درخشش جوانان ايرانی در خارج از مرزهای ايران و به ويژه در کشور های غربی در سال های اخير و درعرصه های مختلف حيات اجتماعی و سياسی و فرهنگی چشمگير و قابل تحسين بوده است .
يکی از اين جوانان هانا شيخ الاسلامی است که در حال حاضر در دانشگاه بيله فلد آلمان مشغول تحصيل است و طی اقامت کوتاهش در اين کشور، به خاطردرک فرا فرهنگی اش و توانايی در به تصوير کشيدن آن برنده جايزه ای پنج هزار دلاری در اروپا شده و بخاطر نبوغش در استفاده رنگ از سوی دانشگاه لقب «پرنسس رنگ ها» گرفته است.
هانا متولد سال ۱۳۵۸ است. در ۱۴ سالگی، در کنار درس و مدرسه، به شاگردی هانيبال الخاص در آمد و چنان به نقاشی علاقمند شد که پس از گرفتن ديپلم در رشته رياضی-فيزيک، به يک باره جهان علم را رها کرد و به هنر روی برد. به دانشگاه سوره تهران رفت و همانجا بود که به گفته پرفسور مارتين دنپر، استاد فعلی اش در آلمان، ملودی رنگ ها را برای گفت وگو برگزيد.
مارتين دنپر، رييس دانشکده هنر دانشگاه بيله فلد در مقدمه ای که بر کاتالوگ نقاشی های هانا شيخ الاسلامی نوشته است، می گويد: هانا گشت و گذارش را با رنگ های رويايی و نوشته های شرقی همراه می کند، که برای بيننده اروپايی بس دلربا ترمی شود».
خود هانا می گويد : موضوع پروژه اش به تصوير کشيدن انديشه مولانا جلال الدين رومی در يک ساختار زيبا شناختی عصر حاضر است .
او در پاسخ به اين پرسش که چگونه می توان شعر را کشيد، می گويد:«گرچه حضور واسطه ای چون «من» و تجربه های «من» اين کار را مشکل می کند، اما می توان از مفاهيم کلی عرفان مولوی کمک گرفت و بين انديشه او و انسان امروزی و تجربه هايش پل زد».
هانا قصد دارد پروژه بعدی خود را به بمباران شيميايی حلبچه اختصاص دهد و در پاسخ به اين پرسش که برای شروع کار چه تدارکی می بيند و چگونه خود را آماده می کند، می گويد:«ماجرای حلبچه ماجرای درد و رنج انسان هاست. می توان به مجموعه ای از عکس های آن ماجرا که بسيار تلخ بود، عميق نگاه کرد. به زخم های درون خود هم نگاه کرد و آمادگی لارم برای ساختن يا تصوير کردن آن حس روی بوم نقاشی را بدست آورد».
هانا شيخ الاسلامی در مورد در مورد اهميت و نقش رنگ در نقاشی های خود می گويد وقتی رنگها کنار هم قرار می گيرند می توان در آنها زندگی را ديد .زندگی رنگ است و نور در رنگها می توان زندگی را ديد و با رنگ ها می توان زندگی را به تصوير کشيد .
هانا احساسش به هنر و به نقاشی را که از رنگ و نور جدائی ناپزير می داند، چنين بيان کرده است :
« از بوی کارگاه های نقاشی خوشم می آيد
لکه های کلفت وخشک گشتۀ رنگ را روی بوم دوست دارم
من با رنگ زنده ام
حتی روی ناخن هايم را رنگ می زنم
هر جا که حرف نوی می شنوم ، رنگی تازه می يابم
هر بار که بومی سفيد می بينم بی اختيار بر روی آن دست می کشم
لحظه های تبلور به هيجانم می آورد
بشرآفريننده برايم حيرت انگيزاست
باهنر خو گرفته ام
آزاديش را دوست دارم، آزاديش را لمس می کنم
مرزهايش را به اختيار تغيير می دهم
گاهی دستهايم را در گِل فرو می کنم، پله ای می سازم،
گاه پرتره ای می کشم .
گاه خوابی دردنيای سوررئالش، گاهی فکری آشفته در دنيای آبستراکش
گاه زنی برهنه بالبانی سرخ، گاه شهری برهنه با آسمانی سرخ» .