حرکت این بار از جنس دیگری است. به رنگ بیپروای خونِ جوان است با طعم ترانه آزادی روی لبان، به بوی بیمهابای باروت در بزم مستانۀ رهاییِ زلف در خیابان، به وقت جشن بیکران تنانگی زیر ضربههای باتوم بر جان.
گویی برآیندِ به پا خاستنهایی است که گذر کرده از ۷۸ها و ۸۸ها با زورآزمایی در دایره تنگِ سیاستورزی حکومت، آموخته از فتح خیابان در کلافگی سفرههای خالی ۹۶ها و ۹۸ها، رد شده از عصیان تفتگی خوزستان و لبهای ترک خورده اصفهانِ ۱۴۰۰ تا برسد به پویشی در ستایش انتخاب، برای ستاندن زنانگی، برای فریاد کردنِ حقِ برگزیدنِ سبک زندگی، به برآشفتنِ ۱۴۰۱، به روزها و شبهای اعتراضی ژینا.
طنین این اعتراض، غریو بلند زنان است، بیپروا؛ که برهنهسر چشم در چشم سربازان سرکوب میدوزند. حس دیریافت و کمیاب شهر است در دست زنانگی ممنوع. زورآزمایی مصمم و بیقید شهروند عاصی است با قهرِ قدرت، قهری آمیخته به خشونت عریان که تا به اینجا در رویارویی با عزم نسل تازه عاجز مانده است.
بغض و سوگ کشته شدن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد، حالا سه هفته است که در جایجای ایران ترجمه شده به خشمی بیگسست، به برآشفتن نسلی که با فریادهای بیتعارفش، حکومت را غافلگیر کرده است؛ با شعارهایی از «زن، زندگی، آزادی» گرفته تا ریختن آب پاکی بر دست حکومت، که «هدف خود نظام است» و نه هیچ چیز کمتر.
متولی آن قدرت مطلق، احتمالا گمان نمیبرد گیسوان جوان ژینایی که در خاک کرد، امروز نماد در هم شکستن اقتدارش باشد؛ هنگامی که دختری جوان در میانه سُرب و خون، رها و مصمم دست رد به انگاره قدسی قدرت میزند تا به زورآزمایی با دست سنگین حاکم برود.
اعتراضات سراسری ایران با ورود به هفته چهارم خود رکورد تازهای را در زمینه امتداد، پیوستگی، فراگیری و گستردگی برجای گذاشته است. جنس و هویت این اعتراضات چه تفاوتی با حرکات اعتراضی پیشین ایران دارد و سرنوشت آن چه خواهد بود؟ در این آخرین برنامه ساعت ششم به روزها و شبهای عصیان ایران میپردازیم.