهای امنيت ملی در کالج جنگ ارتش ايالات متحده و مولف کتاب «عصر استالين در مقام صدر مليتهای شوروی» می گوید: «تنها با تبديل پايههای اقتصادی و اجتماعی و همچنين فرهنگی (که استالين برای آن اهميت زيادی قايل بود) در بخش مليتها و قومها بود که میشد کشور را به صورت يک حکومت سوسياليستی درآورد. تاکيد شديد او بر اين سياست به اين منظور بود که يک نظام مرکزی سوسياليستی به وجود آورد و اين به باور او میتوانست پاسخی به مسايل مليتی باشد.»
تری مارتين مدير مرکز ديويس برای پژوهشهای روسی و اروپايی آسيايی دانشگاه هاروارد و يکی از نويسندگان کتاب «کشور مليتها: امپراتوری و ملت سازی در دوران لنين و استالين» با اين تحليل موافق است ولی بر اين نکته نيز تاکيد دارد که رهبران شوروی از همان آغاز در جريان کوشش برای تعيين دقيق مرزها بر حسب جمعيت قومی در جاهايی که هنوز تحول قومی در جريان بود مشکلاتی را ايجاد کردند.
مارتین می گوید «کاری که آنها کردند سبب کشمکشهای قومی شد. اين کشمکشها از آنجا پيدا شد که آنها تلاش کردند خطهای مرزی را خيلی دقيق بکشند. به اين معنا طی سالهای دهه ۱۹۲۰ سبب يک سری جابجايیهای قومی در طول مرزها شدند و مردم شروع کردند به لابی کردن برای مرزها و لابی کردن ميان مردم ديگر که مليت آنها را به رسميت بشناسند. آنهم در جايی مثل آسيا که مليت مثل مايعی مخلوط بود. بسياری از مليتهای امروز هنوز تشکيل نشده بوند.»
با به پايان رسيدن عصر استالين و تصميم جدی حکومت شوراها برای مدرنيزه کردن اقتصاد متمرکز دولتی، سياست قوميتها و مليتها دچار دگرگونی بنيادی شد. مارتين میگويد:
«در ميانه دهه ۱۹۳۰ احساس میشد که روسها خودشان را در ميان مردمی با حقوق برابر يکه میديدند. اين را میشد به صورت هنجاری از دل شعارهای «دوستی خلقها» دريافت. بنابراين در اين دوران میشود گفت که يک نوع رفاقت و دوستی وجود داشت که روسها در آن نقش برادر بزرگ و بازيگر اصلی را ايفا میکردند.»
تاريخ نويسان هنوز درباره بسياری از تصميمگيریهای مصيبت بار دوران استالين بحث میکنند. برای نمونه موضوع ناگورنو قراباغ را نگاه کنيد. يک منطقه ارمنی نشين در دل آذربايجان. پاول گوبل که به عنوان مشاور مليتهای شوروی با جيمز بيکر وزير خارجه سابق آمريکا کار کرده است، میگويد اين منطقه توسط روسها به آذربايجان داده شد تا به اين وسيله آذربايجان نقش مسکو را به عنوان ميانجی ميان باکو و ايروان برجسته کند.
تاريخ نويسان هنوز درباره بسياری از تصميمگيریهای مصيبت بار دوران استالين بحث میکنند. برای نمونه موضوع ناگورنو قراباغ را نگاه کنيد. يک منطقه ارمنی نشين در دل آذربايجان. پاول گوبل که به عنوان مشاور مليتهای شوروی با جيمز بيکر وزير خارجه سابق آمريکا کار کرده است، میگويد اين منطقه توسط روسها به آذربايجان داده شد تا به اين وسيله آذربايجان نقش مسکو را به عنوان ميانجی ميان باکو و ايروان برجسته کند.
مارتين از دانشگاه هاروارد میگويد اينکه اين منطقه به آذریهای ترک زبان داده شد تقريبا مانند حق السکوتی بود برای آرام کردن ترکيه، کشور همسايه شوروی در زمانی که روسها از نظر موقعيت ژئوپوليتيکی آسيب پذير بودند.
آناتولی يامسکوف يک پژوهشگر قوم شناس روس مدعی است که اين تصميم از اين رو گرفته شد که به چوپانان اين امکان داده شود که برای ييلاق و قشلاق ناچار نشوند مرز بين دو جمهوری را طی کنند.
دلايل اين تصميم هرچه باشد قراباغ همچنان يکی از مناطق درگيریهای قومی در قفقاز است و با فروپاشی شوروی به تبيين روابط خود با کشورهای جنوبی قفقاز و رابطه آنها با روسيه دست زده است.
به همين روال کشمکشهای موجود در منطقههای آبخازی گرجستان، اوست جنوبی و آجارا جلوی رشد کشور گرجستان در دوران پس از فروپاشی شوروی را گرفته است. همينطور منطقه ترانس دنيستر و سرزمين ناآرام قفقاز شمالی.
سازمان امنيت و همکاری اروپا از زمان تاسيس خود در سال ۱۹۹۴ زمان فراوانی را بر سر حل مسايل مورد مناقشه صرف کرده است.
گرچه کشمکشهای ناشی از دوران استالين دهها هزار کشته و صدها هزار آواره در اين مناطق به جا گذاشته و منابع مالی و سياسی بسياری از کشورهای پيشين شوروی را به هدر داده است، مارتين بر اين باور است که فروپاشی شوروی دست کم تا حالا در مقايسه با فروپاشی امپراتوریهای ديگر خشونت و خونريزی کمتری به همراه داشته است.
به گفته وی «اگر اين رويداد را با فروپاشی امپراتوری بريتانيا در هند مقايسه کنيد پرسشی که پيش میآيد اين است که اين آرامش از کجا میآيد. يا همانطور که من در يک پژوهش برای يک کنفرانس به اين نتيجه رسيدم، میتوانيد وضع فروپاشی امپراتوری روسيه را در قزاقستان با وضع فروپاشی شوروی در قزاقستان مقاسيه کنيد. پرسش اين است که چرا در قزاقستان همه چيز با آرامش پيش رفت؟»
اما چنين استدلالهايی برای افرادی مانند لودميلا کوساريوف تسلی بخش نيست. در سال ۱۹۹۲ لودميلا معلم مدرسهای بود در روستای کوسیری (Cocieri). ساکنان اين روستا با وجود اينکه در کرانه شرقی رود دنيستر زندگی میکنند، با نيروهای جدايی خواه ترانس دنيستر جنگيدند. شوهر و عموی لودميلا در اين جنگها کشته شدند.
وی می گوید «توی جنگ مادرم هم زخمی شد. آنها ما را بمباران کردند و از روستای دوباسری و روغی از دو طرف به ما تيراندازی کردند. وقتی تيراندازی از يک سو قطع میشد از سوی ديگر شروع میشد.»