زمانی که وارد این شهر شدم، مقامها خود را برای پذیرایی از محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی، آماده میکردند و زمانی که از این شهر خارج میشدم، کنار دفتر حزب حاکم بمبی ترکید که چندین پلیس را مجروح کرد. در این بین هم تقریباً هر روز خبری از آن در رسانههای جهانی بازتاب مییافت.
استانبول؛ خود را اگر نه همیشه در صدر، دستکم در گوشه کنار خبرهای جهانی نگه میدارد.
از زمانی که نامش قسطنطنیه بود تا همین الان که استانبول مینامندش، با آن کلیساها-مسجدهایی که بزرگی خود را به رخ تماشاگران میکشند، با عمارتها و مدرسههایش، با رودی که دو دریا را به هم پیوند میزند، شهریست که آسیا را به اروپا میرساند.
استانبول؛ انگار همیشه میخواهد، واحهای چشمنواز در امپراتوریهای فراموششده بماند.
اگر از من بپرسید، این شهر زیبا -که عکسهای عمارتهایش را روی هر کارتپستالی پیدا میکنید- زیبایی پنهان دیگری هم دارد. زیبایی که شاید برای یک خبرنگار پیدا کردن آن جذابیت بیشتری داشته باشد. استانبول شهر کوچهپسکوچههای تنگ و باریکیست که در خاکستری آنها رنگ پاشیده شده است. به نظر من خاکستری و رنگ در هارمونی کاملی کنار هم زندگی میکنند، هرچند تمایلی هم ندارند که به هم بیامیزند. رنگها هم در این شهر به مدارا زندگی میگذرانند.
این استانبولیاست که من به تماشای آن رفتم:
۱.
۱.
جایی که در آن شبها را سپری میکردم، خانه کوچک دوطبقهای بود که در استانبول شبیه آن زیاد است. تازه مهمانسرای کوچک و ارزانی شده بود که هنوز حتی نام و نشانی درست و حسابی هم نداشت. ولی خوشبختانه در قلب منطقه «فاتح بود». در نزدیکی بازار شهر.
۲.
باید هر روز دویست، سیصد متری را روی شیب پنجاه شصت درجه بالا رفت تا به اولین قهوهخانه رسید. خوبی آن، این است که به قهوهخانه که رسیدی، حسابی گرسنهای. سر راه از کنار همه چیز رد میشوی...
۳.
۳.
خانههایی که ایستادهاند و خانههایی که مردهاند...
۴.
مردمانی که مشغول کارند...
۵.
۵.
مردمانی که مشغول خوردن چای در استکانهای کمرباریک و خواندن روزنامهاند ...
۶.
۶.
آنها که منتظر مشتریاند...
۷.
۸.
آنها که شبکار بودهاند و کم کم موقع آن است که به خانه بازگردند...
۹.
و البته آنهایی که معمولا مشغول کار خاصی نیستند...
۱۰.
ولی انار و پرتقال که همیشه گوشه و کناری آویزاناند و بوی خوش چای و قهوه خیال آدم را راحت میکند که به قهوهخانه رسیده است. ۱۱.
در این کوچهپسکوچهها هم مردمی از هر قماش و قیافه پیدا میکنی، هم البته مغازههایی که هرچند کنار هماند ولی انگار هیچ ربطی به هم ندارند. البته به جز یک ربط مشترک؛ تقریبا کنار همه آنها کسی ایستاده است که میخواهد با اصرار به دخالت بکشاندت. و البته استانبول شهر ارزانی نیست، به خصوص برای خریدن پلاستیکهای توریستی...
۱۲.
برای بعضیها مهم نیست مغازه چه شکلیاست و برای بعضی شکل و شمایل و ویترین بسیار مهم است.
۱۳.
اما در بیشتر آنها دیگر خبری از لباسها و زیورآلات اصیل امپراتوریهای گذشته نیست. مغازهها هم با روح شهر آرام آرام مدرن میشوند. ولی گاهی این مدرن شدن انگار رفتن از عصر آهن به عصر پلاستیک است. صاحب مهمانسرایی که در آن شب میگذراندم، یک بار ازم پرسید، به نظرت به جز آنچه قدما گذاشتهاند، خودمان در این شهر چه ساختهایم.
میخواستم بگویم ترکیه همیشه کشور مهمیست و استانبول از مهمترین شهرهای آن است. اما با خودم فکر کردم با این همه وارد شدن به عصر پلاستیک ربطی به سیاست و اهمیت یک کشور ندارد. پلاستیک، پلاستیک است.
هرچند هنوز کنار همه اینها، شهری زیبا برپاست. شهری با کوچههایی که مردمانش، مانند رنگهایش، جدا از هم و در هم، زندگی میکنند. ۱۴.
۷.
۸.
آنها که شبکار بودهاند و کم کم موقع آن است که به خانه بازگردند...
۹.
و البته آنهایی که معمولا مشغول کار خاصی نیستند...
۱۰.
ولی انار و پرتقال که همیشه گوشه و کناری آویزاناند و بوی خوش چای و قهوه خیال آدم را راحت میکند که به قهوهخانه رسیده است. ۱۱.
در این کوچهپسکوچهها هم مردمی از هر قماش و قیافه پیدا میکنی، هم البته مغازههایی که هرچند کنار هماند ولی انگار هیچ ربطی به هم ندارند. البته به جز یک ربط مشترک؛ تقریبا کنار همه آنها کسی ایستاده است که میخواهد با اصرار به دخالت بکشاندت. و البته استانبول شهر ارزانی نیست، به خصوص برای خریدن پلاستیکهای توریستی...
۱۲.
برای بعضیها مهم نیست مغازه چه شکلیاست و برای بعضی شکل و شمایل و ویترین بسیار مهم است.
۱۳.
اما در بیشتر آنها دیگر خبری از لباسها و زیورآلات اصیل امپراتوریهای گذشته نیست. مغازهها هم با روح شهر آرام آرام مدرن میشوند. ولی گاهی این مدرن شدن انگار رفتن از عصر آهن به عصر پلاستیک است. صاحب مهمانسرایی که در آن شب میگذراندم، یک بار ازم پرسید، به نظرت به جز آنچه قدما گذاشتهاند، خودمان در این شهر چه ساختهایم.
میخواستم بگویم ترکیه همیشه کشور مهمیست و استانبول از مهمترین شهرهای آن است. اما با خودم فکر کردم با این همه وارد شدن به عصر پلاستیک ربطی به سیاست و اهمیت یک کشور ندارد. پلاستیک، پلاستیک است.
هرچند هنوز کنار همه اینها، شهری زیبا برپاست. شهری با کوچههایی که مردمانش، مانند رنگهایش، جدا از هم و در هم، زندگی میکنند. ۱۴.