رشته های علوم انسانی در دانشگاههای ايران مورد خشم و غضب جمهوری اسلامی واقع شده است. در آمريکا اما مضيقه های مالی، اين رشته از علوم را هدف گرفته است.
راديو فردا در گفت وگوی ويژه اين هفته با آذر نفيسی، استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپکينز آمريکا و نويسنده کتاب پرفروش «لوليتا خوانی در تهران» و کتاب های ديگر، درباره سرنوشت علوم انسانی در اين دو کشور مصاحبه کرده است.
بحران اقتصادی اخير در ايالات متحده آمريکا و اروپا منجر به کاهش بودجههای دولتی در زمينه بسياری از خدمات اجتماعی شده است.
از آنجا که در بسیاری از اين کشورها مخارج آموزش و پرورش، يعنی مدارس و آموزشگاه ها و دانشگاه ها به عهده دولت است، کاهش بودجه ها دامنگير اين بخش حياتی جامعه نيز شده است.
در آمريکا بيشترين صدمه در اين زمينه به رشته های علوم انسانی و هنر وارد آمده که اعتراضان فرهنگيان، دانشگاهيان، نويسندهها و روشنفکران اين کشور را به همراه آورده است.
در ايران اما به دليل ديگری رشته های علوم انسانی مورد حمله دولت قرار گرفته است. در جمهوری اسلامی در عوض قيچی کاهش بودجه، تيغ سانسور به جان علوم انسانی افتاده است.
دانشکده روابط بين الملل دانشگاه جان هاپکينز در واشنگتن به همراه شورای مستقل کالج های آمريکا اخيرا همايشی يک روزه تحت عنوان «سمپوزيوم آينده علوم انسانی» برگزار کرد و در توضيح آن نوشت: اين کنفرانس بسياری از اشخاص پيشرو در زمينه علوم انسانی، ادبيات و هنر را از دانشگاه ها و مراکز آموزشی مختلف گرد هم آورده و هدفش درک عميق تر علوم انسانی و نقش آن در تعالی زندگی افراد و جامعه است و برای اين منظور می کوشد چالش های موجود در اين زمينه را با اتکا به مثال های تاريخی و مقايسه فرهنگ ها معرفی کند.
آذر نفيسی، نويسنده و استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپکينز که مدير برنامه گفت وگوهای فرهنگی اين دانشگاه نيز هست به همراه ريچارد اکمن از شورای مستقل کالج های آمريکا سخنرانی های افتتاحیه اين همايش را ايراد کردند.
از آنجا که آذر نفيسی صحبت خود را با حمله جمهوری اسلامی ايران به علوم انسانی آغاز کرد، از او خواستيم مهمان اين هفته گفت وگوی ويژه راديو فردا درباره مقوله علوم انسانی باشد.
خانم نفيسی! رشته های علوم انسانی در ايران و آمريکا به دو دليل متفاوت مورد بی مهری دولت ها قرار گرفته است. شما در همايش دانشگاه جان هاپکينز صحبت خود را با ايران شروع کرديد. در مورد محور اصلی صحبت های خود در اين همايش بيشتر برای ما توضيح دهيد.
آذر نفیسی: محور اصلی بحث من در ارتباط با حياتی بودن علوم انسانی است در هر نوع جامعه ای که زندگی می کنيم. يکی از دلايلی که با ايران شروع کردم اين است که به نظر من ايران و آمريکا به نوعی آيينه يکديگر می شوند و امکانات و پتانسيل هايی که در هر جامعه وجود دارد را برجسته می کنند.
جمهوری اسلامی وقتی روی کار آمد به حقوق افراد و حقوق بشر تهاجم کرد و همراه با اين، تهاجم به علوم انسانی بر پايه تفکر و تخيل بنا شده است و اين دو لازم و ملزوم هم می شوند.
در تمام جوامع بسته و ديکتاتوری علوم انسانی در مضيقه قرار می گيرد، اما در جمهوری اسلامی ضديت با غرب هم مزيد بر علت شده است. شما هم در صحبت های خود به اين موضوع اشاره کرديد.
در واقع حمله جمهوری اسلامی به فرهنگ غرب به خاطر ترس و وحشت اين نظام بود از آزادی بيان و تفکر در ايران. اگر به ياد داشته باشيم جمهوری اسلامی اولين کاری که کرد حمله به حقوق زنان بود و روی کار آوردن قوانين ضد زن و همراه با اين موضوع حمله به دانشگاه ها صورت گرفت.
آيت الله خمينی در صحبت های مفصل و گوناگون به اين موضع اشاره می کرد که دانشگاه ها از بمب خوشه ای خطرناک ترند. ترس و وحشت آنها از سلاح های غرب نبود بلکه از نکات مشترکی بود که ايران می توانست از نظر فرهنگی با ساير نقاط جهان داشته باشد. مسئله ای که من طرح کردم اين بود که مبارزه مردم ايران فقط يک مبارزه سياسی نبود بلکه يک مبارزه وجودی بود.
منظورتان از اين مبارزه وجودی چيست؟
تفکر و تخيل برای روحيه های انحصار طلب بسيار خطرناک است. مبارزه ای که مردم ايران طی اين ۳۰ سال عليه انحصار طلبی کرده اند از مبارزه آنها برای آزادی بيان و تفکر و آزادی تخيل جدا نبوده است. به همين دليل من اين مبارزه را فقط مبارزه سياسی نمی دانم، يک مبارزه وجودی يا اگزيستانسيال می دانم.
قوانينی که حقوق اقليت ها و يا زنان را محدود يا نفی می کند به طور خودکار با علوم انسانی نيز در تضاد قرار دارد و ما يک وجه مشترک پيدا می کنيم بين دختر و پسر جوانی که به خاطر رعايت حجاب يا شنيدن موسيقی و تماشای ويدئو زندانی می شوند يا مورد هجوم قرار می گيرند با خواندن ماکس وبر و آثار متفکرينی مانند هانا آرنت يا آدورنو.
همه اينها خطرناکند، نه به خاطر اين که به يک حزب سياسی يا سازمان زيرزمينی تعلق دارند، به خاطر اين که مدام زمينه تفکر و تخيل را به جايی می کشانند که انحصار طلبی را زير سوال می برد و تحميل يک صدا بودن را بر تمام جامعه نفی می کند. به همين علت جمهوری اسلامی درست خلاف جهت تفکر و تخيل حرکت می کند چون تفکر که پايه علوم انسانی است با شک و سوال آغاز می شود. نه تنها دنيا بلکه خود متفکر را هم زير سوال می برد و در اصل هميشه آمادگی دارد تغيير را بپذيرد و برای همه به خصوص کسانی که با آنها مخالف است حق بيان قايل است.
شما در صحبت های خود مدام بر تفکر و تخيل تاکيد می کنيد و حتما تخيل را در مورد هنر و ادبيات ضروری می دانيد، ولی اين سوال در ذهن ايجاد می شود که مقوله تخيل درعلوم اجتماعی، تاريخ يا حقوق جايی ندارد.
درست می گوييد من تخيل و تفکر را در ارتباط با علوم انسانی که به خيلی از رشته های مختلف اطلاق می شود به اين دليل به کار بردم که يک بخش از آن که به هنر و ادبيات می رود به طور مستقيم با تخيل سروکار دارد يا فلسفه به طور مستقيم با تفکر، ولی من فکر می کنم فلسفه هم به نوعی متفاوت از ادبيات با تخيل سر و کار دارد.
حتی علوم اجتماعی که به طور مشخص پايه اش تخيل نيست نياز به بصيرت و فکر دارد، به همين دليل علوم انسانی در کل برمی گردد به شيوه نگاه ما از دنيا و آن طور که با دنيا ارتباط ايجاد میکنيم.
«پیرو لیوی»، نويسنده بنام ايتاليايی در ارتباط با نوشتن و فکر کردن و خلاق بودن می گويد: «من می نويسم به خاطر اين که دوباره به دنيا بازگردم.»
به همين جهت وقتی من در مورد علوم انسانی صحبت می کنم روی تفکر و تخيل تاکيد می کنم.
يکی از اهداف همايش دانشگاه جان هاپکينز مقايسه سرنوشت علوم انسانی در فرهنگ های مختلف بود. سرنوشت اين علوم را در ايران و آمريکا چطور مقايسه کرديد؟
تفاوت يک کشور دمکراتيک با کشوری که تحت سلطه انحصار طلبی است در اين است که بحران باعث حذف نيروهای ديگر در جامعه نمی شود بلکه بحران سبب می شود جامعه از خود سوال کند اشتباه کجا بوده و کجا خطا کردم و کوشش می کند خود و جامعه را مورد سوال قرار دهد.
اين اتفاقی است که در آمريکا رخ داده چه در زمينه اقتصادی و سياسی و چه در زمينه های ديگر و اين سوال پيش آمده که ما کجا را اشتباه رفتيم و چرا بحران اقتصادی و سياسی اين کشور را فرا گرفته است.
در چنين شرايطی انديشه های انحصار طلبی هم رشد می کند؛ انديشه هايی که گروه خاصی را مورد حمله قرار می دهد. در اين شرايط معمولا گروه های انحصارطلب ديگران را مسئول اين بحران می دانند و آنها را مورد حمله قرار می دهند.
من از مقايسه بين ايران و آمريکا اين استفاده را کردم که بگويم چطور مردم ايران برای بقای وجودشان به فرهنگ و تاريخ پناه بردند و چگونه ارتباط خود را با دنيا که به خاطر سانسور جمهوری اسلامی قطع شده بود از طريق وصل خود به بهترين نمايندگان فرهنگهای ديگر يعنی نويسندگان، شعرا، موزيسينها و هنرمندان کشورهای ديگر به دست آوردند.
دولت جمهوری اسلامی رشد و تعالی علوم انسانی را خطری برای دوام و بقای خود می داند ولی حذف اين علوم آيا توجه را نسبت به آن بيشتر نمی کند و باعث تضعيف جمهوری اسلامی نمی شود؟
زمانی که ما فلسفه و علوم اجتماعی، ادبيات و هنر را از زندگيمان حذف می کنيم در واقع مذهب جزو قربانيان اين مسئله است. برای اين که مذهب پويا باشد و با زمان جلو برود ما نياز داريم به آن فکر کنيم و به صورت خشک با آن برخورد نکنيم. آدم ها نياز دارند آن چه می شنوند و انديشه هايی که به کار می برند در ارتباط با زندگيشان باشد.
نمی توانند هزار سال پيش را مجسم کنند و مثل آن زمان زندگی کنند. خشکه مذهبی فقط به زمان حاضر مربوط نمی شود، از هزار سال پيش هم چنين چيزی وجود داشته و به مذهب ربطی ندارد.
اشتباه است اگر فکر کنيم تفاوت يا دعوا بر سر مذهبی بودن يا غير مذهبی بودن است. تفاوت در واقع بر سر خشک انديشی و انعطاف پذيری فکری است، چه مذهبی و چه غيرمذهبی.
وقتی علوم انسانی را حذف می کنيم يکی از قربانيان آن مذهب است چون مردم زمانی جلب مذهب می شوند که بتوانند آن را در ارتباط با زندگی خود هضم کنند و با افکار جديدی که درجامعه است وفق دهند. زمانی که مذهب فقط يک سری دستورالعمل می شود ارتباطش با زندگی و کسانی که دنباله روی مذهب هستند نيز قطع می شود.
وقتی به تاريخ اسلام نگاه کنيم می بينيم هر وقت تبادل فکر و فلسفه، علم و هنر رونق دارد جوامع اسلامی رشد کرده اند و آن را دوران طلايی اسلامی می خوانند. اما وقتی درهمين جوامع تحجر فکری و خشک انديشی غلبه می کند جامعه به عقب می رود. فکر میکنيد سرکوب علوم انسانی در ايران همين پيامد را داشته باشد؟
در ايران ما داريم يک دوره گذار را می گذرانيم. از يک طرف رژيم جمهوری اسلامی بيش از هر زمان ديگر کوشش دارد جلوی تفکر و تخيل را بگيرد و از طرف ديگر به خاطر حضور جمهوری اسلامی و غصب مذهب از طرف آن و استفاده از مذهب به عنوان يک ايدئولوژی، در تمام سطوح اين سوال ايجاد شده که چرا ما اين طوری هستيم و آيا اسلامی که اينها میگويند اسلام واقعی است؟ به همين جهت در زمينه مذهب، تاريخ اسلام، تغيير مذهب و ارتباط اسلام با دنيای غير اسلامی گفت وگوهای بسيار مهم و جالبی می بينيم. به نظر من اين دوران گذار هم خطرناک است و هم بسيار مثبت.
به چه دليل خطرناک است؟
چون کسانی که از طريق انحصارطلبی و غصب مذهب روی کار آمدند نمی خواهند به آسانی آن را از دست بدهند. به همين خاطر درست کسانی را مورد آماج قرار می دهند که از نظر سياسی بی گناهند، ولی متفکر و در سطح جامعه کسانی که سکولارند همراه با روشنفکران مذهبی روانه زندان می شوند.
راديو فردا در گفت وگوی ويژه اين هفته با آذر نفيسی، استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپکينز آمريکا و نويسنده کتاب پرفروش «لوليتا خوانی در تهران» و کتاب های ديگر، درباره سرنوشت علوم انسانی در اين دو کشور مصاحبه کرده است.
بحران اقتصادی اخير در ايالات متحده آمريکا و اروپا منجر به کاهش بودجههای دولتی در زمينه بسياری از خدمات اجتماعی شده است.
از آنجا که در بسیاری از اين کشورها مخارج آموزش و پرورش، يعنی مدارس و آموزشگاه ها و دانشگاه ها به عهده دولت است، کاهش بودجه ها دامنگير اين بخش حياتی جامعه نيز شده است.
در آمريکا بيشترين صدمه در اين زمينه به رشته های علوم انسانی و هنر وارد آمده که اعتراضان فرهنگيان، دانشگاهيان، نويسندهها و روشنفکران اين کشور را به همراه آورده است.
در ايران اما به دليل ديگری رشته های علوم انسانی مورد حمله دولت قرار گرفته است. در جمهوری اسلامی در عوض قيچی کاهش بودجه، تيغ سانسور به جان علوم انسانی افتاده است.
دانشکده روابط بين الملل دانشگاه جان هاپکينز در واشنگتن به همراه شورای مستقل کالج های آمريکا اخيرا همايشی يک روزه تحت عنوان «سمپوزيوم آينده علوم انسانی» برگزار کرد و در توضيح آن نوشت: اين کنفرانس بسياری از اشخاص پيشرو در زمينه علوم انسانی، ادبيات و هنر را از دانشگاه ها و مراکز آموزشی مختلف گرد هم آورده و هدفش درک عميق تر علوم انسانی و نقش آن در تعالی زندگی افراد و جامعه است و برای اين منظور می کوشد چالش های موجود در اين زمينه را با اتکا به مثال های تاريخی و مقايسه فرهنگ ها معرفی کند.
آذر نفيسی، نويسنده و استاد ادبيات تطبيقی در دانشگاه جان هاپکينز که مدير برنامه گفت وگوهای فرهنگی اين دانشگاه نيز هست به همراه ريچارد اکمن از شورای مستقل کالج های آمريکا سخنرانی های افتتاحیه اين همايش را ايراد کردند.
از آنجا که آذر نفيسی صحبت خود را با حمله جمهوری اسلامی ايران به علوم انسانی آغاز کرد، از او خواستيم مهمان اين هفته گفت وگوی ويژه راديو فردا درباره مقوله علوم انسانی باشد.
خانم نفيسی! رشته های علوم انسانی در ايران و آمريکا به دو دليل متفاوت مورد بی مهری دولت ها قرار گرفته است. شما در همايش دانشگاه جان هاپکينز صحبت خود را با ايران شروع کرديد. در مورد محور اصلی صحبت های خود در اين همايش بيشتر برای ما توضيح دهيد.
آذر نفیسی: محور اصلی بحث من در ارتباط با حياتی بودن علوم انسانی است در هر نوع جامعه ای که زندگی می کنيم. يکی از دلايلی که با ايران شروع کردم اين است که به نظر من ايران و آمريکا به نوعی آيينه يکديگر می شوند و امکانات و پتانسيل هايی که در هر جامعه وجود دارد را برجسته می کنند.
وقتی علوم انسانی را حذف می کنيم يکی از قربانيان آن مذهب است چون مردم زمانی جلب مذهب می شوند که بتوانند آن را در ارتباط با زندگی خود هضم کنند و با افکار جديدی که درجامعه است وفق دهند. زمانی که مذهب فقط يک سری دستورالعمل می شود ارتباطش با زندگی و کسانی که دنباله روی مذهب هستند نيز قطع می شود.
آذر نفیسی
در تمام جوامع بسته و ديکتاتوری علوم انسانی در مضيقه قرار می گيرد، اما در جمهوری اسلامی ضديت با غرب هم مزيد بر علت شده است. شما هم در صحبت های خود به اين موضوع اشاره کرديد.
در واقع حمله جمهوری اسلامی به فرهنگ غرب به خاطر ترس و وحشت اين نظام بود از آزادی بيان و تفکر در ايران. اگر به ياد داشته باشيم جمهوری اسلامی اولين کاری که کرد حمله به حقوق زنان بود و روی کار آوردن قوانين ضد زن و همراه با اين موضوع حمله به دانشگاه ها صورت گرفت.
آيت الله خمينی در صحبت های مفصل و گوناگون به اين موضع اشاره می کرد که دانشگاه ها از بمب خوشه ای خطرناک ترند. ترس و وحشت آنها از سلاح های غرب نبود بلکه از نکات مشترکی بود که ايران می توانست از نظر فرهنگی با ساير نقاط جهان داشته باشد. مسئله ای که من طرح کردم اين بود که مبارزه مردم ايران فقط يک مبارزه سياسی نبود بلکه يک مبارزه وجودی بود.
منظورتان از اين مبارزه وجودی چيست؟
تفکر و تخيل برای روحيه های انحصار طلب بسيار خطرناک است. مبارزه ای که مردم ايران طی اين ۳۰ سال عليه انحصار طلبی کرده اند از مبارزه آنها برای آزادی بيان و تفکر و آزادی تخيل جدا نبوده است. به همين دليل من اين مبارزه را فقط مبارزه سياسی نمی دانم، يک مبارزه وجودی يا اگزيستانسيال می دانم.
قوانينی که حقوق اقليت ها و يا زنان را محدود يا نفی می کند به طور خودکار با علوم انسانی نيز در تضاد قرار دارد و ما يک وجه مشترک پيدا می کنيم بين دختر و پسر جوانی که به خاطر رعايت حجاب يا شنيدن موسيقی و تماشای ويدئو زندانی می شوند يا مورد هجوم قرار می گيرند با خواندن ماکس وبر و آثار متفکرينی مانند هانا آرنت يا آدورنو.
همه اينها خطرناکند، نه به خاطر اين که به يک حزب سياسی يا سازمان زيرزمينی تعلق دارند، به خاطر اين که مدام زمينه تفکر و تخيل را به جايی می کشانند که انحصار طلبی را زير سوال می برد و تحميل يک صدا بودن را بر تمام جامعه نفی می کند. به همين علت جمهوری اسلامی درست خلاف جهت تفکر و تخيل حرکت می کند چون تفکر که پايه علوم انسانی است با شک و سوال آغاز می شود. نه تنها دنيا بلکه خود متفکر را هم زير سوال می برد و در اصل هميشه آمادگی دارد تغيير را بپذيرد و برای همه به خصوص کسانی که با آنها مخالف است حق بيان قايل است.
شما در صحبت های خود مدام بر تفکر و تخيل تاکيد می کنيد و حتما تخيل را در مورد هنر و ادبيات ضروری می دانيد، ولی اين سوال در ذهن ايجاد می شود که مقوله تخيل درعلوم اجتماعی، تاريخ يا حقوق جايی ندارد.
درست می گوييد من تخيل و تفکر را در ارتباط با علوم انسانی که به خيلی از رشته های مختلف اطلاق می شود به اين دليل به کار بردم که يک بخش از آن که به هنر و ادبيات می رود به طور مستقيم با تخيل سروکار دارد يا فلسفه به طور مستقيم با تفکر، ولی من فکر می کنم فلسفه هم به نوعی متفاوت از ادبيات با تخيل سر و کار دارد.
حتی علوم اجتماعی که به طور مشخص پايه اش تخيل نيست نياز به بصيرت و فکر دارد، به همين دليل علوم انسانی در کل برمی گردد به شيوه نگاه ما از دنيا و آن طور که با دنيا ارتباط ايجاد میکنيم.
در ايران ما داريم يک دوره گذار را می گذرانيم. از يک طرف رژيم جمهوری اسلامی بيش از هر زمان ديگر کوشش دارد جلوی تفکر و تخيل را بگيرد و از طرف ديگر به خاطر حضور جمهوری اسلامی و غصب مذهب از طرف آن و استفاده از مذهب به عنوان يک ايدئولوژی، در تمام سطوح اين سوال ايجاد شده که چرا ما اين طوری هستيم و آيا اسلامی که اينها میگويند اسلام واقعی است؟
آذر نفیسی
به همين جهت وقتی من در مورد علوم انسانی صحبت می کنم روی تفکر و تخيل تاکيد می کنم.
يکی از اهداف همايش دانشگاه جان هاپکينز مقايسه سرنوشت علوم انسانی در فرهنگ های مختلف بود. سرنوشت اين علوم را در ايران و آمريکا چطور مقايسه کرديد؟
تفاوت يک کشور دمکراتيک با کشوری که تحت سلطه انحصار طلبی است در اين است که بحران باعث حذف نيروهای ديگر در جامعه نمی شود بلکه بحران سبب می شود جامعه از خود سوال کند اشتباه کجا بوده و کجا خطا کردم و کوشش می کند خود و جامعه را مورد سوال قرار دهد.
اين اتفاقی است که در آمريکا رخ داده چه در زمينه اقتصادی و سياسی و چه در زمينه های ديگر و اين سوال پيش آمده که ما کجا را اشتباه رفتيم و چرا بحران اقتصادی و سياسی اين کشور را فرا گرفته است.
در چنين شرايطی انديشه های انحصار طلبی هم رشد می کند؛ انديشه هايی که گروه خاصی را مورد حمله قرار می دهد. در اين شرايط معمولا گروه های انحصارطلب ديگران را مسئول اين بحران می دانند و آنها را مورد حمله قرار می دهند.
من از مقايسه بين ايران و آمريکا اين استفاده را کردم که بگويم چطور مردم ايران برای بقای وجودشان به فرهنگ و تاريخ پناه بردند و چگونه ارتباط خود را با دنيا که به خاطر سانسور جمهوری اسلامی قطع شده بود از طريق وصل خود به بهترين نمايندگان فرهنگهای ديگر يعنی نويسندگان، شعرا، موزيسينها و هنرمندان کشورهای ديگر به دست آوردند.
دولت جمهوری اسلامی رشد و تعالی علوم انسانی را خطری برای دوام و بقای خود می داند ولی حذف اين علوم آيا توجه را نسبت به آن بيشتر نمی کند و باعث تضعيف جمهوری اسلامی نمی شود؟
زمانی که ما فلسفه و علوم اجتماعی، ادبيات و هنر را از زندگيمان حذف می کنيم در واقع مذهب جزو قربانيان اين مسئله است. برای اين که مذهب پويا باشد و با زمان جلو برود ما نياز داريم به آن فکر کنيم و به صورت خشک با آن برخورد نکنيم. آدم ها نياز دارند آن چه می شنوند و انديشه هايی که به کار می برند در ارتباط با زندگيشان باشد.
نمی توانند هزار سال پيش را مجسم کنند و مثل آن زمان زندگی کنند. خشکه مذهبی فقط به زمان حاضر مربوط نمی شود، از هزار سال پيش هم چنين چيزی وجود داشته و به مذهب ربطی ندارد.
اشتباه است اگر فکر کنيم تفاوت يا دعوا بر سر مذهبی بودن يا غير مذهبی بودن است. تفاوت در واقع بر سر خشک انديشی و انعطاف پذيری فکری است، چه مذهبی و چه غيرمذهبی.
وقتی علوم انسانی را حذف می کنيم يکی از قربانيان آن مذهب است چون مردم زمانی جلب مذهب می شوند که بتوانند آن را در ارتباط با زندگی خود هضم کنند و با افکار جديدی که درجامعه است وفق دهند. زمانی که مذهب فقط يک سری دستورالعمل می شود ارتباطش با زندگی و کسانی که دنباله روی مذهب هستند نيز قطع می شود.
وقتی به تاريخ اسلام نگاه کنيم می بينيم هر وقت تبادل فکر و فلسفه، علم و هنر رونق دارد جوامع اسلامی رشد کرده اند و آن را دوران طلايی اسلامی می خوانند. اما وقتی درهمين جوامع تحجر فکری و خشک انديشی غلبه می کند جامعه به عقب می رود. فکر میکنيد سرکوب علوم انسانی در ايران همين پيامد را داشته باشد؟
در ايران ما داريم يک دوره گذار را می گذرانيم. از يک طرف رژيم جمهوری اسلامی بيش از هر زمان ديگر کوشش دارد جلوی تفکر و تخيل را بگيرد و از طرف ديگر به خاطر حضور جمهوری اسلامی و غصب مذهب از طرف آن و استفاده از مذهب به عنوان يک ايدئولوژی، در تمام سطوح اين سوال ايجاد شده که چرا ما اين طوری هستيم و آيا اسلامی که اينها میگويند اسلام واقعی است؟ به همين جهت در زمينه مذهب، تاريخ اسلام، تغيير مذهب و ارتباط اسلام با دنيای غير اسلامی گفت وگوهای بسيار مهم و جالبی می بينيم. به نظر من اين دوران گذار هم خطرناک است و هم بسيار مثبت.
به چه دليل خطرناک است؟
چون کسانی که از طريق انحصارطلبی و غصب مذهب روی کار آمدند نمی خواهند به آسانی آن را از دست بدهند. به همين خاطر درست کسانی را مورد آماج قرار می دهند که از نظر سياسی بی گناهند، ولی متفکر و در سطح جامعه کسانی که سکولارند همراه با روشنفکران مذهبی روانه زندان می شوند.