اوایل مرداد است و ملاقاتها در زندان گوهردشت قطع شده است. هیچکس ملاقات ندارد. مادر و پدرم نیز پشت در زندان هستند و با خانوادههای دیگر در مورد این حادثه صحبت میکنند. همه نگران هستند. چند ساعتی پشت دیوار زندان باقی میمانند و اصرار میکنند که بدانند چه شده است. کسی پاسخگو نیست. همه خانوادهها نگران هستند.
مادر و پدرم به خانه بر میگردند. مادرم، با تلفن با خانوادههای زندانیان در بندهای دیگر تماس میگیرند. هیچکس ملاقات نداشته است. قطع ملاقاتها ادامه پیدا میکند. زمان به سرعت میگذرد. نیمه دوم مرداد است. مادر و پدرم دوباره به گوهردشت میروند. هنوز هیچکس ملاقات ندارد. خانوادهها بسیار نگران هستند. شایعه اعدامهای گسترده بالا گرفته است.
مادران با هم قرار میگذارند که مسئله را پیگیری کنند. هر چند باور نمیکنند که اعدام جمعی در میان است. تصور این است که به دلیل حمله مجاهدین در غرب کشور و یا به دلیل قبول قطعنامه خاتمه جنگ، فشارها بر زندانیان افزایش یافته است. خانوادهها با هم قرار میگذارند که به قم بروند. شاید آقای منتظری که قائممقام رهبری است، و نسبت به وضعیت زندانیان حساسیت دارد، به مشکل آنان رسیدگی کند. هر چند آنان پیش از آن هم بارها به دفتر ایشان مراجعه کرده بودند و پاسخی نشنیده بودند (در اواسط دهه شصت، برخی از بستگان زندانیان سیاسی توانسته بودند از طریق ایشان بستگان خود را از اعدام نجات دهند).
صبح خیلی زود مادرم از کرج راه میافتد، تا به موقع به محل قرار با مادران در تهران برسد. در ترمینال جنوب، مینیبوسی را کرایه میکنند. هر کدام غذای مختصری برداشتهاند. به همراه مادران دیگر به منزل آقای منتظری که به شدت مراقبت میشود، میرسند. به یکی از مسئولین دفتر نگرانیهایشان را از قطع ملاقاتها طرح میکنند و میگویند که آمدهاند که با آقای منتظری دیدار کنند. میگوید که منتظر باشید. پس از چند ساعت انتظار، و در حالی که پاسدار دم در خانه اقای منتظری آنان را مسخره میکند، یکی از مسئولین دفتر بیرون میآید و میگوید که آقا نمیتوانند آنها را به حضور بپذیرند، بهانهای میآورد، هیچ احترام و یا همدردی دیده نمیشود. چیزی تغییر نکرده است. دفعات قبل هم همین بوده است. دفعات قبل هم کسی در دفتر آقای منتظری پاسخگو آنان نبود. مادرم و مادران، خسته و درمانده و تحقیر شده از در منزل آقای منتظری باز میگردند.
کار مادرم این شده است که صبحها یا به در زندان گوهردشت برود و از مسئولان زندانها از وضعیت برادرانم، محمود و محمدعلی جویا شود و یا با مادران به دفاتر دولتی مراجعه کنند، تا مگر خبری از وضعیت زندانها به دست آورند. خبرهایی که از اعدامها در داخل زندانها شنیده میشود، همه را بینهایت نگران کرده است.
باز هم قرار میگذارند که به قم بروند. داستان، شبیه همان بار اول است. کسی در دفتر آقای منتظری پاسخگو نیست. تنها این بار، پس از ساعتها انتظار در مقابل خانه آقای منتظری، به مادران میگویند که از آقای منتظری کاری ساخته نیست و آقا خیلی زیر فشار هستند. مادران باز بیآنکه خبری از وضعیت بچههایشان به دست آورده باشند، خسته و تحقیرشده به خانهها باز میگردند. مادران نمیفهمند، اینکه آقا زیر فشار هستند، چه ربطی به موضوع عزیزانشان دارد. ما جوانترها هم چیزی نمیفهمیدیم.
در تمام تابستان و اوایل پائیز، همه مقامات حکومتی، به سکوت وفادار باقی ماندند. خانوادهها در بیخبری کامل، نمیتوانستند باور کنند که دارند عزیزانشان را قتلعام میکنند. مگر میشود، دست به چنین جنایت هولناکی زد؟ مگر میشود چنین جنایتی در جریان باشد و همه سکوت کرده باشند؟ به همه جا سر زده بودند، دفتر نخستوزیری، مجلس، اداره زندانها، شورایعالی قضایی و خلاصه هر جا که به فکرشان میرسید.
مادرم با تلخکامی میگوید، اگر میدانستیم که دارند بچههایمان را میکشند...
***
بنا بر اظهارات آقای منتظری، در پنجشنبه، ششم مرداد ۶۷، فرمان آیتالله خمینی مبنی بر قتلعام زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق، صادر میشود. دو روز بعد یکی از قضات، فرمان آقای خمینی را به رویت آیتالله منتظری میرساند و آقای منتظری، در نامهای مورخ نهم مرداد ماه میگویند «اعدام بازداشتشدگان حادثه اخیر [منظور عملیات مرصاد- از من] را ملت و جامعه پذیراست و ظاهراً اثر سویی ندارد ولی اعدام موجودین سابق در زندانها» قابل قبول نیست». (خاطرات آیتالله منتظری- ص ۵۲۱)
ایشان در نامهای دیگر در تاریخ ۱۳ مرداد به نحوه اجرای فرمان آقای خمینی اعتراض میکنند و پس از شرح شکوائیه یکی از قضات خوزستان که از نحوه اجرای حکم نگران است، متذکر میشوند که تذکر این موارد را وظیفه شرعی خود میدانند. تا این زمان هنوز بستگان ما به دفتر ایشان مراجعه نکردهاند. پاسخ مورخ ۱۵ مرداد آقای خمینی به نامه دوم آیتالله منتظری (آقای احمد خمینی پاسخ پدرش را نقل میکند، آقای خمینی حتی خودشان پاسخ مستقیم نمیدهند) تکاندهنده است:
«نامه دوم جنابعالی موجب تعجب شد. شما فرد مذکور را بگویید بیاید تهران تا مسائلش را بگوید و مطمئن باشید و باشد که مسئله محرمانه میماند. شما که میدانید من نمیخواهم سر سوزنی به بیگناهی ظلم شود. ولی دید شما در مورد ضدانقلاب و بخصوص منافقین را قبول ندارم. مسئولیت شرعی حکم مورد بحث با من است. جنابعالی نگران نباشید. خداوند شر منافقین را از سر همه کوتاه کند.» (همانجا- ص ۵۲۱)
در تاریخ ۲۴ مرداد آقای منتظری، آقایان نیری، اشراقی و پورمحمدی، اعضای هیئت مرگ در تهران (منصوب شده از طرف آقای خمینی)، را فرا میخوانند و از آنان میخواهند که لااقل در دهه اول محرم اعدامها را متوقف کنند. آقای نیری در پاسخ به این درخواست میگوید که «ما تا الان ۷۵۰ نفر را در تهران اعدام کردهایم، ۲۰۰ نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کردهایم، کلک اینها را هم بکنیم، بعد هر چه بفرمایید». (همانجا- ص ۳۴۷)
شاید این ملاقات همان روزی در جریان بوده است که مادرم و مادران در مقابل خانه آقای منتظری، بیصبرانه منتتظر بودند که خبری از ایشان در مورد وضعیت عزیزانشان بگیرند.
سپس آقای منتظری ادامه میدهند که (احتمالاً در اوایل شهریور ماه) گویا فرمانی در مورد کشتار «افراد غیرمذهبی» نیز صادر میشود. آقای خامنهای این نامه را میبینند و به قم نزد آقای منتظری میرود:
«آن زمان ایشان رئیسجمهور بود، به دنبال مراجعه خانوادههای آنان ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که میخواهید بکنید، دست نگهدارید. بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت "از امام یک چنین نامهای گرفتهاند و میخواهند اینها را تند تند اعدام کنند"، گفتم چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتادهاید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با منافقین چیزی نگفتید؟ گفتند "مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته؟" گفتم پس شما کجای قضیه هستید. دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این مسائل گذشته است، شما که رئیسجمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟، حالا نمیدانم ایشان واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را میکرد. (همان جا- ص ۳۴۷)
سپس آقای منتظری به مسئله افشای نامه ایشان در اعتراض به فرمان آقای خمینی میپردازد و به این نکته اشاره میکنند که نمیدانند که چه دستهایی در کار بود که نامه آقای منتظری به بی بی سی برسد و در نوروز ۶۸ از این رادیو پخش شود و سپس داستانهای عزل ایشان از قائممقامی رهبری شروع شود. ایشان افشای این نامه را به «غائله برکناری» خود مربوط میدانند.
نکته مهم این است، که خاطرات آقای منتظری نشان میدهد که تقریباً از همان ابتدا روشن بود که تلاشهای ایشان با شکست روبهروست. کسی به اعتراضهای ایشان توجهی ندارد. راههای توقف کشتار از طریق نوشتن نامه و یا احضار مسئولین همه مسدود است. آقای خمینی و نزدیکانش تصمیم گرفتهاند که مسئله زندانیان سیاسی را با کشتار آنان حل کنند.
احمد خمینی در رنجنامه خود چنین مینویسد: نامههای اخیر شما در دفاع از منافقین خیال میکنید کار خودتان بوده است بعداً سخنان آقای مهدی هاشمی را میآورم که چگونه این طیف در طول چند سال کار روی شما موضع شما را به طرف دفاع از منافقین سوق دادند و جنابعالی را به سقوط کامل پیش حزبالله کشیدند. (رنجنامه احمد خمینی)
***
آنچه در بالا ترسیم کردم، یک لحظه تاریخی مشخص، تابستان ۶۷، از دو منظر است.
از نظر جمعی از مادران (از جمله مادر من) که در تابستان ۶۷، در حالی که فرزندانشان در زندان سلاخی میشدند، دوبار به دفتر آیتالله منتظری مراجعه کردند، هیچ تفاوتی میان آقای منتظری و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی وجود نداشت. مراجعات مکرر آنان به دفتر آیتالله منتظری، بیثمر بود. هیچ خبری از کشتار به آنان داده نمیشود. آنان در بی خبری مطلق نگاهداشته شدند.
در همان حال، از نظر آیتالله خمینی و مسئولان دفتر آیتالله خمینی (از جمله احمد خمینی و نزدیکان ایشان)، آیتالله منتظری، که با نوشتن دو نامه به آیتالله خمینی، اعتراض به آیتالله موسوی اردبیلی و احضار اعضای هیئت مرگ، تلاش میکند این کشتار را متوقف کند (و به احتمال زیاد اعتراض آیتالله منتظری و برخی از مسئولین سبب توقف کشتار »غیر مذهبیها» در شهرستانها میشود)، خائن است. این موقعیت دوگانه را چگونه میتوان توضیح داد؟
علاوه بر آن، اگر این منظر را به کل مسئولان جمهوری اسلامی در آن زمان گسترش دهیم، به نظر میرسد بخشی مهمی از مسئولان جمهوری اسلامی، از صدور دستور قتل عام زندانیان سیاسی توسط آیتالله خمینی مطلع نبودهاند (اینکه این حکم توسط یکی از قضات به آقای منتظری داده میشود، میتواند مؤید چنین فرضی باشد) ولی به تدریج خبرها منتشر میشود.
تعدادی از مسئولین، در ابتدا، با آن موافقتی نداشتند (میتوانیم فرض کنیم که مخالفت و اعتراض آقای خامنهای، تنها نمونهای از آن است). اما همه آنان از جمله آیتالله منتظری، ترجیح میدهند که موضوع را علنی نکنند و جامعه را از جنایتی که در جریان است مطلع نکنند (شاید با این تصور که با اعتراض و نفوذ خود بتوانند به این کشتار خاتمه دهند و یا علنی کردن این جنایت، مخالفت علنی با رهبر انقلاب است و خلاف مصالح نظام). آقای منتظری افشای نامههای اعتراضی خود به آقای خمینی را بخشی از توطئه مخالفانش برای اجرایی کردن «غائله برکناری» میدانند. علاوه بر آن این نکته مهم است که حتی آن دسته از مسئولان که در جریان قتلعام و یا پس از آن از وقوع چنین جنایت هولناکی مطلع میشوند، (جز آیتالله منتظری که از مقام قائم مقامی رهبری بر کنار میشوند و عملاً از حکومت رانده میشوند) برای حفظ کیان اسلام و جمهوری اسلامی، به توجیهگر آن و حتی (زمانی که لازم است) به مبلغان چنین جنایت هولناکی تبدیل میشوند.
***
بدون شک اعتراض آقای منتظری به کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و همچنین اعتراضهای قبلی ایشان به شرایط زندانهای سیاسی، نمونهای قابل تقلید برای مسئولین جمهوری اسلامی است. این اعتراضها، ایشان را به شخصیتی قابل احترام در تاریخ سی و چند ساله جمهوری اسلامی تبدیل کرده است.
آقای منتظری، در حالی که شدیداً به فرمان کشتار اعتراض کردهاند، اما از علنی کردن آن پرهیز داشتند. آیا این شیوه از منظر فعالین حقوق بشر قابل توجیه است؟ علاوه بر آن، آیا جهانشمول بودن ارزشها و استانداردهای حقوق بشر (از جمله اینکه نمیتوان اسیر را کشت)، با اندیشههای آقای منتظری همخوان است؟
آیا آقای منتظری و دیگر مسئولانی که از این جنایت مطلع و بدان معترض بودند، به ویژه زمانی که شکست تلاشهایشان برای جلوگیری از این کشتار مشخص شده و میدانند که برنامه این است که این جنایت در سکوت و بیخبری برگزار شود، وظیفه نداشتند که جامعه و به ویژه بستگان زندانیان سیاسی را از موضوع مطلع کنند؟
----------------------------------------------------------------------------------------
* جعفر بهکیش از فعالان حقوق بشر مقیم کاناداست که شش تن از اعضای خانوادهاش در جریان رخدادهای دهه ۶۰ جان خود را از دست دادهاند. دو برادر، و برادر همسر آقای بهکیش در جریان اعدامهای سال ۶۷ در زندانهای گوهردشت و اوین اعدام شدهاند. آقای بهکیش خود چندین بار در دهه شصت به خاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت شده است.
** نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً انعکاس دیدگاه رادیو فردا نیست.
مادر و پدرم به خانه بر میگردند. مادرم، با تلفن با خانوادههای زندانیان در بندهای دیگر تماس میگیرند. هیچکس ملاقات نداشته است. قطع ملاقاتها ادامه پیدا میکند. زمان به سرعت میگذرد. نیمه دوم مرداد است. مادر و پدرم دوباره به گوهردشت میروند. هنوز هیچکس ملاقات ندارد. خانوادهها بسیار نگران هستند. شایعه اعدامهای گسترده بالا گرفته است.
مادران با هم قرار میگذارند که مسئله را پیگیری کنند. هر چند باور نمیکنند که اعدام جمعی در میان است. تصور این است که به دلیل حمله مجاهدین در غرب کشور و یا به دلیل قبول قطعنامه خاتمه جنگ، فشارها بر زندانیان افزایش یافته است. خانوادهها با هم قرار میگذارند که به قم بروند. شاید آقای منتظری که قائممقام رهبری است، و نسبت به وضعیت زندانیان حساسیت دارد، به مشکل آنان رسیدگی کند. هر چند آنان پیش از آن هم بارها به دفتر ایشان مراجعه کرده بودند و پاسخی نشنیده بودند (در اواسط دهه شصت، برخی از بستگان زندانیان سیاسی توانسته بودند از طریق ایشان بستگان خود را از اعدام نجات دهند).
صبح خیلی زود مادرم از کرج راه میافتد، تا به موقع به محل قرار با مادران در تهران برسد. در ترمینال جنوب، مینیبوسی را کرایه میکنند. هر کدام غذای مختصری برداشتهاند. به همراه مادران دیگر به منزل آقای منتظری که به شدت مراقبت میشود، میرسند. به یکی از مسئولین دفتر نگرانیهایشان را از قطع ملاقاتها طرح میکنند و میگویند که آمدهاند که با آقای منتظری دیدار کنند. میگوید که منتظر باشید. پس از چند ساعت انتظار، و در حالی که پاسدار دم در خانه اقای منتظری آنان را مسخره میکند، یکی از مسئولین دفتر بیرون میآید و میگوید که آقا نمیتوانند آنها را به حضور بپذیرند، بهانهای میآورد، هیچ احترام و یا همدردی دیده نمیشود. چیزی تغییر نکرده است. دفعات قبل هم همین بوده است. دفعات قبل هم کسی در دفتر آقای منتظری پاسخگو آنان نبود. مادرم و مادران، خسته و درمانده و تحقیر شده از در منزل آقای منتظری باز میگردند.
کار مادرم این شده است که صبحها یا به در زندان گوهردشت برود و از مسئولان زندانها از وضعیت برادرانم، محمود و محمدعلی جویا شود و یا با مادران به دفاتر دولتی مراجعه کنند، تا مگر خبری از وضعیت زندانها به دست آورند. خبرهایی که از اعدامها در داخل زندانها شنیده میشود، همه را بینهایت نگران کرده است.
باز هم قرار میگذارند که به قم بروند. داستان، شبیه همان بار اول است. کسی در دفتر آقای منتظری پاسخگو نیست. تنها این بار، پس از ساعتها انتظار در مقابل خانه آقای منتظری، به مادران میگویند که از آقای منتظری کاری ساخته نیست و آقا خیلی زیر فشار هستند. مادران باز بیآنکه خبری از وضعیت بچههایشان به دست آورده باشند، خسته و تحقیرشده به خانهها باز میگردند. مادران نمیفهمند، اینکه آقا زیر فشار هستند، چه ربطی به موضوع عزیزانشان دارد. ما جوانترها هم چیزی نمیفهمیدیم.
در تمام تابستان و اوایل پائیز، همه مقامات حکومتی، به سکوت وفادار باقی ماندند. خانوادهها در بیخبری کامل، نمیتوانستند باور کنند که دارند عزیزانشان را قتلعام میکنند. مگر میشود، دست به چنین جنایت هولناکی زد؟ مگر میشود چنین جنایتی در جریان باشد و همه سکوت کرده باشند؟ به همه جا سر زده بودند، دفتر نخستوزیری، مجلس، اداره زندانها، شورایعالی قضایی و خلاصه هر جا که به فکرشان میرسید.
مادرم با تلخکامی میگوید، اگر میدانستیم که دارند بچههایمان را میکشند...
***
بنا بر اظهارات آقای منتظری، در پنجشنبه، ششم مرداد ۶۷، فرمان آیتالله خمینی مبنی بر قتلعام زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق، صادر میشود. دو روز بعد یکی از قضات، فرمان آقای خمینی را به رویت آیتالله منتظری میرساند و آقای منتظری، در نامهای مورخ نهم مرداد ماه میگویند «اعدام بازداشتشدگان حادثه اخیر [منظور عملیات مرصاد- از من] را ملت و جامعه پذیراست و ظاهراً اثر سویی ندارد ولی اعدام موجودین سابق در زندانها» قابل قبول نیست». (خاطرات آیتالله منتظری- ص ۵۲۱)
ایشان در نامهای دیگر در تاریخ ۱۳ مرداد به نحوه اجرای فرمان آقای خمینی اعتراض میکنند و پس از شرح شکوائیه یکی از قضات خوزستان که از نحوه اجرای حکم نگران است، متذکر میشوند که تذکر این موارد را وظیفه شرعی خود میدانند. تا این زمان هنوز بستگان ما به دفتر ایشان مراجعه نکردهاند. پاسخ مورخ ۱۵ مرداد آقای خمینی به نامه دوم آیتالله منتظری (آقای احمد خمینی پاسخ پدرش را نقل میکند، آقای خمینی حتی خودشان پاسخ مستقیم نمیدهند) تکاندهنده است:
«نامه دوم جنابعالی موجب تعجب شد. شما فرد مذکور را بگویید بیاید تهران تا مسائلش را بگوید و مطمئن باشید و باشد که مسئله محرمانه میماند. شما که میدانید من نمیخواهم سر سوزنی به بیگناهی ظلم شود. ولی دید شما در مورد ضدانقلاب و بخصوص منافقین را قبول ندارم. مسئولیت شرعی حکم مورد بحث با من است. جنابعالی نگران نباشید. خداوند شر منافقین را از سر همه کوتاه کند.» (همانجا- ص ۵۲۱)
در تاریخ ۲۴ مرداد آقای منتظری، آقایان نیری، اشراقی و پورمحمدی، اعضای هیئت مرگ در تهران (منصوب شده از طرف آقای خمینی)، را فرا میخوانند و از آنان میخواهند که لااقل در دهه اول محرم اعدامها را متوقف کنند. آقای نیری در پاسخ به این درخواست میگوید که «ما تا الان ۷۵۰ نفر را در تهران اعدام کردهایم، ۲۰۰ نفر را هم به عنوان سر موضع از بقیه جدا کردهایم، کلک اینها را هم بکنیم، بعد هر چه بفرمایید». (همانجا- ص ۳۴۷)
شاید این ملاقات همان روزی در جریان بوده است که مادرم و مادران در مقابل خانه آقای منتظری، بیصبرانه منتتظر بودند که خبری از ایشان در مورد وضعیت عزیزانشان بگیرند.
سپس آقای منتظری ادامه میدهند که (احتمالاً در اوایل شهریور ماه) گویا فرمانی در مورد کشتار «افراد غیرمذهبی» نیز صادر میشود. آقای خامنهای این نامه را میبینند و به قم نزد آقای منتظری میرود:
«آن زمان ایشان رئیسجمهور بود، به دنبال مراجعه خانوادههای آنان ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که میخواهید بکنید، دست نگهدارید. بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت "از امام یک چنین نامهای گرفتهاند و میخواهند اینها را تند تند اعدام کنند"، گفتم چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتادهاید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با منافقین چیزی نگفتید؟ گفتند "مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته؟" گفتم پس شما کجای قضیه هستید. دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این مسائل گذشته است، شما که رئیسجمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟، حالا نمیدانم ایشان واقعاً خبر نداشت یا پیش من این صحبتها را میکرد. (همان جا- ص ۳۴۷)
سپس آقای منتظری به مسئله افشای نامه ایشان در اعتراض به فرمان آقای خمینی میپردازد و به این نکته اشاره میکنند که نمیدانند که چه دستهایی در کار بود که نامه آقای منتظری به بی بی سی برسد و در نوروز ۶۸ از این رادیو پخش شود و سپس داستانهای عزل ایشان از قائممقامی رهبری شروع شود. ایشان افشای این نامه را به «غائله برکناری» خود مربوط میدانند.
نکته مهم این است، که خاطرات آقای منتظری نشان میدهد که تقریباً از همان ابتدا روشن بود که تلاشهای ایشان با شکست روبهروست. کسی به اعتراضهای ایشان توجهی ندارد. راههای توقف کشتار از طریق نوشتن نامه و یا احضار مسئولین همه مسدود است. آقای خمینی و نزدیکانش تصمیم گرفتهاند که مسئله زندانیان سیاسی را با کشتار آنان حل کنند.
احمد خمینی در رنجنامه خود چنین مینویسد: نامههای اخیر شما در دفاع از منافقین خیال میکنید کار خودتان بوده است بعداً سخنان آقای مهدی هاشمی را میآورم که چگونه این طیف در طول چند سال کار روی شما موضع شما را به طرف دفاع از منافقین سوق دادند و جنابعالی را به سقوط کامل پیش حزبالله کشیدند. (رنجنامه احمد خمینی)
***
آنچه در بالا ترسیم کردم، یک لحظه تاریخی مشخص، تابستان ۶۷، از دو منظر است.
از نظر جمعی از مادران (از جمله مادر من) که در تابستان ۶۷، در حالی که فرزندانشان در زندان سلاخی میشدند، دوبار به دفتر آیتالله منتظری مراجعه کردند، هیچ تفاوتی میان آقای منتظری و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی وجود نداشت. مراجعات مکرر آنان به دفتر آیتالله منتظری، بیثمر بود. هیچ خبری از کشتار به آنان داده نمیشود. آنان در بی خبری مطلق نگاهداشته شدند.
در همان حال، از نظر آیتالله خمینی و مسئولان دفتر آیتالله خمینی (از جمله احمد خمینی و نزدیکان ایشان)، آیتالله منتظری، که با نوشتن دو نامه به آیتالله خمینی، اعتراض به آیتالله موسوی اردبیلی و احضار اعضای هیئت مرگ، تلاش میکند این کشتار را متوقف کند (و به احتمال زیاد اعتراض آیتالله منتظری و برخی از مسئولین سبب توقف کشتار »غیر مذهبیها» در شهرستانها میشود)، خائن است. این موقعیت دوگانه را چگونه میتوان توضیح داد؟
علاوه بر آن، اگر این منظر را به کل مسئولان جمهوری اسلامی در آن زمان گسترش دهیم، به نظر میرسد بخشی مهمی از مسئولان جمهوری اسلامی، از صدور دستور قتل عام زندانیان سیاسی توسط آیتالله خمینی مطلع نبودهاند (اینکه این حکم توسط یکی از قضات به آقای منتظری داده میشود، میتواند مؤید چنین فرضی باشد) ولی به تدریج خبرها منتشر میشود.
تعدادی از مسئولین، در ابتدا، با آن موافقتی نداشتند (میتوانیم فرض کنیم که مخالفت و اعتراض آقای خامنهای، تنها نمونهای از آن است). اما همه آنان از جمله آیتالله منتظری، ترجیح میدهند که موضوع را علنی نکنند و جامعه را از جنایتی که در جریان است مطلع نکنند (شاید با این تصور که با اعتراض و نفوذ خود بتوانند به این کشتار خاتمه دهند و یا علنی کردن این جنایت، مخالفت علنی با رهبر انقلاب است و خلاف مصالح نظام). آقای منتظری افشای نامههای اعتراضی خود به آقای خمینی را بخشی از توطئه مخالفانش برای اجرایی کردن «غائله برکناری» میدانند. علاوه بر آن این نکته مهم است که حتی آن دسته از مسئولان که در جریان قتلعام و یا پس از آن از وقوع چنین جنایت هولناکی مطلع میشوند، (جز آیتالله منتظری که از مقام قائم مقامی رهبری بر کنار میشوند و عملاً از حکومت رانده میشوند) برای حفظ کیان اسلام و جمهوری اسلامی، به توجیهگر آن و حتی (زمانی که لازم است) به مبلغان چنین جنایت هولناکی تبدیل میشوند.
***
بدون شک اعتراض آقای منتظری به کشتار بزرگ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ و همچنین اعتراضهای قبلی ایشان به شرایط زندانهای سیاسی، نمونهای قابل تقلید برای مسئولین جمهوری اسلامی است. این اعتراضها، ایشان را به شخصیتی قابل احترام در تاریخ سی و چند ساله جمهوری اسلامی تبدیل کرده است.
آقای منتظری، در حالی که شدیداً به فرمان کشتار اعتراض کردهاند، اما از علنی کردن آن پرهیز داشتند. آیا این شیوه از منظر فعالین حقوق بشر قابل توجیه است؟ علاوه بر آن، آیا جهانشمول بودن ارزشها و استانداردهای حقوق بشر (از جمله اینکه نمیتوان اسیر را کشت)، با اندیشههای آقای منتظری همخوان است؟
آیا آقای منتظری و دیگر مسئولانی که از این جنایت مطلع و بدان معترض بودند، به ویژه زمانی که شکست تلاشهایشان برای جلوگیری از این کشتار مشخص شده و میدانند که برنامه این است که این جنایت در سکوت و بیخبری برگزار شود، وظیفه نداشتند که جامعه و به ویژه بستگان زندانیان سیاسی را از موضوع مطلع کنند؟
----------------------------------------------------------------------------------------
* جعفر بهکیش از فعالان حقوق بشر مقیم کاناداست که شش تن از اعضای خانوادهاش در جریان رخدادهای دهه ۶۰ جان خود را از دست دادهاند. دو برادر، و برادر همسر آقای بهکیش در جریان اعدامهای سال ۶۷ در زندانهای گوهردشت و اوین اعدام شدهاند. آقای بهکیش خود چندین بار در دهه شصت به خاطر فعالیتهای سیاسی بازداشت شده است.
** نظرات طرح شده در این نوشته، الزاماً انعکاس دیدگاه رادیو فردا نیست.