سایه کرونا؛ حیاتی که بی جنبوجوش، با بیماری و مرگ و هزارتوی هراس و اضطراب گره خورده است. محوریترین صحنه زندگی این روزها اما در دستانی است که همچنان شاخسار شور حیاتاند و سرنوشتها و تن آدمی را به رؤیاها و خوابهای رنگی پیوند میزنند. آنها که با همت و اراده میخواهند سایه سیاه این روزها را از سر آدمها کم کنند.
پزشکان و پرستاران و مددکاران اجتماعی را میگویم. اینها که زندگی دوباره میبخشند به جان آدمی و، بحق، شایسته ستایش آفرینشاند. اینها که هرچند صدای خطر مدام در تنشان طنین میاندازد، سینه سپر کردهاند و در مواجهه با بحران مرگ و زندگی، روزهای بهتری را وعده میدهند. این روزها کم ندیدهایم فیلمها و عکسهایی را از کارکنان پزشکی در تمام دنیا که تنها یک پیام میدهند: ما در بیمارستان هستیم، اما شما در خانه بمانید.
در یکی از برنامههای رادیو فردا همراه شدیم با چندتن از این پرستاران و پزشکان که از خودشان و حال و هوای بیمارستانی گفتند که در آن کار میکنند.
آتوسا پرستار جوانی است در قبرس که به خاطر امنیت بیماران و خانوادهاش، شب و روزش را در بیمارستان میگذراند. حافظ میخواند و آرزوی سلامتی میکند برای تمام مردم دنیا و میگوید سختترین لحظهها برایش وقتی است که به بستگان بیمار میگوید حق دیدن عزیزشان را ندارند:
سلامت همه آفاق در سلامت توست / به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
من آتوسا کاظمی هستم، فارغالتحصیل رشته پرستاری. در یکی از بیمارستانهای قبرس مشغول به کار هستم. به ما قانونی اعلام شد که [بر اساس آن] بیماران نمیتوانند اجازه ملاقات با خانوادهشان را داشته باشند. آن روز برای من و همکارانم روز خیلی سختی بود به این دلیل که قانع کردن خانوادههای بیماران خیلی سخت بود که نمیتوانند بیمارشان را ببینند یا درآغوش بگیرند.
ما در بیمارستان بیمارانی داریم که حتی نمیدانیم فردا در قید حیات هستند یا نه. مسلماً قانع کردن خانوادههای این بیماران خیلی سختتر بود. من میتوانستم درکشان کنم، به این دلیل که خودم مادربزرگ مریضحالی دارم که در حال حاضر نمیتوانم ببینمش. آن روز با خانواده آن مریضها گریه کردم و احساس همدردی کردم.
میدانم، همه ما روزهای سختی را میگذرانیم. در کشور قبرس با این که دولت خیلی سریع اقداماتی کرد و مردم همکاری کردند، شیوع بیماری ادامه دارد و افراد بیشتری به این بیماری مبتلا میشوند.
امروز میتینگی داشتیم که من و همکارانم را مضطرب کرد، [مبنی بر این] که اگر این ویروس ادامه پیدا کند، ما اجازه رفتن به خانه نداریم، برای حفظ سلامتی خانوادههایمان و همچنین بیمارانمان.
من باور دارم که گرچه این ویروس روی زندگی همه آدمهای دنیا اثرات منفی گذاشته، ما با همکاری یکدیگر و همچنین دولتها میتوانیم این بیماری را به پایان برسانیم، اگر نکات بهداشتی و قرنطینه خانگی را رعایت کنیم. من برای همه شما عزیزان روزهای شاد و سلامتی آرزو میکنم.
بهشته از پرستارانی است که این روزها بیوقفه در بخش آیسییوی بیمارستانی در لندن کار میکند. او هم از تلاشش برای نجات جان بیماران میگوید و تأکید میکند این وظیفه خودش و همه همکارانش است:
متأسفانه از زمانی که کرونا آمده، فشار کاری بر روی کارکنان بیمارستان بسیار زیاد شده. با توجه به این که آمار مبتلایان متأسفانه هر روز بالا میرود، در بیمارستان ما تعداد تختهای آیسییو را افزایش دادهاند. ما در حالت عادی یک بخش آیسییو داریم، ولی این روزها به خاطر شرایط سه بخش آیسییو داریم که اکثراً بیماران کرونایی [آن جا] هستند و هنوز هم با کمبود تخت و کمبود نیرو مواجه هستیم.
دامنه سنی [بیمارانی] که داشتهایم از ۳۵ سال تا ۷۰ و ۷۵ سال بوده که البته بیمارانی با سن پایینتر بهتر به درمان جواب میدهند و امید به بهبودشان خیلی بیشتر است. و آنان که بیماری زمینهای دارند، متاسفانه شرایطشان خوب نیست.
با توجه به همه تلاشهایی که ما میکنیم، متاسفانه خیلی از این بیماران جان سالم به در نمیبرند. بدتر از همه این که به خاطر شرایط قرنطینهای که در حال حاضر وجود دارد، این بیماران اجازه ملاقات ندارند و حتی مواردی داشتهایم که امیدی به درمانشان نبوده و خانوادههایشان نتوانستند بیایند و آنان را در آخرین لحظههای زندگی در بیمارستان ببینند و با آنها خداحافظی کنند.
دیدن اینها برای ما بسیار غمانگیز است. به هر حال، ما هم سعی میکنیم در محیط کارمان از خانوادهها حمایت کافی کنیم و اگر کاری از دستمان برایشان برمیآید انجام بدهیم. ولی به هرحال فشار روحی سنگینی بر روی ما هست و عملاً خستگی کار را چندین برابر میکند.
در مورد امکانات حفاظتی شخصی مثل ماسک و دستکش، خوشبختانه با مشکلی روبهرو نیستیم. در آیسییو ما همه امکانات را داریم، ولی میدانم بخشهای دیگری از بیمارستان هستند که نمیتوانند از امکانات حفاظتی کافی برخوردار باشند و نگراناند که به بیماری مبتلا شوند.
همین طور که در اخبار میشنویم، خیلی از کارکنان درمانی اینجا، از پزشکان و پرستاران، مبتلا شدهاند و متاسفانه جان خودشان را از دست دادهاند. من هم چون در آیسییو کار میکنم و ماه اخیر همه بیماران، بیماران کرونایی بودهاند، بهشخصه خیلی نگران هستم وقتی به خانه میآیم. چون دو تا فرزند دارم و همسرم هست. به هرحال نگرانم که به آنها انتقال بدهم یا خودم مبتلا به این بیماری بشوم.
به هرحال با همه ترسها و نگرانیهایی که در شرایط حاضر در من و همکاران من هست، ما همه تلاشمان را میکنیم تا با این بحران مقابله کنیم و جان همنوعان خودمان را نجات بدهیم و این وظیفه تکتک ماست.
همینجا در دل لندن، ناهید هم هست که پزشک است و از تجربهاش با بیماران سرطانی میگوید که در بدترین شرایط، قدر زندگی را میدانند:
همه قدر حیات و زندگی خودشان را بیشتر میفهمند و متوجهاند که همیشه ممکن است سختتر و بدتر از هر شرایطی برای آدم پیش بیاید.
در ضمن، شرایط کاری بسیار متفاوت شده. بسیاری از همکاران من به علت گرفتن کرونا یا ابتلای شوهر و بچههایشان به بیماری، مجبور شدهاند خودشان را قرنطینه کنند. به همین خاطر تعداد آدمهایی که در بیمارستان هستند کم شده.
البته تمام جراحیها و ویزیتهای غیرضروری و غیراورژانسی را حذف کردهاند و همه بخشهای بیمارستان در شرایط آمادگی برای بیماران کرونایی است.
پریسا پزشک مقیم بوستون است. غمی جانکاه در صدایش موج میزند و میگوید سالی که نکوست از بهارش پیداست. اما با این حال امید دارد که دوباره نشانههای آغاز پیدا شود. از شیفت طولانی و فشار کار میگوید و تنها دلخوشی این روزها که همراهی با دوستان قدیمی است، هرچند مجازی:
مقدار کار من چندین و چند برابر شده. برای این که باید از مریضهایی با بیماریهای متفاوت نگهداری کنیم... خیلی از همکارانمان نمیتوانند کار کنند، مریض هستند یا بچه کوچک دارند. این است که من تقریبا سه هفته است که دو شیفت را مشغول کارکردن هستم. کارمندان دیگر هم همینطور.
ما خوشحالیم که کار داریم. از آن طرف، از دیگر همکاران میشنوم در مورد بیماری کرونا و کسانی که درگیر آن شدهاند. یکی از افراد خانواده ما بسیار مریض است و چندین روز است که این اتفاق برایش افتاده. به نظر نمیآید اصلا واقعی باشد. فکر میکنی قرار است فردا صبح چشمهایت را باز کنی و همهچیز عوض شده باشد.
از طرفی میگویند سالی که نکوست از بهارش پیداست و امیدوارم این یکی این بار درست نباشد و جوجه را باید آخر پاییز بشمارند. با همه اینها، رابطهای که با دوستان دارم، دوستانی که از ایران میشناسم، باعث شده ما خیلی همه به هم کمک کنیم؛ کمک فکری که همدیگر را شاد نگه داریم. مثلا الان بچهها برنامه آنلاین یوگا گذاشتهاند، یا برنامه رقص، که همه وارد میتینگ زوم میشویم و میتوانیم همدیگر را ببینیم. همه اینها خیلی کمک میکند به حفظ روحیهمان... و به امید روزهای بهتر.
ناهید، تکنیسین رادیولوژی در وین، هم حال و هوای بهتری ندارد. از کشیک شب برگشته و با صدایی خسته از تلاش جمعی کادر بیمارستان آکاها در وین میگوید، از پیادهروی در خیابانهای خلوت و از آرزوهایش برای روزهای بهتر:
الان من از کشیک برگشتهام اگر صدای خسته مرا میشنوید. محیط کار ما با شیوع این بیماری تغییر زیادی کرده. مسلما کارکردن ما پیچیدهتر و سختتر شده.
تعداد بیماران در چند هفته خیلی سریع رو به افزایش بوده و این باعث بیشتر شدن کار ما و قرنطینه شدن شش همکارمان شد. به خاطر این که یا با مریضی تماس داشتند که تستش مثبت بود یا بعدا پزشکان رادیولوژ در سیتیاسکنِ این مریضها دیدند که مثبتاند و باید شش همکارمان به مدت چهارده روز در خانه در قرنطینه میماندند.
با تعطیلی مهدکودک و مدرسه و دانشگاه و خیابان و مترو و اتوبوس اینجا خیلی خلوتتر شده. یک سری هم که سعی میکنند از خانه کارشان را انجام بدهند. فقط افرادی مثل من که در بیمارستان و اینها کار میکنند، مجبورند بروند بیرون و آدم آنها را در اتوبوس میبیند.
واقعا امیدوارم این شرایط برطرف شود و همه چیز حالت عادیاش را پیدا کند. فکر کنم آن موقع ما بیشتر قدر این روزها را میدانیم، قدر این که میتوانیم آزادانه حرکت کنیم و محدودیتها کمتر است.
مژگان هم که در مونترآل است، بیش از همه نگران وضعیت سالمندان است و خانمهای بارداری که حتی همسر یا شریک زندگی خود را هم نمیتوانند در هنگام وضع حمل در کنار خود داشته باشند:
با شیوع و گسترش بیماری کرونا، بیمارستان جوییش یکی از اولین بیمارستانهایی بود که پذیرای بیماران کرونایی شد. در ابتدا با یک بخش، که الان به سه بخش رسیده، و همین طور تعداد تختهای آیسییو هم هفتگی افزایش پیدا کرده.
مشکلی که الان در شهر مونترال هست، بیشتر در خانه سالمندان است. تشخیص دادهاند این بیماران را به بیمارستان منتقل نکنند و درمانشان را همان جا شروع کنند. یکی از مشکلات، عدم تجهیزات کافی در آن مراکز است. با کمبود نیرو مواجه شدهاند، چون بسیاری از پرستاران آن بیمارستانها هم متاسفانه مبتلا شدهاند و الان در قرنطینه به سر میبرند.
یکی از ایدههای خوبی که دولت کِبِک برای نیروهای درمانی درنظر گرفت، دادن هتل به آنها بود. افرادی که با پیرها زندگی میکنند و یا نگران مبتلا شدن بچههایشان هستند، میتوانند در مدتی که با بیماران کرونایی در بیمارستان سروکار دارند، در هتل بمانند [و به خانه نروند]. از این ایده خیلی استقبال شد.
یکی از مشکلات بیمارستان ما در بخش زایمان است. تا هفته پیش افرادی که زایمان داشتند میتوانستند یک نفر همراه داشته باشند که همسرانشان بودند، اما از هفته پیش این را هم ممنوع کردند و خانمها بایستی تنها به بیمارستان مراجعه کنند و مراحل زایمان را تنها سپری کنند.
به خاطر این که هفته پیش متوجه شدند یکی از خانمها که با همسرش برای زایمان به بیمارستان آمده بود، همسرش به کرونا مبتلا بوده و کارکنان را آگاه نکرده بودند. در واقع این قانون را برای همه گذاشتند که دیگر هیچ خانم بارداری همراهی نداشته باشد.
تمام مراکز آموزشی، تفریحی، فروشگاهها و بارها بسته شدهاند و شهر کاملا به صورت یک شهر مرده درآمده. رفتوآمدها خیلی محدود شده. پلیس کاملا در شهر حضور دارد و از هر تجمعی جلوگیری میکند. امیدوارم این روزهای تنهایی زودتر به پایان برسد. بعد از این بیشتر با هم باشیم و بیشتر به هم عشق بورزیم و بیشتر همدیگر را دوست داشته باشیم.
یک پرستار بخش مراقبتهای ویژه هم از اِسِن آلمان برای بازتعریف این دوران با ما همراه شد. از وضعیت بیمارستان گفت و کمبود نیرو و تجهیزات، و سرآخر از گرفتاریهای زندگی شخصی خودش در این روزها:
دوستان عزیز، سلام. مرجان هستم از شهر اِسِن آلمان. پرستار هستم. میخواستم کمی از موقعیت اینجا بگویم.
نرمال کار ما هشت ساعت است. ما باید هشت ساعت کار کنیم، ولی میرویم سر کار و هشت ساعت میشود ده ساعت، ده ساعت میشود دوازده ساعت. بعضی وقتها بعد از شانزده ساعت میآیی خانه و دوباره آخرشب به تو زنگ میزنند که فردا یک نفر مریض شده و کسی را ندارند، پرسنل ندارند، و باید ساعت ۶ صبح دوباره شروع به کار کنی.
پزشکان و پرستاران خودشان مرتب مریضاند. یا از ترس نمیآیند سر کار و یا واقعا مریضاند که نمیآیند سر کار. ماسکهای بیمارستان تمام شده. دادهاند برای ما ماسک درست کردهاند، ماسکهای پارچهای، که چون حفاظت خاصی ندارد، باید از وسایل بهداشتی خانمها استفاده کرد و باید نوار بهداشتی بگذاری توی ماسک پارچهای تا کمی امنیت بیشتری داشته باشد.
خلاصه هم خندهدار است و هم گریهدار، نمیدانم چه بگویم.
مریضها ناراحتاند. نمیشود ملاقاتی بیاید برایشان. نمیتوانیم برایشان از کسی بستهای یا گُلی بگیریم. درها بسته است. نه میتوانند بیرون بروند و نه کسی میتواند بیاید تو. اصلاً شرایط مناسب نیست. ولی با این حال مددکاران اجتماعی هستند که داوطلبانه میآیند به بیمارستان و این امکان را به مریضها میدهند که با خانوادهشان [تماس از راه] اسکایپ داشته باشند و همدیگر را ببینند و صحبت کنند.
مریضهایی که هنوز قدرتش را دارند صحبت کنند و حرف بزنند با خانوادههایشان، میخواهند تماس با خانواده داشته باشند و از این طریق این تماس را نگه دارند.
سرآخر، حرفهای دکتر ثریا سلمانیان، متخصص سرطان در تهران را بخوانید که از شرایط کاری خودش میگوید اما تاکید میکند که از دل این بحران حتماً تغییرات مثبتی بیرون میآید. او به ققنوس اشاره میکند؛ پرنده ای که نماد جاودانگی و عمر دوباره است:
اصولی که سعی کردیم در بیمارستان و مطب و کلینیکی که هستم رعایت کنیم، این است که تلاش کردیم خیلی از بیماران مبتلا به سرطان را تلفنی و از طریق دنیای مجازی و واتساپ به سؤالاتشان جواب بدهیم تا تعداد مراجعه را به حداقل برسانیم.
سعی کردیم برای نوبتدهی، فاصله بیماران را رعایت کنیم. اصول بهداشتی، پوششی، شستشوی دست، پوشش ماسک و خیلی از این چیزها را رعایت کردیم. آنهایی را که میتوانستیم پرتودرمانی و شیمیدرمانیشان را به تعویق بیندازیم، این کار را انجام دادیم ولی آنهایی که ضرورتا نیاز به درمان داشتند، درمانشان را با رعایت تمام این اصول انجام دادیم و تا به امروز این را قطع نکردهایم.
مشکل بزرگ بهداشتی-اجتماعی-اقتصادی را قطعا پیش رو خواهیم داشت که شدتش و میزانش غیرقابل پیشبینی است. ولی همان طور که تاریخ نشان داده، تمام بحرانها با هزینه سنگینی که داشتهاند، گذشته. خودش مثل ققنوس آتش میگیرد و ققنوس جوانی از خاکستر آن خارج میشود.
من فکر میکنم از دل این بحران با هزینه بسیار سنگینی که دارد، در نهایت شاهد تغییرات مثبتی خواهیم بود، از جمله تغییر در نگرش و سبک زندگی مردم، تعاملات و ارتباطات فردی و اجتماعی و جهانی. برای همه شما روزهای خوش در آینده آرزو دارم و امیدوارم این بحران هرچه زودتر به پایان برسد.
صداها و روایتهای بیشتر هم داریم. آنها را میتوانید هر روز از رادیوفردا دنبال کنید؛ صدای کسانی که شجاعانه از زندگی سایهبهسایه با کرونا و در قرنطینه میگویند.