تهران را هر وقتی از سال دود و سیاهی و سرب پوشانده. دیو سپید پای دربندش را اغلب تیره و تار میشود دید. دماوند، همهی سال در سرش آتشفشان دارد. حالا گیریم که فوران نکند؛ گیریم که همان طور آرام و صبور، گنبد گیتی بماند، ولی نه قلهی سفیدش را میشود دید نه دامنهی سبزش را. با این حال از میان همهی ۳۶۵ روزهایی که بر تهران بزرگ میگذرد، روزهایی هم روشن است. روزهای فروردینیِ شهر که انگار تمام سال را برای رسیدن به آنها تحمل میکند.
خیلیها میگویند تهران را در روزهای آغاز بهار نباید ترک کرد. میگویند از فروردینِ تهران نباید گذشت. تصویرِ فروردینیِ تهران، تصویر محبوب خیلیهاست. تصویر شهری که پایتخت نشینها میگویند حالا میشود به آن گفت تهران خودمان.
اما در بهار تهران چه اتفاقی میافتد؟ برج و بارو و میدانها و خیابانهای شهر که جا بهجا نمیشوند. برجها همچنان سر به آسمان دارند و مراکز خرید حالا اگرچه خالی، اما همچنان سر جای خود هستند. تاکسیها کار خودشان را میکنند. کلاغها، همان کلاغهای همیشگی، و غروبها، همان غروبهای ۳۶۵ روز، و کوچههای جنوب شهر، همان طور تنگ و خستهاند، که تمام سال بودهاند. غایب بزرگِ نوروزی تهران اما، ترافیک است. ترافیکِ پیادهها و سوارهها. ماشینها و موتور سیکلتها. ترافیکی سرسامآور بزرگ که در آخرین روزهای اسفندماهیِ شهر به اوج میرسد و ساعتی قبل از تحویل سال تازه به کلی فرو مینشیند و قرار میگیرد. چیزی که تهران نوروزی را تا این حد خواستنی و بیتکرار میکند، همین غیابِ بزرگ است. غیاب ترافیک عظیم شهری که دود و بوق و آلودگی صوتی و محیطی را هم موقتاً تعطیل میکند.
ناصر کرمی، استاد دانشگاه و فعال محیط زیست:
اما تهرانِ نوروزی در حافظهی جمعی ما کجاست؟ چه شکلی است؟ و جزئیاتش را چه گونه به یاد میآوریم؟ آنها که ایرانیِ بیرون از ایراناند و نوستالژیِ تهران را با خودشان همه جای دنیا میبرند شاید بیش از شهروندانِ پایتختنشین، بتوانند به این پرسش پاسخ بدهند. آنها شاید بیشتر تهران را به یاد بیاورند.
آسیه امینی، روزنامهنگار، شاعر و فعال حقوق زنان در نروژ یکی از آنهاست:
مصطفی خسروی، فعال سیاسی، این روزها در ایتالیاست. او آخرین نوروز تهران را به یاد میآورد:
محمد اولیاییفرد، وکیل دادگستری است و حالا در کانادا. میگوید ماجرای او و تهران بهاری، از چند روز پیش از تولد دوباره و هر سالهی بهار آغاز میشود:
حکایت نوشابه امیری روزنامهنگار و صدا پیش اما به سالهای دورتر بازمیگردد. به سالهای اول پس از انقلاب ۱۳۵۷ که ظاهراً آن موقع هم غیبت ترافیک ، تهران را زیبا و آرام و دلربا میکرده است:
و ناصر کرمی، از تازهترین بهارِ تهران گزارش میدهد. بهار ۱۳۹۳ و تهران خلوتِ آرام:
نایب رئیس شورای شهر تهران به خبرگزاری مهر گفته است هر ایرانی باید دست کم یک بار تهران را به عنوان گردشگر ببیند. و چه وقتی بهتر از نوروز و بهارکه از همه سو میآید، هر سال خوشقول و وقتشناس و به موقع.
خیلیها میگویند تهران را در روزهای آغاز بهار نباید ترک کرد. میگویند از فروردینِ تهران نباید گذشت. تصویرِ فروردینیِ تهران، تصویر محبوب خیلیهاست. تصویر شهری که پایتخت نشینها میگویند حالا میشود به آن گفت تهران خودمان.
اما در بهار تهران چه اتفاقی میافتد؟ برج و بارو و میدانها و خیابانهای شهر که جا بهجا نمیشوند. برجها همچنان سر به آسمان دارند و مراکز خرید حالا اگرچه خالی، اما همچنان سر جای خود هستند. تاکسیها کار خودشان را میکنند. کلاغها، همان کلاغهای همیشگی، و غروبها، همان غروبهای ۳۶۵ روز، و کوچههای جنوب شهر، همان طور تنگ و خستهاند، که تمام سال بودهاند. غایب بزرگِ نوروزی تهران اما، ترافیک است. ترافیکِ پیادهها و سوارهها. ماشینها و موتور سیکلتها. ترافیکی سرسامآور بزرگ که در آخرین روزهای اسفندماهیِ شهر به اوج میرسد و ساعتی قبل از تحویل سال تازه به کلی فرو مینشیند و قرار میگیرد. چیزی که تهران نوروزی را تا این حد خواستنی و بیتکرار میکند، همین غیابِ بزرگ است. غیاب ترافیک عظیم شهری که دود و بوق و آلودگی صوتی و محیطی را هم موقتاً تعطیل میکند.
ناصر کرمی، استاد دانشگاه و فعال محیط زیست:
«معمولاً بهار که شروع [نزدیک؟] میشود، ما یک ترافیک ۴۰ درصدی داریم که مربوط به مراکز آموزشی و مدرسههاست. درست از اول فروردین به بعد، این این ترافیک ۴۰ درصدی از بین میرود و تهران یک شهر کاملاً قابل تحمل، و یک شهر زیباست. آن موقع باید به کریمخان آفرین گفت که اولین بار ایشان پیشنهاد کرد که تهران پایتخت شود. همیشه گفته میشود که توان اکولوژیک تهران، برای چهار میلیون نفر مناسب است، اگر جمعیت تهران چهار میلیون نفر مانده بود، الان یکی از زیباترین پایتختهای دنیا بود. منتها با یک توسعه لجامگسیخته به شهری ۱۰ میلیون نفری تبدیل شد. در ایام نوروز که جمعیت شهر واقعاً کم میشود، و به ۴-۵ میلیون نفری که توان واقعی این شهر است، نزدیک میشود، ما چهره واقعی تهران را میبینیم.»
اما تهرانِ نوروزی در حافظهی جمعی ما کجاست؟ چه شکلی است؟ و جزئیاتش را چه گونه به یاد میآوریم؟ آنها که ایرانیِ بیرون از ایراناند و نوستالژیِ تهران را با خودشان همه جای دنیا میبرند شاید بیش از شهروندانِ پایتختنشین، بتوانند به این پرسش پاسخ بدهند. آنها شاید بیشتر تهران را به یاد بیاورند.
آسیه امینی، روزنامهنگار، شاعر و فعال حقوق زنان در نروژ یکی از آنهاست:
«چون خانواده من در تهران زندگی نمیکنند، و پدر و مادرم شمال هستند و خودم هم شمالیام، طبیعتاً تجربه من این گونه است که هیچ نوروزی در تهران نبودم و همیشه نوروز [تهران] را بعد از سیزده به در تجربه کردم. یعنی نوروز آخر اسفند و نوروز بعد از سیزده به در. همیشه ما درخت خشک تحویل دادیم و جوانه تحویل گرفتیم. یعنی وقتی در روزهای آخر اسفند میرفتیم، تهران هنوز قهوهای بود. من عاشق تهرانی بودم که تازه جوانه زده، یعنی وقتی از شمال برمیگشتم، در خیابانها انگار همهچیز برای من واقعاً یک تولد بود. گاهی احساس میکردم این خیابانها را نمیشناسم و خیلی افسوس میخوردم که این برگهای سبزِ نورسِ روشن، دوباره تیره و شمشادی و زخمت شوند. چون میدانستم آن وقت است که روی آنها یک وجب خاک و گرد و آلودگی نشسته. اصلاً انگار سبزینههایش در آدم حرکت میکرد، یعنی آدم را هم سبز میکرد. به نظر من واقعاً تهران فروردین بینظیر است.»
مصطفی خسروی، فعال سیاسی، این روزها در ایتالیاست. او آخرین نوروز تهران را به یاد میآورد:
«آخرین بهاری که من ایران بودم، بهار ۸۸ بود. همیشه فروردین و بهخصوص ۱۳ روز عید، برای من که حداقل یکی از علاقههایم طبیعتگردی بود، دیدن قله دماوند از داخل تهران، از روی پل سیدخندان، بدون هیچ گونه آلودگی جوی، بدون هیچگونه غبار و گرد و ذرات معلق در هوا بود. گویی یک جوری طبیعت ما را صدا میکرد که دماوند اینجاست، آسمان میتواند آبی باشد، شهر میتواند خلوت و آرام باشد، و روزها میتواند خیلی بهتر از آن زمستان سر و سختی باشد که پشت سر گذاشتیم. نوید میداد و فراخوان بود به اینکه میشود دوباره به کوه رفت، میشود دوباره به دریا رفت، میشود دوباره به کویر رفت. جای دیگری که همیشه سعی میکردم در ایام تعطیلات عید بروم، انتهای خیابان فاطمی بود، اگر در ابتدای فاطمی قرار میگرفتی، دماوند دقیقاً در پایان خیابان فاطمی دیده میشد، انگار که کوه از ته خیابان فاطمی بیرون آمده. این تصویرها از عید تهران، از ۱۳ روز تعطیلی تهران، همیشه در ذهن من هست و تهران پاکیزه را برای من یادآوری میکند.»
محمد اولیاییفرد، وکیل دادگستری است و حالا در کانادا. میگوید ماجرای او و تهران بهاری، از چند روز پیش از تولد دوباره و هر سالهی بهار آغاز میشود:
«حس من به بهار از ابتدای بهار نیست. از چند روز مانده به بهار است. یعنی هیجانی که چند روز مانده به اینکه وارد بهار بشویم و اینکه قرار است فصل عوض شود و دور زدن کره زمین در حال تمام شدن است. در آن لحظات من واقعاً با تهران و با محلهمان و آن هیجانات زندگی میکنم. یعنی هر شب نگاه میکنم که امشب مثلاً چهارشنبهسوری است، چند روز به عید مانده، همی جور روزها به جلو میرود و با صحنه صحنهاش خودم را آنجا میبینم. خلوتی تهران، هوای تهران که که در واقع تهران را فقط میشود آن موقع دید، تهران با این حجم، با این شلوغی، با این هیجان، با این سر و صدا، یک دفعه در حدود سه چهار روز اولش، واقعاً ساکت میشود.»
حکایت نوشابه امیری روزنامهنگار و صدا پیش اما به سالهای دورتر بازمیگردد. به سالهای اول پس از انقلاب ۱۳۵۷ که ظاهراً آن موقع هم غیبت ترافیک ، تهران را زیبا و آرام و دلربا میکرده است:
«آخرین بهاری که تهران بودم، واقعاً انگار که سرنوشت این طور بود که همه مشخصات دوران ما را با هم داشته باشد. بهار کشور ما، زیباییهای کشور ما. عید را در کیش گذراندیم. سیزده به در را در باغ یکی از دوستان هنرمند در تهران، در درکه. همه آن زیباییها، و این رسوم و این آدمهایی که با مهر و عشق در این چند روز به طرف هم میروند. همه جور احساسی را در دورانی که میگذراندیم میتوانیم پیدا کنیم. برای عید با جمعی از دوستان و بچهها و مادر بزرگها به کیش رفته بودیم، دو سه روز آنجا بودیم و وقتی خواستیم برگردیم، شب من و همسرم را گرفتند و گفتند که نسبت شما چیست. اینها باور نمیکردند و قبول نداشتند و میگفتند باید سند ازدواج داشته باشید. ما فکر نمیکردیم که در ۵۰ سالگی از این سندها باید با خودمان ببریم. ما کیش را با آن جزایر زیبا، با خنده و عصبانیت ترک کردیم. بعد هم این تعطیلات تا عید، این طولانی بودن تعطیلات که آدم از یک طرف خوشش میآید، خستگیهایش را در میکند و از یک طرف هم شهر خلوت، که آدم تازه احساس میکند، شهر خودش است، و سیزده به درها، آن جمعیتی که در صفها و خیابانها هستند، این فضای شادی که همهجا هست، این آش رشتهای که ظرفش را همهجا میبینید. در باغ یکی از دوستان این جشن را گرفتیم، ولی باز هم با همین تناقضات. برای رفتن به آنجا از مسیر اوین رد شدیم و میدیدیم که آدمهای زیادی پشت آن دیوار زندگی میکنند، یعنی به یک جور کشیده شدن بین شادی و ناشادی.»
و ناصر کرمی، از تازهترین بهارِ تهران گزارش میدهد. بهار ۱۳۹۳ و تهران خلوتِ آرام:
«تهران در نوروز ۹۳ مثل همه نوروزهای دیگر میتوانم بگویم شهری است آرام، خلوت، خیلی با هوای خوب. ما، آدمهایی که دلمشغول محیط زیست هستیم، در نوروز میگوییم که بله واقعیت تهران این است. حرف ما ثابت میشود که آلودگیها و چیزهایی که از تهران یک شهر نه چندان قابل تحمل میسازد، عمدتاً مربوط به ترافیک است. آلودگیهایی است که ما ایجاد میکنیم. تهران در هفتهای که گذشت، شهری بسیار زیبا با هوای پاک، ترافیک خوب، خیابانهای خلوت و همهچیزش دوستداشتنی بود. البته از راننده تاکسیها که میپرسیدم، میگفتند که امسال یک مقدار کمتر خلوت شده، یک مقدار انگار مسافرتها کمتر بوده. ولی کاملاً به چشم میآمد که شهر نفس تازه میکرد.»
نایب رئیس شورای شهر تهران به خبرگزاری مهر گفته است هر ایرانی باید دست کم یک بار تهران را به عنوان گردشگر ببیند. و چه وقتی بهتر از نوروز و بهارکه از همه سو میآید، هر سال خوشقول و وقتشناس و به موقع.