شام سنگینی خورده بودم و شب احمد خاتمی به خوابم آمد. از وحشت داشتم میمردم و تلاش زیادی کردم تا بیدار شوم اما احمد خاتمی پاچه شلوارم را گرفت و گفت:«در خدمتتون باشیم.»
گفتم:«خواستم مزاحم نباشم.» گفت:«مزاحمت چیزه؟ مراحمی!»
ایرج ملکی کارگردان فیلم مزاحمت را دیدم که دارد از خوابمان فیلم میگیرد. همانطور که دوربین روی کولش بود گفت:« یادته؟ دو احمق همینجا بود که مزاحمت شدند.»
باز هم خودم را به خاطر شام سنگین لعنت کردم. به خاتمی گفتم: «قربان سخنرانی عید قربانتون چطور بود؟» گفت:«عالی! عالی! این موهای تنمو میبینی؟ همش سیخ شده بود»
گفتم: «یه جاش گفتید غربیها تقاضا دارن ما یک طرف میز بنشینیم و آنها یک طرف، اما نظام اسلامی زیر بار این حرفها نمیرود.» هیجان زده گفت: « آره آره! اونجاشو دیگه ترکوندم.»
گفتم: «الان مشکلتون با مذاکره جای نشستنتونه؟» به اذن خدا آمد روی دسته صندلیم نشست و گفت:«معلومه. ما فقط در صورتی مذاکره میکنیم که من پشت منبر باشم نتانیاهو و ترامپ و بن سلمانم مثل مردم بشینن هی تکبیر بگن و صلوات بفرستن. دفعه قبلم برای همین مذاکرهها به جایی نرسید.»
بعد ناگهان نمیدانم از کجایش یک کنترل درآورد و دکمه پاورش را فشار داد و به اذن خدا از بیبیسی فارسی کنسرت گوگوش در فضا پخش شد. خانوم گوگوش داشت قر میداد و من از ترسم گفتم: «استغفرالله» و جلوی چشمهایم را گرفتم.
منتظر بودم احمد خاتمی با اذن خدا کنسرت گوگوش و بی بی سی را با هم منفجر کند که دیدم صدای خنده میاید. اما دیدم خاتمی با لبخند دارد کنسرت را نگاه میکند. خانم گوگوش داشت میخواند: «اگه اون که گم شده/ یه روزی پیدا بشه/ قفل زندون دلم/ با کلیدش وا بشه/ همه خوبیا رو همراش میاره/ دست خوبشو تو دستام می ذاره»
با حیرت گفتم: «این الان مشکل شرعی نداره؟»
اشک توی چشمهاش جمع شد و گفت: «ایشونم مثل ما منتظر اونیه که گم شده. شاید این جمعه بیاید، شاید.» و زد زیر گریه.
بعد ناگهان احمد خاتمی تحلیل رفت و به اذن خدا تبدیل شد به بهزاد بلور و از بینندگان به خاطر اختلالی که در پخش کنسرت پیش آمده بود عذرخواهی کرد و من در حالی که هرچه فریاد داشتم بر سر شامم میکشیدم از خواب پریدم.