از فریاد «نترسید ما همه با هم هستیم» غزاله چلابی و گلولهای که در مقابل فرمانداری آمل بر پیشانی او نشست تا حضور گروه موزیک طایفه سادات نیاک بر مزارش با سرود میهنی «از خون جوانان وطن لاله دمیده» به یک سال هم نکشید.
ششم مرداد مصادف با دهم محرم (عاشورای ۱۴۰۲) سفیدپوشان با طبل و سنج و شیپور بر مزار غزاله چلابی مارش عزا مینوازند؛ مشهورترین تصنیف عارف قزوینی که در آغاز انقلاب مشروطه به یاد اولین قربانیان آزادی سروده بود. این سفیدپوشان گروه موزیک یکی از تکایای بزرگ آمل هستند که پس از ادای احترام به غزاله چلابی، در مقابل خانۀ او نیز «مارش سلام» مینوازند.
در همین روز هیئت عزاداران حسینی پشت دیوارهایی که مأموران امنیتی دور مزار غزاله چلابی کشیدهاند، علم هیئت را به احترام او خم میکنند و به رسم هیئتیها به او سلام میکنند.
۳۱۰ روز قبل از آن، در سیام شهریور ۱۴۰۱، غزاله چلابی در اعتراض به جان باختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد به خیابان رفت و در حالی از داخل فرمانداری آمل هدف گلولۀ جنگی قرار گرفت که در حال فیلمگرفتن از مقابل فرمانداری شهر آمل در شمال ایران بود. صدای فریاد او که مردم را دعوت به نترسیدن میکرد و لحظه جانباختنش و فریاد مردم را که «یکی را کشتند»، موبایلش ضبط کرده است.
رادیوفردا در گفتوگو با شاهدان عینی و نزدیکان غزاله چلابی به اطلاعات جدیدی از چگونگی کشتهشدن این معترض ۳۲ ساله و فشارهای امنیتی به خانوادۀ او دست یافته است؛ معترضی که ساعت پنج عصر روز سیام شهریور از خانه بیرون رفت و شش روز بعد نیروهای امنیتی پیکر او را در گوشهای پرت در امامزاده قاسم آمل دفن کردند.
نزدیکانش میگویند: «مأموران امنیتی غزاله را شستوشو دادند و کفن و دفن کردند. در یک جای پرت که از نظر آنها یک گوشه است، اما شد میعادگاه مردم. یک نرده این گوشه را از خیابان جدا میکرد و هر ماشین و موتور و دوچرخه و هر آدمی که رد میشد، به احترام غزاله میایستاد و برایش فاتحه میخواند و سر مزارش گل میگذاشتند، اما مأموران امنیتی نردهها را کندند و دیوار کشیدند.»
فاطمه مجتبایی، مادر غزاله چلابی، در اینستاگرامش نوشته است: «دیواری که دور مزار غزاله قهرمانم کشیدید، حتی اگر دیوار برلین باشد، باز مردم کم نمیآورند؛ دیروز مزار دخترم گلباران شد.»
غزاله چلابی متولد ۱۲ مرداد ۱۳۶۸ بود. کوهنورد و حسابدار بود و لیسانس بانکداری داشت. بهگفتۀ نزدیکانش با مهسا امینی یکجور «همذاتپنداری» میکرد: «مدام خبرهای مهسا را دنبال میکرد. در فضای مجازی خیلی فعال بود. مدام میگفت چه بلایی سر این بچه آوردند؟ ۲۵ شهریور که مهسا تمام کرد، زارزار گریه میکرد. میگفت برای چی؟ این بچه که حجاب هم داشت. از ۲۵ شهریور تا ۳۰ شهریور پنج روز بیشتر فاصله نبود. در این پنج روز بیقراری را در این بچه میدیدیم. خیلی بیقرار بود. اعتراض داشت و میخواست اعتراضش را نشان دهد. ۳۰ شهریور اولین فراخوان در آمل بود. خیلی مصمم گفت من شرکت میکنم و رفت.»
خانۀ خانواده غزاله چلابی در خیابان هراز آمل نزدیک فرمانداری این شهر است. غروب سیام شهریور، مادرش از داخل خانه صدای تیراندازی میشنود و وقتی از خانه خارج میشود تا از غزاله خبری بگیرد، با معترضان جوانی مواجه میشود که گلوله ساچمهای به آنها اصابت کرده بود و همسایگانی که درِ خانههایشان را به روی این معترضان باز کرده بودند و در حال کمک به آنها بودند.
«سرکوبگران تمام خیابان اصلی هراز را بسته بودند. حدوداً سی چهل نفر سر و صورتشان را پوشانده بودند. باتوم و سپر دستشان بود. جلوی فرمانداری را پلیس بسته بود. نمیگذاشتند ماشینها وارد خیابان شوند و به کوچههای فرعی هدایت میکردند. این صحنهها واقعا وحشتناک بود. یک حالتی که انگار پیروز شده بودند پاهایشان را محکم روی زمین میکوبیدند و با باتوم روی سپرها میزدند و ترس و وحشت ایجاد میکردند.»
از آخرین تماس غزاله با خانوادهاش که میگفت «نگران نباشید» تا صدای تیراندازی ۴۵ دقیقه بیشتر فاصله نبود:
«معترضان از بالای خیابانی که فرمانداری بود، همه مضطرب فرار میکردند و میآمدند. مادر غزاله مرتب شماره او را میگرفت و مدام میگفت مشترک مورد نظر در دسترس نیست. تا اینکه یک آقایی موبایل غزاله را جواب داد و به مادر او گفت که دختر شما تیر خورده. گفت بروید بیمارستان ۱۷ شهریور. دخترتان را بردهاند آنجا. فکر کردیم شاید دستش یا پایش تیر ساچمهای خورده. اما گفت که توی سرش تیر خورده.»
خانواده غزاله چلابی در بخش آیسییو بیمارستان ۱۷ شهریور آمل او را میبینند: «در بخش اطلاعات بیمارستان ۱۷ شهریور که خیلی شلوغ و پر از نیروهای امنیتی و لباسشخصی بود، پرسنل بیمارستان یک لیستی جلوی ما گذاشتند. اسم غزاله نبود. قسمتهای بالا و پایین بیمارستان و اتاقها را نگاه میکردیم تا اثری از غزاله را پیدا کنیم. بالا، قسمت آیسییو، دیدیم سر غزاله را با باندهای کشی بستهاند. چشمش یک طرف بود. باور نمیکردیم غزاله است. مادرش از روی لاک خوشگلی که به دستش زده بود، غزاله را شناخت.»
«پرستار گفت توی سرش تیر خورده. باز هم فکر نمیکردیم خیلی چیز مهمی باشد چون سرش را با باندهای معمولی بسته بودند. خودش بیهوش بود. خیلی شلوغ بود. دو جنازه را جلوی چشم ما توی کاور گذاشتند. وحشتناک بود. خانوادهها همه دنبال بچههایشان میگشتند.»
غزاله چلابی پنج روز در کما بود. مادرش هر روز دو بار به دیدن او میرفت، اما بهگفتۀ نزدیکانش، مأموران امنیتی موبایل او را میگرفتند و نمیگذاشتند داخل ببرد: «میگفتند ممکن است عکس بگیری بدهی به رسانهها.»
تهدیدهای امنیتی
در فاصلۀ پنج روزی که غزاله چلابی در کما بود، خانوادۀ او از سوی نیروهای امنیتی و فرماندار آمل تحت فشار قرار گرفتند تا سکوت کنند.
فاطمه مجتبایی، مادر غزاله، از زندانیان سیاسی دهۀ ۶۰ بود و از سال ۱۳۶۰ به مدت دو سال زندانی بود. او بهگفتۀ نزدیکانش بیش از ۲۵ سال در یک مرکز خیریه بیماران سرطانی فعالیت داشت و همۀ نیروهای دولتی و فرمانداری و شهرداری او را میشناختند.
«چندین بار از فرمانداری آمل مادر و برادر غزاله را خواستند. فرماندار بهظاهر خیلی با احترام برخورد میکرد ولی حرفهایش همه بوی تهدید داشت. فرماندار میگفت که دارد توی آمل یک مهسا امینی دیگر درست میشود؛ چرا فامیلهایت هشتگ میزنند و چرا توئیت میکنند. میگفت کار به امنیت کشور کشیده و از آمل و استان خارج شده و مسئله کشوری شده و مرا تحت فشار میگذارند که اینها جزو خانوادههای اغتشاشگر هستند و اصلاً چرا با اینها حرف میزنی. به مادر غزاله میگفت ممکن است فردا بروی بیمارستان اصلاً دیگر غزاله را روی تخت بیمارستان نبینی. میبرند جایی میگذارند که تا عمر داری اصلاً ندانی قبرش هم کجا است. شما باید سکوت کنید. میگفت آیا تو دوست داری که مادرهای دیگر به روز تو بیفتند؟ بچههایشان مثل غزاله شوند؟ ساکت باشید و بگذارید شهر آرام باشد.»
در میان این احضارها و تهدیدها، خانوادۀ غزاله دست به دامن همۀ دکترها شده بودند. از بیرون از بیمارستان چند متخصص مغز و اعصاب را بردند و همه گفته بودند که مرگ مغزی شده و هیچ کاری نمیشود کرد: «ده سال قبل از این اتفاق، غزاله کارت اهدای عضو پر کرده بود. نمایندههای اهدای عضو در بیمارستان به خانوادۀ غزاله گفتند حالا که مرگ مغزی شده، آیا شما اجازه میدهید و راضی هستید که اعضای غزاله را اهدا کنید؟ آنها هم گفته بودند که این خواستۀ خود غزاله بود.»
«در بیمارستان، یک جلسه تشکیل دادند و مادرش صورتجلسه امضا کرد و اجازه داد که تمام اعضای داخلی غزاله را اهدا کنند. گفته بود که ظاهر غزاله را دست نزنید. داخلی هر چه میخواهید بردارید. اما دادستان اجازه نداد.»
«قرار بود از بیمارستان امام خمینی که بیمارستان اهدای عضو است، یک آمبولانس به آمل بفرستند و غزاله را به تهران ببرند. آمبولانس هم تا آمل آمد، اما دادستان اجازه نداد. گفتند میخواهید از غزاله اسطوره درست کنید و بعدها کسی را که قلبش را گرفته، بیاورید تلویزیون و در نهایت نگذاشتند.»
غزاله چلابی تنها یک برادر دارد که یک سال و نیم از او بزرگتر است. نیروهای امنیتی پیکر غزاله را از بیمارستان با خود میبرند و بهگفتۀ نزدیکانش «شستوشو و کفنودفن و همۀ این کارها را سپاه کرد، فقط برادر غزاله را با خود بردند. از بس مادر غزاله را ترسانده بودند و به او گفته بودند که جنازۀ غزاله را میبرند، در آن شرایط بحرانی نه یک جیغ زد، نه فریاد زد و فقط منتظر بود که غزاله را بیاورند. مرتب با پسرش تماس میگرفت. همه را آرام میکرد. میگفت ساکت باشید، آرام باشید، غزاله مرا میبرند، بچه مرا میبرند جایی که دستم به او نرسد.»
معترضی که لحظه گلوله خوردنش را به تصویر کشید
۲۸ مهر ۱۴۰۱، یعنی حدود یک ماه پس از کشتهشدن غزاله، ویدئوی کوتاهی برای اولین بار از لحظۀ تیر خوردن او در شبکههای اجتماعی منتشر شد؛ ویدئویی که موبایل خود او به تصویر کشیده بود.
در این ویدئو، غزاله انبوه جمعیت معترض در مقابل فرمانداری آمل و تیراندازی به آنها را به تصویر کشیده. معترضان میگویند «ما همه با هم هستیم» و صدای غزاله است که فریاد میزند «نترسید، ما همه با هم هستیم». با اصابت گلوله بر پیشانی غزاله، موبایل از دست او میافتد اما به ثبت تصاویر مردمی که از گلوله خوردن او وحشتزده هستند و فریاد میکشند «یکی را کشتند»، ادامه میدهد.
انتشار این ویدئو با واکنشهای بسیاری روبهرو شد. مادر غزاله اما تا مدتها این ویدئو را ندید: «نمیتوانست ببیند. خیلی سخت بود. آخرین فیلم غزاله بود. فقط هم یک بار دید و جرئت نمیکند دوباره ببیند.»
«تا پیش از انتشار این ویدئو، سایبریها خیلی شایعات در شهر خودمان دربارۀ غزاله درست کرده بودند. میگفتند غزاله داشت از نردههای فرمانداری بالا میرفت. یا میگفتند از دوش یک آقایی بالا رفته بود و داشت فیلمبرداری میکرد. یکی میگفت از نردهها توی فرمانداری میپرید. این فیلم مظلومیت غزاله را نشان داد که جلوی فرمانداری بود و داشت فیلم میگرفت.»
برخی رسانهها ادعا کردهاند که مادر غزاله چلابی رگ دست خود را زده است. نزدیکان او اما این مسئله را تکذیب میکنند:
«غزاله با خالهاش در یک شرکت کار میکرد و از نظر عاطفی خیلی به هم وابسته بودند. او وقتی این اتفاق افتاد در ترکیه بود و لحظهای که رسید، غزاله تمام کرده بود. با مادر غزاله به بیمارستان رفت و اصلاً توقع نداشت که غزاله را در آن حالت ببیند. غزاله را با کاور روی تخت گذاشته بودند. وقتی زیپ کاور غزاله را پایین کشیدند و غزاله را در آن حالت دید، شروع به خودزنی کرد و مادر غزاله که خواست چاقو را از او بگیرد، ناخواسته یک ضربه هم به او زد. دست خودش نبود، از خود بیخود شده بود.»
زنی که تبلور شعار «زن زندگی آزادی» بود
غزاله چلابی، بهگفتۀ نزدیکانش، دختری بود با اعتمادبهنفس بسیار: «سال آخر دانشگاه ازدواج کرد و پنج سال در تهران زندگی مشترک داشت. سال ۹۵ بعد از طلاقش به آمل بازگشت و به خاطر زخمهایی که در زندگی خورده بود، شعار "زن زندگی آزادی" تبلور او بود. چند ماهی بعد از طلاق، مقداری افسرده شد ولی خیلی سریع خودش را پیدا کرد. حسابدار یک شرکت شد و پایش را که توی جامعه گذاشت، تازه متوجه استعدادها و قدرتی شد که داشت. یواش یواش وارد گروههای کوهنوردی شد. هر هفته شش روز سر کار بود و یک روز جمعه که استراحت داشت، توی زمستان و سرما و برف هم ساعت چهار صبح بلند میشد و لباس کوه میپوشید و به کوه میرفت. میگفت از طبیعت قدرت میگیرم و اگر نروم، نمیتوانم شش روز کار کنم.»
او در اعتراضات سالهای قبل هم حضور داشت: «سر هواپیمای اوکراینی و در همۀ اعتراضات بود. یک حالت رهبری داشت. همیشه برنامهریز بود. همه را دور هم جمع میکرد. همیشه دلش میخواست دور و برش شلوغ باشد. خیلی عشق به زندگی داشت و خیلی فعال بود.»
غزاله چلابی سیام شهریور به مادرش بهدلیل وضعیت جسمانیاش اجازه نداد همراه او به اعتراضات برود. گفته بود نیا چون میترسم زمین بخوری یا ضربهای بزنند و من باید بیشتر به تو برسم.
نزدیکانش بهنقل از مادرش میگویند که «پسر من رانندۀ ماشین سنگین است. مرتب در جاده است. هر سفری که میرود، تا برگردد مدام ترس در دلم است که نکند برای پسر من تصادفی ساختگی یا چیزی پیش بیاید. میترسم، اما هیچ وقت نمیگذارم صدای غزاله خاموش شود. از ظلمی که به ما شده، چشمپوشی نمیکنم.»
و این روزها ویدئوهای فاطمه مجتبایی، مادر غزاله، در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود؛ بدون حجاب اجباری و همراه با دستههای عزاداری که برای ادای احترام مقابل مزار دیوارکشیشدۀ دختر جوانش رفتهاند، سینه میزند و سوگواری میکند.