قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که باشلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند. با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
صدای زنی که پشت خط تلفن مشغول حرف زدن است ناگهان قطع میشود و زن دیگری با صدایی بلندتر گفتگو را اینگونه تمام میکند:
«خانم ما اینجا در خبرگزاری فارس منبعمان را به کسی نمیگوییم. خبری که ما در مورد حسام حنیفه و داود صدری نوشتهایم، مستند است و هیچ ضرورتی نمیبینیم که به شما توضیح دهیم. لطفاً دیگر هم مزاحم نشوید.»
این سخنان دو خبرنگار سرویس شهدا و ایثارگران خبرگزاری فارس است که حاضر نمیشوند در مورد خبری که این خبرگزاری از حسام حنیفه و داود صدری دو تن از کشتهشدگان سال ۸۸ منتشر کرده توضیح بیشتری بدهند.
این خبرگزاری نوشته است که حسام حنیفه و داود صدری دو تن از بسیجانی بودند که در حوادث پس از انتخابات کشته شدهاند و حالا از موسوی و کروبی شکایت کردهاند.
پدر حسام حنیفه اما پشت خط تلفن شرح میدهد که آنها به خبرگزاری فارس هرگز نگفتهاند که از چه کسی شکایت دارند و به گفته او شکایتی هم که به دستگاه قضایی ایران بردهاند، گواه است که آنها فقط خواستار شناسایی قاتل حسام شدهاند و میخواهند بدانند که چه کسی فرزندشان را در خیابان کشته است.
اینجا خیابان آزادی است و حسام حنیفه در میان مردمی که برای اعتراض به نتایج اعلامشده انتخابات به خیابان آمدهاند، آرام آرام پیش میرود. او فقط ۱۹ سال دارد و با شنیدن خبرهای مربوط به انتخابات کنجکاو میشود تا مردم را همراهی کند.
مردمی که از شب اعلام نتایج انتخابات وقتی نام محمود احمدینژاد را به عنوان برنده دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران شنیدهاند، روی پشتبام خانههاشان رفتند و فریاد اعتراض سر دادند.
حالا ۲۵ خرداد از راه رسیده و شهروندان معمولی به خیابانها آمدهاند. حسام گوشی تلفن را بر میدارد و شماره دوستش را میگیرد. دوستی که موافقت میکند تا همراه حسام روز ۲۵ خرداد به خیابان بیاید.
معترضان به نتایج انتخابات خرداد ۸۸ در گوشه گوشه خیابان ایستادهاند. نیروهای ضد شورش نیز در جای جای خیابان انقلاب حوالی کوی دانشگاه مستقر شدهاند. مأموران برای پراکنده کردن ازدحام جمعیتی که حالا در پیادهروها و خیابان اصلی تجمع کردهاند، به سمت آنها گاز اشکآور شلیک میکنند.
مردم با شلیک گاز اشکآور خشمگینتر میشوند و با صدای بلند شعار میدهند.
خیابان جای سوزن انداختن نیست، مردم به سمت پایگاه بسیج حوالی خیابان آزادی که میرسند نیروهای مسلح را روی پشت بام پایگاه میبینند که به سمت معترضان شلیک میکنند. صدای تیراندازی نزدیکتر و نزدیکتر میشود، جمعیت از جا میپرد و به سرعت راهی کوچههای اطراف میشود.
حسام و دوستش در حال دویدن به سمت کوچههای فرعی بودند که ناگهان حسام جا میماند. دوستش پریشان به اطراف نگاه میکند و دنبال کمک میگردد. بدن خونین حسام روی کف سیمانی خیابان صدای فریاد مردم را بلندتر میکند.
تلفن پدر حسام حنیفه به صدا در میآید و کسی پشت خط خبر کشته شدن فرندش را به او میدهد. پدر و مادر حسام زندگی سختی دارند و وضعیت معیشت و مالی آنها به گونهای بود که حسام برای آنکه کمک خرجشان باشد در یک شرکت نقشهکشی مشغول کار شد اما تنها چهار ماه بعد نهادهای امنیتی جسد او را تحویل پدر کارگرش میدهند و به خانوادهاش میگویند که ما به زودی قاتل فرزندتان را پیدا میکنیم.
پنج سال از کشته شدن حسام حنیفه میگذرد و نام او بر زبان هیچ مقام مسئولی جاری نشد. تنها یک بار حمید رسایی نماینده اصولگرای تهران نام او را در مجلس به عنوان بسیجی اعلام کرد.
پس از آن دیگر هیچ گاه هیچ نهادی در مورد قاتل حسام حنیفه سخنی نگفت و هیچ دادگاهی برای پیگیری پروندهاش تشکیل نشد. خانواده حسام حنیفه میگویند فرزند ما بیگناه کشته شد و پروندهاش را برای همیشه بستند، بیآنکه بگویند چرا یک جوان ۱۹ ساله باید در کشور خودش کشته شود.