تن دادن نراقی به منطق اخلاق سکولار باعث شده است که تفسیر وی از متن بسیار با متن اصلی فاصله داشته باشد. خداوند دستور میدهد پس از گذشت ماههای حرام:
«مشرکان را هر جا که یافتید بکشید و به اسارت بگیریدشان و محاصرهشان کنید و همه جا در کمینشان بنشینید، ولی اگر [از کفر] توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات پرداختند، آزادشان بگذارید».(توبه، ۵)
ولی مطابق دستورالعمل نراقی، مشرکان چینی دارای سلاح هستهای باید با توسل به زور (به عنوان مثال بمباران تأسیسات هستهای و کشتن مردم) نگذارند تا جوامع اسلامی فاقد سلاح هستهای به سلاحهای هستهای دست یابند. فرض کنید دو کشور مسلمان اندونزی و مالزی به دستور خداوند برای ایجاد توازن قوا با کفار چینی و کره شمالی به دنبال تهیه و تولید سلاحهای هستهای بروند.
مطابق دستورالعمل اخلاقی نراقی: «وظیفه کشورهای صاحب سلاحهای هستهای... [این است که] از دستیابی سایر کشورها، خصوصاً دولتهای "سرکش"، به سلاحهای هستهای قاطعانه جلوگیری نمایند». بدین ترتیب، کفار چینی و کره شمالی باید قاطعانه مانع دستیابی مسلمانان مالزی و اندونزی شوند. محل نزاع سیاسی یا حتی اخلاقی نیست، بلکه دینی است. مدعای ما این است که فرامین نراقی با عدول از فرامین خداوند زاده میشوند. به عنوان مثال، خداوند به مسلمانها فرمان داده است:
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یعْلَمُهُمْ: و در برابر آنان هر نیرویی که می توانید، از جمله نگاهداری اسبان، فراهم آورید، تا به آن وسیله دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید، همچنین دیگرانی را هم غیر از آنان، که شما ایشان را نمیشناسید، و خداوند میشناسدشان (انفال، ۶۰) [۷].
با این حساب، نراقی باید از آیه «نفی سبیل» هم عدول کند. وَلَن یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً: و خداوند هرگز کافران را به مؤمنان سلطه نمیدهد (نسأ، ۱۴۱). مرحوم مغنیه نوشته است: «فقها به این آیه استدلال کردهاند که خداوند هیچ حکمی تشریع نفرموده است که موجب سلطه یا ولایت غیرمسلمان بر مسلمان باشد».
بنابراین مشکل دیگر این است که بعید به نظر میرسد به صورت نظاممندی بتوان قرآن را تا این درجه تفسیر آزادانه کرد.
خداوند دو حکم متفاوت برای مسلمان و غیرمسلمان (مشرک و کافر) در نظر گرفته است. مشرک و کافر را- به دلیل عقاید متفاوتشان- میتوان کشت، اما معکوس این تکلیف مجاز نیست. عقل سکولار این را بیعدالتی به شمار میآورد، اما خداوند نه؛ میگوید مشرکان و کفار را بکشید. توجه داشته باشید که نمیگوید مشرکان و کافران را به دلیل پیمانشکنی یا ظلم یا حمله به مسلمانها بکشید، در این صورت باید فرمان میداد: هر جا ظالمان/ پیمانشکنان/ متجاوزان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشید.
به تعبیر فنیتر، وقتی حکم دایرمدار یک موضوع شد، نشاندهنده آن است که موضوع در حکم مدخلیت دارد. وقتی گفته میشود که مشرکان و کافران را بکشید، معنایش این است که کشته شدن، لازمه شرک و کفرشان است. پس عقیده در حکم دخیل است. به عنوان مثال میگوید: «و آنان را هر کجا که بیابید، بکشیدشان و از آنجا که شما را بیرون کرده اند، آنان را بیرون کنید، و[بدانید که] فتنه [شرک] بدتر از قتل است» (بقره، ۱۹۱). امام فخر رازی در تفسیر آیه نوشته است:
«در این آیه بر تکلیف بیفزود و دستور به جهاد با آنان داد چه قتال بکنند یا نکنند...خدای تعالی مؤمنان را دستور میدهد که این کافران را- اگر بتوانید- از مکه بیرون کنید هرگاه که بر شرک خود مقیم باشند... [فتنه] کفر بر خدای تعالی است... لذا معنی آیه این باشد: شما را نمیرسد که اقدام بر قتل را در ماه حرام بزرگ بشمارید، زیرا اقدام کافران بر کفر در ماه حرام عظیم تر از این است» [۸].
دو نوع عقلانیت وجود دارد: عقلانیت نظری و عقلانیت عملی. علم تجربی یک بخش از عقلانیت نظری است، ارزشها و تکالیف هم یک بخش از عقلانیت عملی هستند. نشان دادن تعارض علم و دین یا تعارض فرامین دینی با اخلاق سکولار کنونی، چیزی نیست جز تعارض عقل و وحی. التزام ورزیدن به دین برخلاف عقل را چگونه توجیه میکنید؟ وقتی مدعی تعارض بخشهای زیادی از قرآن با عقل نظری و عقل عملی هستید، چرا باید به قرآن التزام بورزیم؟
برای روشن شدن به این مثال نگاه کنید. نراقی گوشتخواری را اخلاقاً ناروا میداند و لذا نمیتواند حکم خداوند باشد، در صورتی که خدا گفته است: «خداوند است که برای شما چارپایانی آفریده است که بر برخی از آنها سوار شوید و از برخی از آنها بخورید» (غافر، ۷۹) و «و چارپایان را برای شما آفرید که برای شما در [پوست] آنها گرما و سودهای دیگر هست، و هم از آنها میخورید» (نحل، ۵). محرز است که پیامبر گوشتخوار بود. گوشت محبوبترین غذا نزد پیامبر بود. گوشت، ماهیچه و گوشت سردست را دوست داشت (علامه طباطبایی، سنن النبى، ترجمه محمد هادی فقهی، کتاب فروشی اسلامیه، چاپ هفتم، صص ۱۶۶- ۱۹۲).
پیامبر فرمودند: «هر کس بر او چهل روز بگذرد و گوشت نخورد، باید با امید به خدا قرض کند و گوشت بخورد» (محمدی ریشهری، دانشنامه احادیث پزشکی، صص ۱۱۷-۱۳۳). آخر چگونه میتوان قرآن را به گونهای تفسیر کرد که با اعمال خود پیامبر در تناقض باشد. در تفسیر نراقی خود پیامبر (برخلاف نراقی) از تفسیر صحیح متن خبر نداشته و یا داشته و فردی غیراخلاقی بوده است. بدین ترتیب به چند نکته باید توجه داشت:
اولاً: دانش هرمنیوتیک شعبدهبازی نیست که پلنگ را به کبوتر تبدیل کند. تبدیل بایدها و بکنیدها (اوامر) به نبایدها و نکنیدها (نواهی) و نبایدها و نکنیدها به بایدها و بکنیدها؛ حق فرد است و ممکن است از نظر خداناباوران اخلاقی هم باشد، اما محصول تلاشی هرمنیوتیکی نیست. مانند این که فردی بگوید مارکس طرفدار شدید سرمایهداری بود و میگفت همه باید خادم سرمایهداری باشند، بعد هم این را تفسیر کاپیتال مارکس بنامد. یا این که کسی بگوید فونهایک و نوزیک کمونیست بودند و این مدعا را تفسیر متون آنان قلمداد کند. سازگار کردن همجنسگرایی با قرآن، تفسیر معتبر متن نیست، عدول از متن است[۹].
ثانیاً: هیچکس بدون تاریخ با خوانش متن مواجه نمیشود. تفسیر متن در سیاق «تاریخ تفسیر متن» یا «سنت تفسیری» صورت میپذیرد. پیامد روشهای این چنینی، متهم کردن کل مسلمانان در طول تاریخ به «بد فهمی»، «بد مسلمانی» و «انحراف» است.
ثالثاً: پیروان پیامبر، مخاطب کلام او نبودند. چرا که اصلاً نمیتوانستند معنای آن را «بفهمند». مخاطب کلام او، انسانهای قرن ۲۱ هستند که هر امر مقبول کنونیان را، سازگار به قرآن به شمار میآورند.
رابعاً: حتی خود پیامبر هم معنای کلام خود را درک نمیکرد. معنای حقیقی فرامین قرآن این بود که گوشتخواری غیراخلاقی و غیرشرعی است، اما پیامبر گوشت میخورد. معنای حقیقی فرامین قرآن این است که چند همسری غیراخلاقی و غیرشرعی است، اما پیامبر چند همسر داشت. معنای حقیقی آیات قرآن به همجنسگرایی راه میدهد، اما پیامبر و پیروانش نه تنها خود چنین نمیکردند، بلکه همجنسگرایان را به شدت مجازات میکردند.
خامساً: تغییر سخنان گوینده - درست عکس منظور وی- اخلاقاً هم قابل دفاع نیست.
روشن است که احکام و فرامین قرآن با اخلاق سکولار قابل جمع نیست. این دو با یکدیگر تعارض دارند. نراقی به قیمت قربانی کردن فرامین خداوند و چنان که در بند اول نشان داده شد، با از محتوا خالی کردن سبک زندگی نبوی، میان اسلام و عقلانیت نظری و عملی امروزیان صلح و آشتی برقرار میکند.
به نظر میرسد راه و روش اشعری نراقی در اعتقادات با راه روش سکولار(به تعبیر خودش: مفروضات خداناباوران) او در اسلام عملی در تنش است[۱۰].
مسئله فقط و فقط ناسازگاری بالا (کلامی/ کلامالله به شمار آوردن قرآن) و پایین (فرامین قرآن یا سبک زندگی محمدی) اسلامشناسی نراقی نیست، او حتی در مسائل کلامی هم به روششناسی ارزشگرایانه خود وفادار نبوده و نقدی را که بر رقیب (قائلان به سخنان پیامبر بودن قرآن) وارد میسازد، بر خودش نیز به طریق اولی وارد است. در بخش «حجیت مفروضات خداناباوران» توضیح دادیم که او از «استقلال» مدعای «وحی به معنای سخنان خداوند بودن قرآن» دفاع کرده و تفسیرهای سروش و شبستری را به دلیل «تابع» کردن فهم و توجیه وحی به آرای برون دینی (رأی سروش) و تفسیر وحی به گونهای که برای مؤمن و غیرمؤمن قابل فهم و دستیابی باشد (رأی شبستری)، پذیرش «حجیت مفروضات خداناباوران» قلمداد کرده و آن را نفی میکند (ارزش داوری). مطابق روششناسی پیشنهادی او، فقط و فقط باید نشان داد که مدعای «قرآن سخنان خداوند است»، «با دادهها و منابع اصلی دین سازگار» است و به انتقادات مخالفان «به نحو خردپسندی پاسخ داد».
اما او در عمل این روششناسی را نقض کرده و برای فهم و معقولسازی مدعای کلامالله بودن قرآن، به آرای کفار (آلوین پلتینگا، نیکولاس ولترستورف و ویلیام آلستون) توسل جسته است. اگر فهم و توجیه وحی با معارف بشری (فلسفه، علم، عرفان، هنر، و...) «پذیرش حجیت مفروضات خداناباوران» باشد، فهم و توجیه وحی با آرای پلتینگا، ولترستورف و آلتسون نیز «پذیرش حجیت مفروضات کفار» خواهد بود، که نراقی بدان محتاج نیست (مطابق روششناسی پیشنهادیاش).
اتفاقاً نظریه رقیب(قرآن سخنان پیامبر است)، مطابق روششناشی نراقی است. قرآن گفته است لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ(شوری، ۱۱). سید مرتضی علمالهدی در شرح آیه نوشته است:
«درآمدن کاف در اینجا [بر سر کمثله] از راه زیادت نیست که اگر حذف شود، در معنی تغییری ایجاد نکند، بلکه آمدنش معنایی دارد که نیامدنش ندارد. زیرا اگر میفرمود لیس مثله شیء ممکن بود که مراد از آن بعضی وجوه باشد، و در بعضی احوال ولی چون کاف بر سر آن درآید، از آن نفی هر مثل و مانندی از کلیه وجوه بر می آید. دلیلش هم این است که درست نیست بگویند «لیس کمثله احد فی کذا» بلکه باید از آن اطلاق و عمومیت مستفاد کنند».[۱۱]
خدایی که از هیچ جهتی از جهات شبیه هیچ موجودی- از جمله انسانها- نیست، سخن هم نخواهد گفت، چون سخن گفتن عملی انسانی است. زبان برساختهای بشری است که انسانها از آن برای ایراد منظور خود استفاده میکنند، اگر خداوند نیز از این برساخته بشری برای بیان منظور خود استفاده کند، از این جهت (استفاده از زبان) شبیه انسانها خواهد شد.
باید توجه داشت که لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ محکمترین محکمات قرآن است. آیتالله جوادی آملی در این خصوص نوشته است:
«شاید یگانه اصل تفسیری همه مسائل توحیدی، آیه لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ باشد که هیچ آیهای مانند آن در قرآن نیست که هرگونه کثرت، شرکت، تشابه، تماثل، تساوی، تواسی چیزی با خدا و اشتراک خداوند سبحان با او را قاطعانه نفی میکند... محکماتی مانند لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ بر همه آن مراتب پرتوافکن اند». [۱۲]
مفسران بر همین اساس آیات توحیدی قرآن را متشابه به شمار آورده و تأویل کردهاند. به عنوان مثال، علامه طباطبایی در این خصوص نوشته است:
«آیه شریفه الرحمن على العرش استوى آیه متشابه است، چون معلوم نیست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چیست؟ شنونده در اولین لحظه که آن را مىشنود در معنایش تردید مىکند، ولى وقتى مراجعه به آیه لیس کمثله شىء مىکند، مىفهمد که قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن سایر موجودات نیست و منظور از کلمه استوا برقرار شدن تسلط بر ملک و احاطه بر خلق است، نه روى تخت نشستن، و بر مکانى تکیه دادن، که کار موجودات جسمانى است، و چنین چیزى از خداى سبحان محال است. و باز نظیر آیه شریفه الى ربها ناظرة که وقتى شنونده آن را مىشنود، بلافاصله به ذهنش خطور مىکند که خدا هم، مانند اجسام دیدنى است، و وقتى به آیه لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار مراجعه مىکند آن وقت مىفهمد که منظور از «نظر کردن» تماشا کردن با چشم مادى نیست». [۱۳]
داستان که به این دو آیه ختم نمیشود. آیه یدُاللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ(فتح، ۱۰) یک نمونه دیگر است. آیه بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ (مائده، ۶۴) را هم بر این مبنا به قدرت و فقدان بخشش تحویل کردهاند. آیه وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا: پروردگارت فرا رسد و فرشتگان [نیز] صف در صف [بیایند] (فجر، ۲۲) نیز نمونهای دیگر است که زمخشری درباره آن نوشته است:
«اگر بپرسند: اسناد آمدن به خدا به چه معناست، در حالی که حرکت و انتقال تنها درباره موجوداتی قابل تصور است که در مکان جای گیرند؟ در پاسخ باید گفت: تمثیلی برای ظهور نشانههای اقتدار و تبیین چیرگی و سلطه خدای متعال است». [۱۴]
آیه إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ: به راستی پروردگارت در کمینگاه است (فجر، ۱۴) را در نظر بگیرید. آیتالله جوادی آملی مینویسد که «عقل نمیپذیرد که خدای مجرد محض و پیراسته از جسم و ماده، در کمین جسمانی باشد» و بعد هم با آیه لیس کمثله شیء این آیه را تفسیر میکند.[۱۵] زمخشری گفته است که «ضربالمثلی برای بیان گرفتار شدن سرکشان» است. [۱۶]
بنابراین، کلیه آیات سخن گفتن خداوند را هم باید براساس محکم لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ متشابه به شمار آورد و تأویل کرد. به تعبیر دیگر، وقتی پردهها از پیش چشمان حضرت محمد کنار رفت و خدا بودن کل عالم هستی را دید، سخنان خود را هم صادقانه سخنان خدا به شمار آورد، چون جز خدا موجود دیگری وجود ندارد تا خداوند را از بینهایت بودن بیندازد.
با توجه به آنچه گفته شد، اگر نراقی بخواهد یک بام و دو هوایی نباشد، شاید باید به راهی برود که قاضیان او را میخواند - یعنی دست شستن از اعتقادات اسلامی- و شاید باید به تجدید نظر در اسلام عملی بپردازد و این گونه همرأیی و همدلی بیشتری با عموم مسلمین داشته باشد.[۱۷] ماندن میان نه آن و نه این برای نراقی دشوار است.
-----------------------------------------------------------------------
پاورقیها:
۷- علامه طباطبایی در تفسیر آیه نوشته است:
«امر عامی است به مؤمنین که در قبال کفار به قدر تواناییشان از تدارکات جنگی که به آن احتیاج پیدا خواهند کرد تهیه کنند، به مقدار آنچه که کفار بالفعل دارند و آنچه که توانایی تهیه آن را دارند... به حکم فطرت بر جامعه اسلامی واجب است که همیشه و در هر حال تا آنجا که میتواند و به همان مقداری که احتمال میدهد دشمنش مجهز باشد مجتمع صالحش را مجهز کند». ( المیزان، جلد نهم، ص ۱۵۱)
۸- امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علیاصغر حلبی، جلد پنجم، انتشارات اساطیر، صص ۲۲۳۰- ۲۲۳۱.
علامه طباطبایی هم در تفسیر آیه و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین لله (بقره، ۱۹۳) نوشته است:
«کلمه فتنه در لسان این آیات به معنای شرک است، به این که بتی برای خود اتخاذ کنند، و آن را بپرستند، آن طور که مشرکین مکه مردم را وادار به آن میکردند، دلیل این که گفتیم فتنه به معنای شرک است جمله: و یکون الدین لله است، و آیه مورد بحث نظیر آیه: و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة، و ان تولوا فاعلموا ان الله مولیکم نعم المولی و نعم النصیر است که میفرماید با مشرکین قتال کنید تا زمانی که دیگر شرکی باقی نماند... و آیه نامبرده این دلالت را دارد که قبل از قتال باید مردم را دعوت کرد، اگر دعوت را پذیرفتند که قتالی نیست، و اگر دعوت را رد کردند آن وقت دیگر ولایتی ندارند... ما گفتیم که آیه مورد بحث اصلاً ربطی به اهل کتاب ندارد تنها مشرکین را در نظر دارد و مراد از اینکه فرمود: (تا آن که دین برای خدا شود) این است که مردم اقرار به توحید کنند و خدا را بپرستند». (طباطبایی، المیزان، جلد دوم، صص ۹۰- ۹۱)
آیتالله جوادی آملی هم در تفسیر آیات ۱۹۰- ۱۹۳ سوره بقره همین نکات را تأیید کرده است. میگوید:
«باید بساط شرک و یهودیت و مسیحیت برچیده شود... با مشرکان جهاد کنید؛ خواه بجنگند یا نجنگند... مشرکان، با وصف شرک، اجازه ندارند در شهر مکه زندگی کنند، بلکه پس از رسیدن دستور جهاد ابتدایی، مشرکان حق زندگی در جزیرةالعرب را از دست دادند، مگر مسلمان شوند. پیامبر اسلام فرمود: دو آیین (شرک و اسلام) در جزیرةالعرب جمع نمیشود... شرک و بتپرستی مورد حمایت همهجانبه مشرکان از بزرگترین گناهان و بارزترین مصداق «فتنه» در این آیه است، زیرا فتنه بدتر از قتل است که قرآن از آن به «ظلم عظیم» یاد میکند: «ان الشرک لظلم عظیم»... غیر از دین توحیدی هر دین و آیینی باید رخت بربندد. این جنگ فتنهزدایی است... در این آیه، با هدف بیان آخرین مرحله جنگ با شرک، خطاب به مسلمانان میفرماید... مبارزه را استمرار بخشید و بکوشید تا فتنه و شرک و حکومت طاغوت روی زمین نباشد و دین اسلام در آن حاکم شود... از این رو مقصود مهم از محو فتنه تنها یکی از دو صورت است: یا پذیرش اسلام یا کشته شدن مشرکان... وقتی کفر اهل کتاب هم مانند الحاد یا شرک مشرکان فتنهزا باشد، جهاد برای خاموش کردن آن لازم است». (آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، انتشارات اسراء، جلد نهم، صص ۵۹۸- ۶۳۱)
۹- قرآن به صراحت تمام همجنسگرایی را فاحشه خوانده و مرتکبان به آن را جاهل نامیده است:
«و لوط [را فرستادیم] وقتی به قومش گفت: آیا کار ناشایستی را که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است، انجام میدهید؟ آری شما از روی شهوت به جای زنان با مردان میآمیزید، آری شما گروهی اسرافکارید». (اعراف، ۸۰- ۸۱)
زمخشری معتزلی در تفسیر آیه نوشته است:
«در آغاز با عبارت أتاتون الفاحشة آنان را مورد توبیخ قرار داد، آن گاه بر میزان این توبیخ افزود... با این عبارت آنان در زمره چارپایان جای میگیرند و در این کار به هیچیک از مقتضیات خرد از قبیل تولید مثل و امثال آن نظر ندارند». (زمخشری، تفسیر کشاف، ترجمه مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد دوم، ص ۱۶۸)
«و لوط را[فرستادیم] چنین بود که به قومش گفت: آیا دیده و دانسته کار ناشایست انجام میدهید؟ آیا شما از روی شهوت به جای زنان با مردان در میآمیزید. بلکه شما گروهی نادان هستید» (نمل، ۵۴- ۵۵).
زمخشری معتزلی در تفسیر آیه نوشته است:
«یعنی: شما میدانید که چنان کاری ناشایست است و پیش از شما کسی مرتکب آن نشده و خدای متعال زنان را برای مردان آفریده و مردان را برای روابط جنسی با همدیگر و همچنین زنان را برای بهرهمندی جنسی از دیگر زنان نیافریده است و چنین کاری برخلاف حکم و حکمت الهی است و با بیان این حکم به شما آموزانده است که ارتکاب چنین جرم سنگینی از بزرگترین گناهان و زشتترین و ناشایستترین کارهاست... مراد از جهل، سفاهت و کمخردی است که از آن برخوردار بودند». (زمخشری، تفسیر کشاف، ترجمه مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد سوم، ص ۵۲۴).
آیه دیگری از قرآن موید نگاه زمخشری به رابطه زنان با مردان است:
«زنانتان گشتزار شما هستند، پس هرگونه که خواهید، به کشتزار خود در آیید». (بقره، ۲۲۳)
به تفسیر زمخشری اعتزالی و فخر رازی اشعری از این آیه بنگرید که تفسیر مشترکی را بیان میکنند. با این همه نراقی مینویسد:
«در آنجا که لوط قوم خود را به علت ارتکاب "کار زشت" یا "الفاحشه" مورد نکوهش قرار میدهد، مفسّران آن کار زشت یا "فاحشه" را معادل "عمل لواط" تفسیر میکنند. اما روایت قرآنی و نیز پارهای قرائن برونمتنی نشان میدهد که قوم لوط مرتکب انواع گناهان فاحش میشدند، و هیچ دلیلی وجود ندارد که آن "فاحشه" را که عامل اصلی عذاب ایشان بوده است معادل عمل "همجنسگرایانه" در میان مردان قوم تلقی کنیم».
۱۰- تا حدی که من میفهمم، نراقی از جهت کلامی/اعتقادی دون اشاعره عمل کرده و از جهت فرامین و احکام عملی فوق معتزله رفته است. به عنوان نمونه خداوند فرمان داده:
«مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوستان [خویش] گیرند و هر کس این [کار] را کند [او را] در هیچ چیز از [دوستی] خدا [بهرهای] نیست». (آل عمران، ۲۸).
زمخشری اعتزالی در تفسیر آیه نوشته است که «این مفهوم بارها در قرآن کریم آمده است... اگر کسی ولایت کافران را بپذیرد، از ولایت الهی کاملاً محروم است و نمیتواند به هیچ وجه در پرتو ولایت الهی قرار گیرد. یعنی: کاملاً باید دل از ولایت الهی برکند و البته این کاملاً امری معقول و بخردانه است». ( زمخشری، تفسیر کشاف، جلد اول، ص ۴۲۸)
زمخشری آیه زیر را یکی از مصادیق فرمان معقول و خردمندانه بالا به شمار آورده است:
«ای مومنان یهودیان و مسیحیان را دوستان [خویش] مگیرید. آنان دوستان یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست گیرد، به راستی که خود از آنان است. بیگمان خدا گروه ستمکاران را هدایت نمیکند». (مائده، ۵۱)
زمخشری دلیل فرمان را تفاوت آیین (کفر و اسلام) ذکر کرده و مینویسد: «این عبارت، تغلیظی از جانب خدا و تشدید وجوب دوری گزیدن و برکنار ماندن از کسانی است که آیینی مخالف دارند». ( تفسیر کشاف، جلد اول، ص ۷۹۴).
آیه زیر هم یکی دیگر از شواهد زمخشری است:
«قومی نیابی که به خداوند و روز بازپسین ایمان داشته باشند و با کسانی که با خداوند و پیامبر او مخالفت میورزند، دوستی کنند» (مجادله، ۲۲).
امام فخررازی آیات دیگری هم بر آیات یاد شده- در تأیید فرمان آیه ۲۸ آلعمران- افزوده است. آیه زیر یکی از مستندات اوست:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، دوستی همراز جز از میان خودتان مگیرید». (آل عمران، ۱۱۸)
در اینکه مصداق نهی چه گروهی هستند؟ سه نظر نقل کرده و خود نظر سوم را پذیرفته است که مطابق آن: «مراد به آن جمیع اصناف کافران است، و دلیل آن این است که خدای تعالی میگوید بطانة من دونکم و در آن مؤمنان را منع میکند که بطانه یا دوست همرازی غیر از مومنان نگیرند، پس این نهی از همه کافران باشد». (امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علی اصغر حلبی، جلد نهم، صص ۳۶۲۵- ۳۶۲۶)
۱۱- امالی، ج۲/ ص ۳۱۱.
۱۲- آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، جلد ۱۳، ص ۱۴۸.
۱۳- طباطبایی، المیزان، جلد ۳، ص ۳۱.
۱۴- زمخشری، تفسیر کشاف، جلد چهارم، ص ۹۳۶.
۱۵- آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، جلد ۱۳، ص ۱۲۰.
۱۶- زمخشری، تفسیر کشاف، جلد چهارم، ص ۹۳۳.
۱۷- به آیات زیر بنگرید:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کلِّهِ: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند. (فتح، ۲۸)
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، ولو مشرکان ناخوش داشته باشند. (توبه، ۳۳)
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، ولو مشرکان ناخوش داشته باشند. (صف، ۹)
وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الإِسْلامِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ: و هر کس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است. (آل عمران، ۸۵)
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الإِسْلامُ : دین خداپسند همانا اسلام است. (آل عمران، ۱۹)
به اعتقاد بسیاری از مفسران منظور از اسلام و دین در این آیات، دین حضرت محمد است. میبدی در تفسیر آیه ۸۵ آل عمران نوشته است: «اسلام در اینجا شریعت مصطفی(ص) است... و دین در اینجا دین حنفی که مصطفی (ص) به آن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة». معنی آیت آن است که هر که بعد از بعثت محمد(ص) به جز شریعت وی شریعت جوید، و جز دین و سنت وی دینی دیگر گیرد، و راهی دیگر رود، آن را از وی نپذیرند، و از راه حق بیراه است و از جمله هالکان و دوزخیان است».
البوالفتوح رازی نیز اسلام را دین حضرت محمد گرفته است که ناسخ همه ادیان است. علامه طباطبایی در تفسیر ۳۳ توبه نوشته که منظور دین حضرت محمد است که خداوند آن را بر همه ادیان غلبه خواهد داد. خدا از مسلمانها خواسته است تا با اهل کتاب بجنگند تا دین اسلام انتشار یابد. (المیزان، جلد ۹، ص ۳۲۹)
این توصیف/ تبیین/ تکلیف (دین اسلام دین حق است و ادیان قبلی نسخ شدهاند، اسلام بر کلیه ادیان سیطره خواهد یافت، مسلمانها مکلفند تا اسلام را بر کلیه ادیان سیطره دهند)، از نظر درونی سازگار است. اگر هم از نظر بیرونی سازگار نباشد- به عنوان مثال ناعادلانه یا نا کثرتگرایانه به نظر آید- خوب بیاید. خداوند بنابر مصالحی که ما قادر به فهم آن نیستیم، چنین تصمیم گرفته است. ضمن آنکه نراقی مانند جان هیک و سروش قائل به «پلورالیسم دینی» نیست، بلکه از نوعی «انحصارگرایی دینی» دفاع میکند.
----------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این مقاله، الزاماً بازتاب دیدگاههای رادیو فردا نیست.
** رادیو فردا، در مشارکت در این بحث، پذیرای نظر دیگر متفکران حوزه اندیشه است.
«مشرکان را هر جا که یافتید بکشید و به اسارت بگیریدشان و محاصرهشان کنید و همه جا در کمینشان بنشینید، ولی اگر [از کفر] توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات پرداختند، آزادشان بگذارید».(توبه، ۵)
ولی مطابق دستورالعمل نراقی، مشرکان چینی دارای سلاح هستهای باید با توسل به زور (به عنوان مثال بمباران تأسیسات هستهای و کشتن مردم) نگذارند تا جوامع اسلامی فاقد سلاح هستهای به سلاحهای هستهای دست یابند. فرض کنید دو کشور مسلمان اندونزی و مالزی به دستور خداوند برای ایجاد توازن قوا با کفار چینی و کره شمالی به دنبال تهیه و تولید سلاحهای هستهای بروند.
مطابق دستورالعمل اخلاقی نراقی: «وظیفه کشورهای صاحب سلاحهای هستهای... [این است که] از دستیابی سایر کشورها، خصوصاً دولتهای "سرکش"، به سلاحهای هستهای قاطعانه جلوگیری نمایند». بدین ترتیب، کفار چینی و کره شمالی باید قاطعانه مانع دستیابی مسلمانان مالزی و اندونزی شوند. محل نزاع سیاسی یا حتی اخلاقی نیست، بلکه دینی است. مدعای ما این است که فرامین نراقی با عدول از فرامین خداوند زاده میشوند. به عنوان مثال، خداوند به مسلمانها فرمان داده است:
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یعْلَمُهُمْ: و در برابر آنان هر نیرویی که می توانید، از جمله نگاهداری اسبان، فراهم آورید، تا به آن وسیله دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید، همچنین دیگرانی را هم غیر از آنان، که شما ایشان را نمیشناسید، و خداوند میشناسدشان (انفال، ۶۰) [۷].
با این حساب، نراقی باید از آیه «نفی سبیل» هم عدول کند. وَلَن یجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً: و خداوند هرگز کافران را به مؤمنان سلطه نمیدهد (نسأ، ۱۴۱). مرحوم مغنیه نوشته است: «فقها به این آیه استدلال کردهاند که خداوند هیچ حکمی تشریع نفرموده است که موجب سلطه یا ولایت غیرمسلمان بر مسلمان باشد».
بنابراین مشکل دیگر این است که بعید به نظر میرسد به صورت نظاممندی بتوان قرآن را تا این درجه تفسیر آزادانه کرد.
خداوند دو حکم متفاوت برای مسلمان و غیرمسلمان (مشرک و کافر) در نظر گرفته است. مشرک و کافر را- به دلیل عقاید متفاوتشان- میتوان کشت، اما معکوس این تکلیف مجاز نیست. عقل سکولار این را بیعدالتی به شمار میآورد، اما خداوند نه؛ میگوید مشرکان و کفار را بکشید. توجه داشته باشید که نمیگوید مشرکان و کافران را به دلیل پیمانشکنی یا ظلم یا حمله به مسلمانها بکشید، در این صورت باید فرمان میداد: هر جا ظالمان/ پیمانشکنان/ متجاوزان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشید.
به تعبیر فنیتر، وقتی حکم دایرمدار یک موضوع شد، نشاندهنده آن است که موضوع در حکم مدخلیت دارد. وقتی گفته میشود که مشرکان و کافران را بکشید، معنایش این است که کشته شدن، لازمه شرک و کفرشان است. پس عقیده در حکم دخیل است. به عنوان مثال میگوید: «و آنان را هر کجا که بیابید، بکشیدشان و از آنجا که شما را بیرون کرده اند، آنان را بیرون کنید، و[بدانید که] فتنه [شرک] بدتر از قتل است» (بقره، ۱۹۱). امام فخر رازی در تفسیر آیه نوشته است:
«در این آیه بر تکلیف بیفزود و دستور به جهاد با آنان داد چه قتال بکنند یا نکنند...خدای تعالی مؤمنان را دستور میدهد که این کافران را- اگر بتوانید- از مکه بیرون کنید هرگاه که بر شرک خود مقیم باشند... [فتنه] کفر بر خدای تعالی است... لذا معنی آیه این باشد: شما را نمیرسد که اقدام بر قتل را در ماه حرام بزرگ بشمارید، زیرا اقدام کافران بر کفر در ماه حرام عظیم تر از این است» [۸].
دو نوع عقلانیت وجود دارد: عقلانیت نظری و عقلانیت عملی. علم تجربی یک بخش از عقلانیت نظری است، ارزشها و تکالیف هم یک بخش از عقلانیت عملی هستند. نشان دادن تعارض علم و دین یا تعارض فرامین دینی با اخلاق سکولار کنونی، چیزی نیست جز تعارض عقل و وحی. التزام ورزیدن به دین برخلاف عقل را چگونه توجیه میکنید؟ وقتی مدعی تعارض بخشهای زیادی از قرآن با عقل نظری و عقل عملی هستید، چرا باید به قرآن التزام بورزیم؟
برای روشن شدن به این مثال نگاه کنید. نراقی گوشتخواری را اخلاقاً ناروا میداند و لذا نمیتواند حکم خداوند باشد، در صورتی که خدا گفته است: «خداوند است که برای شما چارپایانی آفریده است که بر برخی از آنها سوار شوید و از برخی از آنها بخورید» (غافر، ۷۹) و «و چارپایان را برای شما آفرید که برای شما در [پوست] آنها گرما و سودهای دیگر هست، و هم از آنها میخورید» (نحل، ۵). محرز است که پیامبر گوشتخوار بود. گوشت محبوبترین غذا نزد پیامبر بود. گوشت، ماهیچه و گوشت سردست را دوست داشت (علامه طباطبایی، سنن النبى، ترجمه محمد هادی فقهی، کتاب فروشی اسلامیه، چاپ هفتم، صص ۱۶۶- ۱۹۲).
پیامبر فرمودند: «هر کس بر او چهل روز بگذرد و گوشت نخورد، باید با امید به خدا قرض کند و گوشت بخورد» (محمدی ریشهری، دانشنامه احادیث پزشکی، صص ۱۱۷-۱۳۳). آخر چگونه میتوان قرآن را به گونهای تفسیر کرد که با اعمال خود پیامبر در تناقض باشد. در تفسیر نراقی خود پیامبر (برخلاف نراقی) از تفسیر صحیح متن خبر نداشته و یا داشته و فردی غیراخلاقی بوده است. بدین ترتیب به چند نکته باید توجه داشت:
اولاً: دانش هرمنیوتیک شعبدهبازی نیست که پلنگ را به کبوتر تبدیل کند. تبدیل بایدها و بکنیدها (اوامر) به نبایدها و نکنیدها (نواهی) و نبایدها و نکنیدها به بایدها و بکنیدها؛ حق فرد است و ممکن است از نظر خداناباوران اخلاقی هم باشد، اما محصول تلاشی هرمنیوتیکی نیست. مانند این که فردی بگوید مارکس طرفدار شدید سرمایهداری بود و میگفت همه باید خادم سرمایهداری باشند، بعد هم این را تفسیر کاپیتال مارکس بنامد. یا این که کسی بگوید فونهایک و نوزیک کمونیست بودند و این مدعا را تفسیر متون آنان قلمداد کند. سازگار کردن همجنسگرایی با قرآن، تفسیر معتبر متن نیست، عدول از متن است[۹].
ثانیاً: هیچکس بدون تاریخ با خوانش متن مواجه نمیشود. تفسیر متن در سیاق «تاریخ تفسیر متن» یا «سنت تفسیری» صورت میپذیرد. پیامد روشهای این چنینی، متهم کردن کل مسلمانان در طول تاریخ به «بد فهمی»، «بد مسلمانی» و «انحراف» است.
ثالثاً: پیروان پیامبر، مخاطب کلام او نبودند. چرا که اصلاً نمیتوانستند معنای آن را «بفهمند». مخاطب کلام او، انسانهای قرن ۲۱ هستند که هر امر مقبول کنونیان را، سازگار به قرآن به شمار میآورند.
رابعاً: حتی خود پیامبر هم معنای کلام خود را درک نمیکرد. معنای حقیقی فرامین قرآن این بود که گوشتخواری غیراخلاقی و غیرشرعی است، اما پیامبر گوشت میخورد. معنای حقیقی فرامین قرآن این است که چند همسری غیراخلاقی و غیرشرعی است، اما پیامبر چند همسر داشت. معنای حقیقی آیات قرآن به همجنسگرایی راه میدهد، اما پیامبر و پیروانش نه تنها خود چنین نمیکردند، بلکه همجنسگرایان را به شدت مجازات میکردند.
خامساً: تغییر سخنان گوینده - درست عکس منظور وی- اخلاقاً هم قابل دفاع نیست.
روشن است که احکام و فرامین قرآن با اخلاق سکولار قابل جمع نیست. این دو با یکدیگر تعارض دارند. نراقی به قیمت قربانی کردن فرامین خداوند و چنان که در بند اول نشان داده شد، با از محتوا خالی کردن سبک زندگی نبوی، میان اسلام و عقلانیت نظری و عملی امروزیان صلح و آشتی برقرار میکند.
به نظر میرسد راه و روش اشعری نراقی در اعتقادات با راه روش سکولار(به تعبیر خودش: مفروضات خداناباوران) او در اسلام عملی در تنش است[۱۰].
مسئله فقط و فقط ناسازگاری بالا (کلامی/ کلامالله به شمار آوردن قرآن) و پایین (فرامین قرآن یا سبک زندگی محمدی) اسلامشناسی نراقی نیست، او حتی در مسائل کلامی هم به روششناسی ارزشگرایانه خود وفادار نبوده و نقدی را که بر رقیب (قائلان به سخنان پیامبر بودن قرآن) وارد میسازد، بر خودش نیز به طریق اولی وارد است. در بخش «حجیت مفروضات خداناباوران» توضیح دادیم که او از «استقلال» مدعای «وحی به معنای سخنان خداوند بودن قرآن» دفاع کرده و تفسیرهای سروش و شبستری را به دلیل «تابع» کردن فهم و توجیه وحی به آرای برون دینی (رأی سروش) و تفسیر وحی به گونهای که برای مؤمن و غیرمؤمن قابل فهم و دستیابی باشد (رأی شبستری)، پذیرش «حجیت مفروضات خداناباوران» قلمداد کرده و آن را نفی میکند (ارزش داوری). مطابق روششناسی پیشنهادی او، فقط و فقط باید نشان داد که مدعای «قرآن سخنان خداوند است»، «با دادهها و منابع اصلی دین سازگار» است و به انتقادات مخالفان «به نحو خردپسندی پاسخ داد».
اما او در عمل این روششناسی را نقض کرده و برای فهم و معقولسازی مدعای کلامالله بودن قرآن، به آرای کفار (آلوین پلتینگا، نیکولاس ولترستورف و ویلیام آلستون) توسل جسته است. اگر فهم و توجیه وحی با معارف بشری (فلسفه، علم، عرفان، هنر، و...) «پذیرش حجیت مفروضات خداناباوران» باشد، فهم و توجیه وحی با آرای پلتینگا، ولترستورف و آلتسون نیز «پذیرش حجیت مفروضات کفار» خواهد بود، که نراقی بدان محتاج نیست (مطابق روششناسی پیشنهادیاش).
اتفاقاً نظریه رقیب(قرآن سخنان پیامبر است)، مطابق روششناشی نراقی است. قرآن گفته است لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ(شوری، ۱۱). سید مرتضی علمالهدی در شرح آیه نوشته است:
«درآمدن کاف در اینجا [بر سر کمثله] از راه زیادت نیست که اگر حذف شود، در معنی تغییری ایجاد نکند، بلکه آمدنش معنایی دارد که نیامدنش ندارد. زیرا اگر میفرمود لیس مثله شیء ممکن بود که مراد از آن بعضی وجوه باشد، و در بعضی احوال ولی چون کاف بر سر آن درآید، از آن نفی هر مثل و مانندی از کلیه وجوه بر می آید. دلیلش هم این است که درست نیست بگویند «لیس کمثله احد فی کذا» بلکه باید از آن اطلاق و عمومیت مستفاد کنند».[۱۱]
خدایی که از هیچ جهتی از جهات شبیه هیچ موجودی- از جمله انسانها- نیست، سخن هم نخواهد گفت، چون سخن گفتن عملی انسانی است. زبان برساختهای بشری است که انسانها از آن برای ایراد منظور خود استفاده میکنند، اگر خداوند نیز از این برساخته بشری برای بیان منظور خود استفاده کند، از این جهت (استفاده از زبان) شبیه انسانها خواهد شد.
باید توجه داشت که لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ محکمترین محکمات قرآن است. آیتالله جوادی آملی در این خصوص نوشته است:
«شاید یگانه اصل تفسیری همه مسائل توحیدی، آیه لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ باشد که هیچ آیهای مانند آن در قرآن نیست که هرگونه کثرت، شرکت، تشابه، تماثل، تساوی، تواسی چیزی با خدا و اشتراک خداوند سبحان با او را قاطعانه نفی میکند... محکماتی مانند لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ بر همه آن مراتب پرتوافکن اند». [۱۲]
مفسران بر همین اساس آیات توحیدی قرآن را متشابه به شمار آورده و تأویل کردهاند. به عنوان مثال، علامه طباطبایی در این خصوص نوشته است:
«آیه شریفه الرحمن على العرش استوى آیه متشابه است، چون معلوم نیست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چیست؟ شنونده در اولین لحظه که آن را مىشنود در معنایش تردید مىکند، ولى وقتى مراجعه به آیه لیس کمثله شىء مىکند، مىفهمد که قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن سایر موجودات نیست و منظور از کلمه استوا برقرار شدن تسلط بر ملک و احاطه بر خلق است، نه روى تخت نشستن، و بر مکانى تکیه دادن، که کار موجودات جسمانى است، و چنین چیزى از خداى سبحان محال است. و باز نظیر آیه شریفه الى ربها ناظرة که وقتى شنونده آن را مىشنود، بلافاصله به ذهنش خطور مىکند که خدا هم، مانند اجسام دیدنى است، و وقتى به آیه لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار مراجعه مىکند آن وقت مىفهمد که منظور از «نظر کردن» تماشا کردن با چشم مادى نیست». [۱۳]
داستان که به این دو آیه ختم نمیشود. آیه یدُاللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ(فتح، ۱۰) یک نمونه دیگر است. آیه بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ (مائده، ۶۴) را هم بر این مبنا به قدرت و فقدان بخشش تحویل کردهاند. آیه وَجَاءَ رَبُّک وَالْمَلَک صَفًّا صَفًّا: پروردگارت فرا رسد و فرشتگان [نیز] صف در صف [بیایند] (فجر، ۲۲) نیز نمونهای دیگر است که زمخشری درباره آن نوشته است:
«اگر بپرسند: اسناد آمدن به خدا به چه معناست، در حالی که حرکت و انتقال تنها درباره موجوداتی قابل تصور است که در مکان جای گیرند؟ در پاسخ باید گفت: تمثیلی برای ظهور نشانههای اقتدار و تبیین چیرگی و سلطه خدای متعال است». [۱۴]
آیه إِنَّ رَبَّک لَبِالْمِرْصَادِ: به راستی پروردگارت در کمینگاه است (فجر، ۱۴) را در نظر بگیرید. آیتالله جوادی آملی مینویسد که «عقل نمیپذیرد که خدای مجرد محض و پیراسته از جسم و ماده، در کمین جسمانی باشد» و بعد هم با آیه لیس کمثله شیء این آیه را تفسیر میکند.[۱۵] زمخشری گفته است که «ضربالمثلی برای بیان گرفتار شدن سرکشان» است. [۱۶]
بنابراین، کلیه آیات سخن گفتن خداوند را هم باید براساس محکم لَیسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ متشابه به شمار آورد و تأویل کرد. به تعبیر دیگر، وقتی پردهها از پیش چشمان حضرت محمد کنار رفت و خدا بودن کل عالم هستی را دید، سخنان خود را هم صادقانه سخنان خدا به شمار آورد، چون جز خدا موجود دیگری وجود ندارد تا خداوند را از بینهایت بودن بیندازد.
با توجه به آنچه گفته شد، اگر نراقی بخواهد یک بام و دو هوایی نباشد، شاید باید به راهی برود که قاضیان او را میخواند - یعنی دست شستن از اعتقادات اسلامی- و شاید باید به تجدید نظر در اسلام عملی بپردازد و این گونه همرأیی و همدلی بیشتری با عموم مسلمین داشته باشد.[۱۷] ماندن میان نه آن و نه این برای نراقی دشوار است.
-----------------------------------------------------------------------
پاورقیها:
۷- علامه طباطبایی در تفسیر آیه نوشته است:
«امر عامی است به مؤمنین که در قبال کفار به قدر تواناییشان از تدارکات جنگی که به آن احتیاج پیدا خواهند کرد تهیه کنند، به مقدار آنچه که کفار بالفعل دارند و آنچه که توانایی تهیه آن را دارند... به حکم فطرت بر جامعه اسلامی واجب است که همیشه و در هر حال تا آنجا که میتواند و به همان مقداری که احتمال میدهد دشمنش مجهز باشد مجتمع صالحش را مجهز کند». ( المیزان، جلد نهم، ص ۱۵۱)
۸- امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علیاصغر حلبی، جلد پنجم، انتشارات اساطیر، صص ۲۲۳۰- ۲۲۳۱.
علامه طباطبایی هم در تفسیر آیه و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین لله (بقره، ۱۹۳) نوشته است:
«کلمه فتنه در لسان این آیات به معنای شرک است، به این که بتی برای خود اتخاذ کنند، و آن را بپرستند، آن طور که مشرکین مکه مردم را وادار به آن میکردند، دلیل این که گفتیم فتنه به معنای شرک است جمله: و یکون الدین لله است، و آیه مورد بحث نظیر آیه: و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة، و ان تولوا فاعلموا ان الله مولیکم نعم المولی و نعم النصیر است که میفرماید با مشرکین قتال کنید تا زمانی که دیگر شرکی باقی نماند... و آیه نامبرده این دلالت را دارد که قبل از قتال باید مردم را دعوت کرد، اگر دعوت را پذیرفتند که قتالی نیست، و اگر دعوت را رد کردند آن وقت دیگر ولایتی ندارند... ما گفتیم که آیه مورد بحث اصلاً ربطی به اهل کتاب ندارد تنها مشرکین را در نظر دارد و مراد از اینکه فرمود: (تا آن که دین برای خدا شود) این است که مردم اقرار به توحید کنند و خدا را بپرستند». (طباطبایی، المیزان، جلد دوم، صص ۹۰- ۹۱)
آیتالله جوادی آملی هم در تفسیر آیات ۱۹۰- ۱۹۳ سوره بقره همین نکات را تأیید کرده است. میگوید:
«باید بساط شرک و یهودیت و مسیحیت برچیده شود... با مشرکان جهاد کنید؛ خواه بجنگند یا نجنگند... مشرکان، با وصف شرک، اجازه ندارند در شهر مکه زندگی کنند، بلکه پس از رسیدن دستور جهاد ابتدایی، مشرکان حق زندگی در جزیرةالعرب را از دست دادند، مگر مسلمان شوند. پیامبر اسلام فرمود: دو آیین (شرک و اسلام) در جزیرةالعرب جمع نمیشود... شرک و بتپرستی مورد حمایت همهجانبه مشرکان از بزرگترین گناهان و بارزترین مصداق «فتنه» در این آیه است، زیرا فتنه بدتر از قتل است که قرآن از آن به «ظلم عظیم» یاد میکند: «ان الشرک لظلم عظیم»... غیر از دین توحیدی هر دین و آیینی باید رخت بربندد. این جنگ فتنهزدایی است... در این آیه، با هدف بیان آخرین مرحله جنگ با شرک، خطاب به مسلمانان میفرماید... مبارزه را استمرار بخشید و بکوشید تا فتنه و شرک و حکومت طاغوت روی زمین نباشد و دین اسلام در آن حاکم شود... از این رو مقصود مهم از محو فتنه تنها یکی از دو صورت است: یا پذیرش اسلام یا کشته شدن مشرکان... وقتی کفر اهل کتاب هم مانند الحاد یا شرک مشرکان فتنهزا باشد، جهاد برای خاموش کردن آن لازم است». (آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، انتشارات اسراء، جلد نهم، صص ۵۹۸- ۶۳۱)
۹- قرآن به صراحت تمام همجنسگرایی را فاحشه خوانده و مرتکبان به آن را جاهل نامیده است:
«و لوط [را فرستادیم] وقتی به قومش گفت: آیا کار ناشایستی را که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است، انجام میدهید؟ آری شما از روی شهوت به جای زنان با مردان میآمیزید، آری شما گروهی اسرافکارید». (اعراف، ۸۰- ۸۱)
زمخشری معتزلی در تفسیر آیه نوشته است:
«در آغاز با عبارت أتاتون الفاحشة آنان را مورد توبیخ قرار داد، آن گاه بر میزان این توبیخ افزود... با این عبارت آنان در زمره چارپایان جای میگیرند و در این کار به هیچیک از مقتضیات خرد از قبیل تولید مثل و امثال آن نظر ندارند». (زمخشری، تفسیر کشاف، ترجمه مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد دوم، ص ۱۶۸)
«و لوط را[فرستادیم] چنین بود که به قومش گفت: آیا دیده و دانسته کار ناشایست انجام میدهید؟ آیا شما از روی شهوت به جای زنان با مردان در میآمیزید. بلکه شما گروهی نادان هستید» (نمل، ۵۴- ۵۵).
زمخشری معتزلی در تفسیر آیه نوشته است:
«یعنی: شما میدانید که چنان کاری ناشایست است و پیش از شما کسی مرتکب آن نشده و خدای متعال زنان را برای مردان آفریده و مردان را برای روابط جنسی با همدیگر و همچنین زنان را برای بهرهمندی جنسی از دیگر زنان نیافریده است و چنین کاری برخلاف حکم و حکمت الهی است و با بیان این حکم به شما آموزانده است که ارتکاب چنین جرم سنگینی از بزرگترین گناهان و زشتترین و ناشایستترین کارهاست... مراد از جهل، سفاهت و کمخردی است که از آن برخوردار بودند». (زمخشری، تفسیر کشاف، ترجمه مسعود انصاری، نشر ققنوس، جلد سوم، ص ۵۲۴).
آیه دیگری از قرآن موید نگاه زمخشری به رابطه زنان با مردان است:
«زنانتان گشتزار شما هستند، پس هرگونه که خواهید، به کشتزار خود در آیید». (بقره، ۲۲۳)
به تفسیر زمخشری اعتزالی و فخر رازی اشعری از این آیه بنگرید که تفسیر مشترکی را بیان میکنند. با این همه نراقی مینویسد:
«در آنجا که لوط قوم خود را به علت ارتکاب "کار زشت" یا "الفاحشه" مورد نکوهش قرار میدهد، مفسّران آن کار زشت یا "فاحشه" را معادل "عمل لواط" تفسیر میکنند. اما روایت قرآنی و نیز پارهای قرائن برونمتنی نشان میدهد که قوم لوط مرتکب انواع گناهان فاحش میشدند، و هیچ دلیلی وجود ندارد که آن "فاحشه" را که عامل اصلی عذاب ایشان بوده است معادل عمل "همجنسگرایانه" در میان مردان قوم تلقی کنیم».
۱۰- تا حدی که من میفهمم، نراقی از جهت کلامی/اعتقادی دون اشاعره عمل کرده و از جهت فرامین و احکام عملی فوق معتزله رفته است. به عنوان نمونه خداوند فرمان داده:
«مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوستان [خویش] گیرند و هر کس این [کار] را کند [او را] در هیچ چیز از [دوستی] خدا [بهرهای] نیست». (آل عمران، ۲۸).
زمخشری اعتزالی در تفسیر آیه نوشته است که «این مفهوم بارها در قرآن کریم آمده است... اگر کسی ولایت کافران را بپذیرد، از ولایت الهی کاملاً محروم است و نمیتواند به هیچ وجه در پرتو ولایت الهی قرار گیرد. یعنی: کاملاً باید دل از ولایت الهی برکند و البته این کاملاً امری معقول و بخردانه است». ( زمخشری، تفسیر کشاف، جلد اول، ص ۴۲۸)
زمخشری آیه زیر را یکی از مصادیق فرمان معقول و خردمندانه بالا به شمار آورده است:
«ای مومنان یهودیان و مسیحیان را دوستان [خویش] مگیرید. آنان دوستان یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست گیرد، به راستی که خود از آنان است. بیگمان خدا گروه ستمکاران را هدایت نمیکند». (مائده، ۵۱)
زمخشری دلیل فرمان را تفاوت آیین (کفر و اسلام) ذکر کرده و مینویسد: «این عبارت، تغلیظی از جانب خدا و تشدید وجوب دوری گزیدن و برکنار ماندن از کسانی است که آیینی مخالف دارند». ( تفسیر کشاف، جلد اول، ص ۷۹۴).
آیه زیر هم یکی دیگر از شواهد زمخشری است:
«قومی نیابی که به خداوند و روز بازپسین ایمان داشته باشند و با کسانی که با خداوند و پیامبر او مخالفت میورزند، دوستی کنند» (مجادله، ۲۲).
امام فخررازی آیات دیگری هم بر آیات یاد شده- در تأیید فرمان آیه ۲۸ آلعمران- افزوده است. آیه زیر یکی از مستندات اوست:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، دوستی همراز جز از میان خودتان مگیرید». (آل عمران، ۱۱۸)
در اینکه مصداق نهی چه گروهی هستند؟ سه نظر نقل کرده و خود نظر سوم را پذیرفته است که مطابق آن: «مراد به آن جمیع اصناف کافران است، و دلیل آن این است که خدای تعالی میگوید بطانة من دونکم و در آن مؤمنان را منع میکند که بطانه یا دوست همرازی غیر از مومنان نگیرند، پس این نهی از همه کافران باشد». (امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علی اصغر حلبی، جلد نهم، صص ۳۶۲۵- ۳۶۲۶)
۱۱- امالی، ج۲/ ص ۳۱۱.
۱۲- آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، جلد ۱۳، ص ۱۴۸.
۱۳- طباطبایی، المیزان، جلد ۳، ص ۳۱.
۱۴- زمخشری، تفسیر کشاف، جلد چهارم، ص ۹۳۶.
۱۵- آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، جلد ۱۳، ص ۱۲۰.
۱۶- زمخشری، تفسیر کشاف، جلد چهارم، ص ۹۳۳.
۱۷- به آیات زیر بنگرید:
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کلِّهِ: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند. (فتح، ۲۸)
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، ولو مشرکان ناخوش داشته باشند. (توبه، ۳۳)
هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کلِّهِ وَلَوْ کرِهَ الْمُشْرِکونَ: او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، ولو مشرکان ناخوش داشته باشند. (صف، ۹)
وَمَن یبْتَغِ غَیرَ الإِسْلامِ دِینًا فَلَن یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ: و هر کس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است. (آل عمران، ۸۵)
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الإِسْلامُ : دین خداپسند همانا اسلام است. (آل عمران، ۱۹)
به اعتقاد بسیاری از مفسران منظور از اسلام و دین در این آیات، دین حضرت محمد است. میبدی در تفسیر آیه ۸۵ آل عمران نوشته است: «اسلام در اینجا شریعت مصطفی(ص) است... و دین در اینجا دین حنفی که مصطفی (ص) به آن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة». معنی آیت آن است که هر که بعد از بعثت محمد(ص) به جز شریعت وی شریعت جوید، و جز دین و سنت وی دینی دیگر گیرد، و راهی دیگر رود، آن را از وی نپذیرند، و از راه حق بیراه است و از جمله هالکان و دوزخیان است».
البوالفتوح رازی نیز اسلام را دین حضرت محمد گرفته است که ناسخ همه ادیان است. علامه طباطبایی در تفسیر ۳۳ توبه نوشته که منظور دین حضرت محمد است که خداوند آن را بر همه ادیان غلبه خواهد داد. خدا از مسلمانها خواسته است تا با اهل کتاب بجنگند تا دین اسلام انتشار یابد. (المیزان، جلد ۹، ص ۳۲۹)
این توصیف/ تبیین/ تکلیف (دین اسلام دین حق است و ادیان قبلی نسخ شدهاند، اسلام بر کلیه ادیان سیطره خواهد یافت، مسلمانها مکلفند تا اسلام را بر کلیه ادیان سیطره دهند)، از نظر درونی سازگار است. اگر هم از نظر بیرونی سازگار نباشد- به عنوان مثال ناعادلانه یا نا کثرتگرایانه به نظر آید- خوب بیاید. خداوند بنابر مصالحی که ما قادر به فهم آن نیستیم، چنین تصمیم گرفته است. ضمن آنکه نراقی مانند جان هیک و سروش قائل به «پلورالیسم دینی» نیست، بلکه از نوعی «انحصارگرایی دینی» دفاع میکند.
----------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این مقاله، الزاماً بازتاب دیدگاههای رادیو فردا نیست.
** رادیو فردا، در مشارکت در این بحث، پذیرای نظر دیگر متفکران حوزه اندیشه است.