«با همه ابرهای ممکن» عنوان آخرین مجموعه شعر جلال سرفراز، شاعر و نقاش ایرانی مقیم برلین است. از او پیش از این چهار دفتر شعر منتشر شده که سه مجموعه از آنها حاصل تأملات ذهن شاعر در دوران زندگی در خارج از کشور است.
جلال سرفراز حدود ۳۰ سال است که در آلمان زندگی میکند. او که اکنون هفتاد سالگی را پشت سر گذاشته، بیش از چهار دهه است که شعر و نزدیک به دو دهه است که نقاشی دغدغه ومشغولیت اصلی زندگی اوست.
بسیاری از منتقدان و خوانندگان اشعار جلال سرفراز در شعرهای پیشین علاوه بر نگاه و لحظههای شاعرانه، گرایش آرمانگرا و سیاسی اورا به وضوح مشاهده میکردند. اما آنچه که به خصوص در اشعار سالهای اخیر او برجستگی دارد همان لحظههای شاعرانه است:
جلال سرفراز درباره تأثیر مسائل سیاسی و احتماعی بر شعرش به رادیو فردا میگوید: «شعر من، جدا از ارزشهای زیباییشناسانه ای که همیشه به آنها پایبند بودهام وهستم، همیشه بازتابی از دغدغههای ذهنی من است. در دورهای از زندگی، بهخصوص در سالهای انقلاب مسائل اجتماعی و سیاسیخواه ناخواه در شعر من زمینهساز این دغدغهها بود. نمیتوانستم و نمیتوانم نسبت به زندگی مردم و کشورم بیتفاوت باشم. هنوز هم کماکان نمیتوانم. اما شعر من را تنها از زاویه آرمانگرایی نمیتوان برانداز کرد. آنها که در کار من بیشتر دقیق شدهاند، میدانند که چشماندازهای دیگری هم در شعر من بوده و هست».
از اوائل دهه ۹۰ میلادی به تدریج جلال سرفراز پس از دو دهه شعرش را به نقاشی پیوند زد. او درباره چگونگی روی آوردنش به نقاشی به رادیو فردا میگوید: «همیشه عاشق نقاشی و تئاتر بودم. دوست داشتم تئاتر بخوانم، نشد. بعد از فروریزی دیوار برلین زمینهای فراهم شد که به سمت نقاشی بروم. با یک گروه از نقاشهای آلمانی شروع کردم، زیر نظر استاد یورگن واگنر، که در برلین شرقی چهره شناختهشدهای بود و به شیوه کارهای جکسون پولاک علاقه داشت. در نیمه دهه ۹۰ نخستین نمایشگاهم برگزار شد، و پس از آن تا امروز چند نمایشگاه دیگر».
اما با این همه آن طور که خودِ شاعرِ نقاش میگوید ورود به جامعه تازه و ارتباط با آن با زبان نقاشی بیشتر برایش میسر و دلپسند بود. او میگوید: «میان شعر و نقاشی پیوندی هست، بی آنکه بیان تصویری در این هر دو یکی باشد. اما دوری از ایران در روی آوری من به نقاشی بیتأثیر نبود. در آلمان نقاشی جایگاه ویژهای دارد. در جریان کار کسانی بودند که از کارهای من خوششان میآمد و تشویقم میکردند. نتیجه این شد که میدانید. البته باید اعتراف کنم که در زمینه نقاشی هیچ گونه ادعایی ندارم. آن هم با وجود این همه نقاش زبردست. با این حال گاهی رنگ و نقش به حس درونی من پاسخ خوبی میدهند، و این غنیمتی ست».
نقاشیها جلال سرفراز تا کنون در پنج نمایشگاه خصوصی و چهار نمایشگاه گروهی به نمایش گذاشته شده است. او خود را یک نقاش حرفهای نمیداند، گرچه که همچون اشعارش در نقاشیهایش هم گرایشهای مختلفِ کلاسیک و مدرن دیده میشود.
خود او در این باره به رادیو فردا میگوید: «من عموماً اهل رج زدن نیستم. به بازار هم فکر نمیکنم. فلسفه من در نقاشی هرچه پیش آید خوش آید است. اگر به همه اینها بیادعایی را هم اضافه کنید، میبینید که من نقاش حرفهای نیستم و نمیتوانم باشم. جدا از گرایشهای متفاوت، شاید در همه کارها به یک سری ویژگیهای مشترک در خط و فرم و رنگ و تکنیک برخورد نکنید که بتوانند مثل یک امضا و مثل یک زبان بیانگر کار من باشند، و این البته ضعف بزرگی است».
جلال سرفرازعلاوه بر شعر و نقاشی چندین سال از عمرش را به روزنامهنگاری گذارانده وعضو هیئت تحریه روزنامه کیهان بوده است. اشعار او در ان سالها درهفتهنامه «خوشه» که سردبیری بخش فرهنگی و ادبی آن با احمد شاملو بود و مجله «فردوسی» منتشر میشد.
او در سالهای پیش ا ز انقلاب عضو فعال کانون نویسندگان بود و بهخصوص در برگزاری ۱۰ شب شعر انستیتو گوته در سال ۱۳۵۶ نقش مؤثری داشت. این شبهای شعر در پیوند با جنبش دانشجویی و روشنفکری ایران در آستانه انقلاب جایگاه ویژهای دارد.
جلال سرفراز حدود ۳۰ سال است که در آلمان زندگی میکند. او که اکنون هفتاد سالگی را پشت سر گذاشته، بیش از چهار دهه است که شعر و نزدیک به دو دهه است که نقاشی دغدغه ومشغولیت اصلی زندگی اوست.
بسیاری از منتقدان و خوانندگان اشعار جلال سرفراز در شعرهای پیشین علاوه بر نگاه و لحظههای شاعرانه، گرایش آرمانگرا و سیاسی اورا به وضوح مشاهده میکردند. اما آنچه که به خصوص در اشعار سالهای اخیر او برجستگی دارد همان لحظههای شاعرانه است:
«با سارها سخنی گفتم
وقتی که از سپیدِ سپیدار پر زدند
چرخی زدند در وقت
و نُت شدند
روی سیمهای تلگراف»
وقتی که از سپیدِ سپیدار پر زدند
چرخی زدند در وقت
و نُت شدند
روی سیمهای تلگراف»
جلال سرفراز درباره تأثیر مسائل سیاسی و احتماعی بر شعرش به رادیو فردا میگوید: «شعر من، جدا از ارزشهای زیباییشناسانه ای که همیشه به آنها پایبند بودهام وهستم، همیشه بازتابی از دغدغههای ذهنی من است. در دورهای از زندگی، بهخصوص در سالهای انقلاب مسائل اجتماعی و سیاسیخواه ناخواه در شعر من زمینهساز این دغدغهها بود. نمیتوانستم و نمیتوانم نسبت به زندگی مردم و کشورم بیتفاوت باشم. هنوز هم کماکان نمیتوانم. اما شعر من را تنها از زاویه آرمانگرایی نمیتوان برانداز کرد. آنها که در کار من بیشتر دقیق شدهاند، میدانند که چشماندازهای دیگری هم در شعر من بوده و هست».
«بر خشت مانده بیبی
دلتنگ و سر به سنگ
از زخم سینه
عالم و آدم میجوشد
هابیل مانده است در اندام سنگ
قابیلیان!
کجاست جای رسیدن؟
وقت است دامن خونی برچیند
وخون دامن اما میماند
بر سنگ»
دلتنگ و سر به سنگ
از زخم سینه
عالم و آدم میجوشد
هابیل مانده است در اندام سنگ
قابیلیان!
کجاست جای رسیدن؟
وقت است دامن خونی برچیند
وخون دامن اما میماند
بر سنگ»
از اوائل دهه ۹۰ میلادی به تدریج جلال سرفراز پس از دو دهه شعرش را به نقاشی پیوند زد. او درباره چگونگی روی آوردنش به نقاشی به رادیو فردا میگوید: «همیشه عاشق نقاشی و تئاتر بودم. دوست داشتم تئاتر بخوانم، نشد. بعد از فروریزی دیوار برلین زمینهای فراهم شد که به سمت نقاشی بروم. با یک گروه از نقاشهای آلمانی شروع کردم، زیر نظر استاد یورگن واگنر، که در برلین شرقی چهره شناختهشدهای بود و به شیوه کارهای جکسون پولاک علاقه داشت. در نیمه دهه ۹۰ نخستین نمایشگاهم برگزار شد، و پس از آن تا امروز چند نمایشگاه دیگر».
اما با این همه آن طور که خودِ شاعرِ نقاش میگوید ورود به جامعه تازه و ارتباط با آن با زبان نقاشی بیشتر برایش میسر و دلپسند بود. او میگوید: «میان شعر و نقاشی پیوندی هست، بی آنکه بیان تصویری در این هر دو یکی باشد. اما دوری از ایران در روی آوری من به نقاشی بیتأثیر نبود. در آلمان نقاشی جایگاه ویژهای دارد. در جریان کار کسانی بودند که از کارهای من خوششان میآمد و تشویقم میکردند. نتیجه این شد که میدانید. البته باید اعتراف کنم که در زمینه نقاشی هیچ گونه ادعایی ندارم. آن هم با وجود این همه نقاش زبردست. با این حال گاهی رنگ و نقش به حس درونی من پاسخ خوبی میدهند، و این غنیمتی ست».
نقاشیها جلال سرفراز تا کنون در پنج نمایشگاه خصوصی و چهار نمایشگاه گروهی به نمایش گذاشته شده است. او خود را یک نقاش حرفهای نمیداند، گرچه که همچون اشعارش در نقاشیهایش هم گرایشهای مختلفِ کلاسیک و مدرن دیده میشود.
خود او در این باره به رادیو فردا میگوید: «من عموماً اهل رج زدن نیستم. به بازار هم فکر نمیکنم. فلسفه من در نقاشی هرچه پیش آید خوش آید است. اگر به همه اینها بیادعایی را هم اضافه کنید، میبینید که من نقاش حرفهای نیستم و نمیتوانم باشم. جدا از گرایشهای متفاوت، شاید در همه کارها به یک سری ویژگیهای مشترک در خط و فرم و رنگ و تکنیک برخورد نکنید که بتوانند مثل یک امضا و مثل یک زبان بیانگر کار من باشند، و این البته ضعف بزرگی است».
جلال سرفرازعلاوه بر شعر و نقاشی چندین سال از عمرش را به روزنامهنگاری گذارانده وعضو هیئت تحریه روزنامه کیهان بوده است. اشعار او در ان سالها درهفتهنامه «خوشه» که سردبیری بخش فرهنگی و ادبی آن با احمد شاملو بود و مجله «فردوسی» منتشر میشد.
او در سالهای پیش ا ز انقلاب عضو فعال کانون نویسندگان بود و بهخصوص در برگزاری ۱۰ شب شعر انستیتو گوته در سال ۱۳۵۶ نقش مؤثری داشت. این شبهای شعر در پیوند با جنبش دانشجویی و روشنفکری ایران در آستانه انقلاب جایگاه ویژهای دارد.