لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۵:۱۶

«اندورفين» تنها فیلم ایرانی در جشنواره لوکارنو؛ مردی که می‌خندد


نمایی از فیلم «اندروفین»، تنها فیلم ایرانی حاضر در جشنواره لوکارنو.
نمایی از فیلم «اندروفین»، تنها فیلم ایرانی حاضر در جشنواره لوکارنو.
در حالی که جشنواره لوکارنو، يکی از قديمی‌ترين جشنواره‌های جهان و يکی از مهمترين جشنواره‌هايی که سينمای ايران را طی چند دهه اخير مطرح کرد، چهار سالی است که هيچ فيلم بلند ايرانی‌ را در هيچ يک از بخش‌های خود نپذيرفته، يک فيلم کوتاه ايرانی اين فرصت را يافته تا در بخش مسابقه بين‌المللی فيلم‌های کوتاه پذيرفته شود و بخت بردن جايزه را هم داشته باشد: «اندورفين»، ساخته رضا گمينی.

همه چيز از يک نام غريب آغاز می‌شود: اندورفين (به معنی مسکن طبيعی بدن). اما غرابت فيلم در قصه عجيب اما بکرش هم ادامه می‌يابد.

مردی را با حال و روز آشفته در درون آپارتمانش می‌بينيم. دخترش گندم را صدا می‌کند و می‌گويد تولد اوست. خيلی زود می‌فهميم که او دختر و همسرش را در يک تصادف از دست داده و حالا پس از مدت‌ها حبس اختياری در خانه، می‌خواهد از خانه بيرون بيايد، اما او بی‌اختيار به همه چيز می‌خندد...

فيلم با تصاويری قدرتمند آغاز می‌شود و فضای خانه به خوبی از حال و روز پريشان شخصيت اصلی گواهی می‌دهد. در واقع خانه به عنصری اصلی و اساسی در پرداخت فيلم بدل می‌شود و به شدت با شخصيت اصلی فيلم گره می‌خورد. عکس‌ها يادگارهايی هستند که حضور زنده از دست رفتگان را در فضای خانه موکد می‌کنند. در واقع همه چيز در همين خانه جريان دارد و از خانه بيرون رفتن شخصيت اصلی، تنها مقدمه‌ای می‌شود برای بازگشت به خانه و پايان فيلم. چراغ آباژور از اولين نما حضور خود را اعلام می‌کند و در صحنه‌های آخر با روشن و خاموش شدن- و در نهايت خاموش شدن برای هميشه- به شکلی تلويحی مرگ شخصيت اصلی را با ما قسمت می‌کند.

حرکت دوربين از همان نمای اول، عنصر تزئينی‌ای نيست و به درستی زوايای خانه را با شخصيت فيلم گره می‌زند. وضعيت دستشويی خانه و تلاش مرد برای تميز کردن‌اش- آخرين گريزگاه برای بيرون رفتن از معضلی که او در آن گرفتار آمده؛ معادل خارج شدن‌اش از خانه که باز آخرين گريز او برای ادامه زندگی است- تلاش بيهوده‌ای به نظر می‌رسد که با فضای تيره و تار بعدی فيلم تطابق کامل دارد.

از سويی مرضی که شخصيت اصلی دچارش شده- خنده بی‌دليل- معنای نمادينی می‌يابد: خنديدن به تمام قواعد و مناسبات زندگی بشری و «نه» گفتن به آن.

در واقع با شخصيتی روبرو هستيم که تاب از دست دادن خانواده‌اش- معنای زندگی‌اش – را ندارد و تن به زوال تدريجی‌ای می‌دهد که در نهايت به مرگ می‌رسد. هر چند ما مرگ شخصيت اصلی را نمی‌بينيم، اما خون بالا آوردن او و آخرين ديالوگ‌اش که در آن مرگ خود را نزديکتر از زمان مرگ پدر پيرش می‌بيند، ما را به مرگ او هدايت می‌کند.

اما روند اين زوال و تسليم شدن او در برابر زندگی، روند جذابی است که در مدت زمان هفده دقيقه‌ای فيلم به راحتی تماشاگر را با خود همراه می‌کند. ما شکست او را به چشم می‌بينيم و می‌پذيريم. از دست دادن خانواده برای او به روشنی به معنای از دست دادن معنای زندگی‌اش است و فيلم اين معنا را نه با ديالوگ‌های شعاری، بلکه با روند خلق نوعی همذات پنداری بين ما و شخصيت اصلی شکل می‌دهد.

در پايان با خاموش شدن چراغ آباژور، حضور تاريکی و مرگ را حس می‌کنيم در حالی که فيلم می‌تواند ما را با اين پرسش درگير کند که شخصيت اصلی با خنده‌هايش زندگی را به بازی گرفته يا زندگی بازی تلخ و مضحکی را برای او رقم زده است.
XS
SM
MD
LG