در شصتمین سال زندگی و با تنی تبدار، هدف ضربههای پرشمار دشنه نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی قرار گرفت و همچون همسرش ترور شد. پروانه اسکندری (فروهر) متولد ۱۳۱۷، تنها شریک زندگی داریوش فروهر نبود، او خود از کنشگران دیرین نهضت ملی ایران محسوب میشد و بانویی صاحب قلم و نظر.
برآمدن پروانه از خانوادهای «ملی» بود و زندگیاش نیز در ستیز برای تحقق دموکراسی و حاکمیت ملی در ایران سپری شد. خود روایت میکند: «من در کانون پاکیزهای چشم به هستی گشودم که باورهای ملی و ریشههای ستبر آزادیخواهی داشت. ۱۲ ساله بودم که با آرمان یگانگیجویانه ایرانیان آشنا شدم... همین زمان، بهدنبال شعارنویسی بازداشت شدم. دیرهنگام، با پادرمیانی افراد بانفوذ خانواده، به خانه بازگشتم. در برابر تصمیم خویشان نزدیک که به پدر و مادرم فشار میآوردند و مرا از ادامه مبارزه بازمیداشتند، ایستادگی کردم و سرانجام بر دلهرهها چیره شدم و پیمان بزرگی را که تا همامروز [۱۳۷۷] به جان پاس داشتهام، با خویش نهادم».
همراه نهضت ملی و مصدق
پروانه فروهر همگام نهضت ملی و حامی دکتر محمد مصدق شد. پس از کودتای ۲۸ مرداد، او در متن نهضت مقاومت ملی و همراه جبهه ملی ایران و به مثابه هموندی از حزب ملت ایران کوششهای سیاسی و وطندوستانه خود را پی گرفت.
این، مانع از آن نشد که همزمان در پی تحقق برابری حقوق زنان و مردان نباشد؛ چنانکه در نامهای انتقادی به شورای مرکزی جبهه ملی ایران در سال ۱۳۳۹ نوشت: «به من بگویید بین زن و مردی که هر دو این راه را برگزیدهاند، یکسان مبارزه کرده و صاحب یکمقدار شعور و ارزش اجتماعی هستند، چه تفاوتی میتواند وجود داشته باشد؟ در کدامیک از کمیتههای مختلف جبهه ملی زنی نقشی بهعهده دارد؟ برای متشکل کردن زنان در صفوف جبهه ملی تاکنون چه اقدامی شده است؟»
دانشجوی جامعهشناسی به یکی از کنشگران مهم جنبش اعتراضی در دانشگاه تهران و جبهه ملی مبدل میشود. سخنرانی او در سالگرد ۱۶ آذر ۱۳۳۹ یکی از موارد مشهور بود.
او در پی یکی از سخنرانیهایش، بازداشت میشود (بهمن ۱۳۳۹). در یادداشتی خواندنی برای داریوش فروهر مینویسد: «بیمی ندارم... پروانه خواهم ماند، اگرچه خرد شوم... در راه هدفهای بزرگ از نگرانیها نباید بیمناک بود».
پروانه اسکندری در سال ۱۳۴۰ با داریوش فروهر، دبیر حزب ملت ایران ازدواج میکند. دکتر مصدق از تبعیدگاه پیام تبریکی میفرستد و مینویسد: «خداوند نجار نیست اما در و تخته را خوب به هم جور میکند».
پروانه به روایت پرستو
پرستو یکسال پس از ازدواج پدر و مادرش، در سال ۱۳۴۱ پا به هستی مینهد؛ روایت دختر از مادر آرمانخواه چنین است: «تصویرش در آن سالهای کودکیام مثل پریهایی است که اگر باورشان نکنی محو میشوند، اما اگر باورشان کردی، دریچه دنیایی را به رویت باز میکنند که مثل هیچ جای دیگری نیست. معجزه دوست داشتن را با دوست داشتن او یاد گرفتم و در تماشای دوست داشتنهای مشتاقانه او… در تماشای نوشتنش… مادرم جادو میکرد؛ او همیشه آبستن امید بود.»
فرزند نخست پدر و مادر «مصدقی» در خاطرات خود مینویسد: «تصویر مصدق مانند معبد کوچکی بود که تا به یاد دارم روی طاقچه خانه ما جا داشت. مادرم برایش شعر میگفت و با او راز و نیاز میکرد و پدرم با تواضعی غریب به آنجا که عکس او بود نگاه میکرد. در خانهی ما هر آنچه مربوط به مصدق بود در هالهای از تقدس فرو رفته بود و بایستی پاسداری میشد».
سالها بعد که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی منزل فروهرها را با ارعاب و تهدید هدف کاوش قرار دادند، «آنها میخواستند تابلوی بزرگ دکتر مصدق را از روی پیشخوان بخاری اتاق پذیرایی پایین بیاورند؛ مادرم جلوی آن عکس ایستاده، دستهایش را باز کرده و با صدای بلند و محکمی گفته است: تا من زنده هستم دیگر کسی تصویر مصدق را از دیوار خانهام پایین نمیکشد؛ این عکس را تنها از روی جنازه من میتوانید ببرید». مأموران امنیتی از ضبط قاب عکس مصدق صرفنظر میکنند.
داریوش فروهر در آمد و شد پیوسته به زندان بود؛ او افزون بر ۱۴ سال را در زندانهای رژیم سلطنتی سپری کرد. در جریان یکی از بازداشتها (سال ۱۳۴۹)، و در خانهای که هر گوشهاش را ساواکیها اشغال کرده بودند، «مادرم مشغول بگومگو با چند نفر از آن مردان بود… در گوشم گفت: "شجاع و آرام" باشم… و گفت: "پدرت را ببوس و از او خداحافظی کن"… مادرم وسط راهپله شروع به خواندن سرود "ای ایران" کرد و صدای پدرم همراه او شد».
پروانهای مشتعل در انقلاب
پروانه فروهر که از دوران دانشجویی به معلمی مشغول بود، در سال ۱۳۴۹ «ممنوعالتدریس» شد؛ او در کلاس درس تاریخ، از جنبش ملی شدن صنعت نفت و دولت ملی مصدق و کودتای ۲۸ مرداد گفته بود.
در تمام سالهای پس از کودتا، او در تهدید و آمد و شد پیوسته به ساواک و زندانهای کشور بود؛ یا بهخاطر فعالیتهای خود و یا برای ملاقات با همسرش که بارها زندانی و ۱۴ سال محبوس شد.
با گسترش جنبش اعتراضی علیه رژیم شاهنشاهی، دامنه فعالیت پروانه اسکندری افزایش مییابد. او مسئولیت آمادهسازی و انتشار زیراکسی «خبرنامه جبهه ملی ایران» را برعهده میگیرد. مسئولیتی که پس از پیروزی انقلاب در نشریه «اتحاد بزرگ» ادامه مییابد.
انقلاب منجر به تغییر نظام سیاسی شد؛ پروانه فروهر در مکتوبی در اسفند ۱۳۵۷ نوشت: «خدا را سپاس که همه آن سالهای سیاه و نکبتبار پایان یافته و ثمره زندانها، مقاومتها، شکنجهها، شهادتها امروز هوای پاک بهار آزادی است.»
او خیلی زود متوجه تغییر فضای سیاسی ـ اجتماعی متأثر از یک گفتمان سرکوبگرایانه و انحصارطلبانه شد. ۱۹ اسفند ۱۳۵۹ در نشریه جبهه ملی نسبت به بدرفتاری با زنان بیحجاب اعتراض کرد و نوشت: «بیگمان توطئهای در کار است؛ توطئهای حسابشده و خطرناک... تحریکات خجالتآور و رفتارهای ناپسند چند شبهانقلابی، خدشه و آسیب به انقلاب بزرگ و مطهر ماست».
در مطلبی دیگر، پروانه فروهر باز به برخورد با زنان بیحجاب اعتراض میکند و مینویسد: «شاید زنان اشتباه میکردند که میپنداشتند تمام حقوق از دست رفتهشان نیز با انقلاب و با امید به عدالت واقعی به آنها بازگردانده خواهد شد... چرا زندگی زن ایرانی در گرو چند متر پارچه قرار میگیرد؟ چرا تصور میشود که این چند متر پارچه عفت و پاکدامنی زن را تضمین میکند؟ این حیرتآور نیست که ما ملت ایران را به دو بخش زن و مرد تقسیم کنیم و در قرن بیستم از آنها بخواهیم از هم فاصله بگیرند؟»
سالی از انقلاب نگذشته، پروانه فروهر مأیوس و غمزده، از آموزش و پرورش تقاضای بازنشستگی میکند؛ به تعبیر خود: «از آنهمه رویای زیبا درگذشتم». این درحالی رخ داد که همسرش وزیر کار دولت موقت بود و از همراهان حکومت.
او به «زنزدایی» در آموزش و پرورش معترض میشود و نسبت به زدن «داغ ارتجاع» بر پیکر انقلاب اعلام خطر میکند و میگوید: «صدای پای اهریمن استثمار و ارتجاع در فضای زندگی من و همه زنهای این سرزمین پیچیده است».
پروانه فروهر کمتر از یکسال پس از پیروزی انقلاب از سربرکشیدن «اختناق» و «عدم مدارا و تحمل در نظام سیاسی» و لزوم احترام حکومت به آزادی عقیده و لوازم گسترش دموکراسی مینویسد.
پرستو در خاطرات خود روزی را روایت میکند که مادرش، فروهر را به تندی خطاب قرار میدهد: «پس تو چه کارهای؟… آخر پس تو چه کارهای؟» بر مبنای این گزارش: «او داد میزد و تنها همین جمله را میگفت… اشکهایش میریختند و تکرار این جمله در هقهق گریهاش فرو میرفت. آنروز خانم فرخ پارسا ـ که سالها وزیر آموزش و پرورش بود ـ و محمدرضا عاملی تهرانی، نماینده مجلس ـ که تنها دورهی کوتاهی به وزارت رسیده بود ـ اعدام شده بودند.»
ایستاده تا آخر در موقعیت اپوزیسیون
پروانه فروهر بهگونهای روزافزون در موقعیت اپوزیسیونی قرار میگیرد؛ او دوشادوش داریوش فروهر به انتقاد از خودکامگی و انحصارگری در جمهوری اسلامی میپردازد.
او «تنها راه خردگرایانه» برای بهبود وضع ایران را تحقق انتخابات در فضای باز سیاسی میخواند. همزمان با تلاش برای تغییر ساختار سیاسی، تاکید میکند: «دگرگونیهای غیردموکراتیک پیامدهای چنان زیانباری خواهد داشت که حتی گریبانگیر نسلهای آینده نیز خواهد شد».
او ضمن نقد و ارزیابی انقلاب ۱۳۵۷ مینویسد: «دموکراسی در ایران پا نگرفت، زیرا دموکراسی یک فرایافت مجرد نیست، فرهنگی است پرورشی و سازمانی، یک نظام اجتماعی، رهآورد یک جهانبینی، و یک حالت ذهنی ـ شناسایی است و انضباط و پاداش و پادفره».
او حتی تأکید میکند که تحقق حقوق زنان در ایران نیازمند همراهی هر دو جنس است: «باور نمیکنم یک جنبش مستقل زنان چندان بتواند موفق شود؛ اگر ما بتوانیم مردان را همگام خود کنیم بهتر است».
پروانه فروهر زیر سایه ناامنی و تهدید و سرکوب و ارعاب و سانسوری که بر سر وی و همسرش سایه افکنده، شعر میگوید، مقاله مینویسد، خبرنامه حزب ملت ایران را آماده میکند، در صورت امکان با رادیوهای خارج از ایران مصاحبه میکند، و در جلسات محدود و محافل سیاسی به طرح بحث میپردازد.
پروانه فروهر ضمن مخالفت با سامان سیاسی مستقر، درعینحال میکوشید واقعبینانه به ارزیابی بپردازد؛ چنانکه سه ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۷۶ در مصاحبهای میگوید: «آنچه که در نهایت هست با آنچه که در زمان کنونی میتوانیم به آن دست پیدا کنیم، فرق میکند. در همین چهارچوب با همین قانون اساسی ـ که بسیار پرنقص است ـ میشود دگرگونیهایی پدید بیاید؛ میشود کارهایی انجام داد که مردم از این شرایط تلخ بیرون بیایند».
او درعینحال تأکید میکند که خاتمی ـ رئیس جمهور دوم خرداد ـ باید بر وعدههای خود و خواستههای اکثریت مردم ایران «پافشاری» کند و از سخنگویی محض دست بشوید.
پروانه فروهر همچون همسرش بر جدایی نهاد دین از دولت تاکید داشت؛ به باور وی: «تا زمانی که دین به این شکل [جمهوری اسلامی] در حاکمیت قرار گرفته، ممکن نیست به بهروزی و بهگرد دسترسی پیدا کرد».
دو هفته پیش از کاردآجین شدن، در مصاحبه دیگری تصریح میکند: «سردمداران جمهوری اسلامی با انحصارگری و واپسگرایی خودشان به باورهای دینی مردم آسیب زدهاند».
آخرین مکتوب او، گفتاری در بزرگداشت دکتر حسین فاطمی تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۷۷ را بر خود دارد؛ پروانه فروهر از ضرورت مبارزه با روند «یکهتازی» و از «نمای تلخ درون میهن» میگوید و میافزاید: «با رگرگم فریاد برمیآورم ایران روزگار تلخ و سختی را میگذراند؛ مغاک تیرهای بر هستی ملی ما کام گشوده؛ تنهایش نگذاریم؛ توانهایمان را درهمآمیزیم تا گهواره و گورمان، مردم بیمانندمان از ستم رها گردند».
چند روز بعدتر، در نخستین روز آذرماه ۱۳۷۷ پروانه فروهر و همسرش کاردآجین شده توسط مأموران وزارت اطلاعات، قربانی «قتلهای زنجیرهای» و ترور مخالفان سیاسی در جمهوری اسلامی شدند.