لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۸:۴۱

با دماغ ابی و چفیه نقدی و کُشتی در «من و تو»


در خواب سعید کنگرانی را دیدم. هول کردم و درگذشتش را به خودش تسلیت گفتم. لبخند تلخی زد و چیزی نگفت. آمدم درباره خانم گوگوش سوالی از او بپرسم که دیدم عباس صالحی وزیر ارشاد از دور دارد می‌آید. کنگرانی گفت: «من دیگه حوصله اینا رو ندارم. ۴۰ سال تحملشون کردم بسه. خداحافظ!»

و پر زد و رفت. صالحی دیگر به من رسیده بود. گفتم: «نمی‌شد یه دو دقیقه دیرتر بیای من یه کم با کنگرانی اختلاط می کردم؟»

قیافه متعجبی به خود گرفت و گفت: «کنگرانی دیگه کیه؟»

گفتم: «هیچی بابا. شما اذیت نکن دیگه خودتو. راستی این جریان ممنوع‌الفعالیت شدن محمد معتمدی چی بود آقا؟»

گفت: «محمد معتمدی دیگه کیه؟»

گفتم: «شما مطمئنی وزیر ارشادی؟»

خندید و گفت: «من جسمم عباس صالحی وزیر ارشاده، ولی روحم علی‌اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمیه» و هار هار خندید. گفتم: «پس تو روحت!»

اخم کرد و گفت: «حالا اون یارو که گفتی کی بود؟»

با بی حوصلگی گفتم: «بابا محمد معتمدی رو ممنوع کردین چون خودتون بهش مجوز دادین تو پارک آب و آتش کنسرت اجرا کنه.»

گفت: «آهان! اونو میگی؟ اونو که توضیح دادم اشتباهی ممنوع شده بود.»

گفتم: «آخه چجوری یه نفر اشتباهی ممنوع میشه؟»

گفت: «یکی از همکاران ما تو معاونت هنری با توجه به شباهت دماغ معتمدی به ابی احتیاطاً ممنوع‌الفعالیتش کرده بود که بحمدالله مشکل برطرف شد.»

گفتم: «کاش حداقل به کارمنداتون بگید دماغ هنرمندا رو دقیق‌تر بررسی کنن. آخه دماغ ابی یه طرف، دماغ کل جامعه موسیقی داخل کشور یه طرف.»

عباس صالحی وزیر ارشاد زد زیر خنده و همانطور که داشت می‌خندید تجزیه شد و داشت تبدیل به کس دیگری می‌شد.

خوشحال شدم گفتم شاید دارد به ابی تبدیل می‌شود اما چند لحظه بعد با کمال تاسف و تاثر سردار نقدی معاون فرهنگی- اجتماعی سپاه جلویم ایستاده بود. حالت دفاعی گرفتم. چفیه همیشگی‌اش را دور سرش چرخاند و به سمتم پرتاب کرد که اذن خدا مثل تور دور من پیچید و من تبدیل به آهویی خرامان شدم در تور یک شکارچی. می‌دانم احتمالا از تشبیه خودم به آهو حال تهوع گرفته‌اید ولی واقعیت‌ها را باید گفت.

بر ترس خودم غلبه کردم و پرسیدم: «سردار شما اخیراً گفتید شاه همجنس‌باز، قمارباز، زناکار و قاچاقچی مواد مخدر بود و با زن همه ارتشبدها می‌خوابید. درسته؟»

گفت: «الله اکبر از این ادب و شیوایی سخنم!»

سریع گفتم:«پاره شد از سخنت از کف پا تا دهنم!»

تحت تأثیر حاضر جوابیم قرار گرفت و لبخندی زد. پر رو شدم و پرسیدم: «سبک شما چیه سردار؟»

گفت: «فحش از بالا، باقی مسایل از پایین.»

سریع گفتم: «همه مدهوشتن، از سانفرانسیسکو تا نایین»

زد زیر خنده و چند لحظه بعد چفیه‌اش به اذن خدا از دور من باز و تبدیل به یک گورخر شد و سردار نقدی روی آن پرید و دور شد. تا به خودم آمدم دیدم توی استودیوی شبکه وزین من و تو دارم مسابقه کشتی رضا حقیقت‌نژاد (با دوبنده‌ای که رویش نوشته بود «چرا تایر؟ فقط ایران‌وایر») و علی علی‌زاده (با هدبندِ جانم فدای رهبر) را نگاه می‌کنم . چشمم به ۱۵۰ پوند دستمزدِ شرکت در مناظره که علی‌زاده زیرِ بند دوبنده‌اش گذاشته بود افتاد و با فریاد «زنده باشی دلاور، خدا قوت قهرمان» از خواب پریدم.

XS
SM
MD
LG