در بخشهای پیشین شنیدیم که چگونه در سال ۱۹۱۴، درگیریهای محلی در اروپا به جنگی گسترده میان دو ائتلاف از قدرتهای بزرگ جهان با یکدیگر انجامید و در میانه این سال جنگ جهانی اول آغاز شد. این قسمت به وضعیت ایران در این سال اختصاص دارد.
ایران با یک برنامه هستهای، ارتش، پلیس و هزاران کیلومتر جاده و راهآهن، قرن بیستم را به پایان برد. اما صدسال قبلتر، در آغاز این قرن، چهره ایران به کلی متفاوت بود.
چنانکه در کتاب «تاریخ ایران مدرن»، اثر یرواند آبراهامیان آمده، جمعیت ایران در ابتدای قرن بیستم کمتر از ۱۲ میلیون نفر بود و اکثریت بیش از ۶۰ درصدی این جمعیت هم در روستاهای عمدتا عقبمانده زندگی میکردند. ۲۵ تا ۳۰ درصد از جمعیت ایران هم عشایر خانه بهدوش بودند. به بیان دیگر کمتر از ۱۵ درصد جمعیت ایران در ابتدای قرن بیستم در شهرها زندگی میکردند.
امید به زندگی در میان ایرانیان کمتر از ۳۰ سال بود و حدود ۵۰ درصد نوزادان نیز زنده نمیماندند.
میزان باسوادان ایران در این زمان حدود پنج درصد بود که این گروه هم در واقع عموما محصلین مکتبخانههای قرآنی و مدرسههای دینی بودند.
مجموع جادههای هموار و راهآهن ایران به ۳۴۰ کیلومتر نمیرسید و قاطر و شتر، راه معمول حملونقل بودند. در چنین شرایطی سفر از تهران به تبریز ۱۷ روز، تهران به مشهد ۱۴ روز و تهران به بوشهر ۳۷ روز طول میکشید.
چراغ گازی، برق و تلفن وسایل لوکسی بودند که گروه کوچکی از اعیان و اشراف به آنها دسترسی داشتند.
مشروطه و بیگانگان
در چنین شرایطی بود که انقلاب مشروطه ایران در سال ۱۲۸۵ خورشیدی – ۱۹۰۶ میلادی پیروز شد و در همان سال، نخستین دوره مجلس شورای ملی تشکیل شد.
این مجلس قرار بود نماینده واقعی ملت ایران باشد و نظام سیاسی-اقتصادی ایران را اصلاح کند. اما بعد از ۱۸ ماه، مجلس به دستور محمدعلی شاه و با حمایت چهرههایی مانند شیخفضلالله نوری به توپ بسته شد و بسیاری از چهرههای مهم مشروطه طلب کشته شدند.
یکسال بعد از بسته شدن مجلس و همزمان با خروش دوباره مشروطهطلبان در جای جای کشور، روسیه و بریتانیا، طی یک قرارداد محرمانه، ایران را میان خود تقسیم کردند.
رکسان فرمانفرمائیان، استاد دانشگاه کمبریج ماجرا را چنین شرح میدهد: «ایران حتی پیش از سال ۱۹۰۷ و زمانی که روسیه و بریتانیا تصمیم گرفتند کنترل بسیار بیشتری بر روی کشور داشته باشند، تقسیم شده بود. آنها در این سال تصمیم گرفتند که کشور را تقسیم کنند. شمال کشور، منطقه نفوذ روسیه تعیین شد و جنوب ایران هم منطقه نفوذ بریتانیا شد و این در قرارداد سال ۱۹۰۷ میان دو کشور قید شد که البته بیش از آنکه مساله ایران باشد، بخشی از رقابتی بود که این قدرتها در اروپا با آلمان داشتند و میخواستند نشان بدهند که در یک منطقه پر از مشکل، رویکردی دوستانه و مشارکتجویانه دارند.»
در واقع قرار داد ۱۹۰۷، به خوبی میزان نفوذ دو قدرت روسیه و بریتانیا را در ایران نشان میدهد.
در این زمان مشروطهطلبانی که در برابر استبداد محمدعلی شاه قاجار، تمامی دستاوردهای جنبش مشروطه را بر باد میدیدند، در سراسر کشور قیام کردند و بعد از نزدیک به یکسال مبارزه مسلحانه، پایتخت را فتح کردند و محمدعلی شاه را مجبور کردند که از کشور خارج شود و فرزند خردسالش، احمد میرزا را به سلطنت رساندند. ولی چون او به سن قانونی نرسیده بود، تاجگذاری نکرد و برایش نایبالسلطنه تعیین شد.
سپس مجلس دوم تشکیل شد. و در این مجلس بود که اختلافات در درون مشروطهطلبان، آنها را به دو گروه تبدیل کرد.
غلامرضا وطندوست، استاد دانشگاه آمریکایی کویت از این دو گروه میگوید: «مجلس دوم بین سالهای ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۱ میلادی تشکیل شد و اختلاف در میان دو گروه دموکراتها و اعتدالیون در این مجلس آشکار میشود. یعنی اختلاف در میان خود مشروطهخواهان و حتی روحانیونی که طرفدار مشروطه بودند.»
در این زمان که به نظر میرسید ایران به دلیل فقدان نظام اداری و زیرساختهای ضروری اقتصادی-سیاسی، در آستانه فروپاشی کامل قرار گرفته، یک مستشار آمریکایی به نام مورگان شوستر برای اصلاحات اقتصادی زیربنایی و ایجاد یک نظام مالیاتی، توسط دولت استخدام شد. اما مخالفت سرسختانه روسیه با او، هم اصلاحات شوستر آمریکایی را ناکام گذاشت و هم موجب شد که مجلس دوم تعطیل شود.
یکی دیگر از تحولات مهم در ایران در سالهای منتهی به جنگ جهانی اول، کشف نفت در جنوب کشور بود که موجب شد، به گفته رکسان فرمانفرمائیان، میزان اهمیت ایران برای بریتانیا به کلی دگرگون شود.
این استاد دانشگاه میگوید: «بریتانیا در ابتدا به ایران به عنوان یک منطقه ضربهگیر برای حفاظت از هند نگاه میکرد و در همین حد ایران برایش اهمیت داشت. اما در سال ۱۹۰۸ در مسجد سلیمان نفت کشف شد و بریتانیا اصولا عملیات نفت خود را در خاورمیانه آغاز کرد. از این زمان اهمیت ایران برای بریتانیا به کلی تغییر کرد چرا که نیروی دریایی بریتانیا سوخت خود را از ذغال سنگ به نفت تغییر داد.»
وضعیت نظامی
و در همین سالها بود که در ایران برای نخستین بار نیروی ژاندارمری تاسیس شد.
تا پیش از تاسیس ژاندارمری، اصلیترین نیروی نظامی کشور نیرویی به نام «قوای قزاق» بود که در دوره ناصرالدین شاه و در پی توافق ایران و روسیه تزاری شکل گرفته بود.
«قوای قزاق»، گروهی از سربازان و درجهداران ایرانی بودند که توسط روسها آموزش میدیدند و البته فرماندهان قوای قزاق هم، افسران عالیرتبه روس بودند.
اما ایران برای تاسیس ژاندارمری، این بار به سوئد روی آورد. غلامرضا وطندوست میگوید: «در طول مجلس دوم، خود مجلسیان – که دلسوز کشور بودند و میخواستند کشور آباد بشود – نیروی ژاندارمری را تاسیس کردند. و هدفشان هم این بود که بتوانند کشور را اداره کنند. یعنی کشور را از آن حالت خان-خانی که قسمتهای مختلف توسط گروههای محلی اداره میشد، خارج کنند.»
اما اندازه این ژاندارمری و حتی تعداد سربازان قوای قزاق، تناسبی با کشور پهناوری چون ایران نداشت.
رکسان فرمانفرمائیان وضعیت قدرت نظامی ایران را در زمانی که جنگ جهانی اول آغاز شد، چنین تشریح میکند:
«در واقع ایران ارتش بسیار کوچکی داشت. بر سر تعداد نیروها اختلاف نظر هست. ژاندامری احتمالا هشت هزار نفر نیرو داشت. بریگاد قزاق هم بود که توسط بریگاد قزاق روسیه اداره میشد که آن هم احتمالا حدود هفت هزار نفر نیرو در اختیار داشت. یعنی در کل ایران چیزی حدود ۱۵ هزار نیروی مسلح داشت. یکی از دلایلش این بود که خوانین محلی و زمینداران بزرگ، گروههای مسلح خودشان را داشتند. در واقع ایده تشکیل یک ارتش توسط پدربزرگ من، حسین میرزا فرمانفرما در حدود سالهای ۱۸۸۰ به شاه وقت پیشنهاد شد. اما با آن پیشنهاد موافقت نشد و اصولا این ایده جدی گرفته نمیشد و بعدها همین موضوع برای ایران بسیار دردسرآفرین شد.»
این دردسر به حدی بود که وقتی ایران به سال ۱۹۱۴ میلادی رسید و همزمان با روزگاری که اروپای قرن بیستم با تسلیحات مدرن، جنگی سرنوشت ساز را آغاز کرده بود، ایران در یکی از ضعیفترین موقعیتهای تاریخی خود قرار داشت.
یرواند آبراهامیان، مورخ ساکن نیویورک و نویسنده کتابهای «تاریخ ایران مدرن» و «ایران بین دو انقلاب»، ایران سال ۱۹۱۴ را چنین تصویر میکند:
«ایران در سال ۱۹۱۴ کشوری بود بدون حاکمیت مرکزی واقعی. حکومت بسیار ضعیف بود. انفلاب مشروطه پیروز شده بود و قانون اساسی وجود داشت، اما دولت واقعی وجود نداشت، وزارتخانههای متمرکز شکل نگرفته بودند، ارتشی در کار نبود، پلیس وجود نداشت. در واقع میتوان گفت که ایران در آن زمان کشوری تنها بر روی کاغذ بود. و این کشور توسط اعیان و اشراف و زمینداران بزرگ و روحانیون محلی اداره میشد. وزرا در تهران قوانین و مقرراتی تعیین میکردند ولی هیچ نیرویی وجود نداشت که این قوانین در کشور اجرا شوند. میتوان گفت واقعا در ایران در سال ۱۹۱۴ کشوری [به معنای مدرن] وجود نداشت.»
و این ایران از هم پاشیده و به زانو درآمده، با سیاستمدارانی که به سختی در تلاش بودند تا با قرض گرفتن پول از قدرتهای جهان، کشور را از یک عقبماندگی عمیق نجات بدهند، ناگهان با یک توفان جهانی روبهرو شد؛ جنگی بزرگ در اروپا آغاز شد که برنده و بازنده آن میتوانست سرنوشت ایران را به کلی تغییر دهد.
(در قسمت بعدی برنامه جنگ اول، خواهیم شنید که با آغاز جنگ جهانی اول در ایران چه رخ داد؟ موضع رسمی ایران در قبال این جنگ چه بود؟ جناحهای سیاسی مختلف در مجلس درباره جنگ چه فکر میکردند و سرانجام چه تصمیمی گرفتند؟ برنامه جنگ اول هر دوشنبه ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)