محمد رسولاف، کارگردان ایرانی در فستیوال فیلم کن حاضر شد و با فیلم آخرش در آن شرکت کرد. این فیلم که «دست نوشتهها نمی سوزند» نام دارد، در بخش نوعی نگاه جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد.
آقای رسولاف در جریان برگزاری جشنواره فیلم کن با رادیو فردا گفتوگویی انجام و درباره فیلم جدید خود گفته است.
فيلم شما به هر حال يک فيلم شوکدهنده است. يعنی کسی خبری از آن نداشت و حالا يک باره میبينيم که در جشنواره کن شرکت کرده است. خود شما همه شرايط حول و حوش فيلمتان را چطور ارزيابی میکنيد؟
محمد رسولاف: «راستش من اول فقط میخواستم اين فيلم را بسازم. اصلا دنبال اين نبودم که فيلم را نشان بدهم. يکباره وارد يک ماجرايی شديم که از کن سر در آورديم. به هر حال فيلم بسيار سختی بود و من هم بايد در مورد آن تصميم میگرفتم که میخواهم با آن چه کار کنم و در نهايت تصميم گرفتم آن را در کن نمايش بدهم.»
میشود گفت اين فيلم، ادامه فيلم قبلی شماست. خود شما ارتباط بين اين دو را چطور میبينيد؟
«شايد. شايد بشود گفت که همه اينها برمیگردد به سوالاتی که من از زندگی و جايی که در آن زندگی میکنم و شرايطی که آنجا دارم. چيزی که برايم مهم است اين است که بر خلاف آنچه که هميشه در رسانههای داخلی گفته میشود و اصرار دارند که فيلم فاقد ارزشهای هنری است و فقط به خاطر طرح مسائل ضد ايرانی به قول آنها مورد قبول فستيوالها قرار میگيرد، اما به نظر خودم، من هميشه بايد تلاش کنم که تجربههای تازه ی کسب کنم.
از نظر فرم روايی تصور میکنم اين فيلم يک چيزی بين فيلم قبلی و فضای پیش از آن بود. برای اينکه شش اپيزود بهم ريختهای دارد که از نظر زمانی در يک مدار زمانی قرار نمیگيرد و تماشاچی بايد خودش تلاش کند که اينها را کنار هم بچيند و داستان را برای خودش کامل کند.
برای من تجربه کردن اين فرم جالب بود. به هر حال اين فرم از دل خود قصه میآمد. شش داستان داشتم که اين شش داستان بايد يک جايی با هميگر ارتباط پيدا میکردند و نمیخواستم که بيننده اين ارتباط را در يک توالی زمانی پيدا کند.
اين ايده بهم ريختن زمان در فيلم برايم جالب آمد و خواستم که تجربه کنم و ببينم چطور میتوانم داستانها را هم در ارتباط با همديگر و هم به نوعی بدون ارتباط با همديگر طراحی کنم.
اين شيوه بکارگيری دوربين روی دست چه؟ اين از کجا به ذهنتان رسيد؟
اين خيلی سوال سختی است. معمولا اين طور است که من در همه فيلمهايم تا به حال به جز يک فيلم مستندم که همه فيلم با دوربين روی دست فيلمبرداری شده است، علاقه ويژهای به دوربين ثابت و کارهای فيکس دارم چون بر اين باورم که کارهای فيکس از دل شرايطی که من میسازم، خلق میشود و يک جور محدوديتهای فيلمسازی مرا عنوان می کند.
معمولا ميزانسنهای بيرون قاب را خيلی دوست دارم. چيزهايی که بيرون کادر اتفاق می افتد و دوست دارم اين قبيل کارها را تجربه کنم.
ولی اين بار تصميم گرفتم خودم را از آن قالبی که ناخواسته برای خودم درست کرده بودم، بيرون بکشم و يک تجربه تازهای بکنم و سعی کردهام آن حس جستجو و سوالاتی را که طی فيلم مطرح میشود، با فرم دوربين روی دست مورد توجه قرار دهم.
شايد بشود گفت که مخاطب ايرانی بهتر با فيلم تو ارتباط برقرار خواهد کرد. برای اينکه همه اين آدمها و معادلاتشان را میشناسد و میتواند فيلم را پيگيری کند. آيا فرنگیها هم همين قدر میتوانند فيلم را دنبال کنند و تجربه نمايش فيلمت در کن چطور بود؟ مخاطب خارجی چقدر از اين فيلم خوشش آمد و توانست که با آن ارتباط برقرار کند؟
به هر حال من فکر میکنم اين دو ظرف مختلف است و هر کسی به اندازه داشتههايش از فيلم چيزی برداشت میکند ولی جزييات زيادی هست که برای من خيلی مهم بود که بيننده ايرانی فيلمم به آن توجه کند و اصلا موقع ساخت فيلم به اين فکر نمیکردم که ممکن است اين شرايط فراهم شود که غير ايرانیها هم بتوانند فيلم را ببينند و به آن توجه کنند.
برايم جالب بود که مقدار زيادی از ماجرا را درک کردند و بخش زيادی از آن هم برايشان قابل هضم نيست. به دليل اين که همان زمان هم که داشتم فيلم را میساختم میدانستم که برای تکميل شدن و فهم درست داستان فيلم به يک پيشينه و حافظه تاريخی نياز هست که طبيعتا بيننده غير ايرانی اين پيشينه ذهنی را ندارد و برای همين هم فکر میکردم که ممکن است اصلا نتواند با فيلم ارتباط برقرار کند.
با علم به اين مسئله من اين فرم و روايت را برای فيلمم انتخاب کردم و داستان را با اتکا به همين مسئله پيش بردم چون فکر میکنم چند نکته تاريک در تاريخ معاصر روشنفکری ايران وجود دارد که واقعا در مورد آن سوال داشتم و اين سوالها مثل يک سنگ در گلوی من گير کرده بود و ناچار بودم که اين سوالها را به نحوی که بلدم در سينمای خودم مطرح کنم.
بنا بر اين آرزو میکردم که بتوانم اين فيلم را در کن نمايش بدهم ولی اصلا مطمئن نبودم که بشود اين کار را کرد چون مطمئن نبودم که داستان فيلم توسط بيننده غير ايرانی فهميده بشود.
آقای رسولاف در جریان برگزاری جشنواره فیلم کن با رادیو فردا گفتوگویی انجام و درباره فیلم جدید خود گفته است.
فيلم شما به هر حال يک فيلم شوکدهنده است. يعنی کسی خبری از آن نداشت و حالا يک باره میبينيم که در جشنواره کن شرکت کرده است. خود شما همه شرايط حول و حوش فيلمتان را چطور ارزيابی میکنيد؟
محمد رسولاف: «راستش من اول فقط میخواستم اين فيلم را بسازم. اصلا دنبال اين نبودم که فيلم را نشان بدهم. يکباره وارد يک ماجرايی شديم که از کن سر در آورديم. به هر حال فيلم بسيار سختی بود و من هم بايد در مورد آن تصميم میگرفتم که میخواهم با آن چه کار کنم و در نهايت تصميم گرفتم آن را در کن نمايش بدهم.»
میشود گفت اين فيلم، ادامه فيلم قبلی شماست. خود شما ارتباط بين اين دو را چطور میبينيد؟
«شايد. شايد بشود گفت که همه اينها برمیگردد به سوالاتی که من از زندگی و جايی که در آن زندگی میکنم و شرايطی که آنجا دارم. چيزی که برايم مهم است اين است که بر خلاف آنچه که هميشه در رسانههای داخلی گفته میشود و اصرار دارند که فيلم فاقد ارزشهای هنری است و فقط به خاطر طرح مسائل ضد ايرانی به قول آنها مورد قبول فستيوالها قرار میگيرد، اما به نظر خودم، من هميشه بايد تلاش کنم که تجربههای تازه ی کسب کنم.
فکر میکنم چند نکته تاريک در تاريخ معاصر روشنفکری ايران وجود دارد که واقعا در مورد آن سوال داشتم و اين سوالها مثل يک سنگ در گلوی من گير کرده بود
از نظر فرم روايی تصور میکنم اين فيلم يک چيزی بين فيلم قبلی و فضای پیش از آن بود. برای اينکه شش اپيزود بهم ريختهای دارد که از نظر زمانی در يک مدار زمانی قرار نمیگيرد و تماشاچی بايد خودش تلاش کند که اينها را کنار هم بچيند و داستان را برای خودش کامل کند.
برای من تجربه کردن اين فرم جالب بود. به هر حال اين فرم از دل خود قصه میآمد. شش داستان داشتم که اين شش داستان بايد يک جايی با هميگر ارتباط پيدا میکردند و نمیخواستم که بيننده اين ارتباط را در يک توالی زمانی پيدا کند.
اين ايده بهم ريختن زمان در فيلم برايم جالب آمد و خواستم که تجربه کنم و ببينم چطور میتوانم داستانها را هم در ارتباط با همديگر و هم به نوعی بدون ارتباط با همديگر طراحی کنم.
اين شيوه بکارگيری دوربين روی دست چه؟ اين از کجا به ذهنتان رسيد؟
اين خيلی سوال سختی است. معمولا اين طور است که من در همه فيلمهايم تا به حال به جز يک فيلم مستندم که همه فيلم با دوربين روی دست فيلمبرداری شده است، علاقه ويژهای به دوربين ثابت و کارهای فيکس دارم چون بر اين باورم که کارهای فيکس از دل شرايطی که من میسازم، خلق میشود و يک جور محدوديتهای فيلمسازی مرا عنوان می کند.
معمولا ميزانسنهای بيرون قاب را خيلی دوست دارم. چيزهايی که بيرون کادر اتفاق می افتد و دوست دارم اين قبيل کارها را تجربه کنم.
ولی اين بار تصميم گرفتم خودم را از آن قالبی که ناخواسته برای خودم درست کرده بودم، بيرون بکشم و يک تجربه تازهای بکنم و سعی کردهام آن حس جستجو و سوالاتی را که طی فيلم مطرح میشود، با فرم دوربين روی دست مورد توجه قرار دهم.
شايد بشود گفت که مخاطب ايرانی بهتر با فيلم تو ارتباط برقرار خواهد کرد. برای اينکه همه اين آدمها و معادلاتشان را میشناسد و میتواند فيلم را پيگيری کند. آيا فرنگیها هم همين قدر میتوانند فيلم را دنبال کنند و تجربه نمايش فيلمت در کن چطور بود؟ مخاطب خارجی چقدر از اين فيلم خوشش آمد و توانست که با آن ارتباط برقرار کند؟
به هر حال من فکر میکنم اين دو ظرف مختلف است و هر کسی به اندازه داشتههايش از فيلم چيزی برداشت میکند ولی جزييات زيادی هست که برای من خيلی مهم بود که بيننده ايرانی فيلمم به آن توجه کند و اصلا موقع ساخت فيلم به اين فکر نمیکردم که ممکن است اين شرايط فراهم شود که غير ايرانیها هم بتوانند فيلم را ببينند و به آن توجه کنند.
برايم جالب بود که مقدار زيادی از ماجرا را درک کردند و بخش زيادی از آن هم برايشان قابل هضم نيست. به دليل اين که همان زمان هم که داشتم فيلم را میساختم میدانستم که برای تکميل شدن و فهم درست داستان فيلم به يک پيشينه و حافظه تاريخی نياز هست که طبيعتا بيننده غير ايرانی اين پيشينه ذهنی را ندارد و برای همين هم فکر میکردم که ممکن است اصلا نتواند با فيلم ارتباط برقرار کند.
با علم به اين مسئله من اين فرم و روايت را برای فيلمم انتخاب کردم و داستان را با اتکا به همين مسئله پيش بردم چون فکر میکنم چند نکته تاريک در تاريخ معاصر روشنفکری ايران وجود دارد که واقعا در مورد آن سوال داشتم و اين سوالها مثل يک سنگ در گلوی من گير کرده بود و ناچار بودم که اين سوالها را به نحوی که بلدم در سينمای خودم مطرح کنم.
بنا بر اين آرزو میکردم که بتوانم اين فيلم را در کن نمايش بدهم ولی اصلا مطمئن نبودم که بشود اين کار را کرد چون مطمئن نبودم که داستان فيلم توسط بيننده غير ايرانی فهميده بشود.