«ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود....»
عارف، شاعر ملی ايران، در تصنيفی در مايه دشتی، از اخراج «ويليام مورگان شوستر»، نخستين رايزن اقتصادی آمريکا در ايران، اين چنين شکوه کرده بود. اين اخراج با موافقت و همراهی بريتانيا، به دنبال اولتيماتوم روسيه تزاری به ايران، بر تهران تحميل شد.
آن چنان که ديديم، بازگشت «شوستر» به آمريکا، اقتصاد ايران را بار ديگر دچار هرج و مرج کرد. با اين حال ايرانيان آزاديخواه از همکاری آمريکا برای مقابله با نيروهای استعمارگر بريتانيا و روسيه، نوميد نشدند.
سقوط دولت و حکومت تزارها و به قدرت رسيدن کمونيست ها در روسيه دريچه های اميد به همکاری آمريکاييان در ايران را بار ديگر در تهران گشود.
يک آمريکايی برای دومين بار «خزانه دار کل ايران» می شود
ايرانيان، در گيرو دار نا آرامی های پس از انقلاب بلشويکی ۱۹۱۷ در روسيه، آمريکايی ديگری را به ياری فراخواندند. ياری دکتر «آرثر چستر ميلسپو» را.....
دکتر «ميلسپو»، متولد ۱۸۸۳ در شهر«اوگِستا»ی ايالت ميشيگان، نخستين بار در سال ۱۹۲۲ رهسپار ايران شد و چند سال پياپی به عنوان خزانه دار کل، به دولت ايران ياری داد.
ايران به ياری دکتر «ميلسپو» از شر وام های کمرشکن خارجی رها شد و توانست به اقتصادی مستقل دست يابد.
«آرثر چستر ميلسپو»، برگزيده وزارت خارجه آمريکا برای خدمت در ايران، همراه يارانش، در ماه نوامبر سال ۱۹۲۲ وارد تهران شد. آنچه به دکتر «ميلسپو» تحويل دادند، خزانه ای خالی، و دولتی زير بار کمرشکن وام های سنگين بود.
اما او، به زودی به ياری ايرانيان، به خصوص نظاميان، توانست گره های اقتصادی دولت ايران را بگشايد؛ برای دولت بودجه هايی مدرن تنظيم کرد و به نظام مالياتی سرو سامان داد.
دکتر سيروس غنی در کتاب «ايران و برآمدن رضاشاه» می نويسد: «در زمان ورود ميلسپو به ايران تنها مالياتی که به خزانه دولت می رسيد، ماليات احشام و فراورده های کشاورزی بود. دکانداران و صنعتگران نيز، اسماً مالياتی به دولت می دادند..... ميلسپو يک رشته ماليات تعيين کرد، از جمله ماليات برای ثبت اسناد رسمی.
او همزمان، به گونه ای احتمالاً انقلابی، معافيت های مالياتی را که به فرمان پادشاه قاجار، نزديک به هفتاد سال پيشينه داشت، پايان داد....»
اقتصاد ايران به رهبری دکتر «ميلسپو» سر و سامان يافت و با مديريت او ايرانيان جوانی تربيت شدند که به زودی رشته های اقتصاد ميهن شان را در در دست گرفتند. با اين حال، قرارداد پنج ساله دکتر «ميلسپو» تمديد نشد؛ چون سران ايران، بر خلاف اميدهايی که داشتند؛ نشانی از سرمايه گذاری آمريکاييان در کشورشان نديدند.
سران ايران اميدوار بودند که پای آمريکايی ها را به خصوص به بازار نفت ايران بکشانند و آنان را در برابر انحصار نفتی بريتانيايی ها بگذارند. از همين رو، تهران با گشاده رويی، امتياز نفت شمال – امتياز بهره برداری از منابع نفتی شمال ايران را- به آمريکايی ها پيشنهاد کرد.
شرکت آمريکايی «استاندارد اويل»، پا پيش گذاشت اما در عمل به راهی رفت که بر خلاف خواست دولتمداران ضد استعمار در تهران، بر قدرت شرکت نفتی «انگلوپرشن»، می افزود. در واقع استاندارد اويل آمريکا برای اکتشاف و استخراج نفت شمال ايران، انگلوپرشن را شريک خود ساخت.
نه ! اين برای ايرانيان استعمارگريز پذيرفتنی نبود. ايرانيان از انحصارگری انگليس ها در منابع نفتی جنوب کشورشان ناخشنود بودند، و اينک، آمريکاييان می خواستند پای همين انگليس های استعمارگر را به شمال ايران نيز بکشانند. نه! اين برای ايرانيان پذيرفتنی نبود.
مجلس شورای ملی ايران، روز دهم ژوئن ۱۹۲۳، قانونی را گذراند که به دولت اختيار می داد با هر شرکت آمريکايی مستقلی که بتواند ده ميليون دلار برای بهره برداری از منابع نفتی شمال ايران سرمايه گذاری کند، اما هيچ کمکی از غير آمريکاييان نگيرد، قرارداد ببندد.
بدين ترتيب، «استاندارد اويل» از دايره مسابقه بر سر نفت شمال ايران بيرون افتاد و «سينکلر»، يکی از ديگر شرکت های نفتی آمريکا، پای در همين دايره گذاشت.
قرارداد پيشنهادی، اعتباری پنجاه ساله داشت. اعتباری که هر سرمايه گذاری را وسوسه می کرد. با اين حال، «سينکلر» از آغاز با مشکلات متعدد دست و گريبان بود.
صاحبان اين شرکت برای دريافت ده ميليون دلار وام لازم برای آغاز کار نفت شمال ايران، با دشواری روبرو بودند. از سوی ديگر، جلب رضايت سران اتحاد جماهير شوروی نيز برای توفيق سرمايه گذاری آمريکاييان يا هر خارجی ديگری در نفت شمال ايران، ضرورت داشت چون تنها راه صدور نفت شمال ايران به بازارهای جهانی، از خاک شوروی می گذشت.
قصه ديگری از هزار و يک شب رقم می خورد. قصه ای با شرکت نورسيدگان آمريکايی، ايرانيان جويای راه گريز از چنگال استعمار، روس های سرخ، انگليس های سياستباز و به گفته ای مکار.....
ديپلمات آمريکايی را در سقاخانه ای در قلب تهران می کشند
شهرزاد: «....و اما ای ملک جوانبخت، ريختن خون يک آمريکايی در سقاخانه ای در تهران، ورود سوداگران ينگه دنيا به بازار طلای سياه ايران زمين را يک قرن سی ساله به عقب انداخت....»
ستاره قدرت «رضاخان ميرپنج»، در پی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ روز بروز با سرعت بيشتری طلوع می کرد. در پرتو نظم و کاردانی او، که «سردار سپه» لقب گرفته و به وزارت جنگ رسيده بود، آرامش بر ايران فرمانروايی می کرد. آرامشی که ناگهان و به گونه ای سخت تکان دهنده ، در ماه ژوييه ۱۹۲۴ بر هم خورد، آن هم درست در قلب پايتخت ايران...
در تهران، ناگهان، شايعه ای بر سر زبانها افتاد. که يکی از سقاخانه های قلب پايتخت معجزه می کند. بر پايه اين شايعات، مردی لنگ با نوشيدن آب اين سقاخانه معروف به «آشيخ هادی» شفا يافته و يک بهایی نيز به دليل نپرداختن صدقه به يکی از گدايان آن محل، نابينا شده بود!
به زودی انبوهی از مردم ، به خصوص مردمان لنگ، نابينا و کلاً «معلول» و «عاجز»، از چهار گوشه ايران روانه سقاخانه «آشيخ هادی» شدند.
روز هیجدهم ژوئيه ۱۹۲۴، در حالی که گفت و گوهای دولت ايران با شرکت آمريکايی «سينکلر» برای بهره برداری نفت شمال ادامه داشت، «ميجر رابرت ايمبری» که چهار ماهی پيشتر با سمت کنسوليار دفتر نمايندگی ديپلماتيک آمريکا در ايران، وارد تهران شده بود، همانند بسياری ديگر، از سر کنجکاوی رهسپار سقاخانه معجزه گر «آشيخ هادی» شد.
نشريه معتبر «نشنال جئوگرافيگ» آمريکا، دوربينی در اختيار «سرگرد ايمبری» گذاشته بود تا از ايران عکس بگيرد و برای انتشار در آن نشريه بفرستد.
کنسول يار تازه به ايران رسيده را، در بازديدش از سقاخانه معجزه گر در تهران، آمريکايی ديگری به نام «ملوين سيمور» همراهی می کرد. «ملوين سيمور» بدون رواديد وارد ايران شده و دفتر نمايندگی آمريکا تعهد کرده بود که تا روشن شدن پرونده او، از اين آمريکايی قانون شکن، نگاهداری کند.
«رابرت ايمبری» و «ملوين سيمور» سوار بر درشکه به سقاخانه «آشيخ هادی» رسيدند. کنسوليار آمريکايی برای گرفتن عکس از سقاخانه با همراه آمريکاييش، از درشکه پياده شد و پيش رفت.
چند عکسی بيشتر نگرفته بود که خروش «الله اکبر» جمعيت به هوا خاست. همه دهان به دهان اين خبر را گسترده بودند که «ايمبری» از بهائيان است و می خواهد آب سقاخانه معجزه گر و شفابخش را مسموم کند.
جمعيتی خشمگين به سوی کنسول يار آمريکا و همراه آمريکاييش هجوم بردند. و آنان را زير رگبار مشت و لگد گرفتند. ماموران نظميه يا شهربانی آن وقت، زمانی رسيدند که اين دو آمريکايی غرقه در خون، نيمه جانی بيشتر نداشتند.
«ميجر» يا سرگرد «رابرت ايمبری» و همراهش «ملوين سيمور» را شتابان به نزديکترين بيمارستان رساندند؛ در حالی که انبوه جمعيت خشمگين، در پی درشکه حامل آنان می دويدند.
در بيمارستان، «ايمبری» و «سيمور» را در اطاق های جداگانه بستری کردند. در حالی که عده ای از مردم خشمگين، نفس نفس زنان در پی اين دو می گشتند، بر پايه روايتی به جای مانده از همين رويداد، اين مردمان خشمگين و سرکش، کنسوليار آمريکا را سرانجام يافتند، و نوجوانی شانزده ساله با ضربات سنگ او را کشت.
«ملوين سيمور»، به ياری بخت خوش و بستری بودن در اطاقی ديگر، جان به در برد. پنج روز پس از اين حادثه مرگبار، «ملوين سيمور» شهادت داد که مردم خشمگين، چهل و پنج دقيقه تمام آنها را زير رگبار مشت و لگد گرفته، و حتی سربازان با قنداق تفنگ آن ها را کوبيده بودند.
کشته شدن ديپلمات آمريکايی؛ ضربتی بر ابهت سردار سپه
کشته شدن سرگرد «ايمبری»، کنسول يار آمريکا در تهران به اقتدار و ابهت سردار سپه، رضاخان، رضا شاه بعدی، ضربه سنگينی زد؛ به خصوص که نزديک به دو هفته پيشتر از رويداد مرگبار سقاخانه آشيخ هادی، مهاجمانی ناشناس، ميرزاده عشقی، شاعر جوان انقلابی را که در آغاز، از هواداران رضاخان بود، اما به زودی در صف مخالفان او جای گرفت، به گلوله بسته و کشته بودند.
بر پايه شايعات آن روز، ميرزاده عشقی به فرمان سردار سپه کشته شده بود.
کشته شدن ميجر، ماژور يا سرگرد «ايمبری»، بر کوره شايعات می دمد. بسياری از ناظران تيزبين، قتل اين کنسول يار جوان دفتر نمايندگی ديپلماتيک آمريکا در ايران را، بی درنگ، اما صرفا از روی حدس و گمان، به مسائل سياسی گره می زنند.
يحيی دولت آبادی- يکی از بهترين ناظران تيزبين آن روزگار- در پی شرحی کوتاه از آن چه در سقاخانه «آشيخ هادی» و سپس در بيمارستان نظميه گذشت، در خاطراتش، بدون آنکه مستقيما نامی از شوروی يا امپراطوری استعمارگر بريتانيا ببرد، پای لندن را به ميان می کشد و می پرسد: « (... درباره اين که ) آيا اين قضيه نا بهنگام با دلتنگی هايی که به بودن مستخدمين آمريکايی در راس ماليه ماست، ارتباطی دارد يا نه ؟ و اين که سياست خارجی ديگر که می کوشد آمريکاييان را از قرض دادن مبلغ هنگفتی به ايران، برای اصلاحاتی که در نظر است باز دارد، با اين قضيه ربطی دارد يا نه ؟ صحبت بسيار است....
اما دولت آمريکا پس از تحقيقات دانست دولت ايران تقصيری نداشته، و به اعدام يکی از اشرار که رجاله ای را به قتل قنسول تهييج کرده، و گرفتن مبلغی به عنوان خونبها، که آن را هم برای تحصيل يک عده شاگرد ايرانی در آمريکا اختصاص دادند، از اين قضيه می گذرد، و کسانی هم که نمی خواستند کار قرض دادن آمريکاييان به ايران سر بگيرد، به آرزوی خود می رسند.....»
يحيی دولت آبادی در اين گمان که حادثه مرگبار سقاخانه آشيخ هادی، بوی نفت می دهد، تنها نيست. مهديقلی هدايت، مخبرالسلطنه، نيز که بعدها در دوران رضا شاه پهلوی به نخست وزيری رسيد، در «خاطرات و خطرات»، قتل کنسول يار آمريکا را، به خصوص با توجه به محل آن، بيمارستان نظميه يا شهربانی، پرسش انگيز می داند و روزگار را روزگار گرمی بازار شايعات می خواند:
«مصادفه اين واقعه با صحبت نفت شمال ارتباط داشته يا نداشته، رشته احتمالاتی به دست داد و المعنی فی بطن الشاعر. دسيسه، دروغ، تهمت، پشت هم اندازی و پاپوش دوزی در اين دوره، به اندازه ای است که شخص بايد دو چشم هم قرض کند و اطراف را مراقب باشد…»
همزمان، در ميان مخالفان رضاخان، سردار سپه ، که زمام دولت را نيز يکسره در دست گرفته بود، شماری اندک، از جمله محمد تقی بهار- ملک الشعراء- بودند که قتل کنسول يار آمريکا را توطئه ای می دانستند که رضاخان شخصا طراحی کرده بود تا سقوط خاندان قاجار از اريکه سلطنت را تسريع کند و تاج کيانی را خود بر سر گذارد...
قتل کنسول يار آمريکا در ايران، روابط واشينگتن و تهران را تا پرتگاه گسستن پيش برد. «چارلز اونز هيوز»، وزير خارجه آمريکا در يادداشتی بسيار تند از دولت ايران، با نخست وزيری سردار سپه، خواست که «مسوولان اين قتل را مجازات کند. به همسر رابرت ايمبری خونبها بدهد و هزينه اعزام يک فروند کشتی برای بازگردان پيکر کنسول يار جوان آمريکا را بپردازد.»
ايران به بيوه ديپلمات آمريکايی شصت هزار دلار خونبها می دهد
سردار سپه که دولتش نيازمند وام های خارجی، به خصوص وام از آمريکا بود، برای رفع اين نياز می بايد نشان می داد که نظم و قانون در ايران برقرار است.
او، ناگزير، از دولت آمريکا رسما پوزش خواست، شصت هزار دلار خونبها به بيوه رابرت ايمبری پرداخت، و برای بازگرداندن پيکر کنسول يار آمريکا به کشورش نيز متعهد پرداخت يکصد و ده هزار دلار شد.
دولت ايران، با نخست وزيری رضا خان سردار سپه، به واشينگتن يادآور شد که اين دو آمريکايی قربانی بی احتياطی های خود شده اند، و با اصرار بر ادامه عکاسی از سقاخانه «آشيخ هادی» توده عوام را تحريک کرده اند.
به نظر می رسد که اين توصيه تهران برای واشينگتن قانع کننده بوده است. شايد از همين رو، دولت آمريکا، به عنوان نشانه يی از حسن نيت واشينگتن در قبال تهران، اعلام کرد که اين يکصد و ده هزار دلار را به آموزش شماری از دانشجويان ايرانی در آمريکا اختصاص می دهد.
با اين حال، در پی اعتراض کنگره يا پارلمان آمريکا، دو مجلس نمايندگان و سنا، اين حسن نيت کاخ سفيد هيچ گاه از قوه به فعل در نيامد.
«ملوين سيمور»، همراه آمريکايی «ميجر ايمبری»، نيز پس از گذراندن دوران نقاهت، با دريافت غرامتی ناچيز، به زادگاهش برگشت. بدين سان، جلو انحراف راه مهر به مسير کين گرفته شد.
برآورده شدن خواست بریتانیا
جلو انحراف راه مهر به مسير کين گرفته شد اما آن چه سياست بريتانيا می خواست نيز برآورده شد: قتل کنسول يار آمريکا در تهران، سرمايه گذاران در نيويورک را به اين نتيجه رساند که هر گونه سرمايه گذاری در سرزمين «حتی از ياد خدا رفته ای» مانند ايران، آب در هاون کوفتن است.
از سوی ديگر، مخالفت سران کمونيست اتحاد جماهير شوروری با صدور نفت شمال ايران از خاک روسيه نيز هر گونه اميدی به سرمايه گذاری آمريکاييان در ايران را بر باد داد.
شماری از تحليلگران ايرانی تمامی اين رويدادها را ناشی از دسيسه چينی شرکت نفتی «انگلو پرشن»، قدرت بلامنازع و يکه تاز ميدان نفت در ايران دانسته اند. اين تحليلگران، اما ، هيچ گونه سند و مدرکی در قبال اين تحليل به دست نداده اند.
شهرزاد: «... و اما ای ملک جوانبخت... ايران زمين، به گفته سوداگران ينگه دنيا، از ياد خدا رفته بود، اما بوی نفت در اين سرزمين از ياد خدا رفته، چندان تند و تندتر می شد که سوداگران ينگه دنيا، نمی توانستند آن را از ناشنيده بگيرند.»
.... و چون قصه بدين جا رسيد، شهرزاد لب از داستان فرو بست. دنيا زاد، خواهر کهتر شهرزاد گفت: ای خواهر طرفه حکايتی گفتی. اما آيا مردم ينگه دنيا، پس از کشته شدن قنسوليارشان در تهران، هر گونه ارتباط با ايران زمين را گسستند؟
شهرزاد گفت : شب به سر آمده، سپيده می دمد، اگر از هلاک برهم و ملک مرا واگذارد، از روابط ينگه دنياییان با ممالک محروسه ايران حکايت ها ترا خواهم گفت، يک از يک عجايبتر!
در دنباله اين رشته برنامه ها خواهيم ديد که بوی نفت ايران همچنان تند و تيزتر می شود. و آمريکايی های سوداگر نفت با يافتن جای پايی در ميدان های نفتی عربستان سعودی ، نيم نگاهی به منابع غنی نفت در ايران نيز دارند.
عارف، شاعر ملی ايران، در تصنيفی در مايه دشتی، از اخراج «ويليام مورگان شوستر»، نخستين رايزن اقتصادی آمريکا در ايران، اين چنين شکوه کرده بود. اين اخراج با موافقت و همراهی بريتانيا، به دنبال اولتيماتوم روسيه تزاری به ايران، بر تهران تحميل شد.
آن چنان که ديديم، بازگشت «شوستر» به آمريکا، اقتصاد ايران را بار ديگر دچار هرج و مرج کرد. با اين حال ايرانيان آزاديخواه از همکاری آمريکا برای مقابله با نيروهای استعمارگر بريتانيا و روسيه، نوميد نشدند.
سقوط دولت و حکومت تزارها و به قدرت رسيدن کمونيست ها در روسيه دريچه های اميد به همکاری آمريکاييان در ايران را بار ديگر در تهران گشود.
يک آمريکايی برای دومين بار «خزانه دار کل ايران» می شود
ايرانيان، در گيرو دار نا آرامی های پس از انقلاب بلشويکی ۱۹۱۷ در روسيه، آمريکايی ديگری را به ياری فراخواندند. ياری دکتر «آرثر چستر ميلسپو» را.....
دکتر «ميلسپو»، متولد ۱۸۸۳ در شهر«اوگِستا»ی ايالت ميشيگان، نخستين بار در سال ۱۹۲۲ رهسپار ايران شد و چند سال پياپی به عنوان خزانه دار کل، به دولت ايران ياری داد.
ايران به ياری دکتر «ميلسپو» از شر وام های کمرشکن خارجی رها شد و توانست به اقتصادی مستقل دست يابد.
«آرثر چستر ميلسپو»، برگزيده وزارت خارجه آمريکا برای خدمت در ايران، همراه يارانش، در ماه نوامبر سال ۱۹۲۲ وارد تهران شد. آنچه به دکتر «ميلسپو» تحويل دادند، خزانه ای خالی، و دولتی زير بار کمرشکن وام های سنگين بود.
اما او، به زودی به ياری ايرانيان، به خصوص نظاميان، توانست گره های اقتصادی دولت ايران را بگشايد؛ برای دولت بودجه هايی مدرن تنظيم کرد و به نظام مالياتی سرو سامان داد.
دکتر سيروس غنی در کتاب «ايران و برآمدن رضاشاه» می نويسد: «در زمان ورود ميلسپو به ايران تنها مالياتی که به خزانه دولت می رسيد، ماليات احشام و فراورده های کشاورزی بود. دکانداران و صنعتگران نيز، اسماً مالياتی به دولت می دادند..... ميلسپو يک رشته ماليات تعيين کرد، از جمله ماليات برای ثبت اسناد رسمی.
او همزمان، به گونه ای احتمالاً انقلابی، معافيت های مالياتی را که به فرمان پادشاه قاجار، نزديک به هفتاد سال پيشينه داشت، پايان داد....»
اقتصاد ايران به رهبری دکتر «ميلسپو» سر و سامان يافت و با مديريت او ايرانيان جوانی تربيت شدند که به زودی رشته های اقتصاد ميهن شان را در در دست گرفتند. با اين حال، قرارداد پنج ساله دکتر «ميلسپو» تمديد نشد؛ چون سران ايران، بر خلاف اميدهايی که داشتند؛ نشانی از سرمايه گذاری آمريکاييان در کشورشان نديدند.
سران ايران اميدوار بودند که پای آمريکايی ها را به خصوص به بازار نفت ايران بکشانند و آنان را در برابر انحصار نفتی بريتانيايی ها بگذارند. از همين رو، تهران با گشاده رويی، امتياز نفت شمال – امتياز بهره برداری از منابع نفتی شمال ايران را- به آمريکايی ها پيشنهاد کرد.
شرکت آمريکايی «استاندارد اويل»، پا پيش گذاشت اما در عمل به راهی رفت که بر خلاف خواست دولتمداران ضد استعمار در تهران، بر قدرت شرکت نفتی «انگلوپرشن»، می افزود. در واقع استاندارد اويل آمريکا برای اکتشاف و استخراج نفت شمال ايران، انگلوپرشن را شريک خود ساخت.
نه ! اين برای ايرانيان استعمارگريز پذيرفتنی نبود. ايرانيان از انحصارگری انگليس ها در منابع نفتی جنوب کشورشان ناخشنود بودند، و اينک، آمريکاييان می خواستند پای همين انگليس های استعمارگر را به شمال ايران نيز بکشانند. نه! اين برای ايرانيان پذيرفتنی نبود.
مجلس شورای ملی ايران، روز دهم ژوئن ۱۹۲۳، قانونی را گذراند که به دولت اختيار می داد با هر شرکت آمريکايی مستقلی که بتواند ده ميليون دلار برای بهره برداری از منابع نفتی شمال ايران سرمايه گذاری کند، اما هيچ کمکی از غير آمريکاييان نگيرد، قرارداد ببندد.
بدين ترتيب، «استاندارد اويل» از دايره مسابقه بر سر نفت شمال ايران بيرون افتاد و «سينکلر»، يکی از ديگر شرکت های نفتی آمريکا، پای در همين دايره گذاشت.
قرارداد پيشنهادی، اعتباری پنجاه ساله داشت. اعتباری که هر سرمايه گذاری را وسوسه می کرد. با اين حال، «سينکلر» از آغاز با مشکلات متعدد دست و گريبان بود.
صاحبان اين شرکت برای دريافت ده ميليون دلار وام لازم برای آغاز کار نفت شمال ايران، با دشواری روبرو بودند. از سوی ديگر، جلب رضايت سران اتحاد جماهير شوروی نيز برای توفيق سرمايه گذاری آمريکاييان يا هر خارجی ديگری در نفت شمال ايران، ضرورت داشت چون تنها راه صدور نفت شمال ايران به بازارهای جهانی، از خاک شوروی می گذشت.
قصه ديگری از هزار و يک شب رقم می خورد. قصه ای با شرکت نورسيدگان آمريکايی، ايرانيان جويای راه گريز از چنگال استعمار، روس های سرخ، انگليس های سياستباز و به گفته ای مکار.....
ديپلمات آمريکايی را در سقاخانه ای در قلب تهران می کشند
شهرزاد: «....و اما ای ملک جوانبخت، ريختن خون يک آمريکايی در سقاخانه ای در تهران، ورود سوداگران ينگه دنيا به بازار طلای سياه ايران زمين را يک قرن سی ساله به عقب انداخت....»
ستاره قدرت «رضاخان ميرپنج»، در پی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ روز بروز با سرعت بيشتری طلوع می کرد. در پرتو نظم و کاردانی او، که «سردار سپه» لقب گرفته و به وزارت جنگ رسيده بود، آرامش بر ايران فرمانروايی می کرد. آرامشی که ناگهان و به گونه ای سخت تکان دهنده ، در ماه ژوييه ۱۹۲۴ بر هم خورد، آن هم درست در قلب پايتخت ايران...
در تهران، ناگهان، شايعه ای بر سر زبانها افتاد. که يکی از سقاخانه های قلب پايتخت معجزه می کند. بر پايه اين شايعات، مردی لنگ با نوشيدن آب اين سقاخانه معروف به «آشيخ هادی» شفا يافته و يک بهایی نيز به دليل نپرداختن صدقه به يکی از گدايان آن محل، نابينا شده بود!
به زودی انبوهی از مردم ، به خصوص مردمان لنگ، نابينا و کلاً «معلول» و «عاجز»، از چهار گوشه ايران روانه سقاخانه «آشيخ هادی» شدند.
روز هیجدهم ژوئيه ۱۹۲۴، در حالی که گفت و گوهای دولت ايران با شرکت آمريکايی «سينکلر» برای بهره برداری نفت شمال ادامه داشت، «ميجر رابرت ايمبری» که چهار ماهی پيشتر با سمت کنسوليار دفتر نمايندگی ديپلماتيک آمريکا در ايران، وارد تهران شده بود، همانند بسياری ديگر، از سر کنجکاوی رهسپار سقاخانه معجزه گر «آشيخ هادی» شد.
نشريه معتبر «نشنال جئوگرافيگ» آمريکا، دوربينی در اختيار «سرگرد ايمبری» گذاشته بود تا از ايران عکس بگيرد و برای انتشار در آن نشريه بفرستد.
کنسول يار تازه به ايران رسيده را، در بازديدش از سقاخانه معجزه گر در تهران، آمريکايی ديگری به نام «ملوين سيمور» همراهی می کرد. «ملوين سيمور» بدون رواديد وارد ايران شده و دفتر نمايندگی آمريکا تعهد کرده بود که تا روشن شدن پرونده او، از اين آمريکايی قانون شکن، نگاهداری کند.
«رابرت ايمبری» و «ملوين سيمور» سوار بر درشکه به سقاخانه «آشيخ هادی» رسيدند. کنسوليار آمريکايی برای گرفتن عکس از سقاخانه با همراه آمريکاييش، از درشکه پياده شد و پيش رفت.
چند عکسی بيشتر نگرفته بود که خروش «الله اکبر» جمعيت به هوا خاست. همه دهان به دهان اين خبر را گسترده بودند که «ايمبری» از بهائيان است و می خواهد آب سقاخانه معجزه گر و شفابخش را مسموم کند.
جمعيتی خشمگين به سوی کنسول يار آمريکا و همراه آمريکاييش هجوم بردند. و آنان را زير رگبار مشت و لگد گرفتند. ماموران نظميه يا شهربانی آن وقت، زمانی رسيدند که اين دو آمريکايی غرقه در خون، نيمه جانی بيشتر نداشتند.
«ميجر» يا سرگرد «رابرت ايمبری» و همراهش «ملوين سيمور» را شتابان به نزديکترين بيمارستان رساندند؛ در حالی که انبوه جمعيت خشمگين، در پی درشکه حامل آنان می دويدند.
در بيمارستان، «ايمبری» و «سيمور» را در اطاق های جداگانه بستری کردند. در حالی که عده ای از مردم خشمگين، نفس نفس زنان در پی اين دو می گشتند، بر پايه روايتی به جای مانده از همين رويداد، اين مردمان خشمگين و سرکش، کنسوليار آمريکا را سرانجام يافتند، و نوجوانی شانزده ساله با ضربات سنگ او را کشت.
«ملوين سيمور»، به ياری بخت خوش و بستری بودن در اطاقی ديگر، جان به در برد. پنج روز پس از اين حادثه مرگبار، «ملوين سيمور» شهادت داد که مردم خشمگين، چهل و پنج دقيقه تمام آنها را زير رگبار مشت و لگد گرفته، و حتی سربازان با قنداق تفنگ آن ها را کوبيده بودند.
کشته شدن ديپلمات آمريکايی؛ ضربتی بر ابهت سردار سپه
کشته شدن سرگرد «ايمبری»، کنسول يار آمريکا در تهران به اقتدار و ابهت سردار سپه، رضاخان، رضا شاه بعدی، ضربه سنگينی زد؛ به خصوص که نزديک به دو هفته پيشتر از رويداد مرگبار سقاخانه آشيخ هادی، مهاجمانی ناشناس، ميرزاده عشقی، شاعر جوان انقلابی را که در آغاز، از هواداران رضاخان بود، اما به زودی در صف مخالفان او جای گرفت، به گلوله بسته و کشته بودند.
بر پايه شايعات آن روز، ميرزاده عشقی به فرمان سردار سپه کشته شده بود.
کشته شدن ميجر، ماژور يا سرگرد «ايمبری»، بر کوره شايعات می دمد. بسياری از ناظران تيزبين، قتل اين کنسول يار جوان دفتر نمايندگی ديپلماتيک آمريکا در ايران را، بی درنگ، اما صرفا از روی حدس و گمان، به مسائل سياسی گره می زنند.
يحيی دولت آبادی- يکی از بهترين ناظران تيزبين آن روزگار- در پی شرحی کوتاه از آن چه در سقاخانه «آشيخ هادی» و سپس در بيمارستان نظميه گذشت، در خاطراتش، بدون آنکه مستقيما نامی از شوروی يا امپراطوری استعمارگر بريتانيا ببرد، پای لندن را به ميان می کشد و می پرسد: « (... درباره اين که ) آيا اين قضيه نا بهنگام با دلتنگی هايی که به بودن مستخدمين آمريکايی در راس ماليه ماست، ارتباطی دارد يا نه ؟ و اين که سياست خارجی ديگر که می کوشد آمريکاييان را از قرض دادن مبلغ هنگفتی به ايران، برای اصلاحاتی که در نظر است باز دارد، با اين قضيه ربطی دارد يا نه ؟ صحبت بسيار است....
اما دولت آمريکا پس از تحقيقات دانست دولت ايران تقصيری نداشته، و به اعدام يکی از اشرار که رجاله ای را به قتل قنسول تهييج کرده، و گرفتن مبلغی به عنوان خونبها، که آن را هم برای تحصيل يک عده شاگرد ايرانی در آمريکا اختصاص دادند، از اين قضيه می گذرد، و کسانی هم که نمی خواستند کار قرض دادن آمريکاييان به ايران سر بگيرد، به آرزوی خود می رسند.....»
يحيی دولت آبادی در اين گمان که حادثه مرگبار سقاخانه آشيخ هادی، بوی نفت می دهد، تنها نيست. مهديقلی هدايت، مخبرالسلطنه، نيز که بعدها در دوران رضا شاه پهلوی به نخست وزيری رسيد، در «خاطرات و خطرات»، قتل کنسول يار آمريکا را، به خصوص با توجه به محل آن، بيمارستان نظميه يا شهربانی، پرسش انگيز می داند و روزگار را روزگار گرمی بازار شايعات می خواند:
«مصادفه اين واقعه با صحبت نفت شمال ارتباط داشته يا نداشته، رشته احتمالاتی به دست داد و المعنی فی بطن الشاعر. دسيسه، دروغ، تهمت، پشت هم اندازی و پاپوش دوزی در اين دوره، به اندازه ای است که شخص بايد دو چشم هم قرض کند و اطراف را مراقب باشد…»
همزمان، در ميان مخالفان رضاخان، سردار سپه ، که زمام دولت را نيز يکسره در دست گرفته بود، شماری اندک، از جمله محمد تقی بهار- ملک الشعراء- بودند که قتل کنسول يار آمريکا را توطئه ای می دانستند که رضاخان شخصا طراحی کرده بود تا سقوط خاندان قاجار از اريکه سلطنت را تسريع کند و تاج کيانی را خود بر سر گذارد...
قتل کنسول يار آمريکا در ايران، روابط واشينگتن و تهران را تا پرتگاه گسستن پيش برد. «چارلز اونز هيوز»، وزير خارجه آمريکا در يادداشتی بسيار تند از دولت ايران، با نخست وزيری سردار سپه، خواست که «مسوولان اين قتل را مجازات کند. به همسر رابرت ايمبری خونبها بدهد و هزينه اعزام يک فروند کشتی برای بازگردان پيکر کنسول يار جوان آمريکا را بپردازد.»
ايران به بيوه ديپلمات آمريکايی شصت هزار دلار خونبها می دهد
سردار سپه که دولتش نيازمند وام های خارجی، به خصوص وام از آمريکا بود، برای رفع اين نياز می بايد نشان می داد که نظم و قانون در ايران برقرار است.
او، ناگزير، از دولت آمريکا رسما پوزش خواست، شصت هزار دلار خونبها به بيوه رابرت ايمبری پرداخت، و برای بازگرداندن پيکر کنسول يار آمريکا به کشورش نيز متعهد پرداخت يکصد و ده هزار دلار شد.
دولت ايران، با نخست وزيری رضا خان سردار سپه، به واشينگتن يادآور شد که اين دو آمريکايی قربانی بی احتياطی های خود شده اند، و با اصرار بر ادامه عکاسی از سقاخانه «آشيخ هادی» توده عوام را تحريک کرده اند.
به نظر می رسد که اين توصيه تهران برای واشينگتن قانع کننده بوده است. شايد از همين رو، دولت آمريکا، به عنوان نشانه يی از حسن نيت واشينگتن در قبال تهران، اعلام کرد که اين يکصد و ده هزار دلار را به آموزش شماری از دانشجويان ايرانی در آمريکا اختصاص می دهد.
با اين حال، در پی اعتراض کنگره يا پارلمان آمريکا، دو مجلس نمايندگان و سنا، اين حسن نيت کاخ سفيد هيچ گاه از قوه به فعل در نيامد.
«ملوين سيمور»، همراه آمريکايی «ميجر ايمبری»، نيز پس از گذراندن دوران نقاهت، با دريافت غرامتی ناچيز، به زادگاهش برگشت. بدين سان، جلو انحراف راه مهر به مسير کين گرفته شد.
برآورده شدن خواست بریتانیا
جلو انحراف راه مهر به مسير کين گرفته شد اما آن چه سياست بريتانيا می خواست نيز برآورده شد: قتل کنسول يار آمريکا در تهران، سرمايه گذاران در نيويورک را به اين نتيجه رساند که هر گونه سرمايه گذاری در سرزمين «حتی از ياد خدا رفته ای» مانند ايران، آب در هاون کوفتن است.
از سوی ديگر، مخالفت سران کمونيست اتحاد جماهير شوروری با صدور نفت شمال ايران از خاک روسيه نيز هر گونه اميدی به سرمايه گذاری آمريکاييان در ايران را بر باد داد.
شماری از تحليلگران ايرانی تمامی اين رويدادها را ناشی از دسيسه چينی شرکت نفتی «انگلو پرشن»، قدرت بلامنازع و يکه تاز ميدان نفت در ايران دانسته اند. اين تحليلگران، اما ، هيچ گونه سند و مدرکی در قبال اين تحليل به دست نداده اند.
شهرزاد: «... و اما ای ملک جوانبخت... ايران زمين، به گفته سوداگران ينگه دنيا، از ياد خدا رفته بود، اما بوی نفت در اين سرزمين از ياد خدا رفته، چندان تند و تندتر می شد که سوداگران ينگه دنيا، نمی توانستند آن را از ناشنيده بگيرند.»
.... و چون قصه بدين جا رسيد، شهرزاد لب از داستان فرو بست. دنيا زاد، خواهر کهتر شهرزاد گفت: ای خواهر طرفه حکايتی گفتی. اما آيا مردم ينگه دنيا، پس از کشته شدن قنسوليارشان در تهران، هر گونه ارتباط با ايران زمين را گسستند؟
شهرزاد گفت : شب به سر آمده، سپيده می دمد، اگر از هلاک برهم و ملک مرا واگذارد، از روابط ينگه دنياییان با ممالک محروسه ايران حکايت ها ترا خواهم گفت، يک از يک عجايبتر!
در دنباله اين رشته برنامه ها خواهيم ديد که بوی نفت ايران همچنان تند و تيزتر می شود. و آمريکايی های سوداگر نفت با يافتن جای پايی در ميدان های نفتی عربستان سعودی ، نيم نگاهی به منابع غنی نفت در ايران نيز دارند.