لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۱۴:۰۸

محرم چگینی؛ «می‌خواست مردم سربلند زندگی کنند»


قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان‌شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.

------------------------------------------------------------------------
please wait

No media source currently available

0:00 0:10:55 0:00
لینک مستقیم
سایه چهار مرد روی آسفالت داغ جلوتر از خودشان در حرکت است. شتابِ آنها توجه رهگذران را به خود جلب می‌کند. زیر لب با هم حرف‌هایی را رد و بدل می‌کنند. اینجا بهشت زهرای تهران است.

قطعه ۲۵۶. بسیاری از شهروندانی که در این قطعه دفن شده‌اند، کسانی هستند که پس از اعتراض به نتایجِ انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ با اصابت گلوله در خیابان کشته شده‌اند. تنها چند ماه از کشته شدن این شهروندان می‌گذرد و هنوز بر سر بسیاری از این قبرها، نشانه‌ای از صاحبان شان نیست اما خانواده‌های کشته‌شدگان کم‌کم همدیگر را در همین قطعه‌ها پیدا می‌کنند و با هم آشنا می‌شنوند:
«مثلاً میثم کرمی هست، بهمن جنابی هست، میثم عبادی و اینها همه در قطعه ۲۵۶ دفن هستند ولی آنها تابلو نگذاشتند بالای سر قبر اما ما تابلو خریدم و گذاشتیم روی مزار.»
این صدای معصومه چگینی همسر محرم چگینی است. جوان ۲۶ ساله ایرانی که در راهپیمایی روز ۲۵ خرداد ۸۸ با اصابت گلوله جان باخت. او هر پنج‌شنبه به همراه مادر و سایر اعضای خانواده محرم چگینی به قطعه ۲۵۶ بهشت زهرا می‌آید. اما امروز پیش از آنکه آنها سر برسند، این قطعه پر شده است از خانواده‌هایی که هر یک در گوشه‌ای آرام مویه می‌کنند.
پیرزنی کمی آن سوتر از آرامگاه محرم چگینی روی زمین نشسته و نگاهش به چهار مردی می‌افتد که لابه‌لای قبرها با شتاب در گذرند. حالا این چهار مرد از حرکت باز مانده و در گوشه‌ای ایستاده‌اند. پیرزن گوشه چادر سیاهش را آرام به دندان می‌گیرد و سپس ناخودآگاه در چشم‌های یکی از آن چهار مرد زل می‌زند. او می‌بیند که دست‌های یکی از آن مردان با تمام قوا بالا می‌رود و ناگهان سر و صدایی در محوطه می‌پیچد. حالا چشم‌های همه کسانی که در آن اطراف هستند به سمت آن چهار نفر می‌چرخد. یکی از آن مردان مشغول کندن تابلوی برافراشته شده بر یکی از سنگ قبرها می‌شود.
تابلو از جا کنده می‌شود و صدای در هم شکستن شیشه‌های یک آرامگاه در فضا می‌پیچد. عکس جوانی با صورت استخوانی و لاغر روی دست‌های یکی از آن چهار نفر بالا می‌رود. زمین پر از شیشه‌های شکسته می‌شود و سایه‌های مردانی که با سرعت آنجا را ترک می‌کنند. زنی جوان با شاخه گل‌هایی نم‌دار، وارد قطعه ۲۵۶ بهشت زهرا می‌شود. نگاهش به جای خالی عکس همسرش که می‌افتد، ناگهان دلش فرو می‌ریزد:
«از وقتی که رفتم و این صحنه را دیدم، یعنی از پنجشنبه تا حالا فکر می‌کنم آن روزی بود که شوهرم فوت شده بود، یعنی فکر می‌کنم آن روز دوباره برای من تکرار شد، چند تا شاهد که آنجا بودند می‌گویند ما دیدیم که چهار نفر دارند تابلو را می‌برند ولی ما نفهمیدیم کی هستند. یعنی آدم توی دنیا به یک مرده، به یک شهید به یک انسان رحم نکند؟ من شوهرم را که از دست دادم، این همه بدبختی که دارم می‌کشم، تنهایی و مستأجری و ... حالا چرا درد ما را روز به روز تازه می‌کنند؟ چرا داغ ما را روز به روز تازه می‌کنند؟»
خرداد سال ۸۸ مصادف شد با راهپیمایی‌های شهروندانی که به نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران معترض بودند. بیست و پنجم خرداد یکی از آن روزها بود که معترضان با نشانه‌های سبز به خیابان آمدند و دنبال آنچه رأی گمشده خوانده شد، فریاد زدند.
اما همین شعارها و همین اعتراض‌های مردمی با مخالفت نهادهای امنیتی مواجه شد و خیابان‌های ایران نیز تبدیل شد به محل درگیری معترضان و نیروهای ضد شورش. محرم چگینی یکی از آن معترضان بود که در خیابان حضور یافت. او وقتی به حوالی پایگاه بسیج مقداد در خیابان آزادی رسید. صدای شلیک گلوله را هم شنید.

همراهان او می‌گویند محرم مثل بسیاری دیگر از شهروندان با صدای شنیدن گلوله سر به آسمان گرفت تا رد شلیک‌کنندگان را پیدا کند. اما در همان لحظه که سرش بالا بود ناگهان گلوله‌ای به صورت او شلیک می‌شود و گونه‌هایش را می‌شکافد. دقایقی دیگر محرم روی شانه های معترضان بالا می رود.
دست‌های چند جوان نیز به سمت مردمی که محرم را روی شانه‌هاشان گرفته‌اند، بالا می‌رود. آنها تلاش می‌کنند تا از این صحنه‌ها فیلمبرداری کنند.
محرم آن روز به خانه برنمی‌گردد اما همین فیلم دست به دست می‌چرخد تا سرانجام به دست خانواده‌اش نیز می‌رسد. علی چگینی، برادر محرم، در مصاحبه‌ای که همان روزها با او داشته‌ام، می‌گوید که نهادهای امنیتی اما به سرعت خانواده‌شان را پیدا کرده‌اند، از تلویزیون جمهوری اسلامی نیز به سراغ‌شان رفته‌اند تا با آنها مصاحبه کنند، از خبرگزاری فارس نیز.

اما خانواده محرم چگینی به گفته خودشان تن به مصاحبه‌ای که همه سخنان‌شان را منتشر نمی‌کردند، نداده‌اند. سرانجام محرم چگینی در برخی از وب‌سایت‌های دولتی به عنوان بسیجی معرفی می‌شود. علی چگینی در شرح آن روزها چنین می‌گوید:
«از بنیاد شهید همین طوری به ما زنگ زدند و گفتند برادر شما جز شهدا اعلام شده و شما جز خانواده بنیاد شهید هستید.»
مادر محرم چگینی از روزی که فرزندش به خانه برنگشته شکسته‌تر شده اما بارها به مسئولان شکایت برده است. او خود و خانواده‌اش را در میدانی پر از فشار و غم تنها می‌بیند. این خانواده وقتی به پزشکی قانونی رفتند تا جسد محرم را تحویل بگیرند، تازه متوجه می‌شوند که نهادهای امنیتی پیکر محرم را در فاز چهارم شهرک اندیشه در کنار خیابان پیدا کرده و سپس به پزشکی قانونی منتقل می‌کنند.

این خانواده می‌پرسند محرم در خیابان آزادی تیرخورده، چرا پیکر او در کنار خیابانی در شهرک اندیشه رها شده بود؟ پاسخی دریافت نمی‌کنند. همسر محرم چگینی می‌گوید که این بی‌پاسخ گذاشتن‌ها دل مادر و همه اعضای خانواده محرم را به درد آورده است:
«چندبار ما شکایت نوشتیم، رفتیم دادسرا، گفتند درخواست دیه بدید، دیه هم ندادند، من حتی در در دادسرا گفتم، مگه شوهر من لخت بود؟ مگه لباس تنش بود، مگه گوشی‌اش همراهش نبود؟ پس چرا وسایلش را به ما نمی‌دهید؟ گفتند این چیزها را که دیگر نباید پیگیر باشید. گفتم پس چه چیزی را باید بخواهم، قاتل را که گفتید نیست، توی خیابون وقتی من می‌بینم از آن بالا گوله ریخته رو سر مردم پس این گلوله را کی زده به شوهر من؟»
علی چگینی می‌گوید برادرش محرم کارگری زحمت‌کش بود که متأسفانه در مورد این قشر از معترضان آنگونه که باید اطلاع‌رسانی نشد:
«من خودم خیلی شنیدم که می‌گویند آنهایی که رفتند در خیابان همه بچه قرتی بودند، از شکم‌سیری رفتند، اینها را خیلی‌ها گفتند. اما برادر من جنوب شهری بود، جایی می‌نشست که اصلاً هیچ امکاناتی نداشت، آنها می‌آیند صحنه‌هایی که در ایام انتخابات که جوانان می‌زدند و می‌رقصیدند را نشان می‌دادند و می‌گویند نگاه کنید کسانی که سبز را می‌خواستند یا مثلاً موسوی را می‌خواستند، اینها بودند می‌خواستند بیایند توی خیابان بزنند و برقصد و سرهای‌شان را لخت کنند، خب یک خانواده سنتی وقتی این چیزها را ببیند اولین چیزی که به فکرش می‌رسد این است که می‌گوید من دیگه این راه را قبول ندارم...»
برخی از نمایندگان مجلس و نیز مسئولان ایران بارها در تلویزیون‌های رسمی اعلام کرده‌اند که کشته‌شدگان پس از انتخابات بسیجیان هوادار دولت بوده‌اند اما معصومه چگینی در مصاحبه‌ای که همان روزها با او داشته‌ام توضیح می‌دهد که همسرش که بود و چه می‌خواست:
«امثال شوهر من رأی خودش را می‌خواست، آزادی می‌خواست، استقلال می‌خواست، هرچیزی که می‌خواست مگر این جرم است در این مملکت؟ بدتر از دردِ دست دادنِ شوهرم، بدتر از بی‌خانمانی و بدتر از داغی که به دلم گذاشتند این است که نمی‌دانم قاتل شوهرم چه کسی بود، کی شوهر مرا کشت، یکی باشد که یک جواب درست به من بدهد و یا حداقل مرا قانع کند که چرا امثال شوهر مرا کشتند.»
روزها و ماه‌های از پی هم آمدند و رفتند. دوران ریاست جمهوری احمدی‌نژاد نیز به سر آمد و مردم در انتخاباتی دیگر شرکت کردند و حسن روحانی را به عنوان رئیس‌جمهور ایران برگزیده‌اند. از رادیوی مجلس بعد از چهار سال صدای نماینده‌ای می‌آید که از گلوله خوردن معترضان در راهپیمایی‌های اعتراضی سال ۸۸ سخن می‌گوید:
«بنده توی شورای عالی هلال احمر بودم، گروه‌ها که می‌رفتند منازل می‌گفتند که قبل از آنها آقای نجفی به همراه یک خانمی به نام خانم الف می‌رفتند منازل و می‌گفتند ما نماینده آقای موسوی و کروبی هستیم. این فتنه را خاموش کردن بود؟»
او علیرضا زاکانی نماینده تهران است که اعتراض می‌کند چرا احمد نجفی یکی از وزرای پیشنهادی حسن روحانی در سال‌های گذشته به سراغ آسیب‌دیدگان اعتراض‌های سال ۸۸ رفته است. پرونده‌های کشته‌شدگان سال ۸۸ در دستگاه قضایی ایران بلا تکلیف ماند. مادر، برادر و همسر محرم چگینی در مصاحبه‌های خود بارها از مردم خواسته بودند که تنهاشان نگذارند:
«از مردم هم می‌خواهم که ما را فراموش نکنند، راه اینهایی که همه کشته شدند ادامه بدهند تا به آن هدفی که این همه به خاطرش کشته شدند برسد.»
پنجشنبه‌ای دیگر است و در خیابان‌های شلوغ و پر رفت و آمد تهران زنی راهی بشهت زهرا. او گوشی موبایل را تنگ به صورتش می‌چسباند طوری که انگار نمی‌خواهد اطرافیانش متوجه حرف‌های او شوند می‌گوید: «نه اینکه امیدم را از دست داده باشم، بلکه احساس می‌کنم مردم دارند زندگی‌شان را می‌کنند و محرم نیز همه امیدش همین بود که مردم سربلند زندگی کنند. نمی‌خواهم با مصاحبه‌ام آرامش کسی را برهم بزنم اما امیدوارم مردم فراموش نکنند که در برابر چشمان‌شان در همین خیابان‌ها، آدم‌های زیادی را با گلوله کشتند و بعد هم به داد هیچ خانواده‌ای نرسیدند.»
XS
SM
MD
LG