پیکر شعله رئوفی کوشنده حمایت از حیوانات و مؤسس پناهگاه نگهداری از گربههای بیپناه و آسیبدیده، روز دوشنبه با حضور جمعی از مردم، دوستداران محیط زیست و فعالان حقوق جانداران بهخاک سپرده شد.
پناهگاهی که شعله رئوفی تأسیس کرده بود، روز شنبه بر اثر آتشسوزی خاکستر شد؛ حریقی که جان این فعال حقوق حیوانات و دویست گربهٔ تحت حمایت وی را گرفت.
رادیو فردا با شهرام مهاجر، وکیل خانم شعله رئوفی، که در مراسم خاکسپاری حضور داشت، گفتوگو کرده است.
شهرام مهاجر: جوّ حاکم بر مراسم یک اندوهی بود که واقعا هیچ کلمهای برای وصف آن وجود ندارد و با استفاده از ظرفیت فضای مجازی، تماسهایی که دوستان با هم داشتند خیلی جمعیت قابل توجهی شرکت کرده بودند حتّی تعداد زیادی کسانی بودند که خود خانم رئوفی را تا حالا ندیده بودند ولی وقتی خبردار شدند از یکچنین اتفاقی آنقدر دلشان سوخته بود که همهشان حاضر شده بودند؛ خیلی از دوستان هم بةخاطر اینکه وسط هفته بود و نتوانسته بودند بهخاطر شرایط کاری یا بُعد مسافت حاضر بشوند ولی مراسم باشکوه بود، یک تأسف همیشگی ماند برای همه ما که یک انسان نمیگویم کمنظیر، واقعا بینظیر را از دست دادیم.
آقای مهاجر شما وکیل خانم شعله رئوفی بودید، ایشان در این کاری که داشتند انجام میدادند چه مسائل و مشکلاتی داشتند؟
شاید بیشترین مشکل این بود که این کار خیلی کار خاصّی بود، حالا دوستان بزرگوار دیگری هستند که توی ایران پناهگاه حیوانات دارند ولی به این شکلی که ایشان پناهگاه بهخصوص گربهها را پوشش میداد خیلی کار خاصّی بود و آن مراکز و مراجعی کهاصولا توقع از آنها هست که متّولی محیط زیست باشند، متّولی حیوانات شهری باشند متأسفانه کمکی نمیکردند یعنی ما بارها مراجعه کردیم، از آنها تقاضا کردیم، یکجورهایی برخورد گیجکنندهای با ما داشتند.
چرا کمکی نمیکردند؟
نمیدانم، واقعا برای خود من هم خیلی سوال است. فکر میکنم علتش این باشد که یک نفر داشت عملا یک کار خوبی میکرد، فکر میکنم اگر شعار باشد همه کمک میکنند، همه همراهند. بعد تازه علت مراجعهٔ ما به این ارگانها هم مشکلاتی بود که پیش آمده بود. بعضیها به ایشان به قول معروف گیر داده بودند که باید مجوّز داشته باشی و ما برای آن مجوّز گرفتنها بود که به این سازمانها و نهادها مراجعه میکردیم و همش اینها ما را بههم پاس میدادند. جهاد پزشکی ما را پاس میداد به دامپزشکی، دامپزشکی ما را پاس میداد به محیط زیست. آن حقیقتی که داشت اتفاق میافتاد، آن واقعیت را نمیدیدند و هزار جور تصوّرات غلط را بهش میپرداختند که مثلا اگر یک وقتی بهگوش ما برسد که ایشان گربهها را میفروشند، میگفتم پا شوید یک تُک پا بیایید آنجا ببینید این خانم زندگیاش را گذاشته، گربههای کور، معلول، اصلا حیواناتی که خیلی از دامپزشکها معتقدند باید یوتهلایز بشوند، این خانم دارد نگه میدارد. این خانم میتوانست بهترین زندگی، مرفهترین زندگی را برای خودش داشته باشد ولی عاشق حیوانات بود و من متأسفم، متأسفم برای جامعهٔ شعارزده و فراموشکار و بیتفاوت که کاری با یک انسان میکنند که بهخاطر مهربانیاش با طبیعت، بهخاطر وجدانش که برای تمام مخلوقات دیگر خدا، حقّ زندگی قائل است، مجبورش میکنند بیاد فرسنگها برود تو دل بیابان، یک جای دور، یک جای پرت آنجا ساکن بشود که به آن حیوانات کمک بکند که وقتی یک چنین اتفاقی برایش میافتد هیچکس به دادش نتواند برسد. من متأسفم برای این جامعه، این اتفاق مرگ خانم رئوفی نیست، یکی دیگر از نشانههای مرگ این جامعه است.